گفتیم که اسم در اصطلاح عرفانی به معنای یک صفت افزون بر ذات است و هر اسم ترکیبی از یک صفت الهی خاص است که همراه با ذات الوهی درنظر گرفته شده است. هنگامی گفته می شود حق تعالی در یک موطن خاص غفور و در موطنی دیگر هادی و در مواطن دیگری مضل جلوه گری می کند، در واقع در این مواطن، ذات حق است که با یک نسبت اشراقی خاص، یعنی یک صفت خاص دیده می شود. نسبت اشراقی خاص، نسبتی است که از دیگر نسبت های اشراقی ممتاز باشد. پیش تر تأکید شد که تا این امتیاز نباشد، بحث تجلی و ظهور مطرح نمی شود.
در اصطلاح عرفانی، نسبت اشراقی شأنی ، در مقابل نسبت نسبت ذاتی اندماجی به کار می رود. نسب ذاتی پیش از تمایز و به صورت اندماجی، در مقام اطلاقی ذات، به اطلاق مقسمی ذات موجودند، ولی نسب اشراقی به واسطه تنزل از مقام اطلاقی ذات، در مراتب و مواطن متعین و مقید انتزاع می شوند. به بیان دیگر، این نسب اشراقی یا نسب اضافی گوناگون هستند که موجب تنزل و تقید مطلق در مواطن و شئون گوناگون می شوند.
ملاصدرا در تبیین نظریه تشکیک خاصی، تفسیری ابتدایی از نسب اشراقی را ارائه می دهد که بر اساس آن، نسب و اضافات اشراقی (و به بیان دیگر، همه معلول هایی که از اشراق وجودی علت ایجاد گشته اند)، در عین حال که عین ربط به علت هستند، خود نیز مصداق بالذات مفهوم وجود تلاقی می شوند. البته در ادامه خواهیم دید که خود وی سرانجام تصریح می کند که اگر بخواهیم هویت اضافه اشراقی را با دقت تصویر کنیم، باید آن را نه به عنوان معلول، بلکه چونان شأنی از شئون آنچه علت خوانده می شود در نظر بگیریم. به این ترتیب، در تفسیر نهایی مقوله علیت به تشأن باز می گردد. در این صورت، دیگر آنچه با نام نسبت یا اضافه اشراقی خوانده می شود، نمی تواند مصداق بالذات مفهوم وجود باشد، بلکه مصداق بالعرض آن است که به حیثیت تقییدی شأنی حق موجود است.
بنابراین، در تحلیلی که مطابق با مبانی عرفان نظری است، نسب اشراقی و هر آنچه ماسوای ذات اطلاقی و یگانه حق است، معدوم بالذات وموجود بالعرض هستند. وجود عرضی آنها، چیزی جز ظهور حق تعالی در یک موطن خاص نیست. البته این بدان معنا نیست که اشیا، عین حق مطلق می باشند، بلکه منظور آن است که آن ذات مطلق که در همه مراتب و مراحل سریان دارد، این مواطن را نیز پر کرده است. مطلق در دل هر مقید سریان و وجود دارد. در اصطلاح عرفانی، گاه نسبت اشراقی را صفت اعتباری، نسبت یا معنا نیز می خوانند :
الإسم علی اصطلاحهم هو الذات باعتبار معنی من المعانی ، عدمیه کانت أو وجودیه ، یسمون ذلک المعنی بالصفه و النعت،
(صائن الدین ترکه، تمهید القواعد ص 266)
اسم بنا بر اصطلاح اهل الله ، عبارت از ذات با اعتبار معنایی از معانی است، چه آن معنا عدمی و چه وجودی باشد و این معنا را صفت یا نعت می نامند.
عدمی بودن است نسب و اضافات همان نکته ای است که در توضیح پیشین با عنوان معدوم بالذات بودن نسب اشراقی بیان شد.
شیخ اکبر در فص ادریسی فصوص الحکم در همین زمینه می گوید :
فوجود الکثره فی الاسماء و هی النسب و هی امور عدمیه و لیس إلا العین الذی هو الذات ....لکن الوجوه الوجودیه متفاضله
بنابراین، وجود کثرت تنها در اسما است و این اسما همان نسب هستند و آنها اموری عدمی اند و موجود چیزی نیست، جز آن که حقیقت که ذات الوهی است ، ....اما وجوه وجودی، متفاضل و دارای ارزش و اهمیت متفاوت هستند،
قیصری نیز در شرح این عبارت، به نحو وجود اسما و نقش آنها در نظام هستی به عنوان نسب حق تعالی این چنین اشاره می کند:
إن الاسماء لکونها لیست حقایق موجوده متمیزه بوجودها عن وجود الحق، بل وجودها عین وجود الحق، کانت نسبا واقعه علی الوجود الحق المطلق، حاصله بینه و بین الأکوان التی هی الموجودات المقیده .... و لیس وجود الکثره الأسمائیه إلا عین الذات الإلهیه الظاهره بحسب شونها المختلفه....
