عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تشبیه و تنزیه» ثبت شده است

در میان روایت های امامان معصوم (سلام الله علیهم) در منابع اصلی شیعه، بسیاری از این روایت ها را که ناظر به وجود حق در اشیاست می توان یافت. البته بخش عمده ای از آنها از امیر مؤمنان علیه آلاف التحیه و الثناء است.

دلیل اینکه بیشتر فرقه های صوفیه، سرانجام سلسله مشایخ خود را به حضرت علی (علیه السلام) می رسانند ، همین نکته است. آموزه های قدسی آن حضرت بیش از هر کس دیگری پس از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  در گسترش معارف الهی میان مسلمانان نقش داشته است، بلکه می توان گفت بدون این آموزه ها، هرگز در دامن اسلام، شخصیت های بزرگ عرفانی به این تعالی در تفسیر و تبیین معارف اصیل دینی نمی رسیدند.

در این بخش به برخی از این روایت ها می پردازیم:

"سبق فی العلو فلا شیءٌ أعلی منه و َ قَرُبَ فی الدُنُوِّ فَلا شَیءٌ أقربَ من؛ (نهج البلاغه خطبه 49)

(در برتری بر هر چیزی پیشی گرفته است، پس چیزی برتر از او نیست، و از نظر نزدیکی به اشیا، چنان است که چیزی از او نزدیک تر نیست)"

و همچنین "فی الأشیاءِ کُلِّها غیر مُتمازِجٍ بها و لابائِنٍ منها؛ (اصول کافی، ج 1، ص 138)

(درهمه اشیا است، نه ممزوج با آنها و نه جدای از آنها) "

باز روایتی دیگر:

"لیسَ بَینَه و بَینَ خَلقِه حِجابٌ غیرُ خَلقِه إحتجبَ بِغیرِ حِجابٍ محجوبٍ واستَتَرُ بِغیرِ سَترٍ مستورٍ؛ (توحید صدوق ص 179)

(میان او و مخلوقاتش جز خلق او حجابی نیست. او در حجاب شده است، بدون آنکه حجابی او را بپوشاند و پنهان شده است بدون آنکه پنهان کننده ای پنهانش ساخته باشد)"

و نیز: "داخلٌ فی الأشیاء لا کَشیءٍ داخلٍ فی شَیءٍ و خارجُ مِن الأشیاءِ لا کَشَیءٍ خارجٍ من شَیءٍ؛ (اصول کافی ج 1، ص 86)

(داخل در اشیاست ، نه مانند چیزی که داخل چیز دیگر است و خارج از اشیاست ، نه همانند چیزی که خارج از چیز دیگر باشد)".

باز: "مَعَ کُلِّ شَیءٍ لا مِمُقارَنَه و غیرُ کُلِّ شَیءٍ لا بِمُزایَلَه؛ (نهج البلاغه ص 2-3)

(با همه چیز همراه است ، نه آن گونه که قرین آنها باشد و غیر از همه اشیاست؛ نه آن گونه که از آنها دور باشد)".

همچنین : "لَم یَقرُب مِن الأشیاءِ بِالتصاقٍ وَ لَم یَبعُد عنها بافتراقٍ؛ (نهج البلاغه خطبه 179 ص 200)

(نزدیکی او با اشیا، به چسبیدن او به آنها نمی انجامد و جدائی او از اشیا، سبب دوری او از آنها نمی شود)".

و نیز: "توحیدُه تمییزُه مِن خَلقه و حُکمُ التمییز بینونَه صفهٍ لا بینونَه عُزله؛ (طبرسی احتجاج ص 201)

(توحید خداوند به آن است که او را از خلقش متمایز سازیم و این حکم به تمایز، از سنخ بینونت وصفی است نه بینونت عزلی)".

لازم به ذکر است بینونت وصفی که در این روایت بدان اشاره شد به این معناست که وصف موطن ورای موطن موصوف ندارد و درعین حال وصف غیر از موصوف است. بینونت عزلی هم بدین معناست که شیء به کلی از شیء دیگر جداست. این روایت هم به نوبه خود قابل توجه است:

