عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصوف» ثبت شده است

ویژگی ها و خصوصیات کلی تصوف قرن دوم را می توان بطور خلاصه اینگونه بیان کرد :

۱ - تصوف این قرن، دنباله زندگی و مسلک همان زهّاد قرن اول اسلامی بود که بشکل مبالغه آمیزتری ظاهر شد؛ یعنی زهد و انزوا و کناره جویی از دنیا و تحمل مشقت ها، توکل، ریاضت، قناعت و امثال آن بارزتر گردید .

۲ - در این قرن، صحبت از عشق و محبّت الهی بود. در بین این جماعت کسی که بیشتر از عشق و محبت الهی دم میزد، رابعه عدویه ( ف ۱۸۵ ه ق) است که ظاهراً تصوف واقعی با ظهور وی شروع شد؛ به این معنی که از اواسط قرن دوم - که دوران زندگی رابعه بود است - تخم تصوف واقعی کاشته شد.

۳ - موضوع وحدت وجود که در قرن های بعد، بسیار اهمیت یافت و یکی از مهمترین مباحث صوفیان شد و آنهمه مجادله و تکفیر و هیاهو ایجاد کرد و جماعتی در این گیر و دارها به هلاکت رسیدند، از اواسط همین قرن شروع شد و نمونه هایی از آن بشکل بسیار ساده در اقوال صوفیان این دوره دیده میشود .

۴ - از دیگر اموری که از اواسط قرن دوم در تصوف شایع شد، مهمتر تلقی شدن روح و باطن احکام شریعت نسبت به صورت و ظاهر آن بود .

۵ - دیگر آنکه در اواخر این قرن، زهّاد و عبّاد به اسم خاصی نامیده شدند که آن نام «صوفی» بود و نیز طریقه آنها، به اسم «تصوف» مرسوم گردید.


منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

یکی از دشوارترین پرسشها در باب پیدایی تصوف، رابطه آن با تشیع است. در بررسی این رابطه‌ی ظریف و تا حدی پیچیده، نباید خود را درگیر نقدهای اغلب تکراری برخی از خاورشناسان کنیم که در منشأ قرآنی و اسلامی تشیع و تصوف تشکیک می‌کنند؛ آنها با این پیش‌فرض وارد بحث می‌شوند که اسلام، دینی وحیانی نیست و اگر هم در طبقه ادیان قرار گیرد، از ادیان ابتدایی و «دین شمشیر» است و تنها به کار بادیه‌نشینان ساده دل می‌آید.

این ناقدان نسل های آینده(!) عرفان را به دلیل فقدان متون تاریخی به جامانده از دوره‌های اولیه، غیراسلامی می‌دانند. گویا نبودن متون، به خودی خود احتمال وجود چیزی را در آن زمان باطل می‌کند. اینکه تشیع و تصوف ابعادی از وحی اسلامی هستند، آشکارتر و درخشان‌تر از آن است که کسی بتواند آن را نادیده بگیرد و یا برپایه استدلال‌های تاریخی جهت‌دار تفسیر کند. 

میوه‌هایی که در اینجاست، ثابت می‌کند که این درخت در خاکی، ریشه‌ای ژرف دارد و این ثمره معنوی را تنها درختی می‌تواند به بار بیاورد که در حقیقت وحیانی غرس شده باشد. انکار این شواهد راستین مانند این است که در قداست مسیحیانه قدیس فرانچسکوی آسیزی (۱۱۸۱-۱۲۲۶م) تردید کنیم تنها به این دلیل که گزارش های تاریخی از سال های آغازین «مأموریت تبشیری» (۱) مطابق معیارهای آکادمیک ثبت نشده است. 

در واقع، نَفسِ وجود فرانچسکوی قدیس خلاف این را ثابت میکند، و این بدان معناست که مأموریت تبشیری واقعیت دارد، حتی اگر هیچ گزارش تاریخی نیز به دست ما نرسیده باشد. درباره ی تصوف و تشیع نیز کمابیش همین مسأله صادق است. به هر حال در این مقاله، هویت اسلامی تصوف و تشیع را مفروض می‌گیریم و بر همین اساس به بررسی رابطه این دو می‌پردازیم.

