عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توحید افعالی» ثبت شده است

در نیل به ذوق این مشهد به ذکر بعضى از آیات قرآنیه و روایات صادره از اهل بیت عصمت و وحى تبرک مى جوئیم تا ایجاد فعل از اسناد آن تمیز داده شود و معلوم گردد که اطلاق علت بر ما سوى به معنى مُعِدّ و مُُمِدّ است و عله العلل و مفیض على الاطلاق او است و دانسته شود معنى آنکه کمل اهل توحید فرموده اند : این ماهیات متکثره وقایه حق تعالى از نسبت نقائص اند چیست ؟

هو الذى جعل الشمس ضیاء والقمر نورا ( یونس 6 )

وجعلت الشمس والقمر للبریه سراجا وهاجا ( دعای صباح امیر المومنین علیه السلام )

عامه مردم هر یک از شمس و قمر را به استقلال نیّر مى دانند و از لسان ارباب فضل و قلم به خصوص در کتب هیات و نجوم از شمس و قمر تعبیر به نیرین مى شود بلکه ظاهرا این تعبیر از اهل هیات و نجوم شایع شده است در بادى نظر چون شب به نور ماه روشن است گمان مى رود که روشنى از خود ماه به زمین رسیده است و کسى که از واقع خبر دارد مى داند که نور قمر نیز از شمس است یعنى شب هم چون روز به ضیاء شمس روشن است به مثل قمر چون آئینه اى است که درون خانه منصوب است و شمس چون چراغى که از بیرون خانه مواجه با آئینه است و نور چراغ در آن آئینه منعکس مى شود و در صحن خانه مى تابد و آن را روشن مى کند آن کسى در درون خانه که از بیرون خانه بی خبر است پندارد که آن روشنائى درون خانه از آئینه است و آن که از بیرون خانه با خبر است روشنى درون خانه را به چراغ بیرون نسبت مى دهد.

 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : وجَعَلتَ الشَمسَ والقَمَرَ للبریهِ سِراجا وَهاجا

با این که به ظاهر چون شمس و قمر دو تا هستند باید به فرید سراجین و هاجین ولکن نفرمود چون که سراج و هاج شب هم در واقع شمس است نه قمر و شمس چون آن چراغ بیرون خانه است و قمر چون آئینه درون خانه که مواجه چراغ است.

 امیر علیه السلام فرمود : خدایا خورشید و ماه را براى آفریدگانت چراغ فروزان گردانیدى که نفرمود دو چراغ فروزان گردانیدى اگر کسى گوید ماه روشن نیست و نور ندارد و شب را روشن نکرد نادرست است زیراکه بالبداهه ماه است که روشن است و روشن کرد در عین حال اگر بگوید نور مستقلا از جرم قمر است باز نادرست است زیرا که نور قمر مستفاد از شمس است.

 دیده اى خواهم سبب سوراخ کن            تا حجب را بر کند از بیخ و بن

و اگر بگوید خورشید است که شب را بدون واسطه قمر روشن کرد باز نادرست است اگر چه نور نور خورشید است این تمثیل به عنوان تقریب است وگرنه توحید حقیقى فوق این گونه تنظیر و تمثیل است.

بس نهان از دیده نامحرمان                    لیک بر محرم هویدا و عیان

یا الهى سکرت ابصارنا                           فاعف عنا اثقلت او زارنا

یا خفیا قد ملات الخافقین                       قد علوت فوق نور المشرقین

انت سر کاشف اسرارنا                          انت فجر مفجر انهارنا

یا خفى الذات محسوس العطا                انت کالماء ونحن کالرحى

 انت کالریح و نحن کالغبار                     یختفى الریح وغبراه جهار

تو بهارى ما چو باغ سبز و خوش            او نهان و آشکارا بخششش

تو چو جانى ما مثال دست و پا                قبض و بسط دست از جان شد روا

تو چو عقلى ما مثال این زبان                 این زبان از عقل مى یابد بیان

تو مثال شادى و ما خنده ایم                  که نتیجه شادى فرخنده ایم

جنبش ما هر دمى خود اشهد است         کو گواه ذوالجلال سرمد است

گردش سنگ آسیا در اضطراب              اشهد آمد بر وجود جوى آب

اى برون از وهم و قال و قیل من            خاک بر فرق من و تمثیل من

در سوره مبارکه نجم فرمود :

وان الى ربک المنتهى وانه هو اضحک وابکى وانه هو امات واحیى وانه هو اغنى واقنى.

در این آیات با این که بطور حصر ایجاد این افعال را به خودش ارجاع داده است در عین حال آنها را به انسان نسبت داده است. مثلا وجود و ایجاد ضحک و بکاء از خداوند سبحان است ولى انتساب آنها به انسان است که ضاحک و باکى او است.

