عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حیثیت تقییدیه» ثبت شده است

تفاوت حیثیات سه گانه 

حیثیت اطلاقیه ، نه قیدی به موضوع اضافه می کند و نه علت اثبات محمول برای موضوع را شرح می دهد ، بلکه تأکید است . حیثیت اطلاقیه ، قیدی نیست که به موضوع اضافه شود و در نتیجه موضوع دو چیز (قید و مقید) بشود . همچنین حیثیت اطلاقیه ، بیان علت اثبات محمول برای موضوع نیست ؛ بلکه تنها تأکید موضوع است . می گوییم «الإنسان من حیث هو إنسان ،‌حیوان ناطق» . این «من حیث» نه قید موضوع (انسان) است و نه بیان علت اثبات محمول برای آن ، بلکه تأکید موضوع است ؛ به این معنی که انسان  خود انسان  حیوان ناطق است .

حیثیت تقییدیه ، مقید شدن موضوع به این حیث است ؛ وقتی می گوییم : «الجسم من کونه أبیض مرئی» ، یعنی جسم به تنهائی مرئی نیست . آنچه دیده می شود ألوان است . پس «مرئی» که محمول است ، برای بیاض که حیثیت تقییدیه است ، بالذات و برای جسم بالعرض ثابت است و همین جاست که حیثیت های تقییدیه با واسطه های در عروض یکی می شود . پس اطلاق «مرئی» بر جسم احتیاج به حیثیت تقییدیه «بیاض» دارد . بنابراین ، بیاض ، واسطه در عروض مرئی بودن برای جسم است .

اما حیثیت تعلیلیه ، قید موضوع نمی شود . موضوع یک چیز است ، اما حیثیت ، علت اثبات محمول برای موضوع است . می گوییم : «الإنسان من حیث هو متعجب ، ضاحک» . ضاحک را بر انسان اطلاق می کنیم و  می گوییم : ضاحک است . پس تعجب ، حیثیت تعلیلیه است ، و محمول را برای موضوع اثبات می کند و همین جا نیز واسطه در ثبوت است . زیرا شیء مورد وساطت ، ‌ضحک است . حاجی تصریح می فرماید که واسطه در ثبوت ،‌ دو گونه است؛ گاهی واسطه در ثبوتی است که واسطه ، متصف به شیء مورد وساطت است و گاهی نیست . گاهی در واسطه در ثبوت،‌ واسطه متصف به شیء مورد وساطت نیست و در عین حال باعث می شود که ذوالواسطه بالذات و حقیقتا متصف به شیء مورد وساطت شود و گاه ، واسطه خود نیز متصف به شیء مورد وساطت است . در اینجا متعجب ، واسطه در ثبوت ضحک برای انسان است و اسناد ضحک به انسان اسناد حقیقی است . اما در عین حال خود متعجب که واسطه ی ثبوت ضحک برای انسان شده است ، به ضاحکیت متصف نیست .

تفاوت حیثیت تعلیلیه و تقییدیه 

شی ء الف که می خواهد متصف به ب شود یعنی الآن ب را ندارد و می خواهد متصف به ب شود، یک وقت فقط نیاز به یک حیثیت تعلیلیه دارد، یعنی فقط به یک علتی نیاز دارد که این الف را که ب نیست ب بکند؛ و یک وقت هست که نه، این الف که می خواهد متصف به ب بشود علاوه بر ج به عنوان حیثیت تعلیلیه و به عنوان یک علت، به د هم به عنوان یک حیثیت تقییدیه احتیاج دارد، زیرا الف نمی تواند بدون شائبه ی مجاز متصف به ب بشود. مثل راننده است که نمی تواند بدون واسطه متصف به پنچر بودن بشود. الف در اتصافش به ب به دو چیز نیاز دارد: اول یک علت می خواهد به عنوان حیثیت تعلیلیه، و دوم یک امر دیگری باید وجود داشته باشد که واقعاً متصف به ب بشود و اتصاف آن به ب واقعی و بدون مجاز باشد. الف به اعتبار ملابستش با «د» یعنی به واسطه ی نوعی قرب و نوعی اتحاد که با «د» دارد چون «د» متصف به ب شده است این هم متصف به ب می شود؛ که درواقع معنی اتصاف الف به ب این است که الف متحد است با چیزی که آن چیز متصف است به ب؛ یعنی ما حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم؛ یعنی این حکم واقعاً مال این نیست ولی ما حکم احدالمتّحدین را به این سرایت می دهیم.

مثلاً اگر ما انسانی را درنظر بگیریم که هم فیلسوف است هم طبیب- مثل بوعلی - و بخواهیم طبابت را به فیلسوف نسبت بدهیم و بگوییم «الفیلسوف یُعالج» (یعنی فیلسوف معالجه می کند) ، این، هم به حیثیت تعلیلیه احتیاج دارد هم به حیثیت تقییدیه؛ یعنی در اینجا به دو چیز احتیاج است:

یکی اینکه باید علتی باشد تا معالج بودن را به بوعلی بدهد، زیرا بوعلی درابتدا که هنوز بچه بوده است که نمی توانسته است معالجه کند؛ باید عالم و طبیب می شده تا بعد بتواند معالجه کند. پس عللی باید وجود داشته باشد که این صفت معالج بودن را به بوعلی بدهد. بوعلی از شکم مادرش که متولد شده است معالج نبوده است، بلکه عللی او را به صورت یک انسانی درآورده است که بتواند معالجه کند که آن علل همان تحصیلات و تجربیات اوست.

دوم اینکه یک امر دیگری- مثل طبابت- باید وجود داشته باشد تا معالج بودن اوّلاً و بالذات به بوعلی طبیب نسبت داده شود و سپس به نحو عرضی و مجازی به بوعلی فیلسوف نسبت داده شود. آیا بوعلی از آن جهت که فیلسوف است معالج است یا از جهتی که طبیب است معالج است؟ واضح است که از این جهت که طبیب است معالج است. ولی در اینجا یک شخص هم طبیب است هم فیلسوف. الآن بوعلی دارد معالجه می کند ولی بوعلی هم طبیب است هم فیلسوف. آیا بوعلی بما أنّه طبیبٌ معالجه می کند یا بما أنّه فیلسوفٌ؟ آیا درواقع شخصیت طبّی اش معالجه می کند یا شخصیت فلسفی اش؟ واضح است که بوعلی بما أنّه طبیبٌ معالجه می کند.

ولی ما اگر در اینجا بگوییم «الفیلسوفُ یُعالج» مسلّماً دروغ نگفته ایم؛ فیلسوف معالجه می کند، راست است، اما این معالج بودن را که به فیلسوف نسبت می دهیم وقتی دقت بکنیم می بینیم مَجاز است. بوعلی هم طبیب است و هم فیلسوف و بماأنّه طبیبٌ معالجه می کند ولی اگر ما آن را به بوعلی [فیلسوف ] نسبت بدهیم اشکال ندارد، چون او در آنِ واحد هم طبیب است هم فیلسوف. در اینجا حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم. نسبت معالج بودن را واقعاً و بالذات ما باید به بوعلی طبیب بدهیم ولی ما به بوعلی فیلسوف هم نسبت می دهیم و می گوییم فیلسوفْ ما را معالجه کرد.

پس در اینجا وقتی که معالج بودن را به بوعلی فیلسوف نسبت می دهیم علاوه بر اینکه باید عللی در کار باشد تا بوعلی را معالج بکند علاوه بر این بوعلی فیلسوف به واسطه ی طبیب بودن معالج است، به این معنی که چون فیلسوف با طبیب در اینجا متحد است و دو حیثیت در شخص واحد وجود دارند و با یکدیگر متحدند ما حکم احدالمتّحدین را به دیگری سرایت می دهیم.

از این جهت است که در اینجا می گوییم: «الفیلسوف یُعالج» علاوه بر عللی که معالج بودن را که قبلاً بوعلی نداشته است به او داده است- که آن علل همان معلمها، کتابها و مطالعات هستند- یک حیثیت تقییدیه هم می خواهد. این علت می آید اول طب را به بوعلی می دهد و بوعلی به واسطه ی طبیب بودن معالج می شود، بعد بوعلی که فیلسوف هم هست متصف به معالج بودن می شود، یعنی این معالج بودن را به بوعلی فیلسوف هم نسبت می دهیم و می گوییم: «الفیلسوف یُعالج» ولی وقتی که دقت می کنیم می بینیم «الفیلسوفُ بما أنّه طبیبٌ یُعالج نه بما أنّه فیلسوفٌ» . اما اگر ما معالج بودن را به فیلسوف هم نسبت بدهیم از این جهت است که این فیلسوف طبیب هم هست. اگر به طبیب نسبت بدهیم نه از این جهت است که این طبیب فیلسوف هم هست، ولی اگر به فیلسوف نسبت بدهیم از این جهت است که این فیلسوف طبیب هم هست. این را «حیثیت تقییدیه» می نامیم.

منابع :

  • شهید مطهری، شرح دروس منظومه، ج 3 ص 19​
  • شهید مطهری،  مجموعه آثار، ج 10، صص 241 و 242

 

 

 

 

 

 

 

 

عرفا در آثار خود، اعیان ثابته را غیرمجعول می‌شمارند، مراد از این تعبیر با وجود آنکه این اعیان به واسطه بخش باطنی فیض وحدانی حق‌تعالی موسوم به نفس رحمانی پدید می‌آید، چیست؟

این بدان جهت است که جعل و مجعولیت اعیان ثابته، به معنای ایجاد آنها در خارج است و چون اعیان ثابته، بویی از وجود نبرده اند و هرگز وجود خارجی نمی یابند، پس بالطبع جعلی به آنها تعلق نمی گیرد.