وعنه، عن محمد بن عبدالله، عن محمد بن إسماعیل، عن داود بن عبدالله عن عمرو بن محمد، عن عیسى بن یونس قال: قال بان أبی العوجاء لابی عبدالله علیه السلام فی بعض ما کان یحاوره: ذکرت الله فأحلت على غائب، فقال أبوعبدالله: ویلک کیف یکون غائبا من هو مع خلقه شاهد، وإلیهم أقرب من حبل الورید، یسمع کلامهم، ویرى أشخاصهم، ویعلم أسرارهم؟ فقال ابن أبی العوجاء: أهو فی کل مکان ألیس إذا کان فی السماء کیف یکون فی الارض؟ وإذا کان فی الارض کیف یکون فی السماء؟ فقال أبوعبدالله علیه السلام: إنما وصفت المخلوق الذی إذا انتقل عن مکان اشتغل به مکان؟ وخلا منه مکان، فلا یدری فی المکان الذی صار إلیه ما یحدث فی المکان الذی کان فیه، فأما الله العظیم الشأن الملک الدیان فلا یخلو منه مکان، ولا یشتغل به مکان، ولا یکون إلى مکان أقرب منه إلى مکان. (اصول کافی ج 1، ص 125)

ابی العوجاء گفت : از خدا گفتی و بحث را به امری غائب افکندی ، امام پاسخ داد وای برتو چگونه می تواند غائب باشد کسی که همراه مخلوقات و شاهد بر آنان است و از رگ گردن به آنان نزدیکتر است و سخنانشان را می شنود و اشخاص شان را می بیند و اسرارشان را می داند. ابن ابی العوجأ گفت آیا او در همه مکانهاست؟ مگر نه این است که او این گونه نیست؟ اگر در آسمان است چگونه می تواند در زمین باشد و هنگامی که در زمین است چگونه می تواند در آسمان باشد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: تو مخلوقی را وصف کردی که وقتی از مکانی انتقال می یابد ، مکانی دیگر او را فرا می گیرد و مکانی از او خالی می شود ، پس نمی داند که درآن مکانی که او ترک کرده است چه می گذرد؟ اما هیچ مکانی از خداوند عظیم الشأن و پادشاه جزابخش خالی نیست و هیچ مکانی او را فرا نگیرد و چنین نیست که که مکانی نزدیک تر از مکانی دیگر باشد.

پرهیز از اطاله کلام ما را از ارائه توضیح در باره این روایت باز می دارد ، اما تأمل در مضمون این روایت ( در دل هر ذره بودن، بدون ممزوج شدن، ورای اشیاء بودن بدون آن که بیرون از آنها باشد، بینونت وصفی داشتن نه آن که جدائی در آنها باشد، در دل هر مکانی بودن بدون اشغال مکانی، و ...) تردید باقی نمی گذارد که تنها نظریه وحدت شخصی است که می تواند بدون تأویل و با تکیه بر ظهورات و مدلولات لفظی آنها به خوبی مضمون آنها را تبیین کند ، زیرا تنها بر اساس آموزه ی وحدت شخصی ، حق سبحانه در عین قدوسیت ، در دل هر شیء حاضر است.

جمع میان تشبیه و تنزیه در نزد عارفان بر این مطلب اشاره دارد . تنها در این آموزه می توان گفت که خداوند سبحان از نظر اطلاقش عین اشیاء نیست و بینونت عزلی نداردو در عین حال به واسطه همین اطلاق غیر اشیاء است و بینونت وصفی داردو مطلق مقسمی بی آن که ممزوج با مخلوقات شود داخل هر شیء هست ، اما بنابر آموزه علیت در دیدگاه فیلسوفان و آموزه خلقت و فاعلیت دردیدگاه متکلمان ، موطن وجودی معلول و مخلوق جدای از موطن وجودی علت و خالق است و بینونت عزلی حکم فرماست.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156

سابقه بحث

از مباحث بسیار قدیمی در بحث‌های کلامی و اعتقادی، بحث تشبیه و تنزیه است که پیگیری آن می‌تواند گونه‌های دین‌شناسی را در تاریخ پرفراز و نشیب معرفت اسلامی بازشناساند.

گروهی بر پایة برخی داده‌های معرفتی بر این باور شدند که هیچ صفتی را برای حق‌تعالی نمی‌توان ثابت کرد: نه خداوند شبیه خلق است و صفاتی همچون علم و سمع و بصر و... دارد، و نه منزه از این صفات است. هیچ نمی‌توان گفت و راهی به سوی شناخت خدا نیست. این گروه را «معطِّله» خواندند؛ زیرا نظریات ایشان به تعطیل در معرفت خدا می‌انجامد.