در تمام شئون افعال و اطوار و احوال انسان و غیر انسان در همه وقت و در هر مقام و مرتبه موجودات منتهاى همه رب آنها است که وان الى ربک المنتهى و اسناد افعال ما بما از حیث انتساب به ما بدیهى و ضرورى است و به قول خواجه طوسى در تجرید الاعتقاد :

والضروره قاضیه باستناد افعالنا الینا و افعال شش گانه اضحاک و ابکاء و اماته و احیاء و اغناء و اقناء مستوعب همه اطوار وجود انسانى اند فتبصر

الم یعلموا ان الله یقبل التوبه عن عباده ویاخذ الصدقات (توبه/104)

با این که صدقات را فقراء مى گیرند خداوند متعال اخذ را به خود اسناد داده است که اخذ حق تعالى عین اخذ خلق است (شواهد الربوبیه، تعلیقه حاجی، ص 491)

ان الذین توفاهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم (نساء/98)

آنانکه ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که ستمکار به نفس خود بودند ملائکه به ایشان گویند در چه کار بوده اید:

 الذین تتوفیهم الملائکه ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلى ان الله علیم بما کنتم تعملون (نحل/29)

کسانى که ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که ستمکار به نفس خود بودند پس سر تسلیم پیش نهند که ما بد نکردیم آرى بد کرده اید همانا خداوند به آنچه کرده اید دانا است.

الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون (نحل/33)

کسانى که ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که پاکیزه بودند ملائکه مى گویند سلام بر شما داخل بهشت شوید به آنچه که عمل کرده اید.

قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم (السجده/11)

حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم قالوا این ما کنتم تدعون من دون الله (اعراف/37)

ولو ترى اذ یتوفى الذین کفروا الملائکه یضربون وجوههم وادبارهم وذوقوا عذاب الحریق (انفال/50)

حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا وهم لایفرطون (انعام/62)

غرض اینکه در این آیات و نظائر آنها توفى نفوس به ملائکه که رسل الهى اند و به ملک الموت نیز تعبیر شده است اسناد داده شده و با اینکه خداوند توفى رابه آنان نسبت داده است در عین حال فرمود :

الله یتوفى الا نفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها (الزمر/42)

و نیز فرمود :

و الله خلقکم ثم یتوفیکم (نحل/16)

پس لازم ا ست که تدبر به سزا در جمع مانند این دو قسم آیات شود که در قرآن کریم نظائر آنها بسیار است تا دانسته شود که در هر موطن منشا اثر و معطى کمال و فاعل على الاطلاق حق سبحانه و تعالى است و لا فاعل الا الله و لا مؤثر فى الوجود الا الله و در عین حال نسبت به کثرات که مظاهر و مجالى اند محفوظ بوده باشد این انسان کامل فانى در توحید حضرت عیسى بن مریم است که در عین مشاهدت کثرت فانى در توحید است که مى گوید :

فلما توفیتنى کنت انت الرقیب علیهم ( مائده/118)

رمد دارد دو چشم اهل ظاهر                         که از ظاهر نبیند جز مظاهر

کسى بر سر وحدت گشت واقف                    که او واقف نشد اندر مواقف

دل عارف شناساى وجود است                      وجود مطلق او را در شهود است

محقق را که وحدت در شهود است                نخستین نظره بر نور وجود است

ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم (فتح/11)

در این آیه کریمه خداوند متعال مى فرماید کسانى که با رسول الله بیعت کردند همانا با خدا بیعت کردند و دست رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) که در هنگام بیعت آنان بالاى دست آنان است دست خدا است که بالاى دست آنان است با این که دست رسول الله بالاى دست آنها بود.

قلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى (انفال/18)

در این آیه کریمه که راجع به غزوه بدر است خداوند متعال مى فرماید :

اى مؤمنان شما کافران را نکشته اید بلکه خدا آنان را کشت و اى پیغمبر آنچه را که تو انداختى تو نینداختى و لکن خدا انداخت در روز بدر جبرئیل علیه السلام به رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) گفت : یک مشت خاک برگیر و آنرا بر کافران بینداز و چون دو فرقه با هم برابر شدند رسول الله به امیرالمؤمنین فرمود یک مشت از سنگ ریزه هاى وادى به من ده امیر ( علیه السلام ) یک کف از سنگ ریزه آمیخته به خاک به رسول الله (صلی الله علیه و آله) داد و رسول الله آنرا در روى کافران بینداخت و گفت شاهت الوجوه پس آن قوم شکست خوردند و به نقل دیگر سه عدد سنگ ریزه گرفت یکى را بر میمنه کافران انداخت و یکى رابر میسره آنان و یکى را بر پشت آنان و گفت شاهت الوجوه پس آن قوم شکست خوردند در این آیه کریمه با این که مؤمنان کافران را کشته اند خداوند مى فرماید :

خدا آنان را کشته است و با اینکه رسول الله حصبا را انداخت فرمود : آنچه را که تو انداختى تو نینداختى خدا انداخت.

