در پست کمال و در توضیح کمال ذاتی حق، گفتیم حق تعالی واجد تمام کمالات است و این کمالات عین ذات حق هستند. افزون بر این، از کمال اسمایی حق سخن گفتیم که مقتضای اکمل بودن حق است و در رابطه با غیر مطرح می شود؛ بدین معنا که کمال علی الاطلاق بودن حق موجب آن است که او فیاض علی الاطلاق نیز باشد و کمالاتی را که در درون دارد، به تفصیل در خارج جاری سازد. به بیان تمثیلی، آکندگی حق، موجب سرازیر شدن وجودی از جانب او می شود.
برابر این بیان ، مقصود اصلی از ایجاد عالم استجلا است؛ یعنی چون حق تعالی اراده کرد که کمالات اسمایی خود، یعنی کمالاتی را که برای حق تعالی در نسبت با غیر مطرح می شوند، در عالم خارج متحقق سازد تا خود را در آینه تجلی مشاهده کنده، عالم ایجاد گردید. استجلا به معنای دیدن خود در غیر است. بنابراین، حق تعالی خود را در آینه تجلیات خود می بیند.
به باور عارفان، کمال استجلا تنها در یک تجلی قابل تحقق است و آن انسان کامل است. بدون انسان کامل، استجلای کامل تحقق نمی پذیرد؛ زیرا تنها انسان کامل است که حق تعالی می تواند در آینه او خود را بدون نقص ببیند. حال اگر مقصود از ایجاد عالم استجلا باشد، با این بیان روشن می شود که مقصود نهایی از خلق عالم چیزی جز خلق انسان نبوده است و بدون حضور انسان کامل در عالم، حق تعالی به طور کامل به مقصود خویش نمی رسید.
در مقابل اصطلاح استجلا، اهل الله از اصطلاح دیگری به نام جلا نیز استفاده می کنند. جلا، در مقابل استجلا به معنای ظهور در غیر است. نخست حضرت حق در اغیار ظهور می کند (جلا) و سپس خود را در آنها مشاهده می کند (استجلا) . بنابراین، کمال استجلا و شهود به انسان خواهد بود؛ همان گونه که کمال جلا و ظهور به اوست.
الحق سبحانه من حیث أسماؤه الحسنى التی لا یبلغها الإحصاء أن یرى أعیانها، و إن شئت قلت أن یرى عینه، فی کونٍ جامع یحصر الأمر کلَّه، لکونه متصفاً بالوجود، و یظهر به سرّه إلیه: فإن رؤیه الشیء نفسه بنفسه ما هی مثل رؤیته نَفْسَه فی أمرٍ آخر یکون له کالمرأه، فإنه یظهر له نفسه فی صوره یعطیها المحل المنظور فیه مما لم یکن یظهر له من غیر وجود هذا المحل و لا تجلّیه له.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 48-49)
حق تعالی از جهت اسمای حسنای خویش – که شماره پذیر نیستند – اراده کرد که اعیان اسما را مشاهده کند. به بیان دیگر، خواست عین خود را در موجودی جامع مشاهده کند که تمام امر را در بر گیرد؛ زیرا آن متصف به وجود است و با او، سرّ حق برای خودش ظاهر می شود؛ چه اینکه شیئی خود را به واسطه خود ببیند، مانند این نیست که خود را در امری دیگر مشاهده کند که به منزله آینه برای او باشد؛ زیرا او در این صورت برای خود در صورتی ظاهر می شود که آن محلِ مورد نظر (آینه) آن را می دهد؛ صورتی که بدون وجود این محل و تجلی او بر آن ، برای وی ظاهر نمی شد.
... فکمال الجلاء و الاستجلاء و إحاطه الشهود بالغیب و الشهاده هو السرّ المطلوب و العلّه الغائیّه من العالم، فإذا لم یحصل کمال الظهور و الإظهار على النحو المطلوب، لم یکن له سرّ و روح، و العالم کلّه- أعلاه و أسفله، و أمره و خلقه، ظلمانیته و نورانیته کما قلنا- مظاهر الأسماء الإلهیه، فما من موجود منها إلّا و الغالب على وجوده حکم بعض الأسماء على سائرها، فذلک البعض سنده و إلیه مستنده، و الحق من حیث ذلک الاسم ربّه و معبوده، و من حضرته فاض علیه وجوده و هو عند التجلّی مشهوده، فظهور الحق و إن وجد قبل الکون الجامع و المظهر الکامل و المجلى الشامل نحوا من الظهور تفصیلیا فرقانیا، و لکنّ المطلوب بالقصد الأوّل هو کمال الجلاء و الاستجلاء، فحیث لم یوجد کمال الظهور فی المظهر الأکمل، لم یحصل المراد المطلوب من إیجاد العالم؛ لعدم قابلیه العالم بدون الإنسان لذلک، و قصوره عن کمال مظهریته- تعالى- ذاتا و صوره جمعا و تفصیلا، ظاهرا و باطنا، فکان کمرآه غیر مجلوّه.
