عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سر القدر» ثبت شده است

برخی گمان برده‌اند که تحلیل عرفانی از مسئله جبر و اختیار، گرچه اختیار را در انسان به صورتی سامان می‌دهد که نه به جبر بینجامد و نه به تفویض، اما منجر به سلب اختیار از حق‌تعالی و مجبور بودن او در افعالش می‌گردد، زیرا حق تعالی می‌بایست بر اساس اعیان و اقتضاهای آنها ایجاد کند و هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی نمی‌تواند راه یابد.

این گمان پنداری نادرست است زیرا گرچه خداوندِ قادر حکیم از روی نقشه اعیان ثابته، عالم را ایجاد و ترسیم می‌کند اما ترسیم عالم و ایجاد آن توسط او به اختیار اوست و اگرچه به حسب فرض می‌توانست اصلاً ایجاد نکند لکن چون کامل مطلق است و هیچ بخلی در او وجود ندارد و جود و بخشش او بی‌نهایت است، تقاضاهای ذاتی اعیان برای ایجاد شدن را بدون هیچ تردید و ترددی پاسخ مثبت می‌دهد و آنها را به صورت حتمی ایجاد می‌کند اما این حتمیت و قطعیت با مشیت و اراده، هیچ گونه منافاتی ندارد. بنابراین در ساحت ربوبی نیز اختیار است اما نه اختیاری همانند اختیار آدمیان که با تردید و تردد همراه باشد که چنین اختیاری برای حق تعالی نقص است، بلکه خداوند متعال اختیاری حتمی و مشیّتی بدون تردید دارد. چون مشیت هر چه بالاتر رود و در مراتب عالی نظام هستی مطرح شود، در عین آنکه مشیت و اراده است، با حتمیت نیز همراه است.

صدرالدین قونوی در نفحه سیزدهم از نفحات الهیه به تبیین تفاوت میان اختیار حق تعالی و اختیار انسان‌ها می‌پردازد و می‌گوید؛

عبارت قونوی در نفحات الهیه چنین آورده است: اعلم ان الاختیار الثابت للحق المشهود فی حضره الکشف لیس هو علی النحو المتصور من الاختیار للخلق، فانّ اختیار الخلق عباره عن تردد واقع بین فعلین او امرین؛ کل منهما ممکن الوقوع عند المختار، لکن یترجح عنده أحد الأمرین لمزید فائده یستجلبها فی الأمر المختار او مصلحه یتوخّی حصولها به والحق سبحانه یستنکر فی حقه مثل هذا، فإنّه احدّی الذات وأحدی الصفات، امره واحد وحکمه واحد وعلمه بنفسه وبالأشیاء علم واحد لا اختلاف فیه ولا تغیر، فلا یصّح لدیه تردید ولا امکان حکمین مختلفین فی صوره واحده او امّر ما کان ما کان بل إمّا وإمّا بحسب تعین ذلک المعلوم المراد فی نفسه سبحانه ازلاً و ابداً لا یمکن غیر ذلک ولیس هذا من قبیل الجبر کما یتوه‍مه أهل العقول الضعیفه وکیف ولیس ثمّه سواه، فمن الجابر؟!

(قونوی ، نفحات الهیه، ص81)

 آنچه که ما در مقام کشف و شهود بدان دست یافته‌ایم آن است که اختیار حق تعالی به گونه‌ای دیگر غیر از آنچه در اختیار انسان‌ها مشاهده می‌شود، است. اختیار انسان‌ها عبارت است از ترددی که بین دو چیز در آغاز وجود دارد و در طی فرآیندی به تدریج یکی بر دیگری ترجیح می‌یابد، اما چنین اختیاری را نمی‌توان به حق تعالی نسبت داد. پروردگار متعال احدی‌الذات و احدی‌الصفات است، امر او واحد و حکم و علم او یگانه است و هیچ گونه اختلاف و تغییر و تردیدی در آن راه ندارد و جز آنچه انجام می‌دهد، ازلاً و ابداً امکان دیگری برای آن وجود ندارد. اما با همه این احوال، نباید همانند عقل‌های ضعیف پنداشت که خداوند در چنین شرایطی تحت اجبار عمل می‌کند، زیرا در نظام هستی غیر حق کسی نیست تا او را مجبور سازد و به فعلی وادارد.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 474

    از جمله معضلات معارف الهی، اعم از کلام، فلسفه و عرفان، حل و فصل مسئله جبر و اختیار است. از یک سو اراده و اختیار انسان امری وجدانی است و لحظه به لحظه شبانه‌روز آن را تجربه می‌کنیم و قابل هیچ‌گونه رد و انکاری نیست؛

    این که گویی این کنم یا آن کنم                خود دلیل اختیار است ای صنم

    مضاف بر آنکه آمدن انبیا، شرایع، امر، نهی، ارشاد، ثواب و عقاب همگی حاکی از وجود اراده و اختیار در انسان می‌باشند، اما از سویی دیگر در نهایت همه چیز باید به خداوند استناد یابد و او همه کاره عالم است.

    توجه به مطلب اول ما را به عقیده عده‌ای از اهل کلام که «تفویضی» و یا «قَدَری» نام دارند، سوق می‌دهد و توجه به مطلب دوم ما را به باور عده‌ای دیگر از متکلمان که جبری هستند، متمایل می‌سازد.

    در متون دینی نیز شواهدی بر هر دو طرف وجود دارد.

    آیاتی مثل:

    لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى، برای انسان جز نتیجه سعی و تلاشش، چیز دیگری نیست (نجم، ۳۹)

    و

    إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ، خداوند احوال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنها آنچه در خودشان هست تغییر دهند (رعد، ۱۱).

    تداعی‌کننده دیدگاه تفویضیان است،

    اما آیاتی مانند:

    وَ مَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ، شما هیچ چیزی را نخواسته و اراده نمی‌کنید مگر آنکه خدا آن را بخواهد و اراده کند (انسان، ۳۰)

    و

    وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ، خداوند شما و آنچه انجام می‌دهید را خلق کرده است (صافات، ۹۶)

    حکایت‌گر دیدگاه جبریان می‌باشد.

    از جمله مشکلات فراگیری که در بحث جبر و اختیار مطرح می‌شود، «جبر علمی» است که به دیدگاه خیام شهرت یافته است. در بیان این مشکل می‌گویند؛ آیا خداوند قبل از ایجاد عالم به موجودات علم داشته است یا نه؟ اگر علم نداشته باشد، حاکی از نقص واجب تعالی است در حالی که او کمال مطلق بوده و از هر نوع نقصی مبرا و منزه است. و اگر علم داشته است، این علم الهی قبل از ایجاد، با اراده و اختیار انسان هماهنگی ندارد. زیرا اگر خداوند فعلی را از ازل می‌دانست، به طور طبیعی و به نحو ضروری بایست تحقق یابد و عدم تحقق آن در خارج منجر به استناد جهل به خداوند متعال می‌گردد. در شعر منسوب به خیام، وی می‌گوید:

    من مِیْ‌ خورم وهرکه چو من اهل بود           مِیْ خوردن من به نزدوی سهل بود

    مِیْ خوردن من حق ز ازل می‌دانست           گر مِیْ نخورم علم خدا جهل بود

    البته مراد خیام از «مِی» چنانچه دأب اهل شعر و ادب و روش اهل معرفت است، مِی معنوی و شراب روحانی است و خیام در این سخن، رندی خود را که نزد اهل ظاهر گناهی بزرگ است، موجه جلوه داده است.