گر چه تیر از کمان همى گذرد         از کماندار بیند اهل خرد

این نه جبر این معنى جبارى است.

 قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم (توبه/15)

هر چند این کریمه چنانکه ظاهر است تاحد وحدت مثل آیات مارمیت و ان الذین یبایعونک نیست ولى مى فرماید اى اهل ایمان با مشرکان کارزار کنید خدا آنان را به دست شما عذاب مى کند خداوند که مى خواهد آن قوم را عذاب کند بدست اهل ایمان عذاب مى کند و از این گونه آیات قرآنیه بسیاراست.

کافى به اسنادش از ابو بصیر از امام صادق ( علیه السلام ) :

ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها و در کتاب روضه الجنان و غیره از آن جناب مروى است که بفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس.

امیر ( علیه السلام ) : فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه ( روضه کافی ، طبع رحلی، ص 371 )

 امام صادق ( ع ) : والله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى کلامه ولکن لایبصرون (علامه بهائی، کشکول، ص625 )

دعاى عرفه سیدالشهداء علیه السلام : کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ؟ ایکون اغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک ؟ متى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک؟ ومتی بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک ؟ عمیت عین لاتراک علیها رقیبا خسرت صفقه عبدلم تجعل له من حبک نصیبا ( سید بن طاووس، اقبال، ص 348)

کى رفته اى اى ز دل که تمنا کنم ترا                      کى بوده اى نهفته که پیدا کنم ترا

غیبت نکرده اى که شوم طالب حضور                     پنهان نگشته اى که هویدا کنم ترا

با صد هزار جلوه برون آمدى که من                         با صد هزار دیده تماشا کنم ترا

یا جناب صدوق در کتاب توحید باسنادش روایت فرمود : عن الحارث الاعور عن على بن ابیطالب ( علیه السلام ) انه دخل السوق فاذا هو برجل ( فاذا هو مر برجل نسخه ) مولیه ظهره یقول : لا والذى احتجب بالسبع فضرب على ( ع ) ظهره ثم قال : من الذى ( من ذالذى نسخه ) احتجب بالسبع قال : الله یا امیرالمؤمنین قال : أخطات ثکلثک امک ان الله عزوجل لیس بینه وبین خلقه حجاب لانه معهم اینما کانوا قال : ما کفاره ما قلت یا امیرالمؤمنین ؟ قال ان تعلم ان الله معک حیث کنت قال : اطعم المساکین ؟ قال : لا انما حلفت بغیر ربک ( توحید صدوق، ص 176)

یعنى امیر ( ع ) داخل بازار شد و گذارش به مردى که رویش بسوى امام نبود افتادکه مى گفت : نه قسم به آن کسى که هفت آسمان را حجاب خود گرفت امام دست بر پشت او زد و فرمود : چه کسى هفت آسمان را حجاب خود گرفت ؟ گفت یا امیرالمؤمنین خدا امام فرمود به خطا رفتى حجابى در بین خداى عز و جل و خلق او نیست زیرا که او با خلق است هر کجا که خلق هست گفت یا امیرالمؤمنین کفاره ایکه گفتم چیست ؟ امام فرمود : کفاره اش این است که بدانى هر جا هستى خدا با تو است گفت : مسکینان را اطعام کنم ؟ فرمود : نه تو به غیر پروردگارت قسم خورده اى.

والمروى عن الصادق ( ع ) ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المریض آه فقد استغاث بالله

اما انتفاى صورت ثالثه : سخن در اعتراض مشاء در بیان امتناع افراد ذهنیه و خارجیه داشتن طبیعت واجبه به حسب صور اربع یاد شده بود انتفاى صورت اولى و ثانیه گفته آمد اکنون در انتفاى ثالثه گوئیم : آن که گفته اید طبیعت واجبه معقول عقول نیست اگر مراد به طور اطلاق است ممنوع است زیرا که معقول ذات خود است که عقل و عاقل معقول است و اگر مراد این است که معقول عقول مفارقه دیگر نیست این قول نیز به طور اطلاق ممنوع است زیرا که به حسب اعتبارات و اضافات به وجهى معقول است هر چند که به کنه معقول نیست.