در فلسفه نیز، برای مثال، فیلسوفان مشا اعتقاد داشتند حق تعالی در ذات خود به اشیاء علم دارد و آن علم عنایی، موجب ایجاد اشیاء می شود. آنان تا وقتی سخن از علم عنایی درذات حق است، بحث جعل را مطرح نمی دانند و صور علمی مرتسم در ذات را مجعول نمی پندارند. در واقع ، هنگامی که حق تعالی اراده ایجاد ممکنات می کند، این صور علمی ارتسامی، متعلق خطاب کن قرار می گیرند و در اثر آن، تعینات خلقی در خارج از صقع ربوبی جعل و موجود می شوند.

البته برخی نیز، بر این باورند که چون اعیان ثابته ناشی از فیض حق تعالی هستند، به نفس همان فیض مجعول اند. پس، می توان تعبیر جعل را در مورد تعین ثانی هم به کار برد. اما بیان دقیق تر آن است که چون اعیان ثابته به نفس وجود اسمای الهی در تعین ثانی و به حیثیت تقییدی نفادی آنها موجودند و آن اسما در صقع ربوبی جای دارند و از لوازم ذات حق هستند، به لامجعولیت ذات نامجعولند.

البته صقع ربوبی را باید مانند ذهن حق تصویر کرد؛ به این معنا که آنچه در تعین ثانی می گذرد؛ تنها برای حق پیداست، یعنی تنها یک نسبت علمی برای حق تعالی است و نه یک نسبت وجودی که برای خود نیز معلوم باشد؛ همان گونه که ذات حق تعالی جعل پذیر نیست، این اعیان نیز که در صقع ربوبی جای دارند، مجعول به جعلی نیستند. به بیان دیگر، در مرتبه اسما در تعین ثانی هنوز امکان مطرح نشده است و در ساحت وجوب و مجعولیت ناپذیری گام بر می داریم. پس، اعیان نیز پیرو اسما جعل ناپذیر خواهند بود.

صدر المتألهین شیرازی در این زمینه بیان دیگری دارد. وی می گوید ماهیت در ذات خود جعل پذیر نیست و دون آن است که جعل بدان تعلق گیرد. متعلق جعل، چیزی جز  وجود نیست، اما این جعل ثانیا و بالعرض به ماهیت نیز سریان می یابد. در واقع، ماهیت جعل پذیر نیست، بلکه وجود آن هر حکمی داشته باشد، به ماهیت هم سرایت می کند؛ اگر وجودی مجعول نبود، ماهیت آن نیز مجعول نخواهد بود و اگر وجودی مجعول بود، ماهیتش نیز پیرو آن مجعول خواهد بود. منظور از تبعیت در اینجا، تبعیت به واسطه حیثیت تقییدی است. بنابراین، در مورد ماهیات ممکن خلقی می توان گفت به واسطه مجعولیت وجود خارجی شان مجعول اند، اما در مورد ماهیات ثابت در صقع ربوبی آنها به واسطه جعل ناپذیری ذات نامجعول اند. (صدرالمتألهین، فصل ۲۵ از مرحله علت و معلول، اسفار، ج ۲ ص ۲۸۷)

بیان دیگری در همین زمینه هست که آنچه در صقع ربوبی موجود است، از لوازم ذاتی حق تعالی است و از سوی دیگر، لازم همواره پیرو ملزوم است. بنابراین، وقتی ملزوم جعل ناپذیر بود، لوازم آن هم جعل نمی پذیرند. معنای لوازم ذاتی این است که اگر حق تعالی وجود دارد و به خود علم دارد، لازمه علم ذات به ذات ، علم به همه اسما ، صفات و اعیان است و به نفس جعل ناپذیری ملزوم (ذات) ، جعل ناپذیری این لوازم را هم خواهیم داشت. با این بیان، می توان دریافت که چگونه همه این ماهیات از لوازم ذاتی حق تعالی می گردند؛ زیرا خود ذات در بر دارنده تمامی اسما، صفات و اعیان است. در تعین اول، بدون اینکه جعلی صورت گیرد، تمامی حقایق به نحو شئون ذاتی و غیبی حق وجود دارند. در تعین ثانی نیز، همان حقایق به صورت مفصل درآمده اند و چون تعین ثانی از لوازم ذاتی حق است، به جعلی نیاز ندارد، بلکه همان وجود واحد گسترده، همه را در خود فرا گرفته است:

در تعین اول، به صورت مندمج و در تعین ثانی به صورت مفصل. در این بیان، تاکید می شود که تعین ثانی تعین علمی حق است و این تعین علمی است نسبت علمی ذاتی حق است و علم ذاتی از لوازم ذاتی حق تعالی است و به جعل نیازمند نیست. این علم ذاتی، علم به اعیان ثابته است و در نتیجه، وجود اعیان ثابته را در خود دارد.

این دو تحلیل را میتوان این چنین خلاصه کرد:

تحلیل اول: اگرچه با مبنا قرار دادن مطلق ایجاد و فیض، باید اعیان ثابته را هم مانند اعیان خارجه مجعول بشماریم، لکن این اصطلاح صرفاً در ایجاد خارج از صقع ربوبی به کار می‌رود و با توجه به بحث فراز قبلی که اعیان ثابته هرگز در خارج تحقق نمی‌یابند، نتیجه خواهیم گرفت که اعیان ثابته متعلَّق جعل نبوده و مجعول نخواهند بود.

تحلیل دوم ـ که به صرف اصطلاح‌گذاری تکیه نمی‌کند و بحث را در سطحی عمیق‌تر مطرح می‌سازد‌ـ آن است که اساساً جعل و عدم جعل اعیان و ماهیات، مرتبط با وجودی است که این ماهیات به حیثیت تقییدی آن وجود تحقق می‌یابد، اگر آن وجود مجعول باشد، آن ماهیت و عین هم مجعول است و اگر آن وجود مجعول نباشد بلکه ازلی و ابدی و موجود بالذات باشد، ماهیت نیز به لامجعولیت آن، لامجعول خواهد بود، در بحث ما اعیان ثابته از لوازم ذات حق تعالی است و چون وجود حق لامجعول است، بنابراین اعیان ثابته به لامجعولیت ملزوم، لامجعول خواهند بود.

أن الأعیان لیست مجعوله لجعل الجاعل مع أنها فائضه من الحق بالفیض الأقدس، لأن الجعل إنما یتعلق بالوجود الخارجی.

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 404)

اعیان، هر چند به واسطه فیض اقدس از حق ناشی شده اند، مجعول به جعل جاعلی نیستند؛ زیرا جعل تنها به وجود خارجی تعلق می گیرد.

الاعیان من حیث أنّها صور علمیه لا توصف بأنّها مجعوله لانّها حینئذٍ معدومه فی الخارج و المجعول لا یکون إلاّ موجوداً کما لا یوصف الصور العلمیه والخیالیه فی أذهاننا بأنها مجعوله مالم توجد فی الخارج.

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، صص 64-65)

اعیان از آن جهت که صورت های علمی اند، به مجعولیت توصیف نمی شوند؛ زیرا آنها در آن واحد در خارج معدوم اند و مجعل همواره امری موجود است؛ همان گونه که صورت های علمی و خیالی در اذهانمان را تا در خارج تحقق نیافته اند، مجعول نمی خوانیم.

أنّ من المتّفق علیه عند أهل الکشف و أهل النظر الصحیح من الحکماء أنّ حقائق العالم المسمّاه عند بعضهم ب «الماهیات الممکنه» غیر مجعوله، و کذلک استعداداتها الکلیه- التی بها تقبل الفیض الوجودی من المفیض الحق سبحانه‏

(جامی ، نقد النصوص ، ص 116)

اتفاق اهل کشف و اهل نظر صحیح از حکیمان، بر آن است که حقایق عالم که نزد برخی با نام ماهیات ممکن شناخته می شوند، غیر مجعول اند. نیز حال استعدادهای کلی آنها (اعیان ثابته) که به واسطه آنها فیض وجودی را از مفیض (تعالی) می پذیرند، چنین است.

هی (ای الاعیان الثابته) ثابته فی الأزل باللاجعل الواقع للوجود الأحدی کما أنّ المهیّه ثابته فی الممکن بالجعل المتعلق بوجوده...

(ملاصدرا، اسفار، ج 6، ص 282)

اعیان ثابته در ازل، به لاجعلی که برای وجود احدی حق‌تعالی هست، ثابت بوده (و نیازی به جعل ندارند ولا مجعول هستند)، چنانچه در ممکنات، ماهیات به مجعولیت وجودشان تحقق و ثبوت می‌یابند.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 457 تا 460
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص478-480

پس از تبیین فلسفی انواع حیثیات تقییدی، می‌توان با استفاده از اصطلاحات نهادینه شده در بحث های قبلی، به ارائه یک تبیین عقلانی موجه از دیدگاه عرفا در ارتباط با چگونگی ارتباط حق و خلق یعنی دیدگاه وحدت وجود پرداخت.

عارفان مسلمان می‌گویند همة کثرات در مقام کثرت در وحدت و مقام شهود مفصل در مجمل، یعنی در مقام ذات حق‌تعالی، به نحو اندماجی تحقق دارند؛ اما در مقام وحدت در کثرت و تفصیل تعینات و مقامات خلقی، نمی‌توان این کثرات را به حیثیت تقییدیه ‌اندماجیه وجود حق موجود دانست؛ زیرا اگر به این حیث موجود باشند،‌ همة کثرات باید عین هم باشند،‌ در حالی که این گونه نیست و هر یک غیر از دیگری است و هر کدام آثاری غیر از دیگری دارد. پس به حیث تقییدی اندماجی وجود خداوند متعالی متحقق نیستند.

این کثرات را حتی به حیث تقییدی نفادی نمی‌توان موجود دانست؛ زیرا هیچ چیز در این عالم تعین و نفادِ وجود اطلاقی حق‌تعالی نیست و در عین آنکه وجود حق به سبب اطلاق و انبساطش در موطن آن چیز عین آن است، منحصر در آن نیست و غیر آن هم هست. پس نمی‌توان این شیء و امثال آن را به حیث تقییدی نفادی وجود حق متحقق دانست.

