عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شئون ذاتیه» ثبت شده است

پیش تر اشاره شد که شئون ذاتی را در مقام ذات، با همین عنوان و در مقام تعین اول، با عنوان اسمای ذاتی می خوانند. اما تقسیم بندی حاضر تنها به تعین ثانی و امتیاز اسماء در درون این تعین مربوط می شود.

به عبارت دیگر تقسیم اسم‌ها به اسمای ذات و صفات و افعال به دو معنا به کار می‌رود.

اول - گاهی به همه اسمایی که در تعین اول وجود دارند، اسمای ذاتیه و به همه اسم هایی که در تعین ثانی یافت می‌شوند، اسمای صفاتیه و به تمام اسمایی که در تعینات خلقی حضور دارند، اسمای افعالیه می‌گویند.

( مصباح الانس، ص۱۱۰)

البته اطلاق اسمای ذاتیه بر اسمای اندکاکی تعین اول تسامحی است همچنان‌که اطلاق این واژه بر کمالات اسمی که به نحو اطلاقی و اندماجی در ذات حق وجود دارند، صرفاً از این باب است که در مقام ذات هستند والا در مقام ذات و تعین اول خبری از اسم‌های عرفانی نیست.

معنای دوم از این تقسیم که بر خلاف معنای قبل، هر سه قسم آن در تعین ثانی جریان می‌یابد، آن است که اسمای الهیه در تعین ثانی از نظر جلوه غالب در آنها به سه دسته تقسیم می‌شوند،

  • در دسته اول از اسمای الهیه که در مراحل بالای تعین ثانی حضور دارند، هرچند معنای وصفی ویژه‌ای هم در آنها هست لکن لمحه ذاتی آنها شدت داشته و با صراحت بیشتری اشاره به ذات حق می‌نمایند. این دسته از اسمای الهیه، اسمای ذات نامیده می‌شوند.
  • اما دسته دوم از اسمای موجود در تعین ثانی که در مراحل میانی این تعین جای دارند، اسم‌هایی هستند که گرچه به ذات حق هم اشاره می‌نمایند ـ زیرا در هر اسمی ذات حضور دارد‌ـ اما جلوه وصفی آنها غلبه بیشتری دارد مانند حی و عالم و قدیر که در این اسم‌ها و معنای آنها وصف حیات و علم و قدرت جلوه بیشتری دارد، این‌گونه از اسما را اسمای صفات می‌نامند.
  • دسته سوم از اسمای الهیه در تعین ثانی اسمای افعال می‌باشند، اسمای افعال که مراحل پایینی تعین ثانی را پر کرده‌اند، همه اسم‌هایی هستند که جنبه فعلی در آنها غلبه داشته و فضای معنایی آن را فعل‌های مختلف حق اشباع کرده است، مثل رازق و خالق. و به تعبیر دیگر ـ چنانچه گفته شدـ حقیقت هر اسمی علاوه بر بخش ذات که مشترک بین همه است، صفت خاصی است که در آن به کار رفته است، این صفت خاص یا به ذات اشاره دارد و یا به صفات و یا به افعال، که به ترتیب اسم ذات، اسم صفت و اسم فعل را سامان می‌دهد

به عبارت دیگر اهل معرفت به آن دسته از اسما که صفت تشکیل دهنده آنها از جمله صفاتی است که محتوای اصلی شان، همچون قدوس، اشاره به ذات حق تعالی است، اسم ذات می گویند. دسته دیگری از اسما و صفات موجود درتعین ثانی، به صفات اشاره دارند که مستلزم غیر و نیز خواهان افزون به آن نیستند؛ همچون حیات و قدرت که بدان ها اسم صفت می گویند. سرانجام صفاتی همچون خالق، رازق و شافی را که مستلزم طرف مقابل و اضافه به آنند و به غیر تعدی می کنند و در آن اثر می گذارند، اسم فعل می نامند. به بیان دیگر، صفت خاصی که بنا به تعریف اسم عرفانی، جزو اصلی هر اسمی است، یا به ذات یا به صفات آن و یا به افعال آن اشاره دارد. اسمای متناظر به ترتیب، اسم ذات، اسم صفت و اسم فعل نامیده می شوند.

با دقت در تقسیم بندی بالا می توان دریافت که در بررسی اسمای الهی نباید تنها به الفاظ اسما نظر کرد، بلکه بیشتر باید معنا و محتوای آنها را بررسی کرد. به همین دلیل، چه بسا اسمی مانند اسم رب، با توجه به معانی گوناگونش، در دسته های متعددی قرار گیرد؛ برای مثال، اگر منظور از این اسم مصلح باشد ، جزو اسمای افعال و اگر منظور از آن سید باشد، جزو اسمای صفات خواهد بود. ابن عربی نیز تصحیح می کند که یک اسم می تواند در هر سه دسته پیش گفته قرار گیرد. قیصری عین این مطلب را از وی نقل می کند:

وتنقسم بنوع من القسمه ایضاً الی اسماء الذات واسماء الصفات واسماء الأفعال وإن کان کلّها اسماء الذات لکن بإعتبار ظهور الذات فیها تسمّی اسماء الذات وبظهور الصفات فیها تسمی اسماء الصفات وبظهور الافعال فیها تسمّی اسماء الافعال.

(قیصری، شرح فصوص، تصحیح آشتیانی، ص 45)

اسماء حق در نوع دیگری از تقسیم، به اسمای ذات، اسمای صفات و اسمای افعال تقسیم می شوند؛ هرچند به اعتباری دیگر، همه آنها اسمای ذات هستند؛ زیرا همه اسم حق اند پس، اسم ذاتند، اما به اعتبار ظهور ذات در آنها، اسم ذات خوانده می شوند و به واسطه ظهور صفات در آنها، اسمای صفات و به واسطه ظهور افعال در آنها، اسمای افعال نامیده می شوند ....

اسمای ذات عبارتند از : الله ، رب، ملک، قدوس ، سلام، مومن، مهیمن، عزیز، جبار، متکبر، عل، عظیم، ظاهر، باطن، اول، آخر ... نیز اسمای صفات عبارتند از: حیّ، شکور، قهار، قاهر ، مقتدر، قوی، رحمان، رحیم .... و اسمای افعال عبارتند از: مبدیء، وکیل، باعث، مجیب، واسع، حسیبب، مقیت، حفیظ، خالق، باری، مصور، وهاب، رازق، فتاح، قابض و باسط.

البته در یک اصطلاح دیگر، اسمای ذات به مقام ذات یا تعین اول، اسمای صفات به تعین ثانی و اسمای افعال به تعینات خلقی اشاره دارند. (فناری، مصباح الانس، انتشارات مولی، ص 280-281) از این رو، این اصطلاح ها ، مشترک لفظی اند. نکته دیگر اینکه چون اسمای سلبی، بیشتر به جهت وحدت ذات اشاره دارند، زیر مجموعه اسمای ذاتی (برابر معنای حاضر) قرار می گیرند و در زمره آنها به شمار می آیند.

رُتَبُ الأسماء ثلاث : ذاتیه، و وصفیه، و فعلیه؛ لأن الاسم إنما یطلق على الذات باعتبار نسبه و تعیّن، و ذلک الاعتبار إما أمر عدمی نسبی محض کالغنی و الأول، و الآخر، أو غیر نسبی کالقدوس و السلام، و یسمى هذا القسم «أسماء الذات» أو معنى وجