به اعتقاد اهل الله ، از نظر تکثر، انبیا و اولیا متعددند، ولی از نظر حقیقت اصلی، همگی یک حقیقت بیش نیستند که همان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است. آن حقیقت، در نشئه عنصری به وزانِ شرایط اجتماعی و جغرافیایی، به صورت انبیا و اولیای مختلف در می آید و همه مظاهر اویند. تا اینکه سرانجام، کمال جلوه گری آن در بدن عنصری حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم ظهور می یابد و همه آن حقیقت، در وجودِ آن حضرت جاری می شود.
هر کدام از انبیا و اولیا، مظهری از حقیقتی هستند که به طور کامل، تنها در وجود آخرین پیامبر جلوه کرده است. هر کدام از آنها، تنها به اندازه استعداد خویش از آن حقیقت بهره برده اند و آن را تجلی می دهند. با در نظر داشتن این گونه ارتباط میان انبیاء با حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم ، مطالب بسیاری می توان از آن نتیجه گرفت؛ از جمله رابطه ادیان و شرایعی که هر کدام از این انبیاء آن را نمایندگی کرده اند. نیز مفهومِ خاتم بودن دین اسلام و بسیاری از مسائل دیگر که در این مجال نمی گنجد:
و ظهور تلک الحقیقه بکمالاتها اولًا لم یکن ممکناً فظهرت تلک الحقیقه بصور خاصه کل منها فی مرتبه لائقه باهل ذلک الزمان و الوقت حسب ما یقتضیه اسم الدهر فی ذلک الحین من ظهور الکمال و هی صور الأنبیاء، علیهم السلام. فان اعتبرت تعیناتهم و تشخصاتهم لغلبه احکام الکثره و الخلقیه علیک حکمت بالامتیاز بینهم و الغیریه و بکونهم غیر تلک الحقیقه المحمدیه الجامعه للأسماء لظهور کل منهم ببعض الأسماء و الصفات. و ان اعتبرت حقیقتهم و کونهم راجعین إلى الحضره الواحدیه بغلبه احکام الوحده علیک حکمت باتحادهم و وحده ما جاءوا به من الدین الإلهی کما قال تعالى: «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ». فالقطب الذی علیه مدار احکام العالم و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و هو الحقیقه المحمدیه، صلى اللَّه علیه و آله. و باعتبار حکم الکثره متعدد. و قبل انقطاع النبوه قد یکون القائم بالمرتبه القطبیه نبیاً ظاهراً کإبراهیم، صلوات اللَّه علیه، و قد یکون ولیا خفیاً کالخضر فی زمان موسى، علیهما السلام، قبل تحققه بالمقام القطبی. و عند انقطاع النبوه اعنى نبوه التشریع بإتمام دائرتها و ظهور الولایه من الباطن انتقلت القطبیه إلى الأولیاء مطلقاً فلا یزال فی هذه المرتبه واحد منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب و النظام.
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 128-129)
در وهله اول، ظهور آن حقیقت با کمالاتش، امکان پذیر نبود. پس آن حقیقت، نخست به صور خاصی ظاهر شد که هر کدام از آنها با مرتبه اهلِ آن زمان مناسبت داشتند و با آنچه که اسم دهر در هنگام ظهور آن کمال، اقتضای آن را داشت مطابق بودند و آن صورت های انبیا صلی الله علیه و آله و سلم بود. پس اگر به واسطه غلبه احکام کثرت و خلقیت بر خودت تعینات و اشخاص آنها را اعتبار کنی، به امتیاز آنها از یکدیگر و نیز غیریت آنها را از آن حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم جامع اسما حکم می دهی؛ زیرا هر کدام از آنها با برخی از اسما و صفات ظاهر شده اند؛ و اگر حقیقت آنها و بازگشتشان به حضرت واحدیت را به واسطه غلبه احکام وحدت بر خودت اعتبار کنی، به اتحاد آنها و وحدت آنچه از ادیان الهی آورده اند حکم می دهی؛ همان گونه که خداوند تعالی از زبان مومنان فرمود میان هیچ یک از رسولانش تفاوتی نمیگذاریم. پس قطبی که مدار احکام عالم بر اوست و از ازل تا ابد مرکز دایره وجود است، به اعتبار حکم وحدت واحد است و آن، حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است و به اعتبار کثرت، متعدد است. از طرف دیگر پیش از آنکه سلسله نبوت پایان پذیرد، کسی که در مقام قطبیت قرار می گیرد، گاهی نبی ظاهری است؛ همانند ابراهیم صلوات الله علیه و گاهی نیز یک ولی پنهان، همچون خضر در زمان موسی علیه السلام قبل از آنکه موسی به مقام قطبیت برسد و آن گاه که سلسله نبوت، یعنی نبوت تشریعی، با اتمام دایره اش پایان پذیرد و ولایت از باطن ظهور کند، قطبیت به طور مطلق به اولیا منتقل می گردد. پس، همواره یکی از آنها در این مقام قرار می گیرد تا به واسطه او این ترتیب درعالم حفظ شود.
(جامی ، نقد النصوص، ص 266)
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 640 تا 643