برخی دیگر که به «مشبِّهه» و «مجسِّمه» شهرت یافتند، به تشبیه کامل حق و خلق اعتقاد داشتند؛ به گونه‌ای که حتی برای خداوند اعضا و جوارحی همچون دست و پا و پهلو و سر و چشم و گوش قایل شدند و آیات و روایاتی را که به خدا چنین نسبت‌هایی می‌دهد، بر معنای ظاهری‌شان حمل می‌کردند. این گروه تشبیهیِ محض‌اند.

اما گروهی دیگر در برابر اینان تنزیهی محض شدند. اکثر متکلمان و فلاسفة اسلامی، البته با اختلافاتی چند، همین نظریه را پذیرفتند و بر پایة آیة نورانی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (شورى/ ۱۱) بر آن شدند که حق‌تعالی هیچ شباهتی با خلق ندارد و از صفات مخلوقین منزه است.

این ایده اگر به صورت افراطی مطرح شود، به قول معطّله برمی‌گردد که به تعطیل معرفت الهی معتقد شده‌اند. در این میان، عارفان مسلمان، با توجه به نظریة وحدت شخصیه و لوازم آن، به جمع بین تشبیه و تنزیه قایل شده‌اند؛ زیرا وقتی حق‌تعالی را به سبب لایتناهی بودن و احاطه و شمولش عین همه اشیاء دانستیم، طبیعتاً احکام و صفات اشیاء را نیز می‌پذیرد و شبیه آنها خواهد بود؛ لکن چنان‌که گذشت، در نگاهی دیگر وجود حق باز به همان جهت احاطه و شمول و بی‌نهایتی‌اش مغایر با همه مخلوقات و متمایز از همه اشیاست و با غیر خود بی‌نهایت متفاوت است. حق از این منظر هیچ‌یک از احکام خلق را ندارد و از صفات مخلوقات منزّه است.

بنابراین با توجه به بحث وحدت شخصیه و با در نظر گرفتن آنچه در فرع اول ذیل عنوان عینیت و غیریت، بین حق و خلق ارائه شد، عرفا به جمع بین تشبیه و تنزیه معتقدند و هر دو را در مواطن خویش درست می‌دانند.

طرح مسئله

این امر یکی از فروع و لوازم بحث تمایز احاطی است یعنی وقتی گفته‌میشود حق تعالی به نفس احاطه و شمول در دل تعینی حاضر است پس احکام آن تعین را در واقع به خود‌میپذیرد، اشاره به تشبیه است و از سوی دیگر وقتی گفته‌میشود چون به نفس همین احاطه و شمول ورای آن تعین خاص نیز هست ، پس احکامش ورای احکام آن موطن خاص است، به تنزیه بر‌میگردد. عارفان با توجه به همین اصل این انتقاد را بر فیلسوفان روا دانسته اند که آنها تنها حق را تنزیه کرده اند و او را از صفات مخلوقات مبرا دانسته اند، ولی در عین حال ناخواسته خداوند را مشابه عقول قرار داده اند. در واقع این کار آنها ایجاد تشابه میان هویت حق تعالی و هویت مجردات عقلی است.، یعنی تنها خداوند را شدیدتر و قویتر از موجودات دیگر در فضای تجربد و تنزیه دانسته اند.

البته برای تبیین فلسفی این مبنای عرفانی می‌توان از قاعدة «بسیط الحقیقه» استفاده کرد. بر اساس این قاعده، حقیقت بسیطْ همه اشیا را پوشش می‌دهد لکن هیچ‌یک از آنها نیست (بسیط الحقیقه کل الاشیاء ولیس بشیءٍ منها). این قاعده که به تمایز احاطی نظر دارد، در قسمت اول، از عینیت حق‌تعالی با خلق، و در قسمت دوم، از مغایرت آنها حکایت می‌کند. بر اساس عینیت، حقْ احکام اشیا‌ را می‌گیرد و تشبیه رخ می‌دهد، و بنابر غیریت و مغایرت، احکام اشیا را به خود نمی‌گیرد و منزه از آنهاست. بنابراین در بسیط‌الحقیقتی مانند حقیقت وجود حق‌تعالی، جمع بین تنزیه و تشبیه روی می‌دهد.

به بیان دیگر این اصل در دو مقام تفسیر‌میپذیرد :

نخست مقام اجمال و اندراج که در آن مقام بسیط الحقیقه تمام کثرات و حقایق را به نحو اندراجی در خود داراست ، در عین حال که هویتش محدود و به هیچ یک ازآنها منحصر نیست (ولیس بشیء منها).