خلاصه این که از آن صور چهار گانه در امتناع افراد ذهنى و خارجى داشتن طبیعت واجبه یکى این بود که چون طبیعت واجبه معقول نمى گردد پس او را افراد ذهنى و خارجى نیست و ما گوئیم در صورتى ممتنع است که نه به کنه معقول شود و نه به وجه و چون معقول به وجه براى عقول است نسبت اشتراک به طبیعت واجبه منتفى نیست و در انتفاى صورت رابعه گوئیم : اقتران به غیر در صورتى محال است که مراد از غیر منافى و مقابل باشد یعنى امور مغایر با طبیعت واجبه و منسوب بدان و حالاینکه تمیزش از غیر تمیز تقابلى نیست بلکه تمیز احاطى و شمولى است چنانکه در بیان تعین اطلاقى و احاطى واجب تعالى به بیان کمل اهل توحید دانسته شده است و غیر به معنى مقابل عدم محض و لا شىء صرف است اما هر گاه مراد از غیر مقابل به معنى مذکور که منافى با طبیعت واجبه است نباشد استحاله آن را تسلیم نداریم زیرا که اقتران نسب و اضافات و احوال سبیله و وجودیه به طبیعت واجبه اى که کمل اهل توحید قائل اند یعنى واحد به وحدت حقه حقیقیه ذاتیه و آن هم وحدت شخصیه ذات مظاهر مستحیل نیست بلکه محقق است و این مقارنت به معنى نسب اسمائى است که شجون شئون یک حقیقت واحده اند یعنى کثرت مقهور و قائم به یک وحدت و وحدت قاهر و محیط صمدىبه همه کثرات و به عبارت دیگر وجودات با همه تکثر و تمایز که دارند مراتب تعینات حق اول و ظهورات نور او و شئونات ذات او هستند نه این که امور مستقل و ذوات منفصل باشند و این توحید اخص خواص اعنى کمل اهل توحید است که اولیاى دین و عرفاى شامخین و حکماى متاله و متعمق در حکمت متعالیه اند اى القول بوحده الوجود و الموجود جمیعا فى عین کثرتهما و این حق توحید و توحید حق است این کلام کامل متعالى نه قول به کثرت وجود و موجود هر دو است که توحید عامى است و در عین حال متکلم به کلمه توحید و اعتقاد اجمالى بدان دارد و نه قول به وحدت وجود و موجود هر دو است که به بعضى از اهل تصوف منسوب است و نه قول به وحدت وجود و کثرت موجود بدان نحو که به ذوق تاله نسبت داده اند خداوند سبحان درجات استاد عارف ربانى حکیم مفسر جناب آقا میرزا مهدى الهى قمشه اى را متعالى بفرماید در توحید کلامى داشت به این مضمون : هر کس معتقد به توحید کمل نیست از دیده توحید کمل موحد نیست هر چند که مسلم موحد است صاحب فتوحات در این مقام توحید کمل گوید : العالم غیب لم یظهر قط و الله تعالى ظاهر لم یغب قط والناس فى هذه المساله على عکس الصواب و به همین معنى عارف اجل جناب سید احمد کربلائى و دیگر اولیاى متاله مى فرمایند:

اعلم انه لا وجود و لا موجود سواه و کل ما یطلق علیه اسم السوى فهو من شئوناته الذاتیه و اطلاق السوى علیه من الجهل والغى لا نغمارهم فى الاعتبارات و الامور الاعتباریه و غفلتهم عن الحقیقه و اطوارها.

و به همین معنى دقیق فرموده اند : غایت قصواى سالکان اسقاط اعتبارات و اضافات است و خروج از عالم پندار و اعتبار که عالم غرور است بسوى حقیقت و دارالقرار.

 در حدیث حقیقت امیر ( علیه السلام ) به کمیل فرمود :

محو الموهوم مع صحو المعلوم.

قیصرى در آخر فصل سوم مقدمات شرح فصوص الحکم گوید :

الاعیان من حیث تعیناتها العدمیه و امتیازها من الوجود المطلق راجعه الى العدم و ان کانت باعتبار الحقیقه و التعینات الوجودیه عین الوجود فاذا قرع سمعک من کلام العارفین ان عین المخلوق عدم و الوجود کله لله تلق بالقبول فانه یقول ذلک منهذه الجهه کما قال امیرالمؤمنین سرالانبیاء والمرسلین (علیه السلام) فى حدیث کمیل ( رض ) : صحو المعلوم مع محو الموهوم و امثال ذلک کثیره فى کلامهم (عبارت قیصرى را از نسخه خطى شرح او بر فصوص الحکم که متعلق به نگارنده است نقل کرده ام و در نسخه هاى چاپى تحریف روى داده است ).