(۱) Succession Apostolic اعتقادی است در فرقه‌ی کاتولیک

مبنی بر این که مأموریت تبشیر که از سوی عیسی مسیح به پطروس محول شد

نسل اندر نسل تا به امروز به پاپها به ارث میرسد. (مترجم)

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»
    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)
    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

همانطور که گفته شد در مورد اشتقاق و معنای لغوی و اصطلاحی واژه های عرفان و تصوف اطلاقات زیادی میان صاحب نظران در طول تاریخ وجود داشته و دارد و معنای اصطلاحی آن نیز تعبیرات و تغییرات متعددی را تحمل کرده است.

اما باید توجه داشت که تنها نشان دادن سیر تاریخی و زمانی برای این دو اصطلاح در عالم اسلام و به خصوص کشور ایران نمی تواند بار معنائی آن دو را بطور کلی بپوشاند.

توجه طولانی و خاص مستشرقان روی تصوف و نگاشته شدن کتب ها و مقالات متعدد در این زمینه از گذشته های دور تاکنون باعث شده است که در جهان غرب و بطور کلی محافل آکادمیک خارج از ایران واژه تصوف به عرفان اسلامی اختصاص یابد

در مقابل، واژه میستیسیزم (Mysticism) که برگردان رایج عرفان است و در فرهنگ های اروپایی در مورد بعد معنوی دین به کار می رود، معادل عرفان و تصوف اسلامی نیست.

این واژه در غرب به خصوص در چند قرن اخیر بیشتر مدلول عاطفی و انفعالی دارد، یعنی بر جنبه های عاطفی و احوالی ادیان دلالت می کند و به قدری دامنه آن وسیع است که هر گونه رمزورزی و سرّورزی یعنی توجه به رمز و رموز در ادیان را اعم از حقیقی و مجازی در ذیل این عنوان می گنجانند. اما عرفان و تصوف اسلامی معانی دقیق و روشنی دارد. به همین دلیل امروزه محققان اسلام شناس غربی، مثل رنه گنون در کتاب اسلام و تائوئیزم، معادل عرفان و تصوف را میستیسیزم قرار نمی دهند، وبا ذکر دلایل مفصلی حکم بر تمایز آنها می کنند، برای این که متوجه شده اند که اگر خصوصا معنای جدید این واژه مورد نظر باشد دیگرکسانی مثل مولانا یا ابن عربی را نمی توانند میستیک (Mystic) بنامند، زیرا تفکر اینان بر یک طریقه معنوی دلالت می کندو صرفا عاطفی، انفعالی و احساسی و توجه به اسرار و رموز نیست. در میستیسیزم دیگراز طریقت اثری نیست و هر کسی می تواند میستیک باشد، بی آن که اهل سلوک یا اصولا اهل دین باشد، هر کسی که سخن های به اصطلاح اسرارآمیز و آمیخته به رمز یا توجه به این امور داشته باشد میستیک است. ولی عرفان و تصوف اسلامی بیش از هر چیز دیگر به طریق الی الله با دستورات اسلامی، با آداب معنوی و احکامی که در آن هست اشاره می کند و از آن مهم تر اینکه معرفت در عرفان و تصوف اهمیت ویژه ای دارد ولی در میستیسیزم اصولا معرفت مطرح نیست.

در میان عرفای مسیحی، خصوصا بعد از مایستر اکهارت، تقریبا بحث معرفت کم اهمیت می شود، یعنی دیگر سخن از این نیست که اگر کسی سلوک الی الله کرد به معرفت الله می رسد، بلکه صحبت از این است که مجموعه ای از حالات معنوی پیدامی کند. این همان بحثی است که در روزگار ما به بحث «تجربه دینی» منتهی شد. در بحث تجربه دینی مسئله معرفت به طور جدی مطرح نیست، گرچه این سؤال مطرح است که آیا واقعا تجارب دینی معرفت زا هستند یا خیر؟ در حالی که در عرفان و تصوف چنانچه خود لفظ عرفان دلالت می کند احوال دینی ما معرفت زا هستند: معرفت نسبت به حق ومعرفت نسبت به هستی، و این نکته بسیار مهمی است.