    عرفا همگام با دیگر نحله‌های فکری فرهنگی، علم قبل از ایجاد را نه‌تنها پذیرفته‌اند، بلکه دستگاه منسجمی برای آن ارائه داده و این علم را تا جزئی‌ترین امور جاری ساخته‌اند، زیرا بر اساس آموزه‌های عرفانی همه آنچه در تعینات خلقی روی می‌دهد در اعیان ثابته آنها مندرج و مندمج است و خداوند متعال پیش از تحقق آنها در خارج، بدانها آگاه است. برخی همچون ابوالعلاء عفیفی، لازمه این نظریه را جبر می‌دانند.

    ( فصوص الحکم، محیی‌الدین ابن عربی، با تعلیقات دکتر ابوالعلاء ‌عفیفی، ص ۴۰ مقدمه، انتشارات الزهراء)

    در کنار این همه نباید سادگی کرد و پنداشت که این همه مشکل به خاطر تن دادن به معارف کلامی یا فلسفی و یا عرفانی است زیرا پیش‌تر از همه، شریعت بر علم الهی قبل از ایجاد، صحه کامل گذاشته‌ است که در قالب آموزه‌هایی مثل قضا و قدر، خزائن و کتب الهیه و مشیت ازلی ارائه شده است. به عنوان یک نمونه، سخن خدای متعال در آیه ۲۲ سوره حدید را مورد دقت قرار می‌دهیم که از «سبق کتاب» خبر می‌دهد و می‌فرماید:

    مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَه فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا، هیچ آسیبی در زمین و در جان‌هایتان نمی‌رسد جز آنکه در کتاب (لوح محفوظ) پیش از آنکه آن را پدید آوریم، ثبت و ضبط است. (به آیات ۶ سوره هود، ۵۹ سوره انعام، ۲۱ سوره حجر و... مراجعه نمایید)

    در فرهنگ روایی نیز احادیث بسیاری بر علم الهی قبل از ایجاد دلالت می‌کند، از جمله آنها روایاتی است که ذیل عنوان «جفاف القلم» مطرح می‌شوند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این ارتباط می‌فرماید:

    فقد جفّ القلم بما هو کائنٌ الی یوم القیامه؛ قلم (تقدیر و نوشته‌های آن) به آنچه تا روز قیامت خواهد آمد، (بر لوح محفوظ و کتاب مبین ثبت شده و) خشک شده است.

    در روایتی دیگر از این دست، امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل می‌کند که فرمود:

    سبق العلم وجفّ القلم ومضی القضاء وتم القدر...؛ علم الهی (بر همه موجودات) سبقت گرفته و قلم تقدیر خشک شده و قضا پایان پذیرفته و قدر کامل شده است...».

     محقق گرانقدر آقای محسن بیدارفر در تعلیقه ص ۹۱ علم الیقین فیض کاشانی، روایات «جفاف القلم» را با الفاظ متعدد از مصادر شیعی و سنی نقل کرده است.

    امام صادق علیه السلام در بحبوحه کشمکش‌های کلامی در موضوع مورد بحث، کلامی نورانی از معدن ولایت که در نهایت دقت و عمق قرار دارد، ارائه کرده و فرمودند:

    لا جبر ولا تفویض ولکن امرٌ بین امرین، ( اصول کافی، ج ۱، ص ۱۶۰، باب الجبر و القدر و الامر بین الامرین، ح۱۳)

    این سخن راه کلام و اعتقاد شیعی را از دیگران جدا کرد و جامعه شیعه را صاحب نظریه ویژه‌ای ساخت که گرچه بسیاری از کسانی که این سخن را در حل مسئله بر زبان می‌آورند، دقیقاً نمی‌دانند مراد از الامر بین‌الامرین چیست؟ و عملاً یا در ورطه جبر می‌افتند و یا در دایره تفویض قرار می‌گیرند، ( ر.ک: اصول کافی، ج۱، ص ۱۵۹، ح۱۲) لکن تلاش‌هایی در تفسیر دقیق‌تر این کلام عرشی صورت پذیرفته‌ است.

    یکی از این تلاش‌های موفق، کوششی است که عرفا بر اساس مبانی کشفی خود ارائه کرده‌اند که در نهایت به نظریه «الامر بین‌الامرین» رسیده‌اند و ما می‌توانیم آن را تفسیری بسیار عمیق از سخن امام صادق علیه السلام بدانیم. این تحلیل و تفسیر را می‌توان در طی پنج مقدمه به نتیجه مطلوب رساند:

    مقدمه اول:

    ذات حق‌تعالی بی‌نهایت است.

    مقدمه دوم:

    حق‌تعالی، حقیقه الحقائق بوده و همه حقایق را به صورت اندماجی در خود دارد و تمام تعین‌های حقی و خلقی و همه اعیان ثابته و خارجه در مقام ذات حضور اندکاکی دارند زیرا در غیر این صورت حتی اگر یک حقیقت را دارا نباشد، بی‌نهایت نبوده و متناهی خواهد شد.

    ابن عربی از حقایق مندمج در ذات،‌ به حروف عالیات یا حروف اصلیات تعبیر می‌کند و مولانا جلال‌الدین بلخی ـ که در فضای مکتب وحدت وجودی ابن عربی نفس می‌کشد ـ نیز درباره حضور همه حقایق از جمله انسان‌ها در مقام ذات می‌گوید:

    منبسط بودیم و یک جوهر همه         یک گهر بودیم همچون آفتاب

    چون به صورت آمد آن نور سَره        کنگره ویران کنید از منجنیق

    بی‌سر و بی‌پا بدیم آن سر همه         بی‌گره بودیم و صافی همچو آب

    شد عدد چون سایه‌های کنگره         تا رود فرق از میان این فریق

    (دفتر اول مثنوی، ابیات ۶۸۶ ـ ۶۸۹)

    بنابراین همه موجودات و همه حقایق به صورت شئون ذاتیه در ذات حق‌تعالی حضور دارند.

    مقدمه سوم:

    اراده حتمی الهی بر تجلی و ظهور ذات و بروز همه حقایق نهفته در آن قرار گرفته است. لذا در تعین اول و تعین ثانی، واحدیت اندراجی ذات ـ که به خاطر بی‌نهایتی آن مشتمل بر همه حقایق و ذوات و اعیان هست‌ـ به تدریج باز و شکوفا و منشرح می‌شود. در این فرایند و پس از رسیدن به این مرحله اشیا و ذوات آنچنان‌که بودند، سر بر می‌آورند. زیرا بر اساس اقتضائات اعیان و ذوات، هر یک از آنها مجموعه‌ای از اقتضاهای ذاتی و عرضی را به دنبال خود دارد.

    مقدمه چهارم:

    ذوات و اعیان اشیا، غیرمجعول هستند و به تبع آنها اقتضاهای ایشان هم مستند به ذات آنها بوده و مجعول نخواهند بود.