 در شب دوشنبه بیست و سوم ربیع الاول هزار و سیصد و هشتاد و هفت هجرى قمرى در عالم خواب با مرحوم استاد جامع المعقول و المنقول حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره که در قید حیات بود رؤیاى صالحه اى دست داد و مبشراتى بود ازآن جمله این که به حقیر فرمود :

التوحید ان تنسى غیر الله

و چون به حضور مبارکش تشرف یافتم و واقعه رؤیا و آن جمله توحیدیه را بدیشان عرض نمودم این بیت گلشن راز عارف شبسترى را به این صورت برایم قرائت فرمود :

خبر در داده اندت از خرابات                          که التوحید اسقاط الاضافات

حال در کان الله و لم یکن معه شى ء و امثال آن اگر درست غور شود مبین گردد که معنى واقعى و حقیقى آن راسا انتفاى شى ء است نه این که شىء را شانیت معیت با او نیست که معلول دون و بعد علتش است نه مع او و دیگر اینکه کان کلمه وجودیه است که در صحف توحیدیه که در حقیقت تفسیر انفسى آیات و روایات اند مبرهن است نه چنانکه اولئک ینادون من مکان بعید که از آستانه قدس ولایت مطرودند و عوام علماء و علماى عوام اند امساک فیض را به فیاض على الاطلاق تجویز مى نمایند وبدو اسناد مى دهند سبحان الله عما یصفون.

در بیان صحو المعلوم مع محو الموهوم اشارتى داریم و العاقل یکفیه الاشاره ازامام صادق علیه السلام که کلمات و بیاناتش کاشف رموز انبیاء و اولیاء و شاهد اشارات حکما و عرفاء است مروى است که ان حقیقه الشى ء بصورته لا بمادته .

(فلسفه الامام الصادق ( ع ) تالیف مرحوم شیخ محمد جواد جزائرى متوفى 1378 ه ص 26 ط بیروت)

شیئیت شى ء بصورتش است نه بماده اش و صورت شى ء فصل حقیقى او است و فصل در حقیقت حقیقت علت و علت حقیقیه او است که فصل حقیقى در حقیقت تمام شى ء است که فعلیت او است و فعلیت نحوه وجود است پس تمامیت شىء به وجود است و وجود فوق مقوله است نه جوهر است و نه عرض و وجودات تطورات شئون بارى تعالى هستند پس بارى تعالى تمام اشیاء به نحو اعلى است تفصیل آنرا از فصل هشتم مرحله چهارم اسفار طلب باید کرد ( اسفار،ج1، ص 119 )

منابع :

  • آیت الله حسن زاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص 66 تا 75

در میان اهل معرفت، بحث مهمی به نام "فنا" مطرح است که در سه مرحله، نماینده سه نوع تجربه عرفانی بسیار اساسی است که هر کدام منشا بینش خاصی برای عارف می گردد بالاترین مرتبه تجربه فنا همان فنای در ذات است که به محو کثرات و ظهور وحدت وجود می انجامد. از این مرتبه به توحید ذاتی تعبیر می شود.

در مرتبه پایین تر در تجربه فنای در صفات مطرح است که محتوای آن بازگشت تمام صفات و اسماء به صفات و اسماء حق است، یعنی اسمی و صفتی جز اسماء و صفات حق نداریم. در این مرتبه است که بیان می شود باسماِءک التی ملأت ارکان کل شیء . این مرتبه همان توحید صفاتی است.

در مرتبه سوم تجربه فنای در افعال قرار دارد عارف در چنین مقام و حالی همه افعال را در همان موطن وقوع فعل، فعل حق می بیند. نه به این صورت که خداوند را در طول فاعل مباشر، فاعل بعید آن فعل بداند بلکه در نفس موطن وقوع فعل، آن فعل را در عین اینکه فعل مخلوق می بیند فعل الله نیز می یابد. از چنین مقام و تجربه ایی به توحید افعالی تعبیر می شود.

اما همین سه مرحله در مقام دیگری به نام بقاء بعد از فنا بهتر معنا می شوند مقام بقاء بعد از فنا با مقام فنا ارتباط تنگاتنگی دارد  گفته می شود عارف در مراحل مختلف سیر و سلوک چهار سفر کلی را می پیماید .در سفر اول که السفر من الخلق الی الحق است ، عارف از کثرات خلقی دل می کند و به سوی عالم اله که عالم وحدت است رهسپار می شود در سفر دوم که السفر من الحق الی الحق بالحق نام دارد، عارف سفری حقانی را از حق و به سوی حق می پیماید  و به تعبیری دیگر، در اسماء و صفات حق غور می کند. در این سفر است که حقانی می گردد و به نور حق منور و از شراب طهور اسماء و صفات او سیراب می شود.