دوم در مقام تفصیل و کثرت که در این مقام بسیط الحقیقه به نفس بساطت در هر موطنی حاضر است و حکم آن موطن را‌میپذیرد، در عین حال که به هیچ کدام از تعینات محدود و مقید نیست(ولیس بشیء منها).

امری که حقیقتش بساطت محض باشد ، دارای اطلاق محض است و هیچ ترکیب و تقییدی در آن راه ندارد و از این رو باید در دل هر ذره موجود باشدواحکام آن را بپذیرد، در عین حال که محدود به آن نباشد زیرا در غیر این صورت دیگر بسیط الحقیقه نیست.

صائن‌الدین ترکه در کتاب التمهید فی شرح قواعد التوحید،‌مینویسد:

التوحید علی عرف التحقیق الذی لابد له من الجمع بین التفرقه و الجمع، و التنزیه عن التنزیه و التشبیه، کما هو مقتضی حقیقه التوحید حسب ما نبه علیه الصادق (علیه السلام) : ان الجمع بلا تفرقه زندقه والتفرقه بلا جمع تعطیل والجمع بینهما توحید.

(صائن‌الدین‌ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفة ایران، ص۱۱۵)

توحید حقیقی در لسان محققان عارف آن است که باید میان تفرقه (تنزیه) و جمع ( تشبیه) جمع کرد و حق را منزه از تنزیه صرف و تشبیه صرف دانست، همانگونه که مقتضای حقیقت توحید است ، برابر تذکر امام صادق علیه السلام، اگر جمع و تشبیه بین حق و خلق بدون تفریق و جداسازی بین آنها صورت پذیرد و تنزیهی در بین نباشد، کفر و زندقه رخ می‌دهد، و اگر تفریق و تنزیه بدون جمع و تشبیه حق به خلق به صورت گیرد، تعطیل معرفت الهی و مسدود شدن شناخت حق در پی خواهد بود، و جمع بین تفرقه و جمع، و تشبیه و تنزیه به شناخت درست خداوند و توحید می‌انجامد.

در این روایت امام صادق علیه السلام تنزیه صرف را مستلزم تعطیل معرفت حق شمرده‌اند؛ زیرا تنزیهی که جای هیچ گونه تشبیهی بین حق و خلق باقی نگذارد به تعطیل می‌انجامد.

مشابه این حدیث را کلینی رحمه الله علیه در کتاب شریف کافی از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل کرده است. امام خمینی رحمه الله علیه در کتاب مصباح‌ الهدایه این دو حدیث را روایت کرده است. در روایت امام باقر علیه السلام وقتی از آن حضرت پرسیدند: آیا می‌توان خداوند را شیء خواند؟ می‌فرمایند: آری، می‌توان خداوند را شیء خواند، اما باید مراقب بود که به تشبیه و تعطیل نینجامد:

نَعَم تُخرِجه من الحدین: حدِّ التعطیل وحدّ التشبیه.

اما در حدیث امام صادق علیه السلام به جای واژة تعطیل از دو واژة درخور تأمل بطلان و نفی استفاده شده است. ایشان می‌فرمایند:

فَاعْلَمْ رَحِمَکَ اللَّهُ، أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِیحَ فِی التَّوْحِیدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى الْبُطْلاَنَ وَالتَّشْبِیهَ فَلاَ نَفْیَ وَلاَ تَشْبِیهَ.

( امام خمینی رحمه الله علیه، مصباح الهدایه، ص۱۵، ۱۶)

از جمله بحث‌هایی که محی‌الدین‌بن‌عربی بارها در آثار خود مطرح کرده، همین مقولة جمع بین تشبیه و تنزیه است. وی در فصوص الحکم می‌گوید:

فان قلت بالتنزیه کُنْتَ مقیِّداً وان قلت بالتشبیه کنت محدِّداً وان قلت بالأمرین کنت مسدِّداً وکنت إماماً فی المعارف سیّداً

(قیصری، شرح فصوص الحکم، چاپ سنگی، ص۱۳۴)

اگر فقط معتقد به تنزیه حق شوی او را مقید (و از اطلاق خارج) کرده‌ای، و اگر صرفاً از تشبیه سخن بر زبان آوری، (باز هم) خدا را محدود کرده (و او را از اطلاق انداخته‌ای)، و اگر قایل به تشبیه و تنزیه، هر دو، شوی، سخن را استحکام بخشیده‌ای و در معارف، پیشوا و آقا خواهی بود.

