عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تشکیک در ظهور» ثبت شده است

تشکیک در صحف کریمه مشایخ عرفان نیز معنون است و لکن با اصطلاح حکیم مشائى بلکه با تشکیک به نظر صاحب اسفار، فقط اشتراک لفظى دارد زیرا تشکیک در مرآى فؤاد عارف و مشهد شهود او به معنى سعه و ضیق مجالى و مظاهر حقیقت واحده است، یعنى تشکیک در ظهوراتست نه در حقیقت وجود و به نظر صاحب اسفار تشکیک به معنى اختلاف مراتب به شدت و ضعف و کمال و نقص و تقدم و تاخر و اولیت و ثانویت و اولویت و عدم آن در وجود است‏

خلاصه این که به راى مشاء، تشکیک در حقائق متباینه موجودات است و به نظر صاحب اسفار در حقیقت واحده ذات مراتب و در مشهد عارف در حقیقت واحده شخصیه‏.

ذات مظاهر، که آن دو را فائل و آفل مى داند و هر سه فریق وجود را اصل می ‏دانند.

منابع :

  • حسن زاده آملی حسن، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص: 61 و 62

فیض خداوند براساس «قاعدة الواحد»، یک فیض است. این فیض که نفس رحمانی نام دارد دو مرحله‌ دارد؛ مرحله‌ای از آن در صقع ربوبی و مرحلۀ دیگر آن در خارج از صقع ربوبی امتداد دارد. مرحلۀ درون صقعی آن که باطن نفس رحمانی است «فیض اقدس» نام دارد. به وسیلۀ فیض اقدس که طیفی از اسمای علمی خداوند است ـ به ترتیبی که گفته شد ـ اعیان ثابته یعنی ماهیات اشیا به صورت علمی (صور علمیه) پدید می‌آید.

اما مرحلۀ دوم فیض که مرحلۀ برون صقعی آن است و ظاهر نفس رحمانی می‌باشد، «فیض مقدس» نامیده می‌شود. فیض مقدس برخلاف فیض اقدس که ظهور علمی اسم‌های خداوند بود، ظهور عینی و وجودی نام‌های خدای سبحان است. در این فیض همۀ آنچه صدر المتالهین پیرامون تشکیک در وجود جاری کرده است، جریان می‌یابد، البته با این تفاوت که صدرا تشکیک را در وجود حقیقی و عرفا آن را در وجود مجازی جاری ساخته‌اند. پیرو سریان تشکیکی فیض مقدس ـ که طیفی از اسمای وجودی است ـ اعیان خارجه، ماهیات خارجی یا همان تعین‌های خلقی پدیدار شده و خلقت روی می‌دهد. البته کاملاً روشن است که فیض مقدس (یعنی اسمای خارجی و کونیه) و به تبع آن اعیان خارجه مطابق فیض اقدس و اعیان ثابته تحقق می‌یابند یعنی نظام خلقت براساس علم خدا شکل می‌گیرد.

به بیان دیگر به واسطه فیض اقدس، اسما و اعیان ثابته ظهور می یابند؛ اعیانی که هر کدام برای خود استعداد و تقاضای خاصی دارند. طلب و اقتضای اعیان ممکن که خواهان ظهورند، سبب می شود که فیض دیگری از حق تعالی، یعنی فیض مقدس، این درخواست را اجابت کند و آنها را در خارج از صقع ربوبی ظاهر سازد. بنابراین فیض مقدس برای اعیان ممکن و بر اساس تقاضای آنها به منظور ظهور در ساحت تعینات خلقی مطرح می شود. از همین رو، می توان آن را مترتب بر فیض اقدس دانست. صفت اقدس در مقابل مقدس از تنزه و تعالی بیشتر فیض نخست خبر می دهد که در صقع ربوبی بوده و از کثرات وجودی به دور است. از این بحث بر می آید که تمام آنچه در تعین ثانی می گذرد ، حاصل یک فیض و تمام آنچه در تعینات خلقی است نیز حاصل فیضی دیگر به شمار می آیند.

این دو فیض ، دو حصه و دو جزء از نفس رحمانی حق اند که شرح آن در پست های قبلی ذکر شد.

پس بطور خلاصه اهل الله فیض حق تعالی را بر دو گونه دانسته اند:

1 ) فیض اقدس که به ظهور اسمای الهی و اعیان ثابته می انجامد و تنها در تعین ثانی معنا دارد؛

2) فیض مقدس که به وسیله آن، تعینات خلقی ظاهر می شوند.

الفیض‏ الإلهی‏ ینقسم‏ بالفیض الأقدس و الفیض المقدّس. و بالأول یحصل الأعیان الثابته و استعداداتها الأصلیه فی العلم، و بالثانی یحصل تلک الأعیان فی الخارج مع لوازمها و توابعها.