در سفر سوم که السفر من الحق الی الخلق بالحق نامیده می شود از سوی وحدت حق به سمت کثرات خلقی می آید اما بالحق یعنی با همان وجود منور به نور حق و دیدگان حقانی حاصل شده در سفر دوم. همان گونه که مقام فنا در انتهای سفر اول و نیز در طی سفر دوم مطرح است، مقام بقا بعد از فنا نیز به سفر سوم اختصاص دارد. عارف در این سفر هرچند به موطن کثرات باز می گردد و با آنها تعامل دارد اما چگونگی حضورش در این موطن هیچگاه همانند حضورش در موطن کثرت در سفر نخست نیست . تفاوت اساسی که در نحوه نگرش به کثرات در سفر نخست و سفر سوم وجود دارد همان حقانی شدن وجود عارف در سفر سوم و نگریستن به اشیا با نگاه حقانی است. چنین نگرشی سبب می شود در عین حال که عارف کثرات را می بیند اما در همه اینها ذات حق و صفات وی و افعال اش را مشاهده می کند. در چنین مقامی عارف هم حق خلق را به تمام و کمال ادا می کند و هم حق حق را ، بدین معنا که در عین مشاهده کثرات ، آنها را در حقیقت به حق منتسب می بیند. بیانات پیشوایان معصوم (علیهم السلام) و آیات قرآن نوعا برخواسته از همین مقام نهایی است و از این نگاه باید آنها را تفسیر کرد.

بحث توحید افعالی با نگرش فوق بسیاری از آیات قرآن و روایات اسلامی را معنا می کند از جمله :

وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى ،

تو سنگریزه نیانداختی هنگامی که سنگریزه انداختی، بلکه خداوند انداخت. (انفال /17) .

در این آیه شریفه دو حکم با همدیگر تثبیت می شود حکم رمی به رسول الله (اذ رمیت)، و در عین حال نفی حکم رمی از رسول الله و انتصاب مستقیم آن به حضرت حق(ما رمیت ... ولکن الله رمی) . اگر بخواهیم تفسیری ارائه دهیم که بدون هیچ تاویل و تفسیر به رأیی ، کاملا به ظاهر آیه وفادار مانده باشیم، به ناچار باید بتوانیم تحلیلی ارائه بدهیم که دقیقا در همان موطنی که رسول الله رمی می کند رمی به خداوند نیز نسبت داده شود و این جز با تحلیلی برخواسته از نظریه وحدت وجود امکان پذیر نیست .

باز در آیه شریفه دیگری داریم :

أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ 

آیا نمی دانند که خداوند توبه بندگانش را می پذیرد و صدقات را دریافت می دارد. (توبه/124)

و همچنین :

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِم بِهَا از دارایی هایشان صدقه بگیر تا آنها را تطهیر کند (توبه/103).

در آیه اول تصریح می شود که این خداوند است که صدقات را دریافت می دارد اما در آیه دوم دریافت صدقات به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)  منسوب می شود . با درنظر داشتن نظریه وحدت وجود به راحتی می توان این معنا را درک کرد، زیرا در همین موطن که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  صدقه می گیرد ، در واقع همان ذات یگانه و مطلق است که حضور دارد و در حقیقت اوست که صدقه می گیرد و  انتساب دریافت صدقه به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  به واسطه آن وجود است.

این که خداوند به واسطه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  صدقه بگیرد خلاف ظاهر آیه است. بلکه ظاهر آیه نخستین آن است که خود به طور مستقیم صدقات را دریافت می کند، در عین حال که برابر آیه دوم حکم دریافت صدقه از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)  نیز نفی نمی شود. این معنا جز با حضور وجودی حق در دل تمام مواطن سازگار نیست . اگر در روایات ائمه اطهار (علیهم السلام) آمده است که صدقه پیش از آن که به دست مسکین برسد، به خداوند می رسد ، معنای عمیق این کلام را در پرتو چنین تحلیلی می توان درک کرد.

آیه دیگری که مورد توجه می باشد این کریمه است:

إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعِفْهُ لَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ

اگر به خداوند وامی نیکو بدهید آن را برای شما دو چندان می کند و گناهانتان را می آمرزد (تغابن/17).

دراین آیه نیز به صراحت  از قرض دادن به خداوند سخن می رود معمولا مفسران این بیان را به قرض دادن در راه خدا تفسیر کرده اند سخن عرفا نیز در اینجا آن است که معنای ظاهر آیات قرآن را هرگز نباید مخدوش ساخت. بر این اساس آنچه مقصود از آیه فوق است، قرض دادن به خداوند است نه قرض دادن در راه خداوند و این جز با فرض و حضور وجودی حق در دل مواطن خلقی ممکن نیست.

باز در آیه دیگری می خوانیم:

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّه الْمَتِینُ

همانا خداوند تنها روزی دهنده و صاحب قدرت متین است . (ذاریات/58)

بنا بر آیه فوق مخلوقات بر سر هر سفره ایی که نشسته باشند، روزی دهنده واقعی آنها خداوند است . سیاق آیه سیاق حصر است و خداوند را تنها روزی دهنده معرفی می کند. از همین رو مفاد آن این معنا را اثبات می کند که در هر موطنی و هر موقعیتی که به انسان رزقی برسد این تنها خداوند است که در آن موطن ، روزی دهنده اوست.