    مقدمه پنجم:

    علم خداوند متعال ـ چنانچه گذشت ـ تابع معلوم است و خداوند در حکمی که بر اساس این علم صادر می‌شود محکوم محکوم‌علیه خود می‌باشد.

    نتیجه همه این مقدمات آن است که حکم ایجادی حق‌تعالی که در تمام مراحل هستی جاری است و موجب پدید آمدن اشیا در تعین‌های خلقی می‌شود، تابع علم اوست و علم او تابع معلوم و اقتضائات اوست، پس هرچه هست از یک سو زیر سر خود حقایق و اعیان اشیای عالم است و از جهت دیگر حکم ایجادی که منشأ پدیدار شدن آنها می‌شود از سوی خداوند قادر متعال می‌باشد، بنابراین امر هستی بین اعیان اشیا و اقتضائات آنها از یک سو و بین حکم ایجادی حق‌تعالی از سوی دیگر، دور می‌زند و متوقف بر این دو محور اساسی می‌باشد (بل الامر بین الامرین)، «چگونه‌ بودن» از سوی خلق و «بودن» از سوی حق‌تعالی است و به دیگر سخن خداوند متعال اشیا را آن‌چنان که هستند ایجاد می‌کند.

    در این سامانه هستی‌شناسانه، جایی برای چرایی وجود ندارد (لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ)، (انبیاء/ ۲۳) نمی‌توان گفت چرا وجود، همه حقایق را در خود احصا کرده است، زیرا خاصیت وجود، عدم تناهی است و لازمه این خاصیت احصا و اشتمال بر همه حقایق امکانی است، یعنی هرچه ممکن‌التصور بوده با در نظر گرفتن همه مصالح و شرایط و مجموعه نظام احسن، در آن وجود لایتناهی تحقق دارد. همچنین نمی‌توان گفت: چرا بروز و ظهور کرده‌ است؟ زیرا خاصیت چنان وجودی بروز و ظهور است و نمی‌توان گفت: چرا چنین اموری ظهور کرده‌اند؟ زیرا تنها همین امور بوده‌اند که می‌بایست ظهور کنند و غیر اینها ممکن نبوده است، و نمی‌توان گفت: چرا این گونه هستند؟ زیرا اقتضائات ذاتی آنها این گونه بوده است.

    در این میان حساس‌ترین قسمت بحث، پیرامون انسان است. زیرا انسان موجودی مختار و بااراده است و کارهای خود را از سر اختیار و انتخاب انجام می‌دهد. اما با این حال عرفا بر این باورند که همه امور انسان نیز همانند موجودات دیگر بر اساس اعیان ثابته و اقتضاهای آنها صورت می‌پذیرد. سلامتی یا بیماری، موفقیت یا عدم موفقیت، سعادت یا شقاوت، کفر یا ایمان و عصیان یا طاعت، همگی بر همین اساس تحلیل می‌شود.

    اما این معنا هرگز با اراده، اختیار و انتخاب انسان منافاتی ندارد چراکه همه ذاتیات و احوال انسان از جمله اراده و اختیار و انتخاب او در عین ثابت اخذ شده است و اقتضاء اراده و اختیار نیز با همه شرایط و مقدمات و مؤخرات آن همگی در عین ثابت هر انسانی نهفته است. از این رو اهل معرفت می‌گویند از علم قبل از ایجاد و از سبق کتاب و قضا و قدر نترسید بلکه از خودتان بترسید، زیرا هرچه هست از خودتان برمی‌خیزد، و سبق کتاب بدان معناست که حق‌تعالی متن هستی هر فردی را احصا کرده است و به تمام احوال و افعال و اختیارات و انتخاب‌های او علم دارد. این معنا جبر نیست بلکه هیمنه و جباریت خداوند متعال است که به تمام حقیقت تو در متن هستی اطلاع دارد.

    برای تقریب به ذهن و سهولت در فهم، می‌توان از مثال نوری که در تاریکی تابیده است و اطراف خود را روشن ساخته است، استفاده کرد. در فضای تاریک، اشیای فراوانی هستند اما هیچ یک ظهور و بروز ندارند، اما وقتی نور تابیده می‌شود، همه آنچه بودند، آشکار می‌شوند، این نور و روشنایی چیزی بر آنها اضافه نکرد بلکه تنها آنها را از ناپیدایی به پیدایی آورد. حق‌تعالی نیز نور نظام هستی است (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) (نور/ ۳۵) اشیا و اعیان و ذوات را به نور وجود روشنایی می‌بخشد و آنها را از ناپیدایی عدم به پیدایی وجود می‌رساند.

    بر این اساس عرفا بر این باورند که در روز قیامت چنانچه قرآن می‌فرماید؛ حجت بالغه تنها از آنِ خدای متعال است (انعام / ۱۴۹) و هیچ کس نمی‌تواند از زیر بار مسئولیت عمل خود فرار کند و گناه کفر و عصیان و شقاوت خود را بر گردن خداوند اندازد. از همین روی محقق جامی در نقدالنصوص ضمن طرح شبهه جاهلانی که می‌گویند؛ چگونه می‌شود خداوند از طرفی کفر را برای کافر و عصیان را برای عاصی و جهل را برای جاهل تقدیر کند و از طرف دیگر آنها را بر کفر و عصیان و جهلی که کنار گذاشتن آنها، در توان و قدرت آنها نبوده است، مؤاخذه نماید! مبنای عرفا را به‌خوبی تقریر می‌کند که ما در این قسمت ترجمه گفتار او را نقل می‌کنیم. وی می‌گوید:

    حجت بالغه و احتجاج تام و قوی تنها از آنِ خداوند بر مخلوقاتش هست در آنچه به ایشان عطا می‌فرماید و بر آنها از کفر و ایمان و طاعت و عصیان حکم می‌کند، نه آنکه خلق بر خدا حجت داشته باشند... زیرا همه خلایق معلوم خداوند هستند و خدا عالم به آنها. و معلوم هرچه باشد عطا می‌کند به عالم هر که باشد، یعنی خداوند متعال آنها را به گونه‌ای که در ذات خود هستند و احوال و استعداداتی که از ازل تا ابد بر آنها جریان دارد، جعل می‌کند. و علم هیچ اثری در معلوم ندارد به آنکه آنچه در ذات او نیست در او پدید آورد بلکه علم تابع معلوم است و حکم بر معلوم تابع علم به اوست. پس هیچ حکمی از سوی عالم بر معلوم نخواهد بود مگر به سبب خود معلوم و به سبب آنچه را که معلوم به حسب استعدادهای کلی و جزئی‌اش آن را اقتضا می‌کند.