از این رو در حال حاضر در غرب برای اشاره به بعد معنوی و باطنی اسلام از اصطلاح Sufism و Sufi   بهره می گیرند، مثلا در عنوان دو کتابی که پرفسور ویلیام چیتیک نوشته اند:Sufi way of knowledge   و Sufi way of love یعنی طریقه معرفت در تصوف و طریقه عشق در تصوف،  از این واژه ها استفاده شده است.

همچنین پروفسور توشیهیکو ایزوتسو نیز نام کتاب معروف خود را در مقایسه عرفان اسلامی و تائوئیزم، Sufism and Taoism  نهاده اند.

منابع :

  •  پازوکی شهرام، نسبت دین و عرفان، فصلنامه هفت آسمان، شماره 6

 

تعاریف متعددی از تصوف صورت گرفته است که در اینجا به نمونه هائی از آنها اشاره می شود.

عطار نیشابوری در تذکر‌ه ‌الاولیاء از قول معروف کَرْخی (م ۲۰۱ه‍. ق)، تصوف را چنین تعریف می کند:

تصوف، گرفتن حقایق و گفتن دقایق و نومیدشدن از آنچه در دست خلایق هست، است.

ویژگی مهم این تعریف، جامعیت آن نسبت به دو بُعد اصلی عرفان اسلامی یعنی بُعد معرفتی و بُعد عملی آن است، یافتن و گرفتن حقایق هستی، به جنبة معرفتی و ناامیدی و دل‌بریدن از سرمایه‌های مردم است، به جنبة عملی عرفان اسلامی، اشاره دارد.

ابوبکر کَتّانی (م ۳۲۲ ه‍. ق) در تعریف تصوف می‌گوید:

التصوف، صفاءٌ ومشاهده.

یعنی تصوف از دو حقیقت تشکیل شده است: نخست صفای قلب و تطهیر باطن، که به عرفان عملی و سلوک اشاره دارد و دوم مشاهدة حقایق و رسیدن به معارف شهودی که به عرفان نظری و معرفت نظر دارد.

از جمله تعاریف قابل توجه، تعریف محی‌الدین ابن‌عربی است. وی می‌گوید:

التصوف، الوقوف مع الآداب الشرعیّه ظاهراً وباطناً وهی الخلق الالهیّه، تصوف، پای‌بندی به آداب شریعت در ظاهر و باطن است که همان اخلاق الهی می‌باشد.

در این تعریف تنها به جنبة عملی عرفان اسلامی اشاره شده است؛ لکن با توجه به غلبة جنبة عملی در واژه «تصوف» این تعریف به رویکرد امروزی آن نزدیک‌تر است.


منابع :

  • امینی نژاد - علی، آموزش پودمانی مبانی عرفان اسلامی، صص ۲۲ تا 32


تصوف

تعاریف متعددی از تصوف صورت گرفته است که در اینجا به نمونه هائی از آنها اشاره می شود.

عطار نیشابوری در تذکر‌ه ‌الاولیاء از قول معروف کَرْخی (م ۲۰۱ه‍. ق)، تصوف را چنین تعریف می کند:

تصوف، گرفتن حقایق و گفتن دقایق و نومیدشدن از آنچه در دست خلایق هست، است.

ویژگی مهم این تعریف، جامعیت آن نسبت به دو بُعد اصلی عرفان اسلامی یعنی بُعد معرفتی و بُعد عملی آن است، یافتن و گرفتن حقایق هستی، به جنبة معرفتی و ناامیدی و دل‌بریدن از سرمایه‌های مردم است، به جنبة عملی عرفان اسلامی، اشاره دارد.

ابوبکر کَتّانی (م ۳۲۲ ه‍. ق) در تعریف تصوف می‌گوید:

التصوف، صفاءٌ ومشاهده.

