عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تشیع و تصوف» ثبت شده است

بنابراین تشیع و تصوف دارای اصل و منشأ مشترکی هستند، از این حیث که هر دو با ساحت معنوی وحی اسلامی ارتباط دارند و در تاریخ اولیه خود از منابع واحدی الهام گرفته‌اند. 

در دوره‌های بعد آنها تأثیر متقابل بر یکدیگر داشته و از جهات و طرق بی‌شمار از یکدیگر متأثر شده‌اند. در حقیقت این تجلیات تاریخی مظاهر و شئون یک حقیقت اصلی یعنی حقیقت ابدی اسلام در اعصار و قرون مختلف بوده است که به شکل عرفان که از ممیزات جنبه باطنی اسلام است در هر دو قسمت است، اسلامی هم شیعه و هم سنی، ظهور و تجلی کرده است.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

تمام این اشخاص در آماده کردن زمینه فکری برای نهضت علمی دوران صفوی که مبتنی بر تشیع و تصوف بود، سهم بسزایی داشتند. آنچه که در این دوره اهمیت خاص دارد گسترش آثار و افکار ابن عربی در ایران مخصوصاً در حوزه‌های علمی شیعه است. این نکته محقق گردیده است که ابن عربی از نقطه نظر مذهب، سنی و پیرو مکتب ظاهری بوده است، ولی همچنین معروف است که او رساله‌ای در مناقب دوازده امام شیعه نوشت که در بین شیعیان همیشه مشهور بوده است. 

همیشه یک نوع جذب و کشش درونی بین نوشته‌های ابن عربی و تشیع وجود داشته که امتزاج و تلفیق آراء او را با عرفان شیعی سهل و آسان کرده است. صوفیان شیعی چون سعدالدین حمویه، عبدالرزاق کاشانی، ابن ترکه، سید حیدر آملی، ابن ابی جمهوری و بسیاری از عرفای شیعی مذهب این دوره و همچنین فلاسفه و حکمای متأله که مکتب ملاصدرا نمودار اوج تفکر آنهاست، تحت تأثیر کامل افکار و تعالیم ابن‌عربی قرار گرفتند. از قرن هفتم تا دهم هجری، نهضت دینی که هم با تصوف و هم با تشیع ارتباط داشت به وجود آمد. نهضتهای افراطی حروفی ها و مشعشعه مستقیماً در محیطی شیعی و صوفی نضج یافت. مهمترین این نهضتها به طور کلی آن دسته از سلاسل تصوف بود که در این زمان در ایران گسترش یافت و در آماده کردن زمینه برای نهضت شیعی صوفیان مؤثر بود. در مسئله ارتباط بین تشیع و تصوف دو سلسله نعمت اللهی و نوربخشی حائز اهمیت خاص هستند. شاه نعمت الله اصلاً از اهالی حلب بود و گرچه سید و از اخلاف پیغمبر بود، ولی از حیث شریعت ظاهراً از یکی از مذاهب اهل سنت و جماعت پیروی می‌کرد. ولی سلسله نعمت اللهی که قبل از شاه نعمت الله با سلسله شاذلیه پیوستگی نزدیک داشت، به صورت یکی از سلسله های خاص شیعه درآمد و تا به امروز یکی از گسترده ترین سلاسل تصوف در عالم شیعه است.

مطالعه و بررسی تعالیم و روش های این سلسله که دارای نظم و ترتیب خاص و روشی بسیار شبیه به سلسله های تصوف در عالم تسنن است، نمونه بارز و روشنگری است از سلسله زنده تصوف که کاملا شیعی است و در جو و محیط شیعه ارشاد و دستگیری می‌کند. سلسله نوربخشی که به وسیله محمدبن عبدالله ملقب به نوربخش، یکی از ایرانیان اهل قهستان بنیان شد، از آن جهت شایان توجه است که مؤسس آن درصدد بود تا باشخص خود پلی بین تسنن و تشیع ایجاد کند و نیز به نهضت خود صبغه مهدویت داد. اشاعه و گسترش سلسله او و نفوذ شخصیت و قدرت معنوی او در جلب احترام مردم نسبت به حضرت علی (ع) و خاندان او مؤثر افتاد. او صریحاً اعتراف می‌کرد که نهضت او تلفیق و امتزاجی از تشیع و تصوف است. گسترش آراء و افکار او یکی از عواملی بود که این ترکیب تشیع و نهضتهای صوفیه را که به تسلط صفویه بر ایران منتهی شد، به وجود آورد. 