    پس خداوند از پیش خود برای خلق کفر و گناه را تقدیر نمی‌کند بلکه این تقدیر به خاطر اقتضاء اعیان ثابته آنها است که به زبان استعداد از خداوند متعال می‌خواهند آنها را کافر یا گناه‌کار قرار دهد. ( نقد النصوص، ص ۲۱۲)

    محیی‌الدین ابن عربی در باب ۴۱۱ از فتوحات مکیه در این باره می‌گوید:

    بدان که خداوند متعال ننوشته است مگر آنچه می‌داند و ندانسته است مگر آنچه را از صور معلومات ـ بر همه آنچه در ذات خود هستند اعم از آنچه دگرگون می‌شود و آنچه ثابت می‌ماند‌ـ مشاهده کرده است. پس همه معلومات را در حالی که هنوز به وجود نیامده‌اند با همه دگرگونی‌هایشان تا بی‌نهایت مشاهده کرده و آنها را مگر بر همانچه که در ذات خود دارند، ایجاد نکرده است... پس کسی نباید از سرنوشتش بهراسد بلکه تنها باید از خود بترسد. چراکه علم الهی و نوشته خداوندی بر او نگذشته است مگر به حسب آنچه خود بر اوست و به حسب صورتی که در وجودش بر آن ظاهر شده است... لذا اگر کسی بر خدا احتجاج کند و بگوید: علم ازلی تو بر آن گذشت که من چنین باشم پس چرا مرا مؤاخذه می‌کنی؟ حق‌تعالی به او خواهد گفت: آیا علم من به تو جز به آن بود که تو بر آن بودی؟ اگر تو غیر آن بودی من نیز تو را آن گونه می‌دانستم و به همین جهت در قرآن فرمود: حتی نعلم (محمد/ ۳۱) پس به خود مراجعه کن و در سخنت انصاف بده، زیرا وقتی کسی به خود مراجعه کند و در مسئله آن گونه که ما یاد‌آور شدیم نظر کند، خواهد دانست که او در این احتجاج شکست خورده است و حجت و دلیل از آنِ خداوند متعال است، آیا نشنیده‌ای که فرموده است: «خداوند به ایشان ظلم نکرده است» (نحل/ ۳۳) و یا فرموده: «ما به ایشان ظلم نکرده‌ایم» (نحل/ ۱۱۸) و (در ادامه هر دو سخن قبلی) فرمود: «ولکن ایشان به خود ستم نموده‌اند».

    استاد علامه حسن‌زاده آملی حفظه‌الله در کتاب خیر الاثر در رد جبر و قدر که اختصاصاً در ارتباط با موضوع جبر و اختیار بحث کرده است، از حسن بن ملا عبدالرزاق لاهیجانی مؤلف کتاب شمع‌الیقین، شبهه جبر علمی و پاسخ آن را این‌چنین نقل می‌کند:

    اگر گویند اشکال دیگر از راه علم لازم آید، چه علم الهی شامل همه اشیا است که از آن جمله افعال عباد است، پس هرگاه او در ازل از کافر، کفر و از عاصی، عصیان دانسته باشد، ایشان خلاف آن نتوانند کرد و این، معنای جبر است.

    گوییم علم تابع معلوم است نه معلوم تابع علم، به این معنا که چون ذات کافر و عاصی به خودی خود چنین است که هرگاه موجود شوند، اختیار کفر و عصیان کنند او در ازل از ایشان کفر و عصیان دانست و اگر ایمان و طاعت می‌کردند، طاعت و ایمان می‌دانست.

    ( خیرالاثر در رد جبر و قدر، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ دوم، ص ۸۲)

    استاد حسن‌زاده در ادامه شبهه منسوب به خیام و پاسخ خواجه نصیرالدین طوسی را نقل می‌کند. خیام در شعر منسوب به او ـ که پیش‌تر نیز آورده بودیم ـ می‌گوید:

    من مِیْ خورم و هر که چو من اهل بود          مِیْ خوردن من حق ز ازل می‌دانست

    مِیْ خوردن من به نزد وی سهل بود            گر مِیْ نخورم علم خدا جهل بود

    خواجه طوسی در پاسخ او می‌گوید:

    این نکته نگوید آن که او اهل بود               علم ازلی علت عصیان گشتن

    زیرا که جواب شبهه‌اش سهل بود              نزد عقلا ز غایت جهل بود

    ( خیرالاثر در رد جبر و قدر، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، چاپ دوم، ص ۸3)

    ملاهادی سبزواری نیز در پاسخ شبهه جبر علمی منسوب به خیام می‌گوید:

    ... پس فعل هر کس که در علم و قضا و قدر گذشته به طرز اینجا گذشته یعنی فعل از تو واقع شد مسبوق به وجود تو و ایجاد تو و شعور تو به فعل تو و اراده و اختیار تو، و به همین طور در مراتب سابقه هم ثبت بوده‌اند. پس آن که گفته:

    مِیْ خوردن من حق ز ازل می‌دانست           گر مِیْ نخورم علم خدا جهل بود

    باید به او گفت:‌ چنان‌که مِیْ خوردن را که فعل تو است می‌دانست، تویی تو را و وجود تو را که ذات تو است می‌دانست، و شعور تو را به آن و اراده و اختیار مضاف به تو را که صفات تو است می‌دانست...

    ( ملاهادی سبزواری، شرح اسرار، دفتر سوم، ص ۲۱۸ از طبع اول، به نقل از: خیرالاثر در رد جبر و قدر علامه حسن‌زاده آملی، ص ۸۴)

    محقق قیصری پس از تقریر مبانی عرفا در این زمینه، اشاره به «الامر بین الامرین» می‌کند و در شرح کلام ابن عربی که گفت: «فقد بان لک السرّ فقد اتّضح الأمر» می‌گوید:

    ای ظهر لک سرّ القدر واتضح أمر الوجود علی ما هو علیه او الامر الذی اشتبه علی العلماء الظاهر کلهم حیث ذهب بعضهم الی الجبر المحض بنسبه، الفعل الی الحق فقط وبعضهم الی القدر الصرف بنسبه، الفعل الی العبد فقط فاتّضاحه انّ الفعل یحصل منهما.

    ( شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۲۹۷، ۲۹۸)

    سرالقدر بر تو آشکار شد و امر وجود آن گونه که هست و یا امری که بر همه علما ظاهر مشتبه شد روشن گشت، چراکه برخی به جبر محض گراییده و فعل را تنها به خدا نسبت دادند و برخی دیگر معتقد به قدر و تفویض صرف شدند و فعل را تنها به عبد منتسب ساختند، پس آشکاری امر حق آن است که فعل از هر دو حاصل آمده است.

    خواجه عبدالله انصاری با زبانی شیرین در رساله دل و جان می‌گوید:

    جبر بند است و قَدَر ویران، مَرْکب میان هر دو آهسته میران.

    ( خواجه عبدالله انصاری، رسائل جامع، رساله دل و جان، ص ۳۸، انتشارات خاتم الانبیاء، با تصحیح و تعلیق محمدامین شریعتی)

    منابع :

    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 474

      اهل معرفت در بحث جنجالی جبر و اختیار، همچون شیعه امامیه، به نظریه لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین معتقدند و این اصل در تمام زوایای نظام فکری آنان نمود دارد. آنها نه تنها این اصل را درعالم خلق جاری می دانند، بلکه آن را به صقع ربوبی و عالم اله نیز تسری می دهند.