(قیصری ، شرح فصوص الحکم،  تصحیح آشتیانی، ص 61)

فیض الهی به فیض اقدس و فیض مقدس تقسیم می شود. به واسطه اولی، اعیان ثابته و استعدادهای اصلی آنها در مرتبه علم (یعنی تعین ثانی) حاصل می شود و به واسطه دومی، همان اعیان، همراه با لوازم و توابعشان در عالم خارج حاصل می شوند.

فبالفیض الأقدس الذی هو التجلی بحسب اولیه الذات و باطنیتها یصل الفیض من حضره الذات إلیها و إلى الأعیان دائماً، ثم بالفیض المقدس الذی هو التجلی بحسب ظاهریتها و آخریتها و قابلیه الأعیان و استعداداتها یصل الفیض من الحضره الإلهیه إلى الأعیان الخارجیه.

(قیصری ، شرح فصوص الحکم،  تصحیح آشتیانی، ص 65)

پس به واسطه فیض اقدس که همان تجلی حق به حسب اولیت و باطنیت ذات است، فیض از حضرت ذات پیوسته به اسما و اعیان می رسد. سپس به واسطه فیض مقدسی که همان تجلی حق به حسب ظاهریت و آخریت ذات و قابلیت اعیان و استعدادهایشان است، فیض از حضرت الهی به اعیان خارجی می رسد.

استاد آشتیانی این مطلب را چنین بیان فرموده اند:

وجود عام منبسط، سایه ‏اى از سایه‏ هاى اصل حقیقت وجود است، چون مبدا تعین و ظهور وجود منبسط، فیض اقدس است. وجود منبسط که از آن تعبیر به فیض مقدس و نفس رحمانى و حق مخلوق به، شده است، ناشى از فیض اقدس است، و فیض اقدس عبارتست از اول تعین ناشى از مقام احدیت که باطن فیض مقدس باشد.

حق- در مرتبه تعین اول و مقام احدیت و مقام «رؤیه المفصل مجملا» در مقام تنزل به مرتبه واحدیت متنزل می شود و از ظهور «رؤیه المجمل مفصلا» فیض مقدس ظاهر در کسوت صور خارجیه و صور ادراکیه مى‏شود.

پس فیض مقدس و وجود منبسط بر اعیان ثابته و ماهیات و مقام خلق، ناشى از دو تجلى و یا دو تعین است. وجود منبسط نسبت بذات تقیید دارد، چون ذات، همان‏طورى‏که بیان شد، تعین ندارد، حتى از قید اطلاق هم عارى است بر خلاف فیض مقدس که مقیّد باطلاق است، و وجود خارجى اعیان و وجود ذهنى ماهیات، ناشى از تجلى حق بصورت وجود منبسط و فیض مقدّس است. لذا وجود خارجى و ذهنى دو سایه و دو تعین از تعینات وجود منبسط است. اصل حقیقت وجود بوجود منبسط متعین و مقید شده است و از مقام صرافت تنزل نموده است.

وجود منبسط به ‏واسطه قبول تقیدات خاصه، بصورت اعیان خارجیه از قبیل جوهر و عرض، وجود خارجى و وجود علمى در آمده است، چون وجودات مقیده، از کثرت قیود و تضاعف تقیدات اصل وجود، ظهور پیدا کرده است.

و بهمین معنى در آیه شریفه اشاره شده است: «أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ، وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً».

علامه حسن زاده آملی در این زمینه می فرمایند :

بدانکه مراد از فیض اقدس حصول اعیان ثابته و استعدادات اصلى آنها در علم بارى تعالى است، و مراد از فیض مقدس حصول آن اعیان در خارج است با لوازم و توابع آنها. و این اعیان ثابته باصطلاح حکماء ماهیات‏ اند که صور علمیه اشیاء در ذات واجب تعالى بوجود احدى بلکه فوق احدى‏اند.

فیض اقدس را از اینجهت اقدس گویند که اقدس است از این که مغایر با مفیض باشد چنانکه فیض مقدس مغایر است ولى مغایرتى که حد شأنى از شئون الهى است بلحاظ این سویى که قدر و صورت و خلق است فافهم.

و وجه دیگر در تسمیه اقدس این که فیض اقدس، اقدس از شوائب کثرت اسمائى و نقائص حقائق امکانى است.

عبارات قوم در تعریف فیضین چنین است: الفیض الالهى ینقسم بالفیض الاقدس و الفیض المقدس، و بالاول یحصل الاعیان الثابته و استعداداتها الاصلیه فى العلم.

و بالثانى یحصل تلک الاعیان فى الخارج مع لوازمها و توابعها (اول فصل سوم مقدمات قیصرى بر شرح فصوص الحکم ص 18).