پیدایش دودمان صفوی از هسته سلسله تصوف شیخ صفی الدین اردبیلی چنان مشهور است که حاجت به تکرار آن نیست. ولی کافی است بگوییم که این نهضت سیاسی که حکومت ایرانی نوینی را پی‌ریزی کرد از حیث اصل و منشأ صوفی و از حیث مذهب و اعتقاد شیعی بود. و درنتیجه تشیع را مذهب رسمی ایران قرار داد و در عین حال از هر جهت به گسترش و اشاعه عقاید صوفیه کمک کرد. بنابراین شگفت آور نیست که در این دوره تجدید حیاتی در فرهنگ و معارف شیعه که عرفان شیعی سهم مهمی در آن داشت، به وجود آمد. اسامی میرداماد، میرفندرسکی، صدرالدین شیرازی مشهور به ملاصدرا، ملامحسن فیض کاشانی، عبدالرزاق لاهیجی، قاضی سعید قمی و بسیاری از عرفای دیگر این دوره، شاید بیش از عرفان، به فصل حکمت و فلسفه دوران صفوی ارتباط داشته باشد. ولی از آنجا که تمام این افراد شیعه بودند و در عین حال کاملاً از افکار عرفانی بهره‌ور شده بودند، آنها نمودار جنبه دیگری از ارتباط و همبستگی بین تشیع و تصوف می‌باشند. برخی از علمای برجسته شیعه در این عصر، چون بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهائی و محمد تقی مجلسی و همچنین مشایخ سلسله‌های متشکل تصوف مانند سلسله‌های مذهبی، نعمت اللهی و صفوی، صوفیان پرهیزکار بودند. ولی عجیب آنکه در طی سلطنت همین دودمان که دارای اصل و ریشه صوفی بود واکنش و عکس العمل شدیدی برعلیه سلسله‌های تصوف آغاز شد. یکی از عوامل این واکنش آن بود که بسیاری از عناصر بیگانه برای وصول به اغراض و مقاصد دنیوی خود به تصوف پیوسته بودند و همچنین بدین علت که بعضی از سلسله‌ها در بجا آوردن فرایض شرعی سستی و اهمال ورزیدند. در نتیجه بعضی از علمای دین، رسائلی مانند رساله الفوائد فی الدینیه علی الحکماء و الصوفیه تألیف محمد طاهر قمی در رد بر صوفیه نوشتند. حتی ملامحمدباقر مجلسی عالم معروف و محدث معروف شیعه که همان طور که کتاب زادالعماد او گواهی می‌دهد کاملاً مخالف تصوف نبود، در این شرایط مجبور شد تا تصوف پدر خویش را انکار کند و علناً به مخالفت با صوفیه برخیزد. در چنین محیطی تصوف در اواخر دوران سلطنت صفویه با مشکلات بسیار مواجه شد و حتی حکمای حوزه ملاصدرا در این دوره با مخالفت شدید بعضی از علما روبرو شدند. در نتیجه این وضع بود که مراکز دینی تصوف، از این پس نام خود را به «عرفان» عوض کرد تا امروز هم در حوزه‌های علمی و رسمی شیعه و مدارس دینی انسان می‌تواند علناً به تعلیم و تعلم عرفان بپردازد، ولی تعلیم و تعلم تصوف هرگز میسر نیست چون نام تصوف غالباً با نام درویش های سست و بی‌بند و باری که اوامر و نواهی شریعت را فراموش کرده‌اند و آنها را قلندر مآب می‌نامند، توأم است.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

بعد از امامان شیعه، تشیع و تصوف از یکدیگر متمایز گردید و تا حدی از یکدیگر جدا شد. در این دوره بر خلاف دوران حیات ائمه (علیهم السلام)، تشیع زندگی سیاسی فعال تری را آغاز کرد. 