یعنی تصوف از دو حقیقت تشکیل شده است: نخست صفای قلب و تطهیر باطن، که به عرفان عملی و سلوک اشاره دارد و دوم مشاهدة حقایق و رسیدن به معارف شهودی که به عرفان نظری و معرفت نظر دارد.

از جمله تعاریف قابل توجه، تعریف محی‌الدین ابن‌عربی است. وی می‌گوید:

التصوف، الوقوف مع الآداب الشرعیّه ظاهراً وباطناً وهی الخلق الالهیّه، تصوف، پای‌بندی به آداب شریعت در ظاهر و باطن است که همان اخلاق الهی می‌باشد.

در این تعریف تنها به جنبة عملی عرفان اسلامی اشاره شده است؛ لکن با توجه به غلبة جنبة عملی در واژه «تصوف» این تعریف به رویکرد امروزی آن نزدیک‌تر است.

عرفان

یکی از بهترین تعریف‌ها برای عرفان، تعریف ملاعبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۵ ه‍. ق) است. وی در اصطلاحات الصوفیه می‌گوید:

العارف من اشهده الله ذاته وصفاته وأسمائه وأفعاله، فالمعرفه حال تحدث من شهودٍ؛ عارف کسی است که خداوند، ذات، صفات، اسما و افعال خود را به وی نشان داده است. بنابراین معرفت (و عرفان) حالی است که از پی شهود برمی‌آید.

ویژگی مهم این تعریف آن است که به سنخ معرفت عرفانی و روش آن اشاره کرده است. چرا که معارف عرفانی ـ برخلاف دیگر دانش‌های ذهنی و فکری ـ از سنخ علوم حضوری بوده و به روش کشف و شهود به‌دست می‌آید.

بنابراین، عرفان؛ معرفت و آگاهی شهودی از ذات، اسما، صفات و افعال خداوند در حد توان بشر می‌باشد.

مقایسة دو واژة عرفان و تصوف

واژه عرفان، هرچند در برخی اطلاقات خود، به هر دو جنبة عملی و معرفتی اشاره دارد و حتی در ذهنیت امروزی، لفظ عرفان بر مطلق میراث عارفان اطلاق می‌شود، اما در آثار محققان از عرفا ـ همچون تعریفی که از ملاعبدالرزاق کاشانی مشاهده کردیم ـ با غلبة جنبة معرفتی استفاده می‌شود، برخلاف واژه تصوف که هرچند در ابتدا به‌معنای مطلق میراث عرفانی کاربرد داشته است، اما کم‌کم با غلبة جنبة عملی به‌کار رفته است و در همین راستا و به‌تدریج در عرفان عملی با بروز اجتماعی آن در قالب سلسله‌ها و فرقه‌ها ظهور یافت و از همین رو با آمیخته‌شدن سلسله‌های دراویش و فرقه‌ها به بدعت‌ها و انحرافات اخلاقی و دینی، واژگان «تصوف» و «صوفی» نیز بار منفی یافت. امروزه و در سرزمین ما واژه «عرفان» و «عارف» با بار ارزشی مثبت در همة فراورده‌های عرفانی اعم از عملی و معرفتی و هنری، و غالباً بر عارفان شیعی به‌کار می‌رود و واژه‌های «تصوف»، «صوفی» و دیگر هم‌خانواده‌های آن، با بار ارزشی منفی در فراورده‌های عمدتاً عملی و سلوکی و فرقه‌ای، و غالباً بر عرفای مذاهب مختلف اهل تسنن استفاده می‌شود.

واژه های معادل عرفان و تصوف

همانطور که گفته شد در مورد اشتقاق و معنای لغوی و اصطلاحی واژه های عرفان و تصوف اطلاقات زیادی میان صاحب نظران در طول تاریخ وجود داشته و دارد و معنای اصطلاحی آن نیز تعبیرات و تغییرات متعددی را تحمل کرده است.

اما باید توجه داشت که تنها نشان دادن سیر تاریخی و زمانی برای این دو اصطلاح در عالم اسلام و به خصوص کشور ایران نمی تواند بار معنائی آن دو را بطور کلی بپوشاند.