اما از آنجا که حق‌تعالی وجود اطلاقی دارد و پس از تنزل از مقام ذات و طور‌طور شدن و پذیرفتن تعینات و تقیدات پی‌در‌پی، اشیای عالم و کثرات را پدید می‌آورد، بدین نتیجه دست می‌یابیم که همانند قوای نفس، این کثرات نیز به حیث تقییدی شأنیِ وجود اطلاقی و انبساطی حق‌تعالی موجود و متحقق‌اند و همة آنها تجلیات و شئون و اطوار وجود حق‌تعالی هستند.

پس بنا بر آنچه گذشت بیان عارف چنین است که مصداق بالذات وجود تنها حق تعالی است. به بیان دیگر مفهوم وجود بیش از یک مصداق حقیقی ندارد و آن ذات حق تعالی است .

از آنجا که این ذات ویژگی اطلاق و عدم تناهی دارد ، نفس این ویژگی اطلاق سبب می‌شود که تمام کثرات امکانی در عین حال که غیر یکدیگرند و تمایز میان آنها نفس الامری است ، به وجود حق موجود باشند.یعنی مصداق بالذات موجود نباشند، بلکه به حیثیت تقییدیه شأنیه وجود حق موجود باشند.

به این ترتیب همه کثرات امکانی همسان تطورات آن ذات یگانه و مطلق خواهند بود و ذات حق بسیط و مطلق و نامتناهی است و ازاین رو جایی برای تحقق غیر باقی نمی گذارد. ازاین رو کثرات را نه در عرض وجود حق ، بلکه در نفس آن حقیقت اطلاقی باید یافت . البته نه در مقام اطلاقی ذات که ذات در آن مقام غیر از همه کثرات و فراتر از آنهاست، بلکه در مقام تنزلات تعینی که آن حقیقت اطلاقی در مواطن تقییدی شأنی ظهور می‌یابد.

همان گونه که در بحث حیثیت تقییدی شأنی گذشت ، حقیقت واحد اطلاقی ، تنها پی از تنزل در مراتب متعدد است که عین آن مراتب تلقی می‌شودو نه در مقام اطلاق ذاتی. در این تبیین، کثرت نفس الامر دارد و بر خلاف آنچه که از برخی جهله صوفیه نقل شده است توهم محض نیست. در عین حال وجود آن در یگانگی وجود مطلق خدشه ای ایجاد نمی کند، زیرا تمام کثرات به واسطه وجود حق موجودند و این وساطت از سنخ حیثیت تقییدی شأنی است.

ملاصدرا در اواخر جلد دوم کتاب اسفار (ج2 ص300 تا 301) آنجا که از نظریه تشکیک خاصی به نظریه وحدت شخصی وجود می‌گراید ، برهمین مطلب با بیانی دیگر تاکید می‌کند. او تصریح می‌کند که رابطه علیت که در نظریه تشکیک خاصی چونان دو حقیقت وجودی مرتبط به نظر می‌آیند، با بررسی دقیق رابطه شان چیزی جز رابطه شأن و ذی شأن نیست، یعنی آنچه در خارج با عنوان حیثیت تاثیر یافت می‌شود و مبنای بحث علیت قرار می‌گیرد، با نظر تحقیقی چیزی جز تشأن نیست.

بنابراین در نظر نهایی ، رابطه حق با کثرات امکانی رابطه علت با معلول ها نیست بلکه نسبت ذی شأن با شئون آن است. از همین رو ملاصدرا در تحلیل نهائی موجود بودن وجودات امکانی را به حیثیت تعلیلی حق رد می‌کند و آن را به حیثیت تقییدی از نوع شأنی باز می‌گرداند.

آقامحمدرضا قمشه‌ای، عارف و محقق بزرگ دوره‌های اخیر (متوفای سنه ۱۳۰۶ ‌ق) در حاشیه بر التمهید فی شرح قواعد التوحید، تقریر دقیق و عمیقی از دیدگاه عارفان محقق و حکمای متأله ارائه می‌کند. وی ابتدا دو دیدگاه تفریطی و افراطی متکلمان و جهلة صوفیه را در باب وحدت و کثرت شرح می‌دهد و می‌گوید، گروهی مانند متکلمان کثرت را اصل مسلم عالم شمرده و وحدت را امری صرفاً اعتباری می‌شمارند. در مقابل این گروه، شماری از عرفا می‌گویند، جز حق ‌واحد هیچ چیز دیگری واقعیت ندارد و کثرت هیچ‌وپوچ و وهم محض است و هیچ گونه نفس‌الامریتی ندارد.

این گروه از عرفا یا در مقامی از سیر و سلوک قرار دارند که آن مقام اینها را به این نظر کشانده است‌ـ زیرا کسانی که در مقام فنا به سر برند و به مقام بقای بعد از فنا نرسیده باشند، یک‌چشمی‌اند و فقط چشم حق‌بین آنان باز است و چشم خلق‌بین‌شان باز نیست و کثرات را نمی‌بینند‌ـ یا جزو جهلة صوفیه‌اند و نمی‌دانند چه می‌گویند. اما در هر صورت این دیدگاه که کثرت را مطلقاً نفی می‌کند مخالف صریح حس و عقل و شرع است، و لازمة آن نفی شرایع و ادیان و انزال کتب و ارسال رسل است.

اما در برابر این دو دیدگاه تفریطی و افراطی، نظر عرفای محقق و حکمای الهی قرار دارد که کثرت را انکارناپذیر دانسته، برای آنان نفس‌الامر قایل‌اند؛ اما با این حال بر وحدت اطلاقی خارجی نیز پای می‌فشارند. این دو مبنا با یکدیگر هیچ منافاتی ندارند؛ زیرا آنان وحدت را متطور در کثرت، و کثرت را از اطوار آن وجود واحد می‌دانند: 

فالوحده متطوّره بالکثره والکثره اطوار الوحده.

(صائن‌الدین ترکة اصفهانی، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۳۹ (پاورقی))

این کثرات اطوار و شئون حق‌تعالی هستند و به حیثیت تقییدیه شأنیة وجود او موجودند، و بدون آنکه هیچ‌ گونه افزایشی بر متن واقع باشند، به همان متن متحقق و موجودند.

در این سامانة هستی‌شناسانة عرفانی فقط دو نوع تحقق یافت می‌شود؛ زیرا در این دستگاه، تحقق با حیث تعلیلی که علتْ افاضة وجود معلول کند، وجود ندارد؛ چون دو وجود حقیقی که هر دو مصداق بالذات موجود باشند، مطرح نیست تا یکی علت و دیگری معلول باشد. از همین رو، نظام علیت، با تفسیری که در فلسفه مطرح است، در عرفان راهی ندارد و جای خود را به تشأن و تجلی می‌دهد که تفسیری عمیق‌تر از خلقت است.

دربارة اصل وجود که نزد عارفان مساوی با حق‌تعالی است، تحقق با حیث اطلاقی جاری است؛ زیرا وجود حق بدون نیاز به علت و قیدی تحقق دارد، و غیر از وجود او هرچه باشند با حیث تقییدی و با واسطة وجود حق‌تعالی موجود و متحقق‌اند. اسما و صفات و حقایق اندماجی در مقام ذات و تعین اول و همچنین اسمای ذاتی و صفاتی و افعالی حق و افزون بر آنها لوازم اسماء‌الله که مظاهر و اعیان ثابته و خارجه نام دارند، یعنی همة موجودات و ممکنات، همگی به واسطة وجود حق‌تعالی موجودند؛ البته نه به این معنا که حق‌تعالی به آنها وجود افاضه می‌کند، پس تحقق می‌یابند، بلکه بدین معنا که چون اسمای وجود حق و صفات اویند تحقق دارند، و چون مظاهر و شئون و جلوه‌های حق‌تعالی هستند، موجودند.

از منظر هستی‌شناسی عرفانی در میان آنچه به حیثیت تقییدیه متحقق و موجود است، هر سه گونه از حیثیت تقییدیه یافت می‌شود، و گرچه می‌توان این بحث را به نحو گسترده در این سامانة هستی‌شناختی پی گرفت، اجمالاً می‌توان گفت اسماء و صفات و حقایق‌ اندماجی در مقام ذات و تعین اول، که در قسمت جهان‌شناسی به تفصیل از آنها سخن خواهیم گفت، به حیثیت تقییدیة اندماجیه تحقق دارند و اسمای الهیه و کونیه و همچنین مظاهر آنها در علم‌ الهی و عالم خارج، به حیثیت تقییدیة شأنیه موجودند و مظاهر و اعیان ثابته و خارجه در مقایسه با اسمای الهی و کونی به حیثیت تقییدیه نفادیه متحقق‌اند.

بنابراین اگر در عرفان برای موجودات و غیر خدا وجودی قایل نیستند، بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی ندارد و هیچ و پوچ‌اند، بلکه تحقق با حیث اطلاقی یا تعلیلی برای غیر خدا قایل نبوده و به وجود حقیقی و مصداقیت بالذات موجود آنها را موجود نمی‌شمارند،‌ بلکه آنها را به نحو تقیید به وجود حق،‌ موجود و واقعی می‌شمارند و گاه عرفا ـ، چنانکه گذشت، در عبارات خود از این نوع تحقق و وجود به «وجود مجازی»، «وجود غیر حقیقی»، «وجود وهمی» و امثال آن یاد می‌کنند.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 196 تا 206
  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 167 تا 169

عرفا تحقق به حیث تقییدی را، اعم از اندماجی و نفادی و شأنی، تحقق مجازی، اعتباری، وهمی و خیالی می‌نامند، و در مقابل، تحققی که مصداق بالذات موجودیت را سامان بخشد، تحقق حقیقی می‌شمارند. این تعبیرها موجب شده است گروهی همانند جهلة صوفیه، بپندارند عرفا برای کثرات هیچ گونه نفس‌الامری قایل نیستند و آنها را مطلقاً هیچ و پوچ می‌شمارند.