در حالی که اکثر متصوفه، لااقل در قرون سوم و چهارم هجری از شرکت در امور سیاسی اجتناب می‌ورزیدند و از کلیه مظاهر دنیوی تبری می‌جستند، مع‌هذا بعضی از صوفیان مانند حلاج به طور قطع شیعی و یا دارای تمایلات شیعی بودند و روابط خاصی بین تصوف و تشیع خاصه شیعه اسماعیلی وجود داشت، به طوری که در رسائل اخوان الصفا، که اگر قطعاً از اسماعیلیان نباشد، به طور حتم از یک زمینه شیعی است و بعداً ارتباط نزدیکی با شیعه اسماعیلی پیدا می‌کند، اشارات واضح و صریحی به تصوف شده است. شیعه دوازده امامی هم همبستگی ها و پیوندهایی با تصوف از خود نشان داد. 

ابن بابویه، عالم و محدث معروف شیعه حلقه ذکر صوفیان را توصیف کرده است و سید شریف مرتضی، صوفیان را «شیعیان حقیقی» نامیده است. اصناف و فتوات مختلف همچنین رابطه و پیوندی بین تشیع و تصوف به وجود آوردند، زیرا از یک طرف در محیط شیعه که ارادت خاصی به حضرت علی(علیه السلام) داشت، نشأت یافتند و از طرف دیگر بسیاری از آنها به سلسله‌های تصوف پیوستند و به صورت اصناف از شعب و فرع آن درآمدند.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

بعد از بررسی این چند مثال درباره ارتباط و همبستگی اصولی بین تشیع و تصوف اکنون باید دید که چگونه رابطه بین این دو در تاریخ اسلام به ظهور پیوسته است. 

در دوران حیات ائمه اطهار (علیهم السلام) از امام اول تا هشتم، ارتباط بین تشیع و تصوف بسیار نزدیک بود. نوشته‌های امامان شیعه، حاوی گنجینه‌های گرانبهایی از عرفان اسلامی است. کتاب نهج البلاغه حضرت علی (علیه السلام) که بیش از هر کتاب دیگری مورد غفلت اسلام شناسان عصر حاضر قرار گرفته است، کتاب زیبای صحیفه سجادیه‌ی امام چهارم حضرت زین العابدین (علیه السلام) که «زبور آل محمد» نام گرفته است و کتاب اصول الکافی کلینی که شامل اقوال و کلمات قصور ائمه معصومین (علیهم السلام) است، شرح و تفسیر کاملی از عرفان اسلامی را دربر دارد، و در حقیقت پایه و اساس بسیاری از شروح و تفاسیر عرفانی در دوره‌های بعد بوده است.

اگر چه همان طور که ماسینیون نشان داده است اصطلاحات و واژه‌های عرفانی آنها از هر حیث، مانند آثار اولیه صوفیه یکسان نیست ولی تعالیم و تعابیر و تأویلات باطنی که در آنها وجود دارد، اساساً همان است که در رسائل قدیم صوفیه یافت می‌شود. در زمان حیات امامان شیعه تماس بسیار نزدیکی بین ایشان و برخی از اکابر مشایخ صوفیه دوران اول وجود داشت. حسن بصری و اویس قرنی از مریدان حضرت علی (علیه السلام) بودند. ابراهیم ادهم، بشر حافی و بایزید بسطامی با حلقه معنوی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) اتصال داشتند و معروف کرخی از اصحاب نزدیک حضرت امام رضا (ع) بود. بعلاوه صوفیان اولیه قبل از اینکه «صوفی» نام گیرند به «زهاد» مشهور بودند و بسیاری از آنها با امامان شیعه ارتباط داشتند و در زندگی زاهدانه خویش از ایشان پیروی می‌کردند. در کوفه کسانی مثل کمیل، میثم تمار، رشید هجری که همه آنها از صوفیان و زهاد صدر اول بوده‌اند، از ملازمان و متابعان ائمه معصومین (علیهم السلام) به شمار می‌رفتند. قبل از ایشان «اصحاب صفه» مانند سلمان، ابوذر و عمار یاسر نیز در زمره اقطاب اولیه تصوف و هم از اولین اعضای جامعه شیعه بوده‌اند. فقط بعد از امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بود که ائمه شیعه، ارتباط خود را با صوفیه علناً آشکار نکردند، ولی آن طور که بعضی از خرده گیران ظاهربین شیعه ادعا کرده‌اند، این ائمه مخالف تصوف و عرفان نبوده‌اند، بلکه به علت شرایط خاصی که در آن زمان حکمفرما بود، در این مورد سکوت اختیار کردند. بنابراین حضرت امام رضا (علیه السلام) ظاهرا آخرین حلقه آشکار و صریح بین تصوف و ائمه شیعه بوده است و در حقیقت تا به امروز هم به عنوان «امام ارشاد» معروف است.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