توجه طولانی و خاص مستشرقان روی تصوف و نگاشته شدن کتب ها و مقالات متعدد در این زمینه از گذشته های دور تاکنون باعث شده است که در جهان غرب و بطور کلی محافل آکادمیک خارج از ایران واژه تصوف به عرفان اسلامی اختصاص یابد

در مقابل، واژه میستیسیزم (Mysticism) که برگردان رایج عرفان است و در فرهنگ های اروپایی در مورد بعد معنوی دین به کار می رود، معادل عرفان و تصوف اسلامی نیست.

این واژه در غرب به خصوص در چند قرن اخیر بیشتر مدلول عاطفی و انفعالی دارد، یعنی بر جنبه های عاطفی و احوالی ادیان دلالت می کند و به قدری دامنه آن وسیع است که هر گونه رمزورزی و سرّورزی یعنی توجه به رمز و رموز در ادیان را اعم از حقیقی و مجازی در ذیل این عنوان می گنجانند. اما عرفان و تصوف اسلامی معانی دقیق و روشنی دارد. به همین دلیل امروزه محققان اسلام شناس غربی، مثل رنه گنون در کتاب اسلام و تائوئیزم، معادل عرفان و تصوف را میستیسیزم قرار نمی دهند، وبا ذکر دلایل مفصلی حکم بر تمایز آنها می کنند، برای این که متوجه شده اند که اگر خصوصا معنای جدید این واژه مورد نظر باشد دیگرکسانی مثل مولانا یا ابن عربی را نمی توانند میستیک  (Mysticبنامند، زیرا تفکر اینان بر یک طریقه معنوی دلالت می کندو صرفا عاطفی، انفعالی و احساسی و توجه به اسرار و رموز نیست. در میستیسیزم دیگراز طریقت اثری نیست و هر کسی می تواند میستیک باشد، بی آن که اهل سلوک یا اصولا اهل دین باشد، هر کسی که سخن های به اصطلاح اسرارآمیز و آمیخته به رمز یا توجه به این امور داشته باشد میستیک است. ولی عرفان و تصوف اسلامی بیش از هر چیز دیگر به طریق الی الله با دستورات اسلامی، با آداب معنوی و احکامی که در آن هست اشاره می کند و از آن مهم تر اینکه معرفت در عرفان و تصوف اهمیت ویژه ای دارد ولی در میستیسیزم اصولا معرفت مطرح نیست.

در میان عرفای مسیحی، خصوصا بعد از مایستر اکهارت، تقریبا بحث معرفت کم اهمیت می شود، یعنی دیگر سخن از این نیست که اگر کسی سلوک الی الله کرد به معرفت الله می رسد، بلکه صحبت از این است که مجموعه ای از حالات معنوی پیدامی کند. این همان بحثی است که در روزگار ما به بحث «تجربه دینی» منتهی شد. در بحث تجربه دینی مسئله معرفت به طور جدی مطرح نیست، گرچه این سؤال مطرح است که آیا واقعا تجارب دینی معرفت زا هستند یا خیر؟ در حالی که در عرفان و تصوف چنانچه خود لفظ عرفان دلالت می کند احوال دینی ما معرفت زا هستند: معرفت نسبت به حق ومعرفت نسبت به هستی، و این نکته بسیار مهمی است.

از این رو در حال حاضر در غرب برای اشاره به بعد معنوی و باطنی اسلام از اصطلاح Sufism و Sufi  بهره می گیرند، مثلا در عنوان دو کتابی که پرفسور ویلیام چیتیک نوشته اند:  Sufi way of knowledge  و Sufi way of love  یعنی طریقه معرفت در تصوف و طریقه عشق در تصوف،  از این واژه ها استفاده شده است.

همچنین پروفسور توشیهیکو ایزوتسو نیز نام کتاب معروف خود را در مقایسه عرفان اسلامی و تائوئیزم، Sufism and Taoism نهاده اند.

منابع :

·        پازوکی  شهرام، نسبت دین و عرفان، فصلنامه هفت آسمان، شماره 6، اینجا

·        امینی نژاد علی، آموزش پودمانی مبانی عرفان اسلامی، صص ۲۲ تا ۳۲