خاستگاه این گونه برداشت‌ها، ناآشنایی با زبان قوم است؛‌ زیرا مراد عرفا از این تعابیر، تبیین نوع تحقق خارجی کثرت در مقایسه با نوع تحقق اصل وجود است، و از این واژه‌ها‌ معانی هستی‌شناسانه را اراده کرده‌اند نه معانی معرفت‌شناسانه و ذهنی صرف را.

مشابه بیان عرفا در کلمات صدرا نیز به چشم می‌خورد. مثلاً ملاصدرا ماهیت را خیال وجود می‌شمارد. مراد او از این تعبیر چیست؟ دو تفسیر دربارة آن صورت گرفته است که هر دو با مبانی صدرایی هماهنگ و موافق است. نخست آنکه ماهیت، در ذهن، خیال وجود است در ذهن و تفسیر دوم آن است که ماهیت در همان عالم خارج خیال وجود است.

بر پایة تفسیر نخست، ذهن ما تعین‌یاب و ماهیت‌یاب است. هرگاه با وجودی برخورد کند،‌ اول چیزی که از آن می‌یابد، ماهیت و تعین آن است. پس ماهیت، خیال و انعکاس وجود در ذهن است.

توضیح تفسیر دوم نیز بدین صورت است که وقتی ماهیت همان تعین وجود در خارج است،‌ وجود خود و کمالات خود را از راه ماهیت می‌نمایاند، و به تعبیر صدرا، ماهیت مظهر وجود است. صدرا از این معنای هستی‌شناختی، تعبیر به خیال کرده است؛ زیرا در خیال گذر از چیزی و رسیدن به واقعیت نهفته است. صدرا این معنا را دربارة ماهیت خارجی نیز به کار برده است و آن را خیال وجود معرفی می‌کند.

بنابراین مراد صدرالمتألهین از اینکه ماهیت خیال وجود است، آن نیست که ماهیت هیچ‌وپوچ است و هیچ گونه نفس‌الامری در خارج ندارد.

تأمل در کلمات صدرا دربارة وجود خیالی ماهیت، راه را برای فهم واژه‌هایی که عرفا در باب تحقق کثرات به کار می‌برند هموار می‌سازد. واژگان مورد استفاده عرفا در طول قرن ها از عرف و یا کلام و فلسفه وام گرفته شده است، اما بار معنائی عرفی، کلامی و یا فلسفی این واژه ها قطعا مراد عارف از این واژه ها نیست.آنان کوشیده اند بهترین اصطلاحات را با نزدیک ترین معانی به معانی مورد نظرشان وام گیرند و سپس معانی خاص خود را در این کلمات اشباع کرده اند.

واژه خیال نیز چنین است ، از آنجا که در معنای خیال نوعی انتقال از امری به امر دیگر گنجانده شده است، که پنهان و باطن است ، عارف این اصطلاح را وام می گیرد و از آن در تبیین رابطه بین کثرت با وحدت مطلق سود می جوید . از دیدگاه عارف کثرات خیال وجود هستند، یعنی کثرات همچون اموری هستند که شأنی ندارند، جز این که امر دیگری را نشان دهندو ناظر را به امر دیگری منتقل سازند که آن امر همان وجود مطلق است . خیال وجودی آن چیزی است که از وجود ظاهر می شود و جلوه می یابد و خود نشانه وجود مطلقی است که به ادراک در نمی آید و معقول نیست.

قیصری در شرح عبارت ابن عربی در فص یوسفی : فالوجود کلها خیال فی الخیال (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 104) می گوید:

فالوجود ای الوجود الکونی ، کله خیال فی خیال، لان الوجود الاضافی و الاعیان کلها ظلال للوجود الالهی و الوجود الحق ، ای الوجود المتحقق الثابت فی ذاته ، انما هو الله خاص من حیث ذاته و عینه.

وجود یعنی وجود کونی (وجودات امکانی) ، خیال اندر خیال است ، زیرا تمام وجودات اضافی و اعیان سایه های وجود الهی اند و وجود حق یعنی همان وجود متحقق ثابت در ذات از جهت ذات و عینش همان الله است.

مشخص است که قیصری نیز از کلام ابن عربی همین تفسیر هستی شناسانه را دریافنه و آن را به معنای ظل تفسیر می کند. بنبابراین خیال و وهم در کلمات عرفا به معنای ظلّ و ظهور و تجلی است، نه هیچ و پوچ و سراب محض. وقتی می‌گویند کثراتْ خیال وجود حق‌اند یعنی ظهور و جلوه و نمود اویند؛ بدین معنا که چون ذات اطلاقی حق‌تعالی بر احدی معلوم نیست، اگر کسی می‌خواهد بدان ذات پی برد به‌ناچار باید از طریق تعینات و اطوار و شئون، بدان دست ‌یابد. بنابراین این اطوار و شئون خیالات وجود حق‌تعالی‌اند که از آنجا می‌توان به وجود حق و کمالات او پی‌برد.

به هر رو، اگر عرفای محقق به‌ظاهر بر معدومیتِ محضِ ممکنات و وهمانی بودن صرف کثرات پای می‌فشارند، باید دانست که همة این عبارات ناظر به تبیین نوع تحقق خارجی کثرات است؛ یعنی آنان پس از قبول اصل واقعیت خارجی کثرات، در مقام بررسی نوع این تحقق، عبارات مزبور را ابراز کرده‌اند، و به قول صدرا هیچ عارف محققی به‌کلی واقعی بودن کثرات را نفی نکرده‌ است.

وی در فصل ۲۷ از فصول مرحلة علت و معلول با عنوان «فی‌ اثبات التکثر فی الحقائق الامکانیه» می‌گوید:

فالحق انّ من له قدم راسخٌ فی التصوف والعرفان لا ینفی وجود الممکنات رأساً؛

«حق آن است که هر کس قدم راسخی در تصوف و عرفان دارد (و محقق در فنّ به شمار می‌آید) وجود ممکنات را به طور کل نفی نمی‌کند (و آنها را به معنای حقیقی کلمه هیچ‌وپوچ نمی‌شمارد)

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 201 تا 206
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 169 تا 171

ملاصدرا در رابطه با چگونگی ارتباط قوای نفس مانند عقل، خیال، حس و ... با ذات آن بیانی دارد که با عبارت معروف النفس فی وحدتها کل القوی، شناخته شده است. او می گوید حقیقت نفس حقیقتی وُحدانی است، اما ویژگی خاصی دارد که آن را در عین وحدت، محمل کثرات قوا نیز می کند. از این ویژگی به انبساطی بودن حقیقت نفس تعبیر می شود.

این بدان معنا است که حقیقت وُحدانی نفس نحوه ای از وجود را دارد که نام آن در دستگاه فلسفه صدرایی وجود سِعی است، یعنی وجودی که دارای خاصیت اطلاق و انبساط است. پس حقیقت وجودی نفس یک حقیقت گسترده است که تمام مواطن و مراتب آن مانند موطن قوه عقل، قوه خیال و قوای حسی را نیز دربر می گیرد و در متن تمام آنها حضور دارد و نه تنها در آنها حضور دارد بلکه در هر مرتبه عین همان مرتبه است (یعنی نفس در مرتبه عقل همان عقل است و در مرتبه خیال همان خیال و در مرتبه حواس عین حواس است) در عین حال این حقیقت به هیچ کدام از این مراتب و قوا منحصر نمی شود و نسبت به تمام آنها اطلاق دارد. حقیقتی گسترده که از عرش تا فرش گسترده شده و با همین گستردگی و انبساط و اطلاق می تواند کثرات را در مواطن و مراتب مختلف در خود جای دهد و در عین حال وحدت اساسی خود را کاملا محفوظ دارد.

در اینجا شاهد نوع دیگری از جمع مفاهیم متغایر هستیم که به خلاف بحث پیشین از حیثیات اندماجی نیست، اینجا این گستردگی و سِعی بودن نحوه وجود نفس است که مصحح جمع وحدت ذات نفس با کثرت قوا و شئون آن می شود.

نکته مهم آن است که در این تحلیل موجودیت قوای نفس نیز به رسمیت شناخته شده است اما وجودی که به نفس وجود حقیقت انبساطی و سِعی نفس معنا دارد. از آنجا که این حقیقت سِعی و گسترده همه مواطن را پر کرده است سخن گفتن از وجود خود این مواطن و مراتب مختلف مثلا قوه عقل یا مرتبه خیال، به صورتی که در عرض حقیقت نفس وجود بالذات داشته باشند، نادرست خواهد بود. زیرا آن حقیقت که به اطلاق خویش در تمام مراتب عین همان مرتبه است جایی برای وجود امری در کنار خود در آن مراتب باقی نمی گذارد. بنابراین وجودی قوای نفس را باید با واسطه وجود حقیقت نفس معنا کرد. باید آنها را در نفس وجود نفس یافت نه در عَرض وجود نفس. باید گفت قوه عاقله به نفس وجود نفس موجود است و همین طور دیگر قوا.

پس قوای نفس در عین تکثر همگی به واسطه وجود نفس موجودند. به واسطه وجود نفس یعنی به حیثیت تقییدی نفس، زیرا در حیثیت تقییدی، شیء به نفس وجود قید موجود است و وجودی ورای وجود قید ندارد. در اینجا نیز به نفس وجود سِعی نفس همه قوا موجودند و برای ورای وجود نفس وجود و تحققی ندارند. تا وجود نفس هست این قوا هستند پس باید گفت به نفس وجود نفس و با واسطه تقییدی وجود نفس، آنها موجودند. بنابر آنچه درباره حیثیت تقییدی گفتیم می توان نتیجه گرفت که تمام قوا و کثرتشان نفس الامر خواهد داشت.