(جندی ، شرح فصوص الحکم ، ص 150-151)
کمال جلا و استجلا و احاطه شهود بر غیب و شهادت، به یقین سر مطلوب و علت غایی (خلق) عالم است. پس، اگر کمال ظهور و اظهار بدان گونه که مطلوب است حاصل نمی گردید، آن را سرّ و روحی نمی بود و همان گونه که گفتیم، تمام عالم، بالا و پایین آن، امر و خلق آن، ظلمانیت و نورانیت آن همگی، مظاهر اسمای الهی اند پس، هیچ موجودی در آن نیست جز اینکه حکم برخی از اسما، در مقابل برخی دیگر، بر وجودش غلبه دارد. پس آن اسما (که بر او غلبه دارند)، سند و محل اتکای آن وجود هستند و استناد او بدان هاست و حق تعالی از جهت آن اسم، رب آن موجود و معبود اوست و از حضرت اوست که وجود بر آن افاضه شده است و آن، هنگام تجلی مشهود حق بوده است. پس ظهور تفصیلی فرقانی تحقق داشت، اما مطلوبی که در اصل مورد نظر وبد، همان کمال جلا و استجلا است. پس آنجا که کمال ظهور در مظهر اکمل تحقق نیابد، منظور از ایجاد عالم حاصل نشده است؛ زیرا عالم بدون انسان، قابلیت آن (مظهریت کامل حق) را ندارد؛ چه از نظر ذاتی و جه صوری؛ چه جمعی و چه تفصیلی؛ چه ظاهری و چه باطنی؛ همانند آینه کدر.
خلاصه بحث این که : در جلاء خداوند خود را در مراتب جلائیه که عبارتاند از تعین اول و دوم به نظاره مینشیند و کمالات خود را در آنها میبیند، اما این دیدن، حب و عشق الهی را در جلوهگری به نحو کامل تأمین نمیکند زیرا ملاحظه خود در غیر خصوصیتهایی دارد که دیدن خود در خویش ندارد، از همین جهت استجلاء و مراتب استجلائیه مطرح میشود. بنابراین از منظر عرفان اسلامی سرّ اصل خلقت بر پایه استجلاء تبیین میگردد و به بیان دیگر، اساساً موجودات از آن روی پدید آمدهاند، و خلقت صورت پذیرفته است که آینه حقنما و جلوهها و مظاهر اسما و صفات و کمالات خداوند باشند.
خدای متعال در مقام استجلاء در هر شیئی به حد و اندازه خود آن شیء ظهور میکند و هر موجودی به اندازه ظرفیت و استعداد خویش میتواند خدا را نشان دهد و در وادی استجلاء و ظهور، موجودات به نحو تشکیکی مظهریت حق را بر عهده میگیرند، اما هیچ یک نمیتواند حقتعالی را ـ نه آنچنانکه خودش هست بلکهـ آنچنانکه خداوند است، نشان دهد. بنابراین میبایست در مراتب استجلائیه موجودی کامل پدید آید که خداوند سبحان به حد و اندازه خود در او جلوه کند و آن موجود به خاطر ظرفیت و استعداد بیکرانش، بتواند همة اسما و صفات و کمالات خداوندی را به منصّه ظهور و بروز درآورد. این موجود کسی نیست جز انسان که کمال نهایی استجلاء در او صورت میپذیرد. یعنی بر اساس حرکت حبی که حقتعالی میخواهد در غیر تجلی کند و خود را در غیر ببیند، این هدف را هر موجودی به حسب سعه وجودی آن موجود برآورده میکند اما نهایت و کمالش به وسیله انسان تحقق مییابد. (ر.ک: تمهید القواعد چاپ دفتر تبلیغات اسلامی از ص ۳۱۹ به بعد؛ شرح فصوص الحکم جندی، فص آدمی، از ص ۱۴۷ الی ص ۱۵۱ و بهویژه ص ۱۵۱) بنابراین اگر سرّ اصل خلقت استجلاء است، سرّ خلقت انسان، کمال استجلاء میباشد و انسان تجلی نهایی و اعظم خداوند است و تحلیل این خاصیت انسان هم در جامعیت اوست.
علامه حسن زاده آملی می فرمایند :
اما کمال جلاء و استجلاء چنانست که شیخ صدر الدین قونوى در تفسیر فاتحه فرموده است و آنرا علامه ابن فنارى در مصباح الانس (ص 47) نقل کرده است:
ان کمال الجلاء هو کمال ظهور الحق بالانسان الکامل، و کمال الاستجلاء عبارة عن جمع الحق بین شهود نفسه بنفسه فى نفسه و فیما امتاز عنه فیسمى بسبب الامتیاز غیرا و لم یکن کذلک قبله و عن مشاهدة الغیر نفسه بنفسه من جهة کونه غیرا و من امتاز عنه بعینه و عین من امتاز عنه.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 594 تا 596
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 571 تا 574
- حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 3، ص 14