تفاوت حیثیات سه گانه
حیثیت اطلاقیه ، نه قیدی به موضوع اضافه می کند و نه علت اثبات محمول برای موضوع را شرح می دهد ، بلکه تأکید است . حیثیت اطلاقیه ، قیدی نیست که به موضوع اضافه شود و در نتیجه موضوع دو چیز (قید و مقید) بشود . همچنین حیثیت اطلاقیه ، بیان علت اثبات محمول برای موضوع نیست ؛ بلکه تنها تأکید موضوع است . می گوییم «الإنسان من حیث هو إنسان ،حیوان ناطق» . این «من حیث» نه قید موضوع (انسان) است و نه بیان علت اثبات محمول برای آن ، بلکه تأکید موضوع است ؛ به این معنی که انسان – خود انسان – حیوان ناطق است .
حیثیت تقییدیه ، مقید شدن موضوع به این حیث است ؛ وقتی می گوییم : «الجسم من کونه أبیض مرئی» ، یعنی جسم به تنهائی مرئی نیست . آنچه دیده می شود ألوان است . پس «مرئی» که محمول است ، برای بیاض که حیثیت تقییدیه است ، بالذات و برای جسم بالعرض ثابت است و همین جاست که حیثیت های تقییدیه با واسطه های در عروض یکی می شود . پس اطلاق «مرئی» بر جسم احتیاج به حیثیت تقییدیه «بیاض» دارد . بنابراین ، بیاض ، واسطه در عروض مرئی بودن برای جسم است .
اما حیثیت تعلیلیه ، قید موضوع نمی شود . موضوع یک چیز است ، اما حیثیت ، علت اثبات محمول برای موضوع است . می گوییم : «الإنسان من حیث هو متعجب ، ضاحک» . ضاحک را بر انسان اطلاق می کنیم و می گوییم : ضاحک است . پس تعجب ، حیثیت تعلیلیه است ، و محمول را برای موضوع اثبات می کند و همین جا نیز واسطه در ثبوت است . زیرا شیء مورد وساطت ، ضحک است . حاجی تصریح می فرماید که واسطه در ثبوت ، دو گونه است؛ گاهی واسطه در ثبوتی است که واسطه ، متصف به شیء مورد وساطت است و گاهی نیست . گاهی در واسطه در ثبوت، واسطه متصف به شیء مورد وساطت نیست و در عین حال باعث می شود که ذوالواسطه بالذات و حقیقتا متصف به شیء مورد وساطت شود و گاه ، واسطه خود نیز متصف به شیء مورد وساطت است . در اینجا متعجب ، واسطه در ثبوت ضحک برای انسان است و اسناد ضحک به انسان اسناد حقیقی است . اما در عین حال خود متعجب که واسطه ی ثبوت ضحک برای انسان شده است ، به ضاحکیت متصف نیست .
تفاوت حیثیت تعلیلیه و تقییدیه
شی ء الف که می خواهد متصف به ب شود یعنی الآن ب را ندارد و می خواهد متصف به ب شود، یک وقت فقط نیاز به یک حیثیت تعلیلیه دارد، یعنی فقط به یک علتی نیاز دارد که این الف را که ب نیست ب بکند؛ و یک وقت هست که نه، این الف که می خواهد متصف به ب بشود علاوه بر ج به عنوان حیثیت تعلیلیه و به عنوان یک علت، به د هم به عنوان یک حیثیت تقییدیه احتیاج دارد، زیرا الف نمی تواند بدون شائبه ی مجاز متصف به ب بشود. مثل راننده است که نمی تواند بدون واسطه متصف به پنچر بودن بشود. الف در اتصافش به ب به دو چیز نیاز دارد: اول یک علت می خواهد به عنوان حیثیت تعلیلیه، و دوم یک امر دیگری باید وجود داشته باشد که واقعاً متصف به ب بشود و اتصاف آن به ب واقعی و بدون مجاز باشد. الف به اعتبار ملابستش با «د» یعنی به واسطه ی نوعی قرب و نوعی اتحاد که با «د» دارد چون «د» متصف به ب شده است این هم متصف به ب می شود؛ که درواقع معنی اتصاف الف به ب این است که الف متحد است با چیزی که آن چیز متصف است به ب؛ یعنی ما حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم؛ یعنی این حکم واقعاً مال این نیست ولی ما حکم احدالمتّحدین را به این سرایت می دهیم.