تفاوت این نوع از حیثیت تقییدی با حیثیات تقییدی دیگری که گفتیم آشکار است. روشن شدن این تفاوت با توجه به این واقعیت است که در عین حال که نفس در مرتبه عقلانی همان قوه عاقله است اما در عین حال نفس فقط قوه عاقله نیست و این به دلیل ویژگی انبساطی و سِعی وجود آن است. در غیر این صورت دیگر نفسی که عین قوه عاقله است نمی تواند عین قوه حاسّه و قوه خیال باشد زیرا بنابر فرض این قوا از یکدیگر متمایزند. اگر رابطه وجود این قوا با وجود نفس به صورت حیثیت تقییدی اندماجی تبیین شود یعنی نفس در عین وحدت و بساطت حقیقت اش به خودی خود تمام این قوا را به نحو حیثیات اندماجی در خود داشته باشد آنگاه با این مشکل مواجه می شویم که درعین حال که خود این قوا باید با هم متحد باشند، باید از تمام حقیقت متن و موضوع مورد اتصاف شان یعنی نفس انتزاع شوند. این در حالی است که بنابرفرض قوه عقل برای مثال تنها یکی از شئون نفس است و چنین نیست که در متن و اصل حقیقت نفس و در تمام آن حاضر باشد و از آن انتزاع گردد. هیچ کدام از قوای نفس اگر آنها را چونان قوایی متمایز در نظر آوریم که در مراتب مختلفی از حقیقت نفس وجود دارند، در مرتبه اطلاقی آن حاضر نیستند و از آن مرتبه انتزاع نمی شوند. در غیر این صورت یعنی اگر قوا از مرتبه اطلاقی نفس و از تمام حقیقت آن انتزاع می شدند با یکسان شدن و اتحاد قوایی مواجه می شدیم که فرض کرده ایم از یکدیگر ممتازند.

در واقع هر کدام از این قوا تعیناتی هستند که از تنزل حقیقت اطلاقی نفسانی در آن مرتبه خاص حاصل می شوند. نفس به خودی خود اطلاق و انبساط دارد. تنها هنگامی که از این مقام اطلاقی تنزل می کند و در قالب تعینی مراتب قرار می گیرد این مراتب و قوا شکل می گیرند. در حالی که همان ویژگی اطلاق و انبساط مصحح حضور حقیقت واحد نفس در تمام این مراتب تنزلی متغایر و نیز مصحح وجود آنها است. تکثر و تغایری که در رابطه موجود میان نفس و قوایش دیده می شود بسیار شدیدتر از تغایری است که میان حیثیات اندماجی و انباشته یک حقیقت خارجی مطرح است.

همچنین در حیثیت تقییدی نفادی نیز محدود بودن وجود موضوع موجب تحقق حد و نفاد می شود یعنی خود وجود مورد بحث باید محدود و متعین باشد تا بتوان به حیثیت تقییدی نفادی، مفهوم یا مفاهیمی را از حقیقت آن انتزاع کرد. اما در مورد نفس دقیقا به همین دلیل که ویژگی وجودی آن انبساط و سِعه است ، نمی توان از حدود و مواضع نَفاد آن سخن گفت. نفس به واسطه همین ویژگی هستی شناختی هست که می تواند خود را در مراتب و مراحل مختلف و متمایز نشان بدهد. بنابراین در اینجا با نوعی دیگری از حیثیت تقییدی روبرو هستیم که از آنچه در حیثیت تقییدی اندماجی و نفادی داشتیم متفاوت است. نام این حیثیت را حیثیت تقییدی شأنی می گذاریم و منظورمان از این نامگذاری آن است که یک حقیقت واحد با دارا بودن ویژگی اساسی انبساط و اطلاق و نحوه وجودی سِعی بتواند خود را در مراتب و مراحل گوناگون متمایز نشان دهد و با تنزل از اطلاق خویش در هر مرتبه عین همان مرتبه باشد.

به بیان دیگر یک حقیقت وُحدانی که در تمام مراتب مورد نظر تنزل یافته است یعنی از آن حالت اطلاق صرف در آمده و در عین تنزل یافتن از آن مقام اطلاقی که به ایجاد مراتب و مراحل متنوع می انجامد، به نفس اطلاق اش در تمام این مراتب حاضر و موجود است، به گونه ای که این اساسا همان حقیقت مطلق است که در عین اطلاق در تمام مراتب مقید حضور دارد.

باز به بیان دیگر نفس باید از مقام اطلاق به در آید و تنزل کند تا تعین یابد زیرا فرض آن است که در مقام اطلاق تعینِ قوایی ندارد. بنابراین تعینات نفس در مقام تنزل نفس است. از آنجا که مطلق به اطلاق خارجی آن است که در عین اطلاق و بی تعینی اش عین همه مقیدات باشد، این مقیدات و قوا شأن آن نفس مطلق خواهند بود زیرا مقیدات به نفس مطلق در مرحله تعینی شان موجودند. پس مقیدات، ظهور و شأن همان مطلق اند.

بنابراین ویژگی اساسی که به جدا سازی حیثیت تقییدی شأنی می انجامد، همانا ویژگی اطلاق و انبساط است. در واقع شأن حاصل یک نوع تنزل از مقام اطلاق یک حقیقت است در عین حال که آن حقیقت با ویژگی اطلاق خود در این شأن حضور دارد. به همین دلیل گفته می شود قوای نفس، شئون، اطوار و تجلیات نفس هستند.

بر این اساس که نفس عین همة قواست‌، آیا جایی برای قوا می‌ماند تا در کنار نفس که وجود بالذات دارد،‌ آنها نیز مصادیق موجود بالذات باشند؟ یعنی در عرض وجود نفس یک وجود قوة عاقله و یک وجود قوة خیال و یک وجود قوة حس نیز داشته باشیم؟ پاسخ این است که همة قوا موجودند اما نه به وجودهای دیگر،‌ بلکه به نفس همین وجود نفسانی انبساطی و سِعی. از آنجا که نفس همة مواطن قوا را پر کرده است و جایی برای وجود مغایر نگذاشته است، باید همة قوا را در خود وجود نفس بجوییم و آنها را از دل وجود نفس استفاده کنیم.

به این ترتیب اصطلاح شأن که در آغاز مورد استفاده عارفان بود با این تحلیل یک معنای دقیق فلسفی می یابد.

در برخی کتب فلسفی صدرایی گفته می شود که نفس نوعی حقیقت واحد اطلاقی دارد که از آن به وحدت حَقّه ظلّی تعبیر می شود، یعنی وحدتی که پرتوی از وحدت حقُه حقیقی حق تعالی است. این وحدت همان گونه که در مورد حق تعالی دربرگیرنده نوعی اطلاق و انبساط و سریان است، در مورد نفس نیز چنین است.

حکیم سبزواری این بحث را در دو مقام تصویر می کند یکی مقام کثرت در وحدت که ناظر به این جهت است که نفس به خودی خود و در مقام اطلاقی پیش از تنزل به مراتب عقلی، خیالی و حسی تمام این حقایق را به نحو اندماجی در خود داراست. حیثیت دیگری که مصحح مقام وحدت در کثرت است همان سریان و تنزل یافتن نفس در مقامات و مراتب مختلف و متفاوت عقلانی، خیالی و حسی است. یعنی مقامی که به واقع در آن کثرت پدیدار شده است و می توان گفت عقل، مرتبه و قوه ای غیر از خیال و خیال نیز غیر از حس است. مقام نخست مقام اندماج و اجمال کثرت است و مقام دوم مقام تفصیل کثرت . بحث ما در حیثیت تقییدی شأنی در مقام دوم است یعنی مقام وحدت در کثرت یا شهود مجمل در مفصل:

النفس فی وحده التی هی ظلّ الوحده الحقّه التی لواجب الوجود، کل القوی فی مقامین مقام الکثره فی الوحده ومقام الوحده فی الکثره، وبعباره أخری مقام شهود المفصّل فی المجمل ومقام شهود المجمل فی المفصّل.

(ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص۳۱۴، «غررٌ فی انّ النفس کل القوی».)

نفس در عین وحدتش ـ که ظل وحدت حقة واجب‌الوجود است‌ـ در دو مقام عین همة قواست: مقام کثرت در وحدت، و مقام وحدت در کثرت. به عبارت دیگر (از منظر ادراک کثرات) مقام شهود مفصل در مجمل، و مقام شهود مجمل در مفصل.

ملاهادی سبزواری در ادامة گفتار پیشین می‌گوید:

فالنفس بالحقیقه هی المتوهّمه المتخیّله الحسّاسه المحرّکه المتحرّکه وهی المحفوظ فی القوی لا قوام لها الاّ بها؛

نفس در حقیقت همان قوای متوهمه و متخیله و حساسه و محرکه و متحرکه است و همو در همة قوا محفوظ است، به نحوی که هیچ‌یک از قوا قوامی ‌ندارد مگر به این نفس (به نحو حیثیت تقییدیه).

ملاصدرا در همین زمینه تصریح روشن تری دارد او نفس را جزء جواهر ملکوتی می شمارد یعنی جواهری که حقیقت اطلاقی و نحوه وجود سِعی دارند و بعد تاکید می کند که شمول نفس بر این حقایق و مراتب به معنای ترکُب و دارای اجزا بودن نفس نیست، زیرا نفس انسانی چون در زمره جواهر ملکوتی است، بساطتی همراه با اطلاق و انبساط وجودی دارد به همین سبب بدون آنکه به بساط اش خدشه ای وارد شود تمام این مراتب متکثر را در خود دارد. به خلاف جواهر مادی که کثرت در آنها بساطت و وحدت را خدشه دار می سازد:

... هذه القوی علی کثرتها وتفنّن افاعیلها، معانیها موجوده کلّها بوجود واحدٍ فی‌ النفس... وبالجمله النفس الآدمیّه تنزل من اعلی تجردها الی مقام الطبیعه ومقام الحاسّ والمحسوس ودرجتها عند ذلک بدرجه الطبایع والحواس فیصیر عند اللمس مثلاً عین العضو اللامس...؛
(صدرالمتألهین، اسفار، ج۸، ص۱۳۵.) .