وی همچنین می‌گوید:

فلا تنظر الی الحق فتُعَرّیه عن الخلق ولا تنظر الی الخلق وتکسوه سوی الحق ونزّهه و شبّهه وقم فی مقعد الصدق

(قیصری، شرح فصوص الحکم، چاپ سنگی، ص210)

حق را نظاره نکن به گونه‌ای که او را از خلق جدا ساخته باشی، و خلق را منگر در چهره‌ای که غیر از لباس حق پوشیده باشد، و (بلکه) خدا را تنزیه کن و تشبیه کن و در جایگاه صدق و راستی بنشین.

ابن عربی در بیتی دیگرچنین سروده:

فما انت هو بل انت هو و تراه                 فی عین الامور مسرّحا و مقیّدا

پس تو ، او یعنی حق تعالی ، نیستی (اشاره به مقام تنزیه، بلکه تو او هستی(اشاره به مقام تشبیه) . به همین ترتیب او را در دل اشیاء آشکار‌میبینی.

قیصری در شرح عبارت محی الدین به مبانی بحث تشبیه و تنزیه چنین اشاره‌میکند:

(فما انت هو) أی، فلست أنت هو، لتقیدک الظاهره و إمکانک و احتیاجک إلیه، باعتبار أنک غیره، (بل أنت هو)، لأنک فی الحقیقه عینه و هویته الظاهره بصفه من صفاته فی مرتبه من مراتب وجوده. فترجع ذاتک و صفاتک کلها إلیه. قوله: (و تراه فی عین الأمور) (أی، و ترى الحق فی عین الأشیاء مسرَّحا و مقیَّداً، ...، أی، تراه مطلقاً بحسب ذاته، و مقیداً بحسب ظهوره فی صفه من صفاته.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 70)

(تو او نیستی) یعنی تو او نیستی به دلیل مقید و ممکن بودن و احتیاجت به او، به این اعتبار که تو غیر او هستی، (بلکه تو او هستی) بدین سبب که تو در حقیقت عین حق و هویت او هستی که به صفتی از صفات در مرتبه ای از مراتب وجودش ظاهر شده است. پس به این اعتبار ذات تو و تمامی صفاتت همگی به او باز‌میگردد و این بیان شیخ اکبر که او را در عین امور‌میبینی یعنی این که حق را در عین و ذات اشیاء به صورت مسرح و به نحو اطلاق و مقید و محدود‌میبینی ...

به عبارت دیگر حق را به حسب ذاتش مطلق و به حسب ظهورش در صفتی از صفات مقید‌میبینی. بنا بر آنچه گذشت، در عرفان اسلامی در برابر تعطیل و تشبیه و تنزیه، جمع بین تشبیه و تنزیه مطرح است؛ لکن باید دانست که از نظر عرفان اسلامی در مقام ذات حق‌تعالی حتی جمع بین تشبیه و تنزیه نیز راه ندارد که از آن با عنوان «فوق جمع بین تشبیه و تنزیه» یاد می‌شود.

با استفاده از اصل تشبیه و تنزیه‌میتوان مقصود بسیاری از آیات و روایات را به خوبی درک کرد. این که قرآن‌میفرماید : لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (شورى/ ۱۱)و در عین حال حق تعالی چنین وصف‌میشود که هو السمیع البصیر (شوری/11) ، تنها با مبنای جمع میان تشبیه و تنزیه سازگار است. با توسل به این اصل‌میتوان دریافت که چرا به پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب‌میشود که و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی (انقال/17) . یعنی در واقع این خداوند است که در موطن رسول اکرم صلی الله علیه و آله رمی کرده است و خداوند به واقع این حکم را در موطن رسول الله صلی الله علیه و آله‌میپذیرد، در عین حال که از محدود بودن در ساحت ماده منزه است. این نکته‌میتواند معضل میان جمع بین اراده الهی و اراده بشری در افعال انسان را حل کند. بنابر بیان بالا موطن مشیت انسان موطن مشیت حق نیز هست و از همین رو خداوند‌میفرماید و ماتشاؤون الا ان یشاء الله (انسان/30) .

صدرالمتالهین نیز در بحث توحید افعالی اذعان‌میکند که حل این مسئله جز از طریق نظریه وحدت شخصیه وجود امکان پذیر نیست.