الفیض الاقدس اى الاقدس من شوائب الکثره الاسمائیه و نقائص الحقائق الامکانیه، و هو- اى الفیض الاقدس- عباره عن التجلى الحبى الذاتى الموجب لوجود الاشیاء و استعداداتها فى الحضره العلمیه ثم العینیه کما قال کنت کنزا مخفیا فاحببت أن اعرف، الحدیث.

و الفیض المقدس عباره عن التجلیات الاسمائیه الموجبه لظهور ما تقتضیه استعدادات تلک الاعیان فى الخارج؛ فالفیض المقدس مترتب على الفیض الاقدس. (شرح قیصرى بر فص آدمى فصوص الحکم ص 65).

الفیض الاقدس: اى الاقدس من أن یکون الفیض مغایرا للمفیض کما فى الفیض المقدس. و ابن تر که در تمهید القواعد (ص 85 چاپ سنگى) گوید: الفیض الاقدس اى الاقدس عن أن یکون المستفیض غیر المفیض و الافاضه.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 519 -521
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 494 تا 496
  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص 153 و 154
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 3، صص 13و 14

      نخستین تعین در نفس رحمانی که جزو تعین‌های حقی به شمار می‌آید، به سبب اولیتش «تعین اول» نام دارد. اگر بخواهیم با بیانی ساده، حقیقت تعین اول را تبیین کنیم، باید بگوییم، در پی مرتبه ذات حق، خودآگاهی و علم حضوری خداوند به خودش، که طی آن قد و قامت یکپارچه و بی‌نهایت خود را می‌نگرد، اولین تعین پس از مرتبه ذات است که سرسلسله تعینات بعدی خواهد بود.

      محقق فناری در تبیین حقیقت تعین اول می‌گوید:

      وامّا الاوّل فهو صوره علمه بنفسه لنفسه.

      (فناری، مصباح الانس، ص۵۵)

      و اما تعین اول، همانا حقیقت و صورت علم حق و آگاهی او به خود و برای خود است.

      در این عبارت مراد از «بنفسه» آن است که این تعین درون‌صقعی است، یعنی به تعینی از خود، و مراد از «لنفسه» آن است که این ظهور و تجلی برای خودش هست و برای خود جلوه می‌کند.

      بنابراین تعین اول، علم ذات به ذات «من حیث الأحدیه الجمعیه» است؛ یعنی در این مرحله، چنان‌که گفته آمد، خداوند ذات خود را به نحو احدی می‌نگرد، و هنوز به کمالات و تفاصیل موجود در خود توجه نکرده است. البته روشن است که بین مرتبه ذات و تعین اول، تقدم و تأخر زمانی مطرح نیست، بلکه چیزی شبیه به تقدم و تأخر رتبی وجود دارد. به بیان دیگر، باید ذاتی باشد تا به خود علم داشته باشد. مثلاً وقتی در خود ملاحظه می‌کنیم به‌درستی درمی‌یابیم که ابتدا ذاتی وجود دارد که در مرحله بعد به خود علم می‌یابد؛ هرچند تا آن ذات هست، این علم نیز هست، لکن نفس انسان، بین ذات و علم ذات به ذات، کاملاً حالت اصل و فرع را احساس می‌کند. همین حالت از تقدم و تأخر بین ذات حق و علم او به ذاتش برقرار است.

      بنابراین تعین اول تعینی علمی است، و از این روی، آن را نسبت علمیه می‌خوانند و یکی از مراحل عالی علم حق به شمار می‌آید.

      صدرالدین قونوی می فرماید:

      فأوّل المراتب و الاعتبارات العرفانیّه المحقّقه لغیب الهویّه الاعتبار المسقط لسائر الاعتبارات، و هو الإطلاق الصرف عن القید و الإطلاق، و عن الحصر فی أمر من الأمور الثبوتیّه و السلبیّه ...، ثم اعتبار علمه نفسه بنفسه و کونه هو لنفسه هو، فحسب، من غیر تعقّل تعلّق، أو اعتبار حکم‏.

      (قونوی، اعجاز البیان، ص 130)

      پس نخستین مرتبه از مراتب و اعتبارات حقیقی عرفانی ، مقام غیب الهویه ، اعتباری که ساقط کننده دیگر اعتبارت است ، همان مقام اطلاق صرف و عاری از هر گونه قید و اطلاق و حصر در امری از امور سلبی و ثبوتی است(اشاره به مقام ذات) ... پس از آن اعتبار علمِ او به خودش و این که او تنها برای خود اوست بدون تعقل یا اعتبار حکمی(اشاره به تعین اول).

      استاد آشتیانی تعین اول را چنین توضیح می دهند:

      آنکه وجود مطلق عارى از قید اطلاق، ذات حق است و این حقیقت چون متجلى بر خویش است، عالم بذات خود می‌‏باشد، و این ظهور ذاتى چون مستلزم علم بنفس و شعور بذات و ظهور ذات از براى ذاتست، آن را تجلى احدى ذاتى نامیده‌‏اند.

