عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیثیت تعلیلیه» ثبت شده است

تفاوت حیثیات سه گانه 

حیثیت اطلاقیه ، نه قیدی به موضوع اضافه می کند و نه علت اثبات محمول برای موضوع را شرح می دهد ، بلکه تأکید است . حیثیت اطلاقیه ، قیدی نیست که به موضوع اضافه شود و در نتیجه موضوع دو چیز (قید و مقید) بشود . همچنین حیثیت اطلاقیه ، بیان علت اثبات محمول برای موضوع نیست ؛ بلکه تنها تأکید موضوع است . می گوییم «الإنسان من حیث هو إنسان ،‌حیوان ناطق» . این «من حیث» نه قید موضوع (انسان) است و نه بیان علت اثبات محمول برای آن ، بلکه تأکید موضوع است ؛ به این معنی که انسان  خود انسان  حیوان ناطق است .

حیثیت تقییدیه ، مقید شدن موضوع به این حیث است ؛ وقتی می گوییم : «الجسم من کونه أبیض مرئی» ، یعنی جسم به تنهائی مرئی نیست . آنچه دیده می شود ألوان است . پس «مرئی» که محمول است ، برای بیاض که حیثیت تقییدیه است ، بالذات و برای جسم بالعرض ثابت است و همین جاست که حیثیت های تقییدیه با واسطه های در عروض یکی می شود . پس اطلاق «مرئی» بر جسم احتیاج به حیثیت تقییدیه «بیاض» دارد . بنابراین ، بیاض ، واسطه در عروض مرئی بودن برای جسم است .

اما حیثیت تعلیلیه ، قید موضوع نمی شود . موضوع یک چیز است ، اما حیثیت ، علت اثبات محمول برای موضوع است . می گوییم : «الإنسان من حیث هو متعجب ، ضاحک» . ضاحک را بر انسان اطلاق می کنیم و  می گوییم : ضاحک است . پس تعجب ، حیثیت تعلیلیه است ، و محمول را برای موضوع اثبات می کند و همین جا نیز واسطه در ثبوت است . زیرا شیء مورد وساطت ، ‌ضحک است . حاجی تصریح می فرماید که واسطه در ثبوت ،‌ دو گونه است؛ گاهی واسطه در ثبوتی است که واسطه ، متصف به شیء مورد وساطت است و گاهی نیست . گاهی در واسطه در ثبوت،‌ واسطه متصف به شیء مورد وساطت نیست و در عین حال باعث می شود که ذوالواسطه بالذات و حقیقتا متصف به شیء مورد وساطت شود و گاه ، واسطه خود نیز متصف به شیء مورد وساطت است . در اینجا متعجب ، واسطه در ثبوت ضحک برای انسان است و اسناد ضحک به انسان اسناد حقیقی است . اما در عین حال خود متعجب که واسطه ی ثبوت ضحک برای انسان شده است ، به ضاحکیت متصف نیست .

تفاوت حیثیت تعلیلیه و تقییدیه 

شی ء الف که می خواهد متصف به ب شود یعنی الآن ب را ندارد و می خواهد متصف به ب شود، یک وقت فقط نیاز به یک حیثیت تعلیلیه دارد، یعنی فقط به یک علتی نیاز دارد که این الف را که ب نیست ب بکند؛ و یک وقت هست که نه، این الف که می خواهد متصف به ب بشود علاوه بر ج به عنوان حیثیت تعلیلیه و به عنوان یک علت، به د هم به عنوان یک حیثیت تقییدیه احتیاج دارد، زیرا الف نمی تواند بدون شائبه ی مجاز متصف به ب بشود. مثل راننده است که نمی تواند بدون واسطه متصف به پنچر بودن بشود. الف در اتصافش به ب به دو چیز نیاز دارد: اول یک علت می خواهد به عنوان حیثیت تعلیلیه، و دوم یک امر دیگری باید وجود داشته باشد که واقعاً متصف به ب بشود و اتصاف آن به ب واقعی و بدون مجاز باشد. الف به اعتبار ملابستش با «د» یعنی به واسطه ی نوعی قرب و نوعی اتحاد که با «د» دارد چون «د» متصف به ب شده است این هم متصف به ب می شود؛ که درواقع معنی اتصاف الف به ب این است که الف متحد است با چیزی که آن چیز متصف است به ب؛ یعنی ما حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم؛ یعنی این حکم واقعاً مال این نیست ولی ما حکم احدالمتّحدین را به این سرایت می دهیم.