... این قوا با وجود کثرتی که دارند و کارهای متعددی که انجام می‌دهند، حقایقشان همگی به وجود واحد در نفس موجودند... و بالجمله نفس آدمی از بالاترین درجة تجرد به مقام طبیعت و مقام حاسّ و محسوس تنزل می‌کند و درجة نفس در این هنگام، همان درجة طبایع و حواس خواهد بود.‌ پس هنگامی که انسان چیزی را لمس می‌کند، نفس عین عضو لامس است... .

این بحث که از مباحث معرفه‌النفس فلسفه است و نوع ارتباط نفس را با قوا در مقام وحدت در کثرت توضیح می‌دهد، به فهم دقیق‌تر ارتباط حق با خلق و نحوة تحقق خلق در کنار وجود اطلاقی حق‌تعالی کمک شایانی می‌کند؛ زیرا از نظر عرفا به تبع آموزه‌های دینی،‌ معرفت نفس کلید اساسی حل بسیاری از معضلات معرفه‌الربوبیه است.

امام خمینی رحمه الله علیه در کتاب قویم مصباح الهدایه، پس از آنکه سریان فیض حق‌تعالی را در مرائی اسمائیه همانند سریان نفس در قوا می‌شمرند، می‌گویند:

والمرقاه لأمثال هذه المعارف بل کل الحقائق للسالک العارف، معرفه النفس، فعلیک بتحصیل هذه المعرفه فإنّها مفتاح المفاتیح ومصباح المصابیح:‌ من عرفها فقد عرف ربّه؛

(مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص۱۸.)

نردبان رسیدن به امثال این معارف الهی، بلکه همة حقایق، برای سالک عارف معرفت نفس است. پس بر تو لازم است که آن را تحصیل کنی؛ زیرا معرفت نفس کلید کلیدها و چراغ چراغ‌ها در دستیابی به معارف است؛ چراکه هر کس نفس را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 187تا 196
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 162تا 169

متن وجودی اگر محدود باشد، افزون بر وجود، تعین و ماهیت نیز خواهد داشت، و اگر نامحدود باشد، ماهیت از آن برداشت نمی‌شود؛ زیرا ماهیت، تعین و حد یک وجود متعین و محدود است. اما در هر دو صورت، از متن وجودی مفاهیم متعددی انتزاع می‌شود که به آنها معقولات ثانیة فلسفی می‌گویند.

از متن وجودی ـ خواه محدود و خواه نامحدود‌ـ وحدت، فعلیت، خارجیت، علیت، معلولیت، وجوب،‌ امکان و امثال آنها فهمیده می‌شود. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که کیفیت تحقق این دستْ مفاهیم چگونه است؟

گروهی همچون شیخ اشراق رحمه الله علیه بر این باورند که همة این مفاهیم و معانی، اعتباری محض بوده، صرفاً ذهن آنها را پیش خود و بی‌آنکه واقعیتی در خارج داشته باشند، می‌سازد.

این دیدگاه نمی‌تواند پذیرفتنی باشد؛ زیرا همة ما به‌وجدان درمی‌یابیم که نفسمان در برخورد با این گونه مفاهیم، فعالیت‌ محض ندارد، بلکه از خارج منفعل است؛ یعنی خارج به گونه‌ای است که ذهن از آن چنین برداشتی می‌کند. البته اِفراز این مفهوم از متن و جداسازی از آن و استقلال‌بخشی به آن، از فعالیت‌های ذهن است.

صدرالمتألهین برای انتقال این نکتة مهم، از واژة «انتزاع» به جای «اعتبار» بهره می‌گیرد و هر جا نیز کلمة «اعتبار» را در شرح دیدگاه خود به‌کار برود، مرادش همان «انتزاع» است. مفهوم انتزاع به گونه‌ای است که پای خارج و ذهن، هر دو، را به میان می‌آورد. بر این اساس باید در خارج چیزی باشد، تا ذهن آن را از متن واقع برکَنَد؛ یعنی گر‌چه نزع و انتزاع و کندن و جداسازی، کار ذهن است باید چیزی باشد که ذهن آن را نزع و انتزاع کند.

بحث حیثیت تقییدی اندماجی با بحث مهم معقول ثانی در فلسفه اسلامی گره خورده است. انسان در مواجه با واقعیت خارجی علاوه بر دو مفهوم بنیانی وجود و ماهیت مفاهیم دیگری نیز می یابدکه زاییده تخیل و فعل نفسانی صرف نیستند و در امر خارجی ریشه دارند.

از آنجا که بنا بر اصالت وجود فقط مفهوم وجود بیانگر متن واقع و عینیت خارجی است، مفاهیم دیگر منتزَع از واقعیت خارجی نمی توانند چنین جایگاهی داشته باشند، بنابراین مفاهیمی همچون وحدت، علییت، فعلیت، وجوب و غیره ، همانند مفاهیم ماهوی هر چند از خارج، انتزاع شده اند نمی توانند بیانگر متن واقع باشند. از این رو فیلسوف چاره ای ندارد جز آنکه این مفاهیم را نشانگر ویژگی ها و صفاتی از متن ذات شی خارجی بداند.

به بیان دیگر همان گونه که مفاهیم ماهوی، ویژگی های حدی و تعینی حقایق عینی را نشان می دهند این مفاهیم نیز ویژگی های دیگری از حقیقت وجود خارجی را نمایان می سازند بر این اساس این مفاهیم که در اصطلاح فلسفه اسلامی به معقول ثانی تعبیر می شود، در عین حال که حاصل فعالیت ذهن در جداسازی مفاهیم متعدد از متن واحد هستند، در خارج ریشه دارند و از متن واقع انتزاع شده اند.

در اینجا ذهن در یک مقام حیثیت انفعال دارد (حیثت انتزاع از خارج) و در یک مقام، حیثیت فعال (حیثیت جداسازی و دسته بندی مفاهیم). به عبارت دیگر این مفاهیم از یک سو در خارج ریشه دارند و ما از آنها منفعل هستیم، نه آنکه خودمان آنها را در ذهن بسازیم، ولی از سوی دیگر این حقایق در خارج به شکل جدا از هم موجود نیستند، بلکه در متن واقع به نحو اندماجی و جمعی موجودند و ذهن ما این حیثت های مجتمع را از هم جدا می سازد که از این جهت ذهن ما حیثیت فعال دارد، هر چند این حیثیت فعال در ما، در پی حیثیت انفعال و وجود این حقایق در خارج از ما صورت گرفته است.

براساس بحث های پیشین ناگزیریم این مفاهیم را در مقابل مفهوم وجود، بیانگر جنبه های اعتباری حقیقت خارجی در نظر بگیریم و نه جنبه اصیل و عینی شیء . اما این مفاهیم همانند مفاهیم ماهوی حکایت گر حیثیت های نفادی وجود خارجی نیستند، معقولات ثانی از حدود شیء انتزاع نمی شوند بلکه از حاق وجود شیء انتزاع می شوند. ماهیت فقط در وجودهای محدود و در مرحلة نفاد آن تحقق داشته، اساساً خودِ تعین و نفاد است، در حالی ‌که این مفاهیم از حاقّ متن وجودی انتزاع می‌شوند. این امر موجب شده تا بحث دیگری به نام اندماج ـ به جای نفاد‌ـ مطرح شود؛ زیرا این مفاهیم مثل وحدت در سراسر متن وجود و پا‌به‌پای آن، گسترده شده است، و اساساً متن وجود بتمامه حیثیت وحدت و فعلیت و... را دارد. بنابراین مفاهیم مزبور، نه صفت نفادی، بلکه صفت اندکاکی و اندماجی متن وجودند و مجموعة آنها حیثیات انباشته و جهات نهفته در متن اصیل وجودند که با حیثیت تقییدیة اندماجیة متن وجود تحقق دارند.

از نظر صدرا تمام معقولات ثانی حاکی از حیثیت های اندماجی متن واقع هستند، بدین معنا که مثلا در باب مفهوم علییت و مفهوم وحدت تمام حقیقت خارجی وجود دارای حیثیت تاثیری و علییت یا حیثیت وحدت است ، این حیثیت ها از حاق وجود و ازتمام آن انتزاع می شوند ، نه از حد و تعین آن ، تمام متن وجود شیء خارجی ، ویژگی علیت یا وحدت دارد.

علامه طباطبائی در نهایه الحکمه (فرع چهارم از مبحث اصالت الوجود) به همین نکته اشاره دارند که مفاهیمی که به عنوان صفات وجود به آن ملحق می گردند ، اموری خارج از ذات وجود نیستند زیرا بر مبنای اصالت وجود آنچه خارج از ذات وجود باشد جز عدم محض نیست. به بیان دیگر در اینجا با شیء واحدی روبرو هستیم که حیثیات متعدد را در خود به صورت اندماجی داراست . اشاره به قید اندماج برای این صفات از آن روست که تعدد آنها ، سبب ایجاد تکثر و تعدد در متن واقع و افزایش بر آن می شود . در اینجا نیز اتحاد حیثیات اندماجی با وجود، از نوع اتحاد متحصل و لامتحصل است. متن وجود شیء ، متحصل و تمام حیثیات متکثری که منشاء انتزاع معقولات ثانی هستند ، لامتحصل است.

با این بیان حیثیاتی مانند وحدت، علیت، فعلیت و ... که از متن وجود انتزاع می شوند ، تنها بالعرض و بالمجاز موجودند . آنها به حیثیت تقییدی وجود به موجودیت متصف می شوند . حکم موجودیت ، به طور حقیقی از آن حقیقت وجود است ، یعنی وجود مصداق بالذات برای معنای موجود است . اما به دلیل اتحادی که این حیثیات در خارج با حقیقت وجود دارندو در حاق آن و در تمام ذات آن حضور دارند، این حکم به واسطه حقیقت وجود به آنها نیز سرایت می کند. این حیثیات موجودند اما به نفس وجود و نه به صورت امر افزوده ای بر آن .