      بحث اراده و اختیار انسان، جنبه های گوناگونی دارد که هر کدام بحثی مناسب می طلبد. در نظام فلسفی ابتدایی، موضوع اراده تنها در ساحت حرکت اعضا مطرح می شد. در چنین فضایی، اراده حرکت اعضا به علم و تصوری در فاعل حرکت مسبوق است که دیگر آن علم، هیچ بهره ای از ارادی بودن ندارد. اما عرفا به حق تأکید کرده اند که اراده در تمام ساحت های وجودی انسان، حتی در مرحله علم و تصور، نقش مهمی دارد. آنها معتقدند موطنی نیست که انسان نتواند در آن، به واسطه اراده اش داخل شود و اعمال نفوذ کند. به همین دلیل، گفته اند نحوه وجود انسان، نحوه وجود ارادی است. از همین رو، تمام سیر صعودی انسان به سوی حق، سیری ارادی تلقی می شود، نکته دیگر اینکه در بحث اراده، گاه مقام بحث به بعد از ایجاد مربوط و گاه به قبل از ایجاد و مرحله علم ربوبی و حقیقت اراده و اختیار در آن ساحت مربوط می شود. در مقام نخست، مطرح می شود که آیا می توان اراده را هم به انسان و هم به خدا نسبت داد؟ و اگر پاسخ مثبت است، چگونه؟

      با توجه به بحث های پیشین ، عارفان با بهره گیری از لوازم نظریه وحدت وجود توانسته اند بسیار بهتر از دیگران در این زمینه مشکل گشایی کنند. همان گونه که اشاره شد، درک درست از وحدت شخصی وجود، مستلزم نسبت دادن هم زمان افعال و صفات، از جمله اراده ، به خلق و حق تعالی است. هم چنان که در تعبیر های دینی همچون 

      و ما تشاؤون إلا أن یشاء الله  (تکویر:29)

      نیز، مشیت، هم به حق و هم به خلق نسبت داده می شود. اما در مقام دوم، یکی از مسائلی که اراده و اختیار انسان را با دشواری جدی روبرو می سازد، علم پیشین ربوبی است. این پرسش، بارها برای اهل نظر و اهل کشف مطرح شده است که آیا خداوند پیش از ایجاد، با اراده و اختیار آزاد انسان ناسازگار نیست؟ وقتی حق تعالی در مقام صقع ربوبی به همه اقتضائات و احوالی که پیش روی افراد است، آگاه باشد، ایا آینده و فرجام افراد از آغاز رقم نخورده است و بنابراین، وابسته به اراده انسان و قابل تغییر نیست؟ در همین زمینه، برخی شارحان آثار ابن عربی، نظریه اعیان ثابته را مستلزم گرایش به جبر دانسته اند و گفته اند چون اهل معرفت همه احوال فرد، از جمله کفر، عصیان، شرک، نفاق، ایمان و .... را ناشی از اقتضای عین ثابت وی می دانند و معتقدند حق تعالی از ازل به آن اعیان علم دارد، این نظریه به ضرورت، به رویکردی جبرگرایانه در مقابل اراده و اختیار آزاد انسان خواهد انجامید. اما واقعیت آن است که نمی توان نظریه اعیان ثابته ابن عربی را یک نظریه جبرگرا دانست؛ همان گونه که با در نظر داشتن تصریح متون دینی درباره مسئولیت شخصی انسان نسبت به عواقب اعمالش نمی توان آیات و روایت های بسیاری را که در آموزه های دینی درباره علم پیشین حق به اشیا وارد شده اند، نشانه ای از قبول جبر در فرهنگ قرآن و حدیث دانست.

      برخلاف این بیان، سخن ابن عربی در زمینه علم پیشین الهی و کتابی که در آن همه جزییات حیات فرد از پیش نگاشته شده، این است که نباید از کتاب علم الهی ، چونان امری متمایز از خود هراسان بود و از زیر بار مسئولیت اعمال خویش گریخت؛ زیرا در آن کتاب، چیزی جز اقتضائات و خواسته های خود انسان نیست. هر حکمی که پیش از ایجاد در آن کتاب می رود، چیزی جز حاصل خواست خود شخص در مرتبه عین ثابتش نیست. توضیح اینکه ذات حق تعالی به تعبیر ملاصدرا- بسیط الحقیقه ای است که کل اشیا است. بسیط الحقیقه ، نامتناهی است و نامتناهی همه چیز را در بر می گیرد؛ زیرا در غیر این صورت، دیگر نامتناهی نخواهد بود. پس همه حقایق ، حتی اعیان ثابته در آن مقام مندمج اند.

      ابن عربی در ابیات زیر به همین معنا اشاره دارد:

      کنا حروفا عالیات لم نقل                         متعلقات فی ذری أعلی القلل

      حروف بلند پایه ناگفته ای بودیم که به اوج بلندترین قله ها وابسته بودیم.

      هو انت فیه و نحن أنت  و أنت هو            و الکل فی هو هو ، فسل عمن وصل

      (این رباعیات را فناری شرح کرده است که به شرح رباعی مشهور است)

      او توست، ، در او؛ و ما توییم، و تو او و همه در او، اوست؛ این را از کسی که رسیده است، بپرس.

      همین مضمون در اشعار مولانا چنین آمده است:

      منبسط بودیم و یک جوهر همه                   بی سر و بی پا بُدیم آن سر همه

      یک گهر بودیم همچون آفتاب                    بی گره بودیم و صافی همچون آب

      چون به صورت آمد آن نور سره                 شد عدد چون سایه های کنگره

      کنگره ویران کنید از منجنیق                     تا رود فرق از میان این فریق

      شرح این را گفتمی من از مری                 لیک ترسم تا نلغزد خاطری

      نکته ها چون تیغ پولادست تیز                گر نداری تو سپر ، واپس گریز

      پیش این الماس بی اسپر میا                   کز بریدن تیغ را نبود حیا

      زین سبب من تیغ کردم در غلاف             تا که کژ خوانی نخواند برخلاف

      (مثنوی و معنوی، دفتر اول، ص 45، بیت 686)

      پس ذات نامتناهی، واجد تمامی حقایق است. در تجلی اول، حقایق به صورت واحدیت اندراجی و به نحو شئون ذاتی موجودند و در تعین ثانی ، حق تعالی با یک علم احدی به معلومات متکثر علم می یابد که همان اسما و اعیان ثابته اند. هر آنچه درتجلی اول بود، به تفصیل درتعین ثانی خواهد بود. همان واحدیت اندراجی تعین اول، به تفصیل در می آید و چون آن واحد، جامع تمام حقایق بود، در تعین ثانی هم تمام حقایق احصا گردید و حتی یک حقیقت نیز از قلم نیفتاد. این پرسش که چرا حق تعالی واجد تمامی حقایق است، تنها ناشی از درک نشدن لوازم هستی مطلق است. هستی مطلق، نامتناهی است واین خود به معنای دارا بودن تمام حقایق با همه ویژگی های حقایق به نحو اندماجی است. بی گمان این حقایق، برای وجود اندماجی خود نیازمند جاعل و سبب نیستند، بلکه به نفس وجود ذات مطلق موجودند:

      المسمّاه «موجودات‏» تعیّنات شئونه سبحانه، و هو ذو الشؤون. فحقائق الأسماء و الأعیان عین شئونه التی لم تتمیّز عنه إلّا بمجرّد تعیّنها منه- من حیث هو غیر متعیّن. و الوجود المنسوب إلیها عباره عن تلبّس شئونه بوجوده؛ و تعدّدها و اختلافها عباره عن خصوصیاتها المستجنّه فی غیب هویته. و لا موجب لتلک الخصوصیات، لأنّها غیر مجعوله.