مثلاً اگر ما انسانی را درنظر بگیریم که هم فیلسوف است هم طبیب- مثل بوعلی - و بخواهیم طبابت را به فیلسوف نسبت بدهیم و بگوییم «الفیلسوف یُعالج» (یعنی فیلسوف معالجه می کند) ، این، هم به حیثیت تعلیلیه احتیاج دارد هم به حیثیت تقییدیه؛ یعنی در اینجا به دو چیز احتیاج است:

یکی اینکه باید علتی باشد تا معالج بودن را به بوعلی بدهد، زیرا بوعلی درابتدا که هنوز بچه بوده است که نمی توانسته است معالجه کند؛ باید عالم و طبیب می شده تا بعد بتواند معالجه کند. پس عللی باید وجود داشته باشد که این صفت معالج بودن را به بوعلی بدهد. بوعلی از شکم مادرش که متولد شده است معالج نبوده است، بلکه عللی او را به صورت یک انسانی درآورده است که بتواند معالجه کند که آن علل همان تحصیلات و تجربیات اوست.

دوم اینکه یک امر دیگری- مثل طبابت- باید وجود داشته باشد تا معالج بودن اوّلاً و بالذات به بوعلی طبیب نسبت داده شود و سپس به نحو عرضی و مجازی به بوعلی فیلسوف نسبت داده شود. آیا بوعلی از آن جهت که فیلسوف است معالج است یا از جهتی که طبیب است معالج است؟ واضح است که از این جهت که طبیب است معالج است. ولی در اینجا یک شخص هم طبیب است هم فیلسوف. الآن بوعلی دارد معالجه می کند ولی بوعلی هم طبیب است هم فیلسوف. آیا بوعلی بما أنّه طبیبٌ معالجه می کند یا بما أنّه فیلسوفٌ؟ آیا درواقع شخصیت طبّی اش معالجه می کند یا شخصیت فلسفی اش؟ واضح است که بوعلی بما أنّه طبیبٌ معالجه می کند.

ولی ما اگر در اینجا بگوییم «الفیلسوفُ یُعالج» مسلّماً دروغ نگفته ایم؛ فیلسوف معالجه می کند، راست است، اما این معالج بودن را که به فیلسوف نسبت می دهیم وقتی دقت بکنیم می بینیم مَجاز است. بوعلی هم طبیب است و هم فیلسوف و بماأنّه طبیبٌ معالجه می کند ولی اگر ما آن را به بوعلی [فیلسوف ] نسبت بدهیم اشکال ندارد، چون او در آنِ واحد هم طبیب است هم فیلسوف. در اینجا حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم. نسبت معالج بودن را واقعاً و بالذات ما باید به بوعلی طبیب بدهیم ولی ما به بوعلی فیلسوف هم نسبت می دهیم و می گوییم فیلسوفْ ما را معالجه کرد.

پس در اینجا وقتی که معالج بودن را به بوعلی فیلسوف نسبت می دهیم علاوه بر اینکه باید عللی در کار باشد تا بوعلی را معالج بکند علاوه بر این بوعلی فیلسوف به واسطه ی طبیب بودن معالج است، به این معنی که چون فیلسوف با طبیب در اینجا متحد است و دو حیثیت در شخص واحد وجود دارند و با یکدیگر متحدند ما حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم.