از همین رو در آداب غذا خوردن وارد شده است که ذکر الحمد الله رب العالمین برای شکر گزاری از منعم واقعی مستحب است. الحمد الله واقعی هنگامی از انسان صادر می شود که به حقیقت خداوند را در همه آنچه موجب رسیدن روزی بدو می شود حاضر ببیند، بلکه در همه آنها جز حق و اسما و صفاتش نبیند.

 در تفسیر الحمد الله رب العالمین گفته اند: الف و لامی که بر سر حمد آمده است، الف و لام جنس یا استغراق است، یعنی جنس حمد یا کل حمد از آن خداوند است، یعنی هیچ ستایشی نیست مگر ستایش او، اصولا حمد متفرع بر کمال است یعنی هنگامی کسی با چیزی حمد می شود که کمالی در او باشد. بنابراین معنای الحمد الله رب العالمین این خواهد بود که هر کمالی در هر جا دیده شود، آن کمال از آن خداوند است. توحید افعالی به معنای حقیقی کلمه نیز جز این نیست که در هر موطنی هر کمالی دیده شود آن را کمال خداوند ببینیم و ستایش را نیز ویژه او بدانیم. اگر جنس حمد یا کل حمد از آن خداوند است، پس در هر موطنی که حمدی به چیزی یا کسی صورت پذیرد، آن حمد نیز در حقیقت حمد خداوند است، زیرا این خداوند است که مواطن از جمله موطنی را که متعلَق حمد شده ، پر کرده است.

دسته دیگری از آیات ناظر به توحید افعالی، آیاتی هستند که درباره مکر الهی می باشند. از جمله:

 وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ

و مکر ورزیدند و خداوند نیز مکر ورزید و خداوند بهترین مکر کنندگان است.(آل عمران/ 54)

و نیز : فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعًا و تمام مکرها تنها از آن خداوند است (رعد/42).

در آیه نخست برخی از مکرها از خداوند و برخی دیگر به دیگران نسبت داده می شود. اما در آیه دوم تصریح می شود که تمام مکرها در انحصار خداوند هستند . جمع میان این دو آیه بدون دست کشیدن از ظاهر یکی از آنان ، دغدغه ای است که هر مفسر با آن روبرو می شود. باید موضوع مکر را چنان تحلیل کرد که حتی مکر شیطان نیز در حقیقت همان مکر خداوند باشد.

این جمع با توجه به نظریه وحدت وجود کاملا ممکن است . در واقع باید گفت در نظام احسن الهی این خداوند است که با جلوه گر شدن در غالب اسمائی همچون مضل با بکارگیری مکر در این موطن ، هدف های نهایی خود از آفرینش را پی می گیرد. در عین حال که این به معنای نفی نسبت مکر به شیطان و یا هر موجود دیگری که در حال طرح ریزی مکری هست، نمی باشد. در موطن شیطان درعین اینکه شیطان در حال طرح ریزی مکر است این در حقیقت خداوند است که مکر می کند زیرا شیطان چیزی نیست مگر جلوه ای از جلوات اسماء الهی که ذات در تمام آنها حضور دارد و به تمامی احکام آنها اولا و به ذات متصف می گردد.

با تتبع مختصری در قرآن به موارد متعددی بر می خوریم که تفسیر صحیح و دقیق آنها جز با پذیرش حضور وجودی حضرت حق در همه مواطن یعنی همان دیدگاه وحدت شخصی وجود ممکن نیست . بر اساس همین دیدگاه است که می توان مفاد ظاهری این آیه را بدون هیچ تأویلی فهمید:

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا

هنگامی که خداوند در امتی خیری نبیند، به اسرافکاران آن امت امر می کند ، پس اینان به فساد روی می آورند تا مستحق عقوبت حق گردند (إسرا/16).

این امر بنابر ظاهر آیه امری حقیقی است در حالی که برخی مفسران چون نتوانستند معنای واقعی آیه را دریابند با تأویل ظاهر معنای امر ، به انواع و اقسام توجیه ها و تأویل های دلخواه خود دست زدند.

با همین دیدگاه در آیات قرآنی تمام قوت ها و قدرت ها به خداوند نسبت داده می شود: أَنَّ الْقُوَّه لِلَّهِ جَمِیعًا  همانا همه قوت ها از آن خداست(بقره/165) که شامل قوت و قدرت شیطان و لشکر او نیز خواهد بود.