از سوی دیگر وجود آنها به واسطه ی حیثیت تعلیلی وجود نیست، یعنی وجود علت اتصاف حقیقی آن به وجود نیست ، بلکه این حیثیات در خود حقیقت خارجی وجود و به واسطه آن موجودند. تاکید بر موجود بودن به متن وجود در حیثیت تقییدی اندماجی، بر خلاف حیثیت تقییدی نفادی که موجود به نفاد و پایان وجود است ، نشانه مهم ترین اختلاف میان این دو است.

در مورد ماهیت نمی توان این تعبیر را بکار برد زیرا ماهیت از حدوحدود وجود و نه از حاق آن انتزاع می شود، ولی باید توجه داشت که هر دو به نفس وجود موجودند و هر دو برای موجود بودن به واقعیتی ورای وجود نیازمند نیستند. ولی یکی به حاق وجود موجود است و دیگری به نفاد وجود که نفاد شیء ورای شیء نخواهد بود .

ماهیت به حاق وجود موجود نیست بلکه از آن رو به این وصف متصف می شود که وجود محدود در خارج ، همواره با تعین و تحدد همراه است. اما معقولات ثانی که از آنها به حیثیات اندماجی وجود تعبیر کردیم به متن وجود موجودند، یعنی از حاق وجود انتزاع می شوند، در عین حال که هم رتبه با وجود نیستند و اصالت ندارند. این مفاهیم ثانوی حیثیات انباشته و ویژگی های نهفته در آن متن اصیلند.

البته باید دانست که معقولات ثانی نیز همانند ماهیت اعتباری هسند اما نحوه اعتبار ماهیت با این معقولات متفاوت است . البته اعتباری بودن این مفاهیم در واقعی و نفس الامری بودن آنها خدشه ای ایجاد نمی کند. بنابر این هنگامی که می گوئیم وحدت در خارج به واسطه وجود موجود است ، در اینجا وساطت از نوع حیثیت تقییدی اندماجی است . در این قسم هم همه این حقایق نفس الامر دارند در عین آن که مصداق بالذات برای موجود نخواهند بود و اولا و بالذات موجود نیستند و تنها ثانیا و بالعرض موجودند . با قطع نظر از وجود و حیثیت تقییدی آن این حقایق مصداق بالذات برای معدوم هستند، ولی به نفس وجود همه این حقایق نفس الامر یافته اند و حکم موجود بودن را به واسطه وجود می پذیرند. این حقایق به حسب ذاتشان معدوم بالذات اند ولی به برکت وجود حظی مجازی و عَرَضی پیدا می کنند.

صدرا برخلاف فلاسفه پیشین موطن تقرر معقولات ثانوی همچون وحدت، علیت، فعلیت و ... را خارج دانست، اما تقرر هر امری به حسب خود آن است و نباید از مفهومی همانند علیت همان نحوه تقرر مفهوم وجود یا ماهیت را انتظار داشت. بنابراین خارجی بودن منشا انتزاع این مفاهیم به معنای تعدد در عین خارجی و اصالت یافتن آنها نیست. وجود چنین مفاهیمی و نحوه تقرر آنها چنان است که به نفس همان متن اصیل موجود می شوند.

نمونه دیگری که در بحث حیثیات اندماجی می توان مطرح کرد تبیین عینیت صفات الوهی با ذات و موجود بودن صفات به نفس وجود ذات واجب با بهره مندی از همین تمایز و بحث حیثیت اندماجی است. از نظر ملاصدرا صفات الهی به نفس وجود واجب موجودند بدین معنا که این صفات در واقع حیثیات متعددی از متن ذات خداوند هستند، یعنی حیثیات اندماجی آن ذات اند که به واقع در خارج موجودند و خارجی بودن آنها به نفس وجود حق تعالی است.

به عبارت دیگر صفات باری‌تعالی در مرحلة ذات. در آن مرحله، صفات به عین وجود ذات موجودند. این موجودیت همان است که ما در معقولات ثانیة فلسفی نسبت به متن وجود می‌شناسیم؛ یعنی همة متن وجود حق‌تعالی، یک‌سر و یکپارچه علم و قدرت و رحمت و اراده و... است. در این دیدگاه، نه‌ می‌توان این صفات را معدوم دانست ـ‌ زیرا نتیجة آن این است که خداوند متعالی، عالم و قادر و رحیم و رحمان و مرید و... نباشدـ و نه می‌توان آنها را صفات زاید بر ذات شمرد و برای آنها وجودی جز وجود ذات انگاشت‌ـ زیرا تعدد قدما لازم خواهد آمدـ بلکه همة آنها، حیثیات انباشته و جهات نهفته و اندکاکی و استهلاکیِ متن وجود حق‌تعالی هستند که به وجود او موجودند.

صدرالمتألهین با اشاره به اینکه تحقق صفات باری‌تعالی در مرحلة ذات همانند ماهیات، حیثیت تقییدی است، محل انتزاع آنها را کل متن وجود حق و عین آن دانسته است:

 ... بل وجوده الذی هو ذاته هو بعینه مظهر جمیع صفاته الکمالیه من غیر لزوم کثره وانفعالٍ وقبول وفعل. والفرق بین ذاته وصفاته کالفرق بین الوجود والماهیه فی ذوات الماهیات... فکما أنّ الوجود موجودٌ فی نفسه من حیث نفسه والماهیه لیست موجوده فی نفسها من حیث نفسها بل من حیث الوجود،‌ فکذلک صفات‌ الحق واسمائه موجودات لا فی أنفسها من حیث أنفسها بل من حیث الحقیقه الأحدیّه؛

(شواهد الربوبیة، اشراق سوم از شاهد سوم از مشهد اول، ص ۱۶۲).

 ... وجود حق‌تعالی که همان ذات اوست، بعینه (و تماماً)، مظهر همة صفات کمالی خداوند است بدون آنکه کثرت و انفعال و قبول و فعلی [در آن] لازم آید، و تفاوت میان ذات خداوند و صفات او همانند تفاوت میان وجود و ماهیت است در وجوداتی که ماهیت دارند... . پس همچنان‌که وجودْ فی‌نفسه و از حیث ذات خودش موجود است ولی ماهیت فی‌نفسه و از حیث ذات خودش موجود نیست، بلکه از حیث متن وجود (و با حیثیت تقییدیة او) متحقق است،‌ همچنین صفات حق‌تعالی و اسمای او نیز فی‌نفسه و از جهت ذات خودشان موجود نیستند، بلکه از حیث حقیقت احدیت (و با حیثیت تقییدیه ذات حق‌تعالی) موجودند. همان طور که گذشت حیثیت اندماجی از حیثیت های تقییدی است، یعنی وجود این صفات به حیثیت تقییدی وجود حق، وجودی بالعرض و بالمجاز است پس همان ذات واحد و بسیط در عین وحدت و بساطت کثرات را به نحو اندماجی در خود داراست.

تعبیر معروف صدرایی که : بسیط الحقیقه کل الاشیاء با چنین تحلیلی معنا می یابد. می دانیم که صفات حق تعالی نمی توانند به عنوان صفات نفادی وی مطرح باشند زیرا این صفات و نیز ذات حق، از نظر وجودی نفادی ندارند پس به تبع وجود صفات به نحو حیثیت نفادی نخواهند بود بلکه به نحو اندماج تصور پذیرند. اگر چه هر دو در نفس حیثیت تقییدی شریک می باشند.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 178تا 187
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 159تا 162

شارحان فلسفه صدرایی در مبحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، به نوعی از حیثیات تقییدی نظر داشته اند که نام آن را در این نوشتار حیثیت تقییدی نفادی نهاده ایم. در گام نخست برای بنیان نهادن یک نظام فلسفی منسجم وقتی که ذهن با واقعیت خارجی مواجه می شود این واقعیت خود را اولا در قالب ویژگی های گوناگونی مثل درخت بودن، سنگ بودن، رنگی بودن، زمان مند بودن و غیره به او عرضه می کند. این گونه ها قالب هایی برای تمایز اشیا از یکدیگر هستند. نام این قالب های امتیاز بخش اشیاء خارجی را ماهیت می گذاریم.

در همان مواجه نخست، امر عینی خود را چنین بر ذهن می نمایاند که مفهوم و معنایی به نام هستی، بودن یا وجود نیز بر ذهن نقش می بندد. نخستین پرسشی که در باره این دو حیثیت مأخوذ از اعیان خارجی به ذهن می رسد آن است که این حیثیت های دوگانه چگونه با یک واقعیت واحد خارجی ارتباط می یابند؟

در متن واقع حقیقت واحدی بیش نداریم که این هر دو حیثیت از آن اخذ شده اند پس از نظر فلسفی نمی توان هر دوی آنها را حاکی از آنچه متن واقع را پر کرده است دانست، زیرا نتیجه قطعی چنین گزینه ای التزام به وجود دو امر خارجی است که باید هر کدام بیان گر یکی از این حیثیات باشد. این در حالی است که بدون تردید ما در عین حال که در مواجه با شی خارجی، دو حیثیت فوق را انتزاع می کنیم، در می یابیم که این دو به یک واقعیت واحد مربوط اند. پس انتساب دوگانگی به متن واقع خلاف درک عقل صریح است و درک شهودی ما از شیء خارجی به عنوان شیئی واحد است. از سوی دیگر نمی توان گفت که این دو حیثیت متمایز و متفاوت هر دو به یکسان بیانگر یک متن واقع هستند زیرا در این صورت پرسشی بی پاسخ روی می نماید که چگونه امر عینی واحد، مبدأ ظهور دو مفهوم متمایز و دو حیثیت متفاوت در ذهن ما می گردد. پس بایستی در پی نوعی تکثر غیر از دوگانه انگاری شیء واحد در متن واقع باشیم، تکثری که بتواند از یک توجیه گر اخذ مفاهیم و حیثیات متمایز و متفاوت و از سوی دیگر حافظ وحدت شیء و عین خارجی باشد.