(قیصری ، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 550-551).
چون اسما، حقایق موجودی نیستند که به واسطه وجودشان از موجود حق متمایز باشند، بلکه وجودشان عین وجود حق است، از این رو، نسبی بوده که بر وجود حق مطلق واقع شده و در ارتباط میان حق و تعینات کونی که همان موجودات مقید هستند می باشند. ... و وجود کثرت اسمائی، همان عین ذات الهی است که به حسب شئون مختلفش ظاهر می شود.
بیان پیشین از ابن عربی را صائن الدین نیز به خوبی شرح داده است . وی می گوید نسب اشراقی امکانی به خاطر عدمی بودن ذاتیشان هرگز سبب تعدد در متن یگانه حقیقت نمی گردند. اما می توان به اعتبار نسبتی که با وجود مطلق دارندآنها را وجوه وجودی نامید . تنها در این صورت است که می توان در میان این اسماء از وقوع تفاضل که در دل خود امتیاز به همراه دارد سخن گفت:
إعلم أنّ النسب الاسمائیه التی هی امور عدمیّه فی نفسها لیست اعداماً صرفاً فإنّها من حیث هی اعدامٌ لا یمکن أن یشار الیها ویعبّر عنها، بل لها نسبه الی العدم بالقیاس إلی انفسها کما أنّ لها نسبه إلی الوجود بالاضافه الیه فهی بالاعتبار الأول تسمّی «بالامور العدمیّه» و«النسب الامکانیه الإعتباریه» وبالاعتبار الثانی تسمّی «بالوجوه الوجودیّه» اذ بها یظهر الوجود...؛
(صائنالدین ترکه اصفهانی، شرح فصوص الحکم، انتشارات بیدار، ج۱، ص۲۹۴)
بدان که نسبتهای اسمی که بر حسب ذات خود امور عدمی هستند، عدمهای صرف نیستند؛ زیرا به اسمها از آن حیث که عدماند، نه میتوان اشارهای کرد و نه میتوان از آنها تعبیری داشت و سخنی گفت؛ بلکه اسمای خداوند نسبتی با عدم دارند و معدوماند به حسب ذات خود همچنانکه نسبتی با وجود دارند و موجودند در مقایسه با وجود حقتعالی. پس این اسما به اعتبار اول «امور عدمی» و «نسب امکانی اعتباری» نام دارند، و به اعتبار دوم، «وجوه وجودیه» نامیده میشوند؛ زیرا به واسطه آنها وجود حقتعالی ظهور مییابد... .
قیصری در شرح فصوص الحکم می فرماید:
الذات مع صفه معینه و اعتبار تجل من تجلیاته تسمی بالاسم ، فإن الرحمن ذات لها الرحمه ، و القهار ذات لها القهر،
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص44)
و ذات همراه با صفتی معین و به اعتبار تجلی ای از تجلیاتش اسم نامیده می شود . بنابراین اسم رحمان عبارت از ذاتی است که رحمت دارد و اسم قهار عبارت از ذاتی است که صفت قهر را داراست.
به عنوان نتجه می توان این بحث را چنین خلاصه نمود: در مقام غیبالغیوبی، همه کثراتِ کامن و مندمج در ذات حقتعالی، به حیثیت تقییدیه اندماجیه متحققاند، اما در مقام ظهور و تجلی، همه آن کثراتِ مندک و مستهلک، بروز مییابند؛ لیکن با توجه به مبانی عرفانی در وحدت شخصیه وجود، هرگز نباید پنداشت که جدای از وجود حقتعالی، وجودات دیگری که مصداق بالذات موجودیت باشند، پدید آمدهاند؛ زیرا چنین معنایی در علیت فلسفی جریان دارد. در فرآیند ظهور و تجلی، همه کثرات ظهور و بروز یافته، به حیثیت تقییدیه شأنیه موجودند و شئون خداوند متعالی هستند.
بنابراین اسما، به حسب ذات خود معدوماند، اما بر حسب آنکه اسمای حق و نسب اضافیه ذات اویند، موجود و متحققاند، که از منظر اول به اسمای الهیه، «نسب و امور عدمیه»، و از منظر دوم به آنها «نسب و وجوه و امور وجودیه» اطلاق میشود.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 222 تا 229
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 286 تا 289