      حقیقت حق در این مقام، ذات خود را بوصف احدیت ذات با احکام و لوازم و صور و مظاهر معنویه و روحانیه و مثالیه و حسیّه با توابع و متبوعات مظاهر: انواع و اجناس و اشخاص بحسب بدء و عود و نزول و عروج و جمیع شئون و مراتب اکوان را از این جهت که به یک وجود موجودند، و همه آنها عین واحدند، به شهود ذاتى احدى شهود می ‏نماید، ولى شهود مفصل در مجمل که از آن تعبیر برؤیه المفصل مجملا نموده ‏اند، نظیر مشاهده مکاشف ثمره نخل را در نوات، بوجود جمعى قرآنى نه وجود فرقانى تفصیلى: «بینهما فرقان عظیم».

       

      منابع :

      • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 359 تا 360 
      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 356 تا 358
      • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 208

      مجموعه تعیناتی که بر بستر نفس رحمانی شکل می‌گیرند، به دو دسته حقی و خلقی تقسیم می‌شوند:

      با رجوع به پست مقام ذات روشن می‌شود که در مقام ذات غیب‌الغیوبی، هیچ اسم حقیقی عرفانی‌ای وجود ندارد، و بر این اساس هیچ خصوصیت و صفت ممتازی در آنجا نیست. بنابراین در مقام ذات هیچ تعینی در کار نیست، و تعینات، پس از ظهور و تجلی تحقق می‌یابند، و چنان‌چه از پست های نفس رحمانی معلوم می‌شود، بر اساس قاعده الواحد، از مقام وحدانی ذات غیب‌الغیوبی، تنها یک ظهور و تجلی ـ‌ موسوم به نفس رحمانی‌ـ صادر می‌شود، و مطابق تشکیک در این ظهور واحد سریانی، همه تعینات در بستر آن شکل می‌گیرند.

      این تعینات از دیدگاه عرفا بر دو قسم‌اند:

      •  تعینات حقی
      •  تعینات خلقی

      قسم نخست، تعیناتی‌اند که در درون صقع ربوبی بر بستر نفس رحمانی در حضرت اول تحقق دارند. این تعینات عبارت‌اند از :

      • تعین اول
      •  تعین ثانی

      اما تعینات خلقی تعیناتی‌اند که خارج از صقع ربوبی بر نفس رحمانی نقش می‌بندند و عبارت‌اند از:

      •  عالم عقل
      •  عالم مثال
      •  عالم ماده

      بر این اساس و با نگاهی کلان به مجموعه نظام هستی روشن می‌شود که از دیدگاه عرفا صُقع ربوبی متشکل از دو مرحله مقام ذات و جمله‌ای از تعینات است؛ یعنی حق‌تعالی در درون خود نیز ظهوراتی برای خود دارد و پس از آن نوبت به ظهورات برون‌صُقعی می‌رسد.

      اما بر اساس وحدت شخصیه وجود، تقسیم‌بندی درون‌صقعی و برون‌صقعی به چه معناست؟

      عارفان محقق پاسخ دقیق و عمیقی به این پرسش داده‌اند: تعیناتی که تمام هویت آنها جنبه علمی دارد و تعینات علمی حق‌تعالی شمرده می‌شوند، تعینات درون‌صقعی‌اند، و تعیناتی که صرفاً علمی نبوده، وجودی‌اند، تعینات خلقی و برون‌صقعی نام دارند. این بیان صرفاً اصطلاح‌سازی و قرارداد نیست، بلکه در امری تکوینی ریشه دارد؛ زیرا گرچه هیچ تعینی از وجود حق بیرون نیست،

      تعیناتی که به خود و به یکدیگر علم و شعور ندارند و صرفاً نزد حق‌تعالی حاضرند و معلوم اویند، تعینات علمی حق‌تعالی هستند؛ مانند صور ذهنی ما که این صورت‌های ذهنی به خود و به یکدیگر عالم و آگاه نیستند و فقط نزد نفس حاضرند و معلوم اویند. اما تعینات، وقتی به مرحله‌ای برسند که افزون بر معلوم بودن برای خداوند، به خود و به یکدیگر و به حق‌تعالی عالم باشند، خلقت شکل گرفته و پای غیر به میان خواهد آمد.

      سخن جامی در این باره چنین است:

      و ذلک لأنّ هذه المراتب لمّا کانت مظاهر و مجالى، فلا تخلو إمّا أن تکون مجلى و مظهرا یظهر فیه ما یظهر للحقّ سبحانه وحده، لا للأشیاء الکونیّه؛ أو تکون مظهرا یظهر فیه ما یظهر للحقّ و للأشیاء الکونیّه أیضا. فالأوّل یسمّى «مرتبه الغیب»، لغیبه کلّ شی‏ء کونىّ فیها عن نفسه و عن مثله. فلا ظهور لشی‏ء فیها الّا للحقّ تعالى. و انتفاء الظهور للأشیاء یکون بأحد وجهین: أحدهما بانتفاء أعیانها بالکلیه... و ذلک المجلى هو التعیّن الأوّل و المرتبه الأولى من الغیب.