آموزه دیگری که با اندک تفاوت تشیع و تصوف در آن اشتراک دارند سلسله و نور محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم) است. شیعه باور دارد که نوری ازلی از پیامبری به پیامبر دیگر منتقل شده و پس از پیامبر اسلام به امامان رسیده است. این نور، پیامبران و امامان را از گناه نگاه می‌دارد و موجب عصمت ایشان می‌شود و معرفت به اسرار الهی را به آنها می‌بخشد. 

برای رسیدن به این معرفت باید از طریق امام- که پس از پیامبر وظیفه واسطه‌گری میان خدا و انسان را دارد- به این نور پیوست. به همین‌سان، در تصوف برای دست‌یابی به روش هایی که به تنهایی ادراک روحانی را میسر می‌سازد، باید به سلسله‌ای پیوست که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رسد و از راه آن، برکت از سرچشمه وحی به وجود این سلسله نازل می‌شود. 

بنابراین، این سلسله بر استمرار حضوری روحانی مبتنی است که بسیار به نور محمدیه شیعه مشابهت دارد و البته صوفیان متأخر نیز از نور محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد کرده‌اند. در دوره‌های نخست، به ویژه در تعالیم امام جعفر صادق(علیه السلام)، آموزه شیعی نور محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم) و آموزه صوفیانه سلسله معنوی به هم پیوستند و همچون سایر موارد، سرچشمه هردوی آنها تعالیم عرفانی اسلام بود.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

در واقع، تشیع و تصوف ابعادی لاینفک از سنت اسلامی‌ هستند. رابطه تشیع و تصوف پیچیده است، زیرا در بحث از این دو واقعیت معنوی و دینی، با دو سطح یا دو بُعد یکسان از اسلام روبه رو نیستیم. اسلام، افزون بر تقسیم به تسنن و تشیع که می‌توان گفت نشان‌دهنده ساختار «افقی» اسلام است، دو بعد ظاهر و باطن دارد که ساختار «عمودی» وحی را نشان می‌دهند. اگر این مسأله تنها بعد از رابطه فوق بود، تبیین آن به نسبت آسان می‌بود؛ اما واقعیت این است که بعد باطنی اسلام که در جهان اهل سنت صرفاً در قالب تصوف وجود دارد، کمابیش بر همه ساختار تشیع هم در بعد باطنی و هم در بعد ظاهری سایه افکنده است. 

می‌توان گفت که عرفان، یا وجه باطنی اسلام، در جهان اهل سنت در قالب تصوف متبلور شد، حال آنکه در جهان تشیع وارد ساختار آن شد، به ویژه در دوره نخستین. 

از دیدگاه اهل سنت، تصوف با تشیع مشابهت‌هایی دارد و حتی ابعادی از آن را در خود جذب کرده است، تا حدی که ابن خلدون (۸۷۲-۸۰۸ق) می‌گوید: «رسوخ نظریات شیعی در دیدگاههای دینی تصوف آنچنان ژرف بوده که صوفیان کار خود را بر مبنای خرقه انجام می‌دهند؛ چرا که امام علی، حسن بصری را چنین خرقه‌ای پوشاند و از او خواست تا رسماً به طریق عرفا بپیوندد.» از دید صوفیان، این سنت را که پایه‌گذارش امام علی بود جنید ادامه داد؛ ولی از دیدگاه شیعی، تشیع ریشه و اساس چیزی است که بعدها تصوف نام گرفت. البته در اینجا مقصود ما از تشیع اسرار پیامبر است که به نظر بسیاری از بزرگان شیعه تعبیری دیگر است از تقیه. هریک از این دو دیدگاه، جنبه‌ای از یک واقعیت را نشان می‌دهد که در دو جهان- که هر دو در آغوش سنت اسلامی‌جای دارند- دیده می‌شوند. آن واقعیت همان عرفان یا جنبه باطنی اسلام است.