از این جهت است که در اینجا می گوییم: «الفیلسوف یُعالج» علاوه بر عللی که معالج بودن را که قبلاً بوعلی نداشته است به او داده است- که آن علل همان معلمها، کتابها و مطالعات هستند- یک حیثیت تقییدیه هم می خواهد. این علت می آید اول طب را به بوعلی می دهد و بوعلی به واسطه ی طبیب بودن معالج می شود، بعد بوعلی که فیلسوف هم هست متصف به معالج بودن می شود، یعنی این معالج بودن را به بوعلی فیلسوف هم نسبت می دهیم و می گوییم: «الفیلسوف یُعالج» ولی وقتی که دقت می کنیم می بینیم «الفیلسوفُ بما أنّه طبیبٌ یُعالج نه بما أنّه فیلسوفٌ» . اما اگر ما معالج بودن را به فیلسوف هم نسبت بدهیم از این جهت است که این فیلسوف طبیب هم هست. اگر به طبیب نسبت بدهیم نه از این جهت است که این طبیب فیلسوف هم هست، ولی اگر به فیلسوف نسبت بدهیم از این جهت است که این فیلسوف طبیب هم هست. این را «حیثیت تقییدیه» می نامیم.

منابع :

  • شهید مطهری، شرح دروس منظومه، ج 3 ص 19​
  • شهید مطهری،  مجموعه آثار، ج 10، صص 241 و 242

 

 

 

 

 

 

 

 

هنگامی که می گوئیم موضوعی به واسطه حیثیت تقییدی به وصف متصف می شود یا محمولی بر آن حمل می گردد، برخلاف حیثیت تعلیلی آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف می شود، خود موضوع نیست بلکه موضوع همواره ثانیا و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود.

به بیان دیگر ، امری در نسبت دادن وصف به موضوع مورد نظر نقش واسطه را دارد و در حقیقت این واسطه است که به وصف متصف می شود و به واسطه این اتصاف و حقیقی و نیز ارتباطی که موضوع با واسطه دارد ، موضوع به نحو ثانیا و بالعرض به وصف مورد نظر متصف می گردد.

برای مثال هنگامی که می گوئیم: سفیدی سفید است ، حکم سفید بودن اولا و به ذات به موضوع قضیه تعلق می گیرد، ولی در گزاره این جسم سفید است، موضوع قضیه یعنی این جسم، در حقیقت و به ذات به سفیدی متصف نمی شود. آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است، همان گونه که در گزاره اول داشتیم، نفس سفیدی است اما این جسم به واسطه ارتباط و اتحادی که به عنوان محل با قید یعنی سفیدی، به عنوان حالّ یافته است، ثانیا و بالعرض به این حکم متصف می گردد. بنابراین بیان درست گزاره دوم چنین است: این جسم به واسطه سفیدی، سفید است. در اینجا واسطه، از نوع حیثیت تقییدی است. ارتباط و اتحادی که میان قید و موضوع قضیه وجود دارد (هر چند ارتباط یا اتحادی اعتباری باشد)، مصحح نسبت دادن محمول به موضوع به واسطه آن حیثیت تقییدی است.

در مثال پیشین اگر واسطه را به معنای حیثیت تعلیلی بگیریم، معنای گزاره این می شود که جسم به واقع و به طور حقیقی به سفیدی متصف است و خود ، این حکم را به ذات پذیرفته است. در حالی که اگر حیثیت تقییدی در میان باشد هیچگاه موضوع در حقیقت به سفیدی متصف نمی شود و تنها به سبب اتحادی که با سفیدی از باب اتحاد حالّ و محل دارد می تواند به نحو مجازی و ثانوی، به وصف سفیدی متصف گردد.

استاد مطهری در این زمینه مثال جالبی دارند: گاهی راننده ای متوجه پنچر بودن یکی از چرخ های اتومبیل اش می شود و به ناگاه می گوید: پنچر شدم. در اینجا نسبت دادن حکم پنچری به خود شخص، به واسطه حیثیت تقییدی چرخ اتومبیل است. آنچه در حقیقت و به ذات به پنچری متصف می شود همان چرخ اتومبیل است، ولی راننده اتومبیل به واسطه اتحادی هرچند اعتباری که با اتومبیل خود احساس می کند، این حکم را به خود نسبت می دهد.