نیز در قرآن تمام عزت ها به خداوند نسبت داده شده است :

أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّه فَإِنَّ الْعِزَّه لِلَّهِ جَمِیعًا

آیا نزد آنان عزت می جویند همانا همه عزت ها از آن خداست. (نساء/139)

در حالی که برخی آیات دیگر عزت را به رسول خدا و مومنان نسبت می دهد:

وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ

عزت تنها ازآن خداو رسول او و مومنین است هرچند منافقان این را نمی دانند.(منافقون/8)

تمام این آیات که با بحث توحیدافعالی گره خورده اند ؛ تنها با نظریه وحدت وجود قابل تفسیرند.

به همین ترتیب در آیاتی مانند :

وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ (انسان/30)

قَدَری ها برای تثبیت اراده آزاد و اختیار انسان و یافتن معنائی صحیح برای تشاؤون در معنای ظاهری یشاء الله دست برده اند و برای مثال می گویند معنای آیه این است که آنچه انسان مشیت کند ، خداوند همان را مشیت می کند. برخی نیز که بر مسلک جبر گام نهاده اند، همه مشیت ها را مشیت حق می بینند، و برای تصحیح یشاء الله در معنای ظاهری تشاؤون تصرف کرده اند و می گویند هیچ مشیتی جز مشیت خداوند وجود ندارد و این پندار است که انسان گمان می کند اراده کننده اوست.

جمع میان این دو تنها از تحلیلی بر می خیزد که بتواند از یک سو، عینیت حق با خلق و از سوی دیگر، تمایز حق از خلق را به گونه ای معقول و منطقی در کنار هم تفسیرکند. در چنین تحلیلی ، توحید افعالی در این زمینه چنین معنا می دهد که در دل مشیت و اراده انسان و دقیقا در همان موطنی که انسان مشیت می کند، حق حضور وجودی داردو مشیت انسان به نفس همان مشیت ، مشیت حق نیز هست.یعنی در عین حال که انسان به واقع موجودی صاحب اراده است، به نفس همان مشیت ، اراده حق نیز تحقق دارد .

در همین زمینه یعنی در مسئله جبرو اختیار و رویکرد درست در قبال آن ، روایت بسیاری عمیقی در اصول کافی نقل شده است :

قلت : اجبر الله العباد علی المعاصی؟ قال : لا ، قلت: ففوّض الیهم الامر؟ قال : لا، قلت : فماذا؟ قال لطف من ربک بین ذلک(شیخ کلینی، اصول کافی، ج1، ص 159)

به حضرت امام صادق علیه السلام گفتم : آیا خداوند بندگانش را بر گناه مجبور کرده است؟ فرمود: نه، گفتم: پس آیا امر را به ایشان واگذارده است؟ فرمود : نه . راوی گفت: پس گفتم حقیقت امر چیست؟ فرمود: لطفی از جانب پروردگارت در میان جبر و تفویض)".

مفاد "لطف" در این حدیث، با مفاد اسم "لطیف" خداوند همسان است که پیش تر از آن یاد شد. علامه طباطبایی در توضیح این حدیث می گوید: "لطف همانا نفوذ دقیق را گویند. امام (علیه السلام) این گونه تعبیر کرده اند تا تأثیر حق تعالی را در افعال به نحو استیلای ملکی که دارای نفوذ و دقت است، برسانند".

من زعم ان الله یأمر بالسوء و الفحشاء فقد کذب علی الله ، و من زعم أن الخیر و الشرَّ بغیر (مشیئة) الله فقد أخرج الله من سلطانه، و من زعم أن المعاصی بغیر قوة اله فقد کذب علی الله ، و من کذب علی الله أدخله الله النار.

از امام صادق (علیه السلام) است که رسول خدا فرمود: هر کس گمان کند که خداوند به زشتی و فحشا امر می کند، پس بر خداوند دروغ بسته است و آن کس که گمان کند خیر و شر بدون مشیت خداوند واقع می شوند، او را از فرمانروایی اش خارج کرده است و آن کس که گمان کند گناهان بدون قوت و قدرت الهی انجام می شوند، پس به خدا دروغ بسته است و هر کس که به خداوند دروغ بندد، خداوند او وارد دروزخ گرداند.

در صدر این حدیث، حضرت نسبت دادن زشتی و فحشا به امر خداوند را نسبت کذب به خداوند می داند که به قرینه بخش بعدی روایت، منظور از امر خداوند، همان اراده تشریعی حق است. اما در ادامه تأکید می شود که گناهان و همه امور خیر و شر، از دایره اراده و امر حق خارج نیستند که در اینجا مقصود اراده تکوینی حق است. با توجه به مطالب پیش گفته، خواننده به راحتی می تواند مضمون اصلی روایت را دریابد که از ظاهر آن و بدون اندکی دخل و تصرف به دست می آید.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156