      و الوجه الثانی بانتفاء صفه الظهور للأشیاء عن أعیان الأشیاء مع تحقّقها و تمیّزها و ثبوتها فی العلم الأزلىّ و ظهورها للعالم بها- لا لأنفسها و أمثالها- کما هو الأمر فی الصور الثابته فی أذهاننا. و هذا المجلى و المظهر هو التعیّن الثانی ...

      و أمّا ما یکون مجلى یظهر فیه ما یظهر للأشیاء الکونیّه أیضا علما و وجدانا، فهو ثلاثه أقسام: فانّه امّا أن یکون مظهرا و مجلى یظهر فیه ما یظهر للأشیاء الکونیّه الموجوده البسیطه فی ذاتها، فذلک یسمّى «مرتبه الأرواح»؛ أو مظهرا و مجلى یظهر فیه ما یظهر للأشیاء الموجوده المرکّبه، فتلک الأشیاء الموجوده المرکّبه امّا أن تکون لطیفه- بحیث لا تقبل التجزئه و التبعیض و الخرق و الالتیام- فمجلاها و محلّ ظهورها و محلّ الظهور لها یسمّى «مرتبه المثال»؛ و امّا أن تکون الموجودات المرکّبه کثیفه بالنسبه الى تلک اللطائف- أو على الحقیقه بحیث تقبل التجزئه و التبعیض و الخرق و الالتیام- فمجلاها و محلّ صفه ظهور ما یظهر لها فیه یسمّى «مرتبه الحس» و «عالم الشهاده» و «عالم الأجسام».

       (نقد النصوص، ص۳۰)

      مجالی و مظاهر [دو دسته‌اند]: یا مجلی و مظهری است که آنچه فقط برای حق ظهور دارد نه برای اشیای دیگر، در آن ظهور می‌کند؛ یا مظهری است که آنچه هم برای حق و هم برای غیر او آشکار است، ظهور می‌نماید. قسم اول مرتبه غیب نام دارد؛ زیرا همه اشیا در آن، از خود و از مثل خود پوشیده و غایب‌اند. پس در این مرتبه هیچ چیزی ظهوری ندارد مگر برای خداوند متعالی. [اما در همین مرتبه] انتفای ظهور اشیا دو گونه است: یا به‌ سبب آن‌ است که اصلاً اعیان اشیا بالکلیه منتفی‌اند... که این مجلی همان تعین اول و مرتبه اول از غیب است؛ و وجه دوم آن‌ است که با آنکه اعیان اشیا تحقق، و از هم تمیّز دارند و در علم ازلی ثابت‌اند و برای خداوند عالِم به آنها ظاهرند، ظهوری ندارند ـ نه برای خود و نه برای امثال خود‌ـ آن‌چنان‌که صور ثابته در ذهن ما هستند و این مجلی و مظهر همان تعین ثانی است؛ و اما مجلایی که در آن، آنچه افزون بر حق برای سایر اشیا هم علماً و وجداناً ظهور دارد، ظهور می‌کند، سه قسم است:

      یا مجلی و مظهری است که اشیای بسیط موجود درعالم خلق، در آن ظهور می‌کندکه مرتبه ارواح (عالم عقل) نامیده می شود، یا مجلی و مظهری است اشیای مرکب موجود، در آن ظهور می‌کند؛ که این اشیاء یا لطیفند به طوری که تجزیه و جداسازی و پارگی و التیام نمی پذیرند- که محل ظهور و تجلی آنها عالم مثال نامیده می شود و با موجوداتی مرکب و کثیفند نسبت به آن لطایف یا مطلقا که در این صورت مجلی و محل ظهور آنها مرتبه حس و عالم شهادت و عالم اجسام  (عالم ماده) نامیده می شود.

       این تقسیم‌بندی را به وجهی دیگر نیز می‌توان توضیح داد: اشیای عالم در مواطن و مقامات متعددی با رعایت ویژگی‌های آن موطن تحقق دارند: در مقام ذات هستند؛ در تعین اول و ثانی هستند؛ و درتعینات خلقی نیز وجود دارند. اما در این میان، مقاماتی که حضور این اشیا مستلزم بروز آثار ویژة آنها نیست یک مرحله است و مواطنی که حضور این اشیا به گونه‌ای است که مستلزم بروز آثار ویژة آنهاست، مرحلة دیگری است. مرحلة اول درون‌صقع و مرحلة دوم برون‌صقع است.