      (جامی ، نقد النصوص، ص 72)

      آنچه که به نام موجودات خوانده می شوند، تعینات شئون حق تعالی هستند و او دارای شئون است و حقایق اسما و اعیان عین شئون او هستند؛ شئونی که تمایزی از ذات وی ندارند مگر به مجرد تعینشان از حق، از آن روی که نامتعین است. وجودی که به آنها نسبت داده می شود، عبارت است از آنکه شئون حق لباس وجود حق را بپوشند. تعدد و اختلاف آنها نیز عبارت است از ویژگی هایی که در غیب هویت حق پنهانند و آن ویژگی ها، علت و موجبی ندارند؛ زیرا نامجعول اند.

      اگر در مرحله بعدی، پرسیده شود که چرا حق تعالی که واجد تمام حقایق به صورت اندماجی بود، آن حقایق را با ویژگی هایشان بروز داد و به مرحله تفصیل رساند، پس ابزار و تفصیل لازمه هستی است. از همین رو، می فرماید:

      لا یسال عما یفعل و هم یسالون (انبیا:23)

      هر چند گاهی تعبیرهایی در متون دینی وارد شده است که از برخی دلایل افعال حق تعالی پرده بر می دارند؛ همچون

      و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون (الذاریات : 56)

      اما نهایی ترین مرتبه هستی را نمی توان درمعرض چنین پرسش هایی قرار داد. هستی مطلق، به اقتضای وجود اطلاقی اش، خود را در مراتب تفصیلی جلوه گر می سازد و حقایق اندماجی درون خود را آشکار می سازد. اگر باز در مرحله ای دیگر، پرسیده شود که مثلا چرا خداوند انسان را و نه موجودی دیگری را در زمین آفرید، پاسخ  این خواهد بود که انسان مدل های رقیب دیگری ندارد تا حق تعالی از میان آنها، گزیده باشد، بلکه هر آنچه که امکان ظهور در عالم را داشت، ظهور یافته است. در واقع، هر آنچه که بوده، تفصیل یافته است. انسان نیز جزوی از این فرایند است که به ویژگی های خاص خود ابراز می شود. حق، هر آنچه در خود داشت، در تعین ثانی و به طور تفصیلی ابراز کرد. ساحت هستی، سؤال بردار نیست. اصل بودن وجود را نمی توان در معرض پرسش چرایی قرار داد؛ زیرا وجود، همان بودن است و برای بودن به دلیلی نیاز ندارد و چون نحوه بودن حق تعالی، اطلاق و بی حد است، همه لوازم فوق، مانند شمول بر تمام حقایق، متعین بودن پیشین آن حقایق و ابراز تمام آن حقایق با آن می آیند.

      برخی پنداشته اند این بیان به معنای سلب اختیار از حق تعالی است.اگر هر حقیقتی باید به گونه خاصی باشد و تغییر پذیر نیست، پس حق تعالی در قبال آن اختیاری نخواهد داشت. پاسخی که عارفان و برخی فیلسوفان به این اشکال داده اند آن است که چنین اختیاری تنها برای انسان که یک فاعل بالقصد است، صفت کمال اوست، ولی در ساحت هستی مطلق، نوعی نقص به شمار می آید و نمی توان آن را بدان ساحت منتسب ساخت.

      حتمی بودن و قطعی بودن از جانب اعیان است واین با اراده حق ناسازگار نیست، زیرا چیزی جز حق وجود ندارد تا او را به پیروی از این حتمی و قطعی بودن مجبور کرده باشد. این خود حق تعالی است که به اقتضای نحوه وجود اطلاقی اش، این حتمی و قطعی بودن را در فرایند تفصیل و ظهور حقایق اندماجی بازتابیده است. در آن ساحت، ایجاد از جانب هستی و لازمه آن است. ایجاد از جانب هستی با اصل مشیت سازگار است؛ امامشیت حکیمی که برابر یک سنت تبدیل ناپذیر عمل می کند. پس در آن ساحت، هم می توان از اختیار سخن گفت، ولی نه اختیاری همراه با تردید و تأمل برای انتخاب و عمل؛ مانند اختیار انسان که چنین اختیاری برای حق نقص است، بلکه اختیار و مشیتی حتمی و بدون تردید . مشیت هر چه در مراحل وجودی بالاتری مطرح می شود، در عین حال که ماهیت اراده بودن خود را از دست نمی دهد، از لوازم نقص آلود رها می شود و با حتمیت و وجوب همراه می گردد. هنگامی که به این نظام که نظام تجلی است، از بالا نظر شود، حتمیت و وجوب دیده می شود، اما اگر از این سوی، بدان نگریسته شود، تردید و امکان مطرح می شود. به بیان دیگر، از نظر علم محدود ما، اموری ممکن و  اموری محال هستند، ولی به لحاظ علم نامحدود هستی مطلب، تنها حتمیت و وجوب معنا دارد و هیچ امکان و ترددی در میان نیست. برای مثال، وقتی ما فردی را در نظر می گیریم، امکان ها و احتمال های متعددی درباره او مطرح می کنیم؛ مانند اینکه چه بسا او در آینده صاحب فرزند نشود یا تنها یک فرزند داشته باشد و .... اما کسی که از فراسوی عالم تعینات و از پنجره عین ثابت همان فرد بنگرد، حتمیت و وجوب، قید تمام گزاره هایی خواهد بود که درباره هر رخدادی از رخدادهای زندگی آن فرد بیان می کند:

      اختیار الحق المشهود فی الکشف لیس على النحو المتصور من اختیار الخلق الذی هو تردد واقع بین امرین کل منهما ممکن الوقوع عنده، فیترجح عنده أحدهما لمزید فائده أو مصلحه تتوخاها، فمثل هذا یستنکر فی حقه تعالى لأنه احدى الذات واحدى الصفات و امره واحد و علمه بنفسه و بالأشیاء علم واحد فلا یصح لدیه تردد و لا امکان حکمین مختلفین، بل لا یمکن غیر ما هو المعلوم المراد فی نفسه، و لیس هذا من قبیل الجبر کما یتوهمه اهل العقول الضعیفه، إذ لیس ثمه سوى، فمن الجابر؟...