مثلاً اگر ما انسانی را درنظر بگیریم که هم فیلسوف است هم طبیب- مثل بوعلی - و بخواهیم طبابت را به فیلسوف نسبت بدهیم و بگوییم «الفیلسوف یُعالج» (یعنی فیلسوف معالجه می کند) ، این، هم به حیثیت تعلیلیه احتیاج دارد هم به حیثیت تقییدیه؛ یعنی در اینجا به دو چیز احتیاج است:
یکی اینکه باید علتی باشد تا معالج بودن را به بوعلی بدهد، زیرا بوعلی درابتدا که هنوز بچه بوده است که نمی توانسته است معالجه کند؛ باید عالم و طبیب می شده تا بعد بتواند معالجه کند. پس عللی باید وجود داشته باشد که این صفت معالج بودن را به بوعلی بدهد. بوعلی از شکم مادرش که متولد شده است معالج نبوده است، بلکه عللی او را به صورت یک انسانی درآورده است که بتواند معالجه کند که آن علل همان تحصیلات و تجربیات اوست.
دوم اینکه یک امر دیگری- مثل طبابت- باید وجود داشته باشد تا معالج بودن اوّلاً و بالذات به بوعلی طبیب نسبت داده شود و سپس به نحو عرضی و مجازی به بوعلی فیلسوف نسبت داده شود. آیا بوعلی از آن جهت که فیلسوف است معالج است یا از جهتی که طبیب است معالج است؟ واضح است که از این جهت که طبیب است معالج است. ولی در اینجا یک شخص هم طبیب است هم فیلسوف. الآن بوعلی دارد معالجه می کند ولی بوعلی هم طبیب است هم فیلسوف. آیا بوعلی بما أنّه طبیبٌ معالجه می کند یا بما أنّه فیلسوفٌ؟ آیا درواقع شخصیت طبّی اش معالجه می کند یا شخصیت فلسفی اش؟ واضح است که بوعلی بما أنّه طبیبٌ معالجه می کند.
ولی ما اگر در اینجا بگوییم «الفیلسوفُ یُعالج» مسلّماً دروغ نگفته ایم؛ فیلسوف معالجه می کند، راست است، اما این معالج بودن را که به فیلسوف نسبت می دهیم وقتی دقت بکنیم می بینیم مَجاز است. بوعلی هم طبیب است و هم فیلسوف و بماأنّه طبیبٌ معالجه می کند ولی اگر ما آن را به بوعلی [فیلسوف ] نسبت بدهیم اشکال ندارد، چون او در آنِ واحد هم طبیب است هم فیلسوف. در اینجا حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم. نسبت معالج بودن را واقعاً و بالذات ما باید به بوعلی طبیب بدهیم ولی ما به بوعلی فیلسوف هم نسبت می دهیم و می گوییم فیلسوفْ ما را معالجه کرد.
پس در اینجا وقتی که معالج بودن را به بوعلی فیلسوف نسبت می دهیم علاوه بر اینکه باید عللی در کار باشد تا بوعلی را معالج بکند علاوه بر این بوعلی فیلسوف به واسطه ی طبیب بودن معالج است، به این معنی که چون فیلسوف با طبیب در اینجا متحد است و دو حیثیت در شخص واحد وجود دارند و با یکدیگر متحدند ما حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم.
از این جهت است که در اینجا می گوییم: «الفیلسوف یُعالج» علاوه بر عللی که معالج بودن را که قبلاً بوعلی نداشته است به او داده است- که آن علل همان معلمها، کتابها و مطالعات هستند- یک حیثیت تقییدیه هم می خواهد. این علت می آید اول طب را به بوعلی می دهد و بوعلی به واسطه ی طبیب بودن معالج می شود، بعد بوعلی که فیلسوف هم هست متصف به معالج بودن می شود، یعنی این معالج بودن را به بوعلی فیلسوف هم نسبت می دهیم و می گوییم: «الفیلسوف یُعالج» ولی وقتی که دقت می کنیم می بینیم «الفیلسوفُ بما أنّه طبیبٌ یُعالج نه بما أنّه فیلسوفٌ» . اما اگر ما معالج بودن را به فیلسوف هم نسبت بدهیم از این جهت است که این فیلسوف طبیب هم هست. اگر به طبیب نسبت بدهیم نه از این جهت است که این طبیب فیلسوف هم هست، ولی اگر به فیلسوف نسبت بدهیم از این جهت است که این فیلسوف طبیب هم هست. این را «حیثیت تقییدیه» می نامیم.
منابع :
- شهید مطهری، شرح دروس منظومه، ج 3 ص 19
- شهید مطهری، مجموعه آثار، ج 10، صص 241 و 242