      در مرحلة اول و درون‌صقع، باز این اشیا به دو گونه‌اند: اندماجی‌اند و آثاری ندارند؛ یا تفصیلی‌اند لکن آثار ویژة خود را بروز نمی‌دهند. در مقام ذات و تعین اول همة اشیا به نحو اندماجی تحقق دارند؛ اما در تعین ثانی، گرچه ذوات و اعیان نمود دارند، آثار خود را ندارند. اما در مرحلة دوم اشیا نفسیت ویژة خود را یافته و آثار خاص خود را به تناسب مواطن بروز و ظهور می‌دهند.

      منابع :

      • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 357 تا 361 

      هنگامی که ذات احدی الهی خواست تجلی بکند ، تنها تجلی واحد احدی از او پدید آمد . این تجلی واحد بنابرموطن ها متعدد متکثر شده است. پس تنها یک تجلی و یک نفس است که با ویژگی سریان و امتداد می تواند کثرات را در خود هضم کند . به عبارت دیگر درخود آن تجلی واحد ، تشکیک برقرار است که ازآن به تشکیک در ظهور تعبیر می شود. بنابراین میتوان گفت که تشکیک در اصل نفس رحمانی است که بنابرامراتب آن تجلیات متعدد پیدا می شوند.

      و بالتحقیق الاتمّ لیس الا تجلّى واحد یظهر له بحسب القوابل و مراتبها و استعدادتها تعینات فیلحقه لذلک التّعدد و النعوت المختلفة و الاسماء و الصفات لا انّ الامر فى نفسه متعدّدا

      (قونوی ، اعجازالبیان، ص 38)

      بنابرکامل ترین شهودها ، تجلی یکی بیش نیست که به حسب قابل ها و مراتب و استعدادات آنها ، برای آن (تجلی)  تعیناتی ظاهر می شود . به همین دلیل ، تعدد و نعوت مختلف و اسماء و صفات بدان لاحق می شوند، نه این که در واقع متعدد باشند.

      منابع :

      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 546 و 547

        فلاسفه مسلمان غالباً برای تحلیل و توجیه کثرات عالم،‌ از راه شدت و ضعف و تشکیک وارد شده‌اند. فیلسوفان مشائی مقوله تشکیک را در مفهوم وجود جاری می‌سازند که از آن با عنوان «تشکیک عامی» یاد می‌شود. در حکمت اشراقی، ماهیت جوهری نور را حقیقتی تشکیکی شمرده‌اند که از شدیدترین نور یعنی نورالأنوار آغاز می‌شود و تا ضعیف‌ترین نور امتداد دارد. حکمت متعالیه نیز حقیقت وجود را واقعیتی ذومراتب و تشکیکی می‌داند که از وجود بی‌نهایت شدید شروع می‌شود و تا ضعیف‌ترین وجود یعنی وجود هیولا و ماده نخستین امتداد می‌یابد. این دو نوع تشکیک در فلسفه «تشکیک خاصی» نام دارد.

        در عرفان نه‌تنها تشکیک در مفهوم را کارساز نمی‌دانند، تشکیک در ماهیت را نیز نفی و تشکیک در وجود را باطل می‌دانند؛ زیرا بر اساس مبانی عرفانی فقط یک وجود بحتِ بسیطِ یکپارچه، که همان وجود حق است، سرتاسر هستی را فراگرفته است، و اصلاً وجوداتی مطرح نیستند تا نسبت به یکدیگر شدت و ضعف و تشکیک داشته باشند. ‌

        از سوی دیگر، در عرفان اسلامی کثرات عالم انکارناپذیرند،‌ لذا این پرسش رخ می‌نماید که با توجه به آنکه در عرفان،‌ تشکیک‌های مطرح در فلسفه اسلامی پذیرفته نشده‌اند، کثرات و اختلافات بین موجودات عالم چگونه توجیه‌ و تحلیل می‌گردد؟!

        پاسخ این است که در عرفان اسلامی برای تحلیل کثرت تشکیک ویژه‌ای مطرح می‌شود که از آن با اصطلاح «تشکیک خاص‌الخاصی» یاد می‌کنند. از دید عارفان مسلمان نمی‌توان در اصل وجود تشکیک قایل شد؛ زیرا یک وجود بیش نیست، اما آن یک وجود، بنابر بحث مسئله پیشین، دارای ظهور و تجلی است، و در هویت این ظهور و تجلی شدت و ضعف و تشکیک راه می‌یابد؛ به‌گونه‌ای که هر آنچه امثال صدرالمتألهین درباره مراتب هستی گفته‌اند‌ در مراتب ظهور جریان و سریان دارد.