اگر تصوف و تشیع را در ظهور تاریخی آن در دوره‌های بعد در نظر بگیریم، هیچ یک از دیگری استنتاج نمی‌شود، بلکه هر یک، اعتبار خود را از پیامبر می‌گیرد و در وحی اسلامی‌ ریشه دارد. اما اگر مقصود از تشیع عرفان اسلامی‌به معنای دقیق کلمه باشد، در این صورت به یقین نمی‌توان آن را از تصوف جدا کرد.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

(Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

یکی از دشوارترین پرسشها در باب پیدایی تصوف، رابطه آن با تشیع است. در بررسی این رابطه‌ی ظریف و تا حدی پیچیده، نباید خود را درگیر نقدهای اغلب تکراری برخی از خاورشناسان کنیم که در منشأ قرآنی و اسلامی تشیع و تصوف تشکیک می‌کنند؛ آنها با این پیش‌فرض وارد بحث می‌شوند که اسلام، دینی وحیانی نیست و اگر هم در طبقه ادیان قرار گیرد، از ادیان ابتدایی و «دین شمشیر» است و تنها به کار بادیه‌نشینان ساده دل می‌آید.

این ناقدان نسل های آینده(!) عرفان را به دلیل فقدان متون تاریخی به جامانده از دوره‌های اولیه، غیراسلامی می‌دانند. گویا نبودن متون، به خودی خود احتمال وجود چیزی را در آن زمان باطل می‌کند. اینکه تشیع و تصوف ابعادی از وحی اسلامی هستند، آشکارتر و درخشان‌تر از آن است که کسی بتواند آن را نادیده بگیرد و یا برپایه استدلال‌های تاریخی جهت‌دار تفسیر کند. 

میوه‌هایی که در اینجاست، ثابت می‌کند که این درخت در خاکی، ریشه‌ای ژرف دارد و این ثمره معنوی را تنها درختی می‌تواند به بار بیاورد که در حقیقت وحیانی غرس شده باشد. انکار این شواهد راستین مانند این است که در قداست مسیحیانه قدیس فرانچسکوی آسیزی (۱۱۸۱-۱۲۲۶م) تردید کنیم تنها به این دلیل که گزارش های تاریخی از سال های آغازین «مأموریت تبشیری» (۱) مطابق معیارهای آکادمیک ثبت نشده است. 

در واقع، نَفسِ وجود فرانچسکوی قدیس خلاف این را ثابت میکند، و این بدان معناست که مأموریت تبشیری واقعیت دارد، حتی اگر هیچ گزارش تاریخی نیز به دست ما نرسیده باشد. درباره ی تصوف و تشیع نیز کمابیش همین مسأله صادق است. به هر حال در این مقاله، هویت اسلامی تصوف و تشیع را مفروض می‌گیریم و بر همین اساس به بررسی رابطه این دو می‌پردازیم.

(۱) Succession Apostolic اعتقادی است در فرقه‌ی کاتولیک

مبنی بر این که مأموریت تبشیر که از سوی عیسی مسیح به پطروس محول شد

نسل اندر نسل تا به امروز به پاپها به ارث میرسد. (مترجم)

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»
    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)
    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

به این امر باید توجّه داشت که قواعد اصلى تصوّف و عرفان با اصول تشیّع سازگار است، چه آنکه رکن ثانى عرفان بر ولایت استوار است و رکن اول آن بر توحید و وحدت حقیقت اصل وجود. باین معنى که اوّلین جلوه حق از مقام غیب بمقام ظهور، تعیّن در مظهر انسان ختمى محمدى باعتبار مقام ولایت اوست که اولیاى محمدیّین باعتبار ولایت با آن حضرت متحدند ابن عربى و پیروان مکتب او، عترت، علیهم السلام، را بحسب باطن ولایت و ارث مقام و علوم و احوال حضرت ختمى مرتبت می ‏دانند.