      فالاولویة بین امرین یتوهم امکان وجود کل منهما انما هی بالنسبة إلى المتوهم المتردد، و اما فی نفس الامر فالواقع واجب و ما عداه مستحیل الوجود- و ان حکم المحجوب بامکانه-

      (فناری، مصباح الانس، انتشارات مولی، ص 238-239)

      اختیار و انتخاب حق تعالی که در کشف، مشهود می شود؛ مانند تصوری که از انتخاب و اختیار انسان وجود دارد نیست؛ زیرا چنین اختیاری به معنای تردد میان دو امری است که هر کدام از آنها، امکان وقوع دارند و سپس یکی از دو طرف نزد او، به سبب فایده و سود بیشتر یا مصلحتی که در پی دارد برتری می یابد چنین اختیاری بر حق تعالی ناشایسته است؛ چرا که ذات او یگانه و صفات او واحد است (یک ذات است که همه صفات را به نحو واحد و اندماجی داراست). هم امر او و هم علم او به خود و به اشیاء علمی واحد است. پس امکان فی نفسه است (یعنی علم حق به حقایق تفصیلی در تعین ثانی) محال است و این بیان، آن گونه که عقول ضعیف توهم می کنند، به معنای تحمیل جبر بر خداوند نیست؛ زیرا در آنجا کسی غیر از او نیست، پس آن کیست که جبر کننده بر حق باشد؟ .... بنابراین اولویت میان دو امر که توهم می رود هر دو ممکن هستند، تنها در نسبت با کسی مطرح است که این توهم را داراست، اما آنچه در نفس الامر واقع می شود، واجب و غیر از آن ناممکن و محال است؛ هر چند آنکه درحجاب جهل و غفلت است، حکم به امکان آن می دهد.

      منابع :

      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 496 -502

      پیش تر در بحث سر قدر ، به اعیان ثابته و اقتضائات آنها پرداختیم. می دانیم که خود اعیان ثابته، اموری ورای وجود مطلق حق تعالی نیستند، همان وجود واحد است که به شکل این اعیان در آمده است. زبان سر القدر، زبان کثرت است، ولی زبان سر سر القدر، زبان أحدیت و محو کثرت است.

      سر سرّ القدر ، یا فوق سرّ  قدر، عبارت است از اینکه بگوییم هر چند اعیان ثابته واقعیت دارند و اقتضائات آنها علم حق را تابع خود می کنند و بدین وسیله حاکم بر خلق اعیان هستند، اما در نهایت همان وجود واحد است که با طی مراحل تنزلی و به واسطه اعیان ثابته در خارج، به شکل تعینات در می آید.

      به بیان دیگر، در واقع اعیان ثابته صورت و مظهر اسما و به تعبیری همان اسما هستند. اسما نیز جنبه ربوبی دارند و ناشی از ذات حق اند. از همین رو، اعیان ثابته نیز جنبه ربوبی می یابند و می توان هم سرّ القدر و هم سرّ سرّ القدر را در آن واحد در آنها جاری دانست.

      همان گونه که در بحث وحدت وجود نیز بیان شد که در عرصه خارج از صقع ربوبی، از سویی حکم از آن وجود مقید است و از سوی دیگر، می توان همان حکم را به مطلق نسبت داد؛ دراینجا نیز از یک سو می توان رخدادها و امور عینی را ناشی از اقتضائات اعیان ثابته و از سوی دیگر، ناشی از حق تعالی دانست. به لحاظ سرّ القدر ، انتساب به طور حقیقی به اعیان ثابته و به لحاظ سرّ سرّ القدر، به حق تعالی تعلق می گیرد و این هر دو جهت قابل جمع با یکدیگرند. بنابراین، می توان تمامی اقتضائات را از سویی به اعیان ثابته و از سوی دیگر، به حق تعالی برگرداند:

      السر الذی‏ فوق‏ هذا فی مثل هذه المسأله أن الممکنات على أصلها من العدم، و لیس وجودٌ إِلا وجود الحق بصور أحوال ما هی علیه الممکنات فی أَنفسها و أعیانها.

       (ابن عربی، فصوص الحکم، ص96)

      سرّی که درباره این مسئله، فوق این (سر القدر) است، اینکه ممکنات در اصل خود از عدم اند. (اعیان ثابته، رایحه وجود را استشمام نکرده اند) و وجودی جز وجود حق نیست که به صورت ها و احوال گوناگونی در آمده است که ممکنات و عین ثابتشان، بر آن هستند.

      قیصری در توضیح عبارات فوق می گوید:

      إنما جعل‏ هذا السرّ فوق سرّ «القدر»، لأنه من لسان الأحدیه المستعلیه على الکثره و ألسنتها.

       (قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 675)

      (این سر را فوق سر القدر قرار داد؛ زیرا ناشی از لسان أحدیت است که بر کثرت و لسان های مخصوص آن برتری دارد).

      جامی نیز به گونه ای دیگر به این مطلب اشاره می نماید:

      سرّ سرّ القدر أنّ‏ هذه الأعیان الثابته لیست أمورا خارجه عن الحق- قد علمها أزلا، و تعیّنت فی علمه على ما هی علیه- بل هی نسب أو شئون ذاتیه، فلا یمکن أن تتغیّر عن حقائقها؛ فانّها حقائق ذاتیات، و ذاتیات الحق سبحانه لا تقبل الجعل و التغییر و التبدیل و المزید و النقصان.

       (جامی، نقد النصوص، ص 211)

      سر سر القدر آن است که این اعیان ثابته اموری خارج از حق نیستند که حق تعالی بدان ها از ازل علم داشت و در علم او همان گونه که هستند تعین داشتند، بلکه آنها نسب یا شئون ذاتی او هستند. به همین دلیل، امکان ندارد حقیقت شان تغییر یابد؛ زیرا حقایقی ذاتی هستند و ذاتیات حق تعالی جعل و تغییر و تبدیل و زیادت و نقصان نمی پذیرد.

      پس سر القدر و سر سر القدر با هم ناسازگاری ندارند و قابل جمع اند. لازمه وحدت شخصی وجود و مسئله تجلی آن است که باید حق تعالی را در هر موطنی دید و احکام نفس الامری آن موطن را در عین حال به حق نیز نسبت داد؛ بنابراین، در عین حال که می توان اقتضائات را به اعیان ثابته نسبت داد، انتساب آنها به حق تعالی نیز صحیح است.

      منابع :

      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص494-496

      همة آنچه در عالم، وجود یافته و یا می‌یابد دارای قَدَر، تقدیر و اندازه‌های مشخص و معین است. پرسشی که به ذهن خطور می‌نماید آن است که سرّ این اندازه‌های مشخص و معین چیست؟ چرا شخصی در فلان زمان متولد می‌شود و در زمان خاصی از این دنیا می‌رود؟ چرا یکی راه علم را در پیش می‌گیرد و دیگری وارد تجارت می‌شود و سومی به حرفه و صنعتی می‌پردازد؟ هزاران هزار پرسش از این دست در امور کلی و جزئی نظام هستی وجود دارد.

      پس مقصود از قدر تمام اموری است که در این عالم با در نظر داشتن تمامی اسباب و شرایطی همچون زمان، مکان و .... برای چیزی یا کسی رخ می دهد. برای مثال، اینکه تمام شرایط برای کسی جمع شود تا در حال حاضر مشغول خواندن این کتاب باشد، موردی از قدر اوست؛ یا اینکه درختی آفت نگیرد و میوه خوب و فراوانی به باغبان دهد، بخشی از قدر آن است.