        به بیان دیگر محققان عارف همه مظاهر حق مانند ملائکه و عالم ماده را در یک مرحله نمی دانند، بلکه به تشکیک  در مظاهر و مراتب ظهور باور دارند. همان گونه که ظهور نفس  درمراتب عقل و خیال و حس یکسان نیست ، یعنی با این که مراحل همه ظهورات و شئون نفس هستند، ولی شان عقلی قوی تر از شان خیالی و شان خیالی برتر از شان حسی است، همچنین حضرت حق در همه کثرات حضور دارد ولی این ظهور شدت و ضعف می پذیرد و شدت و ضعف ظهور ، خود را به صورت شدت و ضعف مظاهر نشان می دهد. از این رو تشکیک به معنای دقیق اش در ظهور است نه مظهر.

        محقق قیصری در مقدمه اول از مقدمات شرح خود بر فصوص الحکم درباره اصل وجود می‌گوید:

        ولا یقبل الأشتداد والتضعّف فی ‌ذاته... والشده والضعف یقعان علیه بحسب ظهوره وخفائه فی بعض مراتبه؛

        (قیصری،‌ شرح فصوص الحکم، ص۶)

        وجود در ذات خود اشتداد و ضعف نمی‌پذیرد... و شدت و ضعف بر وجود به حسب ظهور و خفای او در بعض مراتبش‌ واقع می‌شود.

        محقق فناری در مصباح الانس پس از آن که می پذیرد وجود مطلق تنها حقیقت موجود و مصداق بالذات موجود است و این وجود مطلق همان وجود حق سبحانه است و دیگر موجودات همه ظهورات و شئون حقیقت وجودند، اشکالی از مخالفان را مطرح می کند به این بیان که ما در می یابیم که این وجود مطلق و حقیقت مطلقه تشکیک پذیر است ، یعنی این حقیقت مطلق در برخی موجودات قوی تر و مقدم تر حاضر است و در برخی دیگر ضعیف و متاخرتر . پس باید اصل وجود متکثر شود تا تشکیک را بپذیرد . او در پاسخ می گوید : اصل وجود واحد است و تکثر نمی پذیرد و تشکیک در ظهور است نه وجود:

        ما یقال إنّ الحقیقه ‌المطلقه تختلف بکونها فی شیء أقوی او أقدم او أولی فکل ذلک عند المحقق راجع الی الظهور بحسب استعدادات قوابلها،‌ فالحقیقه واحده فی الکلّ والتفاوت واقعٌ بین ظهوراتها؛

        (فناری، مصباح الأنس، چاپ سنگی، ‌ص۵۹)

        آنچه گفته می‌شود که حقیقت مطلقه وجود در چیزی قوی‌تر یا جلوتر و یا اولاتر است،‌ همه این گونه‌های تشکیک، از نگاه عارف محقق، به ظهور برمی‌گردد (نه اصل وجود) ‌که ظهور به حسب استعدادهای پذیرنده‌ها مختلف می‌شود.‌ بنابراین حقیقت وجود در همه یکی است و تفاوت و تشکیک بین ظهورات آن حقیقت وجود واقع می‌شود.

        منابع :

        • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 206 تا 208
        • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 293 تا 294

          بر اساس وحدت شخصیه وجود، شرور چگونه توجیه‌پذیرند؟ اگر بپذیریم خداوند متعالی در دل همه اشیا حاضر است، باید در دل شرور نیز حاضر باشد. در این صورت چگونه ممکن است هم حق در دل آن موجود باشد و هم شر باشد؟! البته باید به این نکته‌ توجه داشت که اشکال مزبور فقط بر عرفا وارد نیست، بلکه همة موحدان دچار چنین اشکالی هستند و باید پاسخی بیابند.

          در نظریة توحیدی، حتی در نگاه فلسفی و کلامی، خالق همة عالم حق‌تعالی است و حتی شرور را هم خداوند آفریده است. اکنون چگونه می‌شود که خدای متعالی که حکیم و رحیم و رحمان و قادر است، شرور را بیافریند؟ ممکن است بگویند این اشکال در عرفان بیشتر به چشم می‌خورد؛ زیرا بر اساس نظام عرفانی، حق‌تعالی متن وجودی شرور را فرا گرفته است.

          دربارة این موضوع در میان اهل معرفت چهار منظر وجود دارد، که بنابر دو منظر، همة عالم خیر محض است و اساساً شری وجود ندارد، و بر پایة دو منظر دیگر، شرّ در مقابل خیر معنا می‌یابد لکن با وحدت شخصیه وجود منافاتی ندارد.