پاسخ دستگاه فلسفی صدرا آن است که یکی از حیثیات دوگانه یادشده باید بیانگر متن واقع و امر عینی و دیگری حاکی از یک ویژگی یا صفت همان عین خارجی باشد. به بیان دیگر متن واقع و شیء خارجی چنان است که افزون بر تحمیل مفهوم هستی که بیانگر عینیت داشتن آن در خارج است، مفهوم ماهیت را نیز به دلیل داشتن ویژگی و صفت خاصی در وجود خارجی اش بر ما القا می کند. در اینجا است که ما با دو اصطلاح اعتباریت برای حیثیت ماهوی و اصالت برای حیثیت وجودی واقعیت خارجی روبرو می شویم.

البته اعتباری بودن حیثیت ماهوی در این دیدگاه بیانگر آن نیست که ماهیات تنها اموری ذهنی اند به طوری که در اعیان خارجی هیچ ریشه ای ندارند و ساخته و پرداخته ذهن هستند.

علامه حسن‌زاده آملی در تعلیقات نفیسشان بر اسفار، آنجا که ملاصدرا ماهیات را صور کمالات وجود معرفی می‌کند، می‌فرمایند:

فالماهیات امور اعتباریة لها شأنیه لا أنّها لیست بشیءٍ رأساً وإعداماً محضاً کیف وهی صور کمالات الوجود وقوالبها ومعنی اعتباریّتها أنّها لیست بمتحصّله متأصّله کالوجود بل حصولها مع الوجود حصول اللاّمتحصّل مع المتحصّل لا الاعتباریه المحضة التی یعتبر العقل کأنیاب الأغوال؛

(صدرالمتألهین، اسفار، تصحیح و تعلیقة علامه حسن‌زاده آملی، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ج۱، ص۴۱۸).

ماهیات اموری اعتباری‌اند [لکن باید دانست که] برای آنها شأنیتی (از واقعیت) هست، نه آنکه آنان به‌کلی هیچ چیزی نبوده، عدم محض باشند. چگونه می‌توان آنها را عدم محض پنداشت، در حالی که صور کمالات وجود و قالب‌های آنهایند؟ و معنای اعتباریت ماهیات آن ‌است که آنان همانند وجود متحصل و متأصل نیستند، بلکه تحقق آنها با وجود همانند تحقق غیر متحصل (مثل جنس) با متحصل (مثل فصل) است، نه آنکه مثل نیش‌های غولان اعتباریِ محض باشند که صرفاً آنها را عقل اعتبار می‌کند [بی‌آنکه نفس‌الأمریتی داشته باشند].

پس اعتباری بودن به معنای انتزاعی بودن این حیثیت است و انتزاع همان گونه که از معنای لغوی آن بر می آید بدان معنا است که این مفهوم از همان متن خارجی و شیء واقعی اخذ شده است، بدون آنکه ذهن از خود چیزی بر آن متن واقعی بیافزاید، یعنی حیثیت ذهنِ شناسا در این موقعیت یک حیثیت انفعالی است و نه فعّال.

با این توجه اگر مفهوم وجود بیانگر متن خارج است و حقیقت وجود خارج را پر کرده است، دیگر جایی برای ماهیت به عنوان متن خارجی نخواهد بود. از سوی دیگر می دانیم که اخذ مفهوم ماهیت ناشی از مواجه ما با امر خارجی و انفعال ما از خارج و منتزع از آن است. این واقعیت ما را ناگزیر می سازد ماهیت را همچون حیثیتی از متن واقعیت که همان حقیقت وجود است تحلیل کنیم. در اینجا پرسش اصلی آن است که کدام ویژگی در متن خارج هست که به انتزاع مفهوم ماهوی می انجامد؟

بنا بر مبانی حکمت متعالیه مفاهیم ماهوی از ویژگی تعینی وجودات خارجی انتزاع شده اند. بدین معنا که ما همواره در خارج با اموری روبرو هستیم که هستی آنها متعین و محدود به حدود و ویژگی های خاصی است. این کثرات که ذهنِ شناسا با آنها مواجه می گردد هیچ یک نامتعین و نامحدود نیستند زیرا در این صورت تمایز آنها از یکدیگر معنا نمی یابد. بنابراین هستی از آن جهت که هستی است مفهوم وجود را در ذهن ما القاء می کند و از آن جهت که یک هستی متعین و محدود است، مفهوم ماهیت را در ذهن به وجود می آورد از همین رو مفاهیم ماهوی همواره بیانگر جهت تفاوت و تمایز اشیاء خارجی از یکدیگر هستند و گاهی نیز گفته اند ماهیات همان حدود وجودات اند.

با این توجه می توان معنای حیثیت تقییدی نفادی را عمیق تر درک کرد. همان گونه که گفتیم مفاهیم ماهوی هرگز بیانگر متن واقع نیستند و ماهیت در خارج متن واقعیت را تشکیل نمی دهد. از این رو اتصاف ماهیت به موجودیت نمی تواند بالذات و بدون هیچ واسطه ای انجام پذیرد، بلکه این حقیقت وجود است که بدون هیچ واسطه تقییدی به موجودیت موصوف می شود. اما ماهیت نیز امری است که در خارج ریشه دارد اتحاد ماهیت با وجود که از نوع اتحاد متحصل (وجود) و لا متحصل (ماهیت) است، ماهیت مصحح حمل وجود بر آن می شود اما ثانیا و بالعرض. حقیقت وجود در خارج متعین به تعینات گوناگون و محدود به حدود مختلفی است که این حدود تعینات منشا انتزاع مفاهیم ماهوی هستند. از این رو از آن به حیثیت تقییدی نفادی تعبیر شد. ماهیت درواقع از نفاد، حد و پایان شیء انتزاع می شود و بنابراین در حدود وجودات ریشه دارد نه در متن آنها.

با این تفسیر ماهیت که از حد اشیا انتزاع می شود نمی تواند امری ورای وجود محدود باشد. حد واقعیت امری ورای خود آن واقعیت نیست. از این رو حد واقعیت به نفس وجود واقعیت موجود است و تحققی ورای آن ندارد. بنابراین می توان گفت وجود، مصداق بالذات برای موجود بودن است و ماهیت مصداق بالعرض و مصداق مجازی موجود خواهد بود.

مقصود از این که ماهیات مصادیق عرضی و مجازی موجود بودن هستند نیز در همین راستا قابل تبیین است. مجاز بودن ماهیت از باب مجاز ادبی نیست که می تواند بدون هیچ منشا در خارج و تنها از تخیلات ذهنی سرچشمه گرفته باشد، بلکه مقصود از مجاز در اینجا ، مجاز عقلی است، به این معنا که در حقیقت صرف نظر از فعالیت های ذهنی فاعل شناسا واقعیتی در نفس الامر هست که عامل نسبت دادن وجود به ماهیت می شود اما در عین حال نوع تحقق و تقرر ماهیت در خارج و نحو خارجی بودن آن چنان است که نمی توان به طور حقیقی وصف وجود را بر آن حمل کرد و در این حمل باید نوعی مجاز بکار برد. پس مجاز عقلی بر خلاف مجاز ادبی، مصحح عقلانی نفس الامری دارد. ملاصدرا گاهی از این مجاز با نام مجاز عرفانی یاد می کند (اسفار ج 1 صفحه 87).

به هر روی در عین آنکه ماهیت مصداق بالذات مفهوم موجود نیست و به حسب ذات و بدون درنظر گرفتن حیثیت تقییدی وجود، مصداق بالذات برای مفهوم معدوم است، ولی این بدان معنا نیست که معدوم محض باشد بلکه ماهیت به واسطه وجود، حظی از وجود دارد، آنهم حظ عرضی و مجازی نفس الامری. در حقیقت ماهیت به واسطه وجود و با حیثیت تقییدی وجود موجود است و از این رو مصداق بالعرض برای موجود خواهد بود و این بدان معنا است که صدق موجودیت بر ماهیت در چنین فرضی البته با واسطه و حیثیت تقییدی وجود، کاذب نخواهد بود.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 173 تا 178
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 158 تا 159

با طرح اقسام سه‌گانة حیثیت و روشن‌تر شدن دو اصطلاح مصداق بالذات و بالعرض موجود، تا حد زیادی می‌توان چگونگی تحقق کثرات را در نظام عرفانی وحدت شخصیه دریافت و شبهه مطرح در این خصوص را حل شده دانست، لکن برای تبیین کامل‌تر این نوع از تحقق کثرات در کنار وحدت شخصی و اطلاقی وجود و همچنین کاربرد برخی از اقسام حیثیت تقییدیه در پاره‌ای مباحث آتی، همچون کیفیت تحقق اسما و صفات و مظاهر در مقام ذات یا تعین اول، مناسب است گونه‌های مختلف حیثیت تقییدیه را بررسی کنیم.

بنا بر استقرایی که نگارنده (استاد یزدان پناه) در متون فلسفه اسلامی انجام داده است، می توان از سه گونه حیثیت تقییدی نام برد. هرچند به تمایز میان این سه نوع، به روشنی در این متون اشاره نشده و اصطلاح خاصی برای آنها اختصاص نیافته است ، اما می توان با مداقه در بیان فیلسوفان بزرگ صدرایی، سه حیثیت یاد شده را در آثار آنها نشان داد.

در اینجا به منظور وضوح و تمایز بیشتر سه اصطلاح جدید برای این سه نوع حیثیت تقییدی پیشنهاد می شود:

  • حیثیت تقییدی نفادی
  • حیثیت تقییدی اندماجی
  • حیثیت تقییدی شأنی

این سه قسم در تعریفی که در بالا از حیثیت تقییدی آمد، مشترک اند اما جنبه های اختصاصی و ویژگی خاص خود را دارد که به تک تک آنها خواهیم پرداخت. باز هم تاکید می کنیم که انحصار اقسام حیثیت تقییدی در سه قسم، صرفا یک انحصار استقرایی و نه منطقی است.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 172تا 173