علامه طباطبائی در همین راستا در تفسیر گرانسنگ خویش تسبیحات اربعه را در پرتو بحث ارزشمند تشبیه و تنزیه و جمع میان آن ها چنین تفسیر کرده اند که ذکر سبحان الله به مقام تنزیه اشاره دارد، ذکر الحمدلله به مقام تشبیه اشاره‌میکندو این که هر نعمتی در هر موطنی مشاهده شود از آن خداست.اما ذکر لااله الاالله به جمع میان تشبیه و تنزیه ناظر است ، زیرا وجود اله بدون بودن مألوه تحقق نمی یابد . در عین حال که اله و مألوه دو حقیقت مغایرند . ذکر الله اکبر نیز به مقام فوق تشبیه و تنزیه اشاره دارد ، در این مقام عارف نمی گوید حق هم این است و هم آن ، یا نه این است و نه آن بلکه‌میگوید حق سبحانه و عالی فوق تمام این اوصاف و فوق تشبیه و تنزیه است.

(علامه طباطبائی، المیزان ، ج 8 ، ص 169)

علامه حسن زاده در این موضوع آورده اند : حق سبحانه بدان معنى که بر وحدت شخصیه ذات مظاهر منزه از حدین تعطیل و تشبیه محقق است، موضوع بحث صحف عرفانیه است، و ان شئت قلت آن حقیقت واحده مطلق وجود است اما مطلقى به اطلاق احدى صمدى عینى از حیث ارتباط او به عالم و انتشاء عالم از او، لذا عارف در عین حال که گوید:

ندیم و مطرب و ساقى همه اوست             خیال آب و گل در ره بهانه‏

نیز گوید:

برو این دام بر مرغ دگر نه                        که عنقا را بلند است آشیانه‏

و یا گوید:

عنقا شکار کس نشود دام باز چین             کاینجا همیشه باد به دست است دام را

 این توحیدى است منزه از تنزیه و تشبیه که حق توحید و توحید حق است نه چنانکه در کتب رائج حکیمان مشاء آمده است که تنزیهى عین تشبیه است این کلام کامل مروى از صادق آل محمد (علیهم السلام) است که:

الجمع بلا تفرقه زندقه، والتفرقه بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید

حکیم متاله مولى على نورى در تعلیقاتش بر شرح صدرالمتالهین بر توحید اصولکافى افاده فرموده است که:

اعلم ان توحید لا اله الا الله عامى و هم اهل العباره، و التوحید بلا اله الا هو هو مقام اهل الاشاره، و التوحید بلا هو الا هو فهو توحید ارباب اللطائف من الاولیاء و اما التوحید بلا هو بلا هو الا هو فهو توحید ارباب الحقائق من الانبیاء والاولیا البالغین حد الکمال و لیس وراء عبادان قریه‏.

حق سبحانه به وحدت حقه حقیقیه ذاتیه مجرد از مظاهر و اوصاف و نسب لاحقه و منضافه به او از حیث مظاهر و ظهورش در آنها مدرک و موصوف نمى گردد، زیرا آنچه را که انسان در اعیان و اکوان به عقل یا خیال یا حس ادراک‌می‏کند تجلیات ذات در اوعیه و اودیه مظاهر مقیده ‏اند نه حقایق مطلقه مرسله که از قیود حدود مظاهر مجرداند.

(حسن زاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص: 49 و 50)

علامه حسن زاده در حکمت تسبیح فرشتگان نیز چنین آورده اند : 

ملائکه باقتضاى خلقتشان گفته ‏اند نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، آدم کون جامع است که گوید: الجمع بلا تفرقه، زندقه و التفرقه بدون الجمع تعطیل، و الجمع بینهما توحید؛ چه داند که رب مطلق بی ‏مظاهر نشاید فافهم، مرحوم آخوند مولى صدرا را در رساله رد جبر و تفویض (ص 7) کلامى در این مقام محققانه است که قاطبه عرفا را نیز همین مبناى قویم است که:

التنزیه و التقدیس یرجع الى مقام الاحدیه التى یستهلک فیه کل شى‏ء و هو الواحد القهار الذى لیس أحد غیره فى الدار و التشبیه راجع الى مقامات الکثره و المعلولیه، و المحامد کلها راجعه الى وجهه الاحدى و له عواقب الثناء و التقادیس و ذلک لان شأنه افاضه الوجود على الکل و الوجود کله خیر محض و هو المجعول و الشرور اعدام و الاعدام غیر مجعوله و کذا الماهیات ما شمت رائحه الوجود.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 237 تا 241173
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، 255 تا 261 
  • حسن زاده آملی حسن ، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، ص: 50
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 482، ص 249