          اما دو منظر اول عبارت‌اند از: از نظر استناد اشیای عالم به حق‌تعالی و اینکه ذات حق در دل همة اشیا حضور دارد، هیچ شرّی وجود ندارد. همة عالم، و ذره ذرة آن، خیر و زیبایی و حسن محض است: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ.(سجده/۷) از آن منظر که اشیا مظاهر خدا و محل‌های تجلی او هستند، جز زیبایی دیده نمی‌شود. از همین رو، وقتی ابن‌زیاد پس از وقایع عاشورا به حضرت زینب کبری سلام الله علیها می‌گوید: دیدی که خدا با برادر و فرزندان و یاران برادرت چه کرد؟ حضرت با بیانی بسیار کوبنده و عمیق که از ژرفای معرفت ایشان حکایت دارد، فرمودند: ما رأیتُ الاّ جمیلاً(ابن‌اثیر، الکامل، ‌ج۴، ص۸۲) یعنی همة رخدادهای کربلا، حتی تشنگی کودکان و ریخته شدن خون یاران حسین علیه السلام و بنی‌هاشم و فرزندان خود زینب‌ کبری سلام الله علیها و حتی به خاک افتادن و زیر سم ستوران رفتن اباعبدالله علیه السلام ، همه فقط زیبایی است؛ از دیدگاه اهل معرفت، مجموعة نظام هستی، آن‌گاه که یک مجموعه درنظر گرفته شود، و اجزای آن در ارتباط با همدیگر سنجیده شوند، خیر محض است و هیچ شری وجود ندارد. از این منظر، نظام هستی نظام احسن است و هیچ نقص و عیب و زشتی و شری در آن دیده نمی‌شود: فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ.( ملک/4) از این دو دیدگاه، عارف جز خیر و زیبایی نمی‌بیند.

          اما از دو منظر دیگر عارف، نیز وجود شرور را در مقابل خیرات‌ می‌پذیرد، اما این معنا اشکالی ایجاد نمی‌کند، بلکه بر اساس نظام احسن باید چنین باشد. این دو دیدگاه بدین قرارند:

          عارف با آنکه به وحدت شخصیه وجود باور دارد و تشکیک در وجود را نمی‌پذیرد، تشکیک در ظهور را که تشکیک خاص‌الخاصی است می‌پذیرند. پذیرش تشکیک در ظهور، خودبه‌خود به معنای پذیرش تفاضل وجوه و اختلاف مراتب در مظهریت حق‌تعالی است. در دل این تشکیک و تفاضل وجوه، خیر و شر شکل می‌گیرد؛ زیرا گرچه جبرئیل و شیطان هر دو مظهر خداوندند، اما این کجا و آن کجا؟! و گرچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله  و ابوجهل هر دو ظهور حق هستند، اما این کجا و آن کجا؟! و گرچه هادی و مضل هر دو اسم‌های خدایند، اما این کجا و آن کجا؟! شیطان و ابوجهل و اسم مضل گرچه مظهر الهی‌اند و از این منظر زیبا و نیکویند و در نظام احسن باید باشند و بسیار عالی و درست‌اند، در مقایسه با مظاهر برتر، مفهوم شرّ و زشتی از آنها انتزاع می‌شود؛ شرایع و ادیان الهی بر اساس دیدگاه تکوینی، که در بند پیشین بر اساس تفاضل وجوه مطرح شده است، شکل گرفته‌اند؛ زیرا کسی می‌تواند به نحو نهایی تفاضل وجوه اشیا را به‌درستی تشخیص دهد که به مقام بقای بعد از فنا رسیده باشد، و انبیای الهی در رأس کسانی هستند که به این مقام دست یافته‌اند. بر این اساس، از نگاه اهل معرفت، خیر و شر در اوامر و نواهی تشریعی انبیا معنا می‌یابد.

          بنابراین وجود شرور، هم از نگاه تکوینی بر اساس تفاضل وجوه، و هم از نگاه تشریعی، که آن هم سرانجام به حقیقت تکوینی برمی‌گردد، پذیرفته شده است، و انسان‌ها هم بر پایة‌ تشریع و هم بر اساس تکوین باید از شرور بگریزند و همواره درصدد کسب وجوه برتر و خیرات و صالحاتی باشند که شرایع به آنها دعوت می‌کنند. اما با این همه نباید شرور را در مقابل خداوند متعالی قرار داد، و گرچه هرگز خداوند بر اساس نظام تشریعی به گناه و معصیت و زشتی امر نمی‌کند، از نظر تکوینی همة عالم، و حتی گناه و معصیت نیز از مشیت الهی بیرون نیست.

          کلینی رحمه الله علیه در کافی حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که دقت و تأمل بسیار می‌طلبد: من زعم انّ الله یأمر بالسوء والفحشاء فقد کذب علی الله ومن زعم أنّ الخیر والشرّ بغیر مشیه الله فقد أخرج الله من سلطانه ومن زعم أنّ المعاصی بغیر قوّه الله فقد کذب على الله أدخله النار. (اصول کافی، ج۱، باب الجبر والقدر والامر بین الامرین، ح ۶، ص۱۵۸)

          منابع :

          • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 266 تا 269