      عارفان مسلمان بر اساس آنچه در اعیان ثابته گذراندیم معتقدند سرّ و ریشة همة تقدیرهای جهان، در عین ثابت هر شیئی نهفته است. بنابراین استعدادات ذاتی اعیان ثابته و اقتضائات ذاتی آنها، سرّالقدر همة قَدَرهای عالم می‌باشند.

      سر این قدر، همان اعیان ثابته و اقتضائات آن است؛ زیرا همان گونه که گفتیم، آنچه در این عالم رخ می دهد، بنا بر اقتضائاتی است که در اعیان ثابته به طور ازلی ثابت بوده است. بنابراین ، قدر اموری است که بر اشیای خارجی، بنابر اقتضای عین ثابتشان می گذرد. به همین دلیل، اعیان ثابته را سر القدر خوانند.

      از همین جهت اگر عارفِ سالکی توانایی رسیدن به مقام تعین ثانی را در قوس صعود داشته باشد و به حسب استعداد خود با عین ثابت خاصی مرتبط شود، از همة حقایق مندمج در آن و از تمام استعدادات نهفته و اقتضائات آن اطلاع خواهد یافت و اگر از عین ثابت فردی از افراد انسان ارتباط برقرار نماید، از گذشته و حال و آینده‌اش خبر داده و می‌تواند از همة چیزهایی که مفید یا مضر برای او می‌باشند، گزارش دهد و از همین روی یکی از مقامات انبیا و اولیایی که در مقام هدایت خلق قرار می‌گیرند، رسیدن به عالم اعیان ثابته و وقوف به سرّالقدر است.

      ابن عربی در این زمینه گوید:

      القدر توقیت ما هی علیه الاشیاء فی عینها

      (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 131)

      (قدر توقیت اموری است که اشیا در عین خارجی خود بر آن هستند).

      قیصری در شرح این عبارت می گوید:

      (و «القدر» توقیت ما علیه الأشیاء فی عینها) أی، «القدر» هو تفصیل ذلک‏ الحکم‏ بإیجادها فی أوقاتها و أزمانها التی یقتضی الأشیاء وقوعها فیها باستعداداتها الجزئیه. فتعلیق کل حال من أحوال الأعیان بزمان معین و سبب معین عباره عن «القدر».

      (قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 815)

      قدر حکم به ایجاد اشیا در وقت ها و زمان هایی است که اشیا، به واسطه استعدادهای جزئی خود، اقتضای وقوع در آن را دارند. بنابراین، وابستگی هر حالی از احوال اعیان به زمانی معین و سبب معین عبارت از قدر است.

      همه اشیا وحالات آنها به قضا و قدر حق تعالی پدید می آیند و قضا و قدر، همان حکومت حق بر اشیاست. بی گمان این حکومت بنابر علم حق به اقتضای اعیان ثابته است. بنابراین، حکومت قضای حق بر اساس اعیان ثابته خواهد بود:

      فما حَکَمَ‏ القضاء على الأشیاء إلا بها. و هذا هو عین سر القدر؛

      (ابن عربی ، فصوص الحکم ، ص 131)

      پس قضاء بر اشیا حکم نمی کند، مگر مطابق با اعیان ثابته و این عین سر القدر است.

      قیصری در شرح این عبارت می گوید:

      إذا کان‏ حکم‏ اللَّه‏ على حدّ علمه بالأشیاء و علمه تابع لها، فما حکم الحق على الأشیاء إلا باقتضائها من الحضره الإلهیه ذلک الحکم، أی، اقتضت أن یحکم الحق علیها بما هی مستعده له و قابله.

       (قیصری، شرح فصوص ، تصحیح آشتیانی، ص 815)

      اگر حکم خداوند (بر اشیا) مطابق علم او به آنهاست و علم خداوند نیز تابع اشیا است، پس خداوند بر اشیا حکم نمی کند، جز به واسطه اقتضایی است که اعیان ثابته آنها در تعین ثانی نسبت به آن حکم دارند؛ به بیان دیگر، اشیا اقتضا می کنند که خداوند بر آنها برابر آنچه که مستعد و قابل آن هستند، حکم کند.

      فناری نیز در این رابطه می گوید :

      الحکم للأشیاء على أنفسها و کونها الحاکمه على الحکم ان یحکم علیها بما یقتضیه حقائقها، و هذا هو سرّ القدر.

      (فناری، مصباح الانس ، چاپ مولی، ص 121)

      (این اشیا هستند که بر خودشان حکم می کنند و در حکمی که بر آنها می شود اینان حاکمند که برابر اقتضای حقایقشان حکم شود و این همان سر القدر است). این عبارت از جامی هم در همین رابطه است:

      وسر القدر أنّه لا یمکن لعین من الاعیان الخلقیّه أن یَظْهر فی الوجود ذاتاً وصفتاً وفعلاًًً إلاّ بقَدْر خصوصیه قابلیته واستعداده الذّاتی.

      (جامی ، نقد النصوص، ص 211)

      سر قدر آن است که برای هیچ عینی از اعیان خلقی ممکن نیست که بنابر ذات، صفت یا فعل در عرصه وجود ظاهر شوند، مگر مطابق با ویژگی قابلیت و استعداد ذاتی خود یعنی استعداد ذاتی نامجعول در تعین ثانی.

      بر اساس آنچه گفته شد سعادت و شقاوت و کفر و عصیان در میان انسانها، اقتضای اعیان ثابته آنهاست. قضا و قدر حق بر سعادت و شقاوت ، بر اساس طلب اعیان ثابته انسان ها رقم خورده است، نه آنکه خداوند خود جدای از اقتضای اعیان، این امور را رقم بزند:

      فما قدّر اللَّه سبحانه على الخلق الکفر و العصیان من نفسه، بل باقتضاء أعیانهم و طلبهم بلسان استعداداتهم أن یجعلهم کافرا أو عاصیا، کما یطلب عین الکلب صورته الکلبیه و الحکم علیه بالنجاسه العینیه. و هذا هو عین سرّ القدر .

      (جامی ، نقد النصوص، ص 213)

      پس خداوند کفر و سرکشی را خود بر بندگان به عنوان قدر تعیین نکرد، بلکه به اقتضای اعیان ثابته و بنابر درخواستشان با زبان استعداد بود که آنها را کافر یا گناهکار قرار دهد؛ همان گونه که عین سگ نیز صورت سگی وحکم بر نجاست عینی آن صورت را طلب می کند و این ، همان سر قدر است.

      عارفانی که در مراحل سیر و سلوک خویش به صقع ربوبی راه می یابند و به مقام تعین ثانی می رسند، اعیان ثابته اشیا و اقتضائات آنها را به عیان می بینند:

      فسرُّ القدر من أجلِّ العلوم، و ما یفهِّمه اللَّه تعالى إلا لمن اختصه بالمعرفه التامه.

      (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 132)

      سر قدر از باارزش ترین علوم است و خداوند فهم آن را به کسانی می بخشد که معرفت کامل و تمام را به آنها اختصاص داده است.

      چنین افرادی به رویدادهای این عالم کشف لمی دارند؛ یعنی نخست در آن مرتبه، وقایع را شهود می کنند و می دانند که عین همان امر ، در عالم خارج رخ خواهد داد.

      منابع :

      • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 474
      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص491-493