مثال فنی دیگری که ملاصدرا در همین باره مطرح می سازد، بحث انتساب ماهیات به حکم وجود است. از نظر صدر المتالهین در گزاره ماهیت موجود است، حکم موجودیت نه در حقیقت و بالذات ، بلکه به واسطه حیثیت تقییدیه وجود به ماهیت نسبت داده می شود. در واقع آنچه در حقیقت به موجودیت متصف است همان حقیقت عینی وجود است پس می توان گفت که وجود بدون حیثیت تقییدی موجود است اما ماهیت به واسطه وجود موجود است. معنای این واسطه بودن وجود در این اتصاف را نباید به نحو حیثیت تعلیلی تفسیر کرد، زیرا در این صورت ماهیت نیز به طور حقیقی به وجود متصف است و از این رو ماهیت نیز از حالت اعتباری بودن خارج شده و اصالت می یابد، در حالی که این تنها وجود است که اصالت دارد. در مثال فوق ماهیت به واسطه اتحادی که با وجود دارد حکم موجودیت را که اولا و به ذات به وجود اختصاص دارد، ثانیا و بالعرض به خود می گیرد.

استاد آشتیانی درباره حیثیت تقییدیه چنین می نگارند:

حیثیت تقییدیه، عبارت از حیثیتى است که مکثّر ذات موضوع باشد. ... مثل اینکه بنا بر اصالت وجود، ماهیت که امر اعتبارى و بتبع وجود موجود است، وجود حیثیت تقییدیه از براى انتزاع موجودیت از ماهیت است؛ یعنى ماهیت بالذات موجود نیست، و بتبع وجود موجود است. در این مقام، وصف "موجود است" از براى ماهیت، وصف بحال متعلق ماهیت است که وجود باشد. حیثیت تقییدیه مکثر ذات موضوع و امرى داخل در ذات موضوعست و موضوع که عبارت از ماهیت است، فردى بالذات غیر از وجود ندارد.

پس انتزاع موجودیت از ماهیت، احتیاج بضم ضمیمه و تقیید ماهیت بامرى غیر ذات خودش دارد، (و لو بحسب اعتبار عقلى). و اگر آن غیر در مقابل ماهیت خارجیت داشته باشد، که بدو وجود موجود باشند، حیثیت تقییدیه و واسطه، درعروض نمی ‏باشد یا واسطه نیست یا آنکه واسطه در ثبوتست.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 170تا 17
  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص  165 تا  166

گاهی در جریان حمل صفتی بر یک موضوع ، موضوع در حقیقت به محمول متصف می شود ، اما علت اتصاف محمول به موضوع امری غیر از موضوع است.

برای مثال وقتی می گوئیم درخت موجود است، حمل موجودیت بر موضوع یعنی وجود درخت بطور حقیقی انجام می پذیرد و موضوع به واقع این حکم را می پذیرد و به تعبیری مصداق بالذات محمول است اما این اتصاف علتی جز وجود درخت داردکه همان علت ایجادی درخت است و واسطه اتصاف حکم موجودیت بر وجود درخت است. این واسطه -که غیر از موضوع است- را حیثیت تعلیلی اتصاف محمول به موضوع می نامند.

به عبارت دیگر در گزارة درخت موجود است ، آنچه سبب می‌شود وجود درخت تحقق خارجی یابد و به وجود و تحقق متصف شود، علتِ اوست.‌ علت، افاضة وجود می‌کند، و معلول، که وجودِ درخت است تحقق می‌یابد. در اصطلاح فیلسوفان، این نوع تحقق را، تحقق با حیثیت تعلیلیة علت یا با واسطه در ثبوت علت می‌گویند؛ زیرا علت واسطة ثبوت خارجی وجود درخت شده است.

برخی برای تقریب به ذهن از مثال های عرفی نیز استفاده کرده اند که سودمند است مانند این که در نظر بگیرید آبی که در حال گرم شدن بر روی آتش است، در این فرآیند گرم می شود و وصف گرما را به خود می پذیرد ، اما علت گرم شدن چیزی غیر از آب یعنی آتش است. در اینجا آتش ، حیثیت تعلیلی برای گرم شدن آب است.

استاد آشتیانی در تعریف حیثیت تعلیلی چنین نگاشته اند:

حیثیت تعلیلیه، امرى خارج از ذات موضوع است، مثل وجود واجبى نسبت باشیاء. باین معنى که ما در انتزاع وجود و موجود از وجود امکانى باید اول علت آن را که مقوم و حقیقت وجود امکانى باشد، ملاحظه نمائیم.


منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 169تا 170
  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 151تا 152
  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 166