هر چه اهل تحقیق در اطوار ولایت سیر نمودند، به تشیّع و مبانى آن نزدیک تر شدند. ابن عربى صریحا از حضرت حقى ولایت مرتضى على به «اول ظاهر فى الوجود و اقرب الناس الى رسول الله، و سرّ الأنبیاء اجمعین» تعبیر کرده است و قد نقلنا عبارات فتوحاته المکیة فى هذا الشرح. تلمیذ مخلص او محقق قونوى از حضرت ولى امر خاتم ولایت مطلقه یا خاصّه محمدیه (در فکوک) به خلیفة الله تعبیر کرده است و تصریح کرده است که آن حضرت بلا واسطه از حق اخذ فیض و معرفت می ‏نماید و این مقام به وراثت براى او ثابت است، و خاتم ولایت مطلقه به کسى اطلاق می‌‏شود که اقرب اولیا، بحق باشد.

ابن فارض امام اهل عرفان در تائیه خود فرموده است: بعترته استغنت عن الرسل الورى عترت بحس باطن ولایت متحدند با حضرت ختمى مرتبت، لذا بعد از انقطاع شمس نبوت، واسطه فیض بین حق و خلقند و یکى از افراد عترت بر سبیل تجدّد امثال وارث کلیه مقامات ولایت خاتم انبیاءاند، لقوله علیه و آله السلام: «إنّى تارک فیکم الثقلین ...» و قد ورد من العامة و الخاصَّه: «لو لا الحجّة لساخت الارض باهلها» بعد از انتشار افکار ابن عربى تصریح کرده است که عالم ببقاء انسان کامل موجود است «فلا یزال العالم محفوظا مادام فیه الانسان الکامل. الا تراه اذا زال و فکّ من خزانة الدنیا لم یبق فیها ما اخترنه الحق ...» ملا عبد الرزاق کاشى در مصطلحات و در تأویلات قرآن بارها تصریح کرده است که ظهور مهدى (علیه السلام) از اشراط ساعت است «یختل بموته النظام» ابن عربى و قونوى و تلامیذ او در ایران، درجه به درجه، محققان از عرفا به تشیّع نزدیکتر شدند.

این اثر در خانقاه شاه نعمت اللّه ولى به خوبى ظاهر و در اشعار و تألیفات او ملموس است.

در خانقاه عارف کامل صفى الدین در اردبیل چهره تشیّع ظاهرتر و بارزتر و در اولاد او محسوس‏تر می ‏باشد شیخ صفى الدین اردبیلى، مریدان خود را بطرف تشیع آن هم تشیّع واقعى سوق داد، چون از نفوذ کلمه در سطح اعلى برخوردار بود، پیروان او تحت تأثیر و نفوذ کلمه بی ‏چون و چراى او قرار داشتند.

شهرت او به اندازه اى بود که امیر تیمور که خود به مبانى اسلام وارد و مردى دانشمند بود، تصمیم گرفت مرشد خانقاه اردبیل را زیارت کند. جاذبه حیرت‏ آور او امیر تیمور را تحت تأثیر قرار داد امیر تیمور لنگ به عزم زیارت مرشد کامل شیخ صفى الدین وارد خانقاه شد و با نهایت خضوع و احترام در کنار مرشد خانقاه اردبیل نشست، بعد از تعارفات معمولى، شیخ صفى به امیر تیمور گفت، این همه بندگان خدا را چرا دربند کشیده‌‏اى، امیر تیمور گفت از این عدّه اسیر (برخى از مؤرخان مجموع آن اسرا را بالغ بر سیصد هزار نوشته‌‏اند) هر چه قدر که بفرمائید آزاد کنم. در برخى از تواریخ آمده است که شیخ صفى فرمود، همه را آزاد کن، برخى دیگر نوشته‌‏اند، شیخ کامل فرمود، آن قدر از این اسیران که این خانقاه را پر کنند آزاد کن و به خادم خود دستور داد، در دیگر خانقاه را باز نماید، و خود به صحبت با امیر پرداخت، کلیه اسرا، از در معمولى خانقاه وارد شدند و از در دیگر خارج گردیدند.

فرزندان همین آزادشده ‏ها و فقراى این خانقاه مبارکه دور فرزند سلطان حیدر، جمع شدند، روزى که سلطان اسماعیل در شهر گنجه سخنرانى بلیغ نمود و علنا اظهار داشت، من خودم را مأمور می ‌دانم که حدود و ثغور ایران را بزمان قبل از اسلام برگردانم و بساط ملوک ‏الطوایفى را برچینم و ایرانى مستقل و قدرتمند تحت لواى تشیّع، بوجود آوردم، همه حاضرین نداى او را لبّیک گفتند شاه اسماعیل هنگامى‏ این سخنان را به زبان جارى نمود که ۱۱ سال از عمر او می ‏گذشت.

بر طبق دلائل و شواهد محکم و زنده تاریخى شاه اسماعیل یکى از افراد نادر بین حکمرانان و سلاطین در دوران تاریخ ایران است و از نوابغى است که نبوغ با جنون در او توأم نبود، از سرداران بزرگ جنگى است که در سیاست و مملکت دارى و اداره امور کشورى تا آنجا که ممکن بود نمی‌‏گذاشت کار از کلّه و مغز به بازو و شمشیر بکشد، در دوران کوتاه عمر خود بمراد و مطلوب خود رسید.

موجب پیدایش یا سبب تأسیس امپراطورى عظیم تشیّع براى اولین بار در تاریخ اسلام گردید مجلسى اول و مجلسى دوم بعد از تجلیل بسیار از شیخ صفىّ الدین، صراحتا نوشته‌‏اند، از زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تا ابتداى ظهور این دولت علیّه، هرگز فرقه محقّه امامیه را، چنین دولتى میسّر نشده بود که علانیه به شرایع دین عمل کنند...

و بر منابر و منارات تبرّى از اعداى دین کنند و از شرّ مخالفان ایمن باشند.

از آنچه که ما مفصّل در مباحث نبوت و ولایت این شرح بحث نموده‌‏ایم، صدق آنچه که در مقام ارتباط خاص و مستقیم بین عرفان و تصوّف، و مسلک اهل تحقیق از طایفه محقّه کثّرهم اللّه بیان نمودیم، لایح و آشکار می‌‏گردد. باید شرائط زمان و مکان و اجتماع خاص اولیاء عرفان را در نظر گرفت این جماعت معاصر بودند با علماى ظاهر و مسندنشینان و حکام و دانشمندان مرجع عامّه که جمع کثیرى از آنان متمایل بمشرب دشمنان اهل بیت و عترت بودند و در عصر ما نیز کثیرى از فقها و محدّثان عامه با کمال بی ‏انصافى ارباب عرفان را متأثر از تشیع و آئین آن می ‏دانند و آنها را تخطئه می‌‏کنند، در حالتى منشأ افکار آنها اخبار مسلمه است. که عامّه و خاصّه نقل کرده‌‏اند.

شاه عباس نیز در تقویت بنیه کشور عزیز ما و ایجاد قشون منظّم و قوى و زهر چشم گرفتن از متجاوزان و گسترش امپراطورى عظیم تشیّع و تشویق حکما و عرفا و فقها و رجال دین و پرورش هنرمندان و ... جاى مخصوص خود دارد، و در تاریخ ایران می‌‏درخشد. چون شاه در زمان اسماعیل فقیه بزرگ متبحّر در ایران وجود نداشت به تعبیر مرحوم مجلسى دوم «سلطان سلاطین، مروّج دین مبین، شاه اسماعیل حشره اللّه مع آبائه الطّاهرین ...، خاتم المجتهدین شیخ على عبد العال کرکى را از جبل عامل طلبیده و او را اعزاز و اکرام بسیار نمود و پیوسته در مصالح دین و دولت به او رجوع می ‏فرمود ...»

منابع :

  • · آشتیانی – سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص ۳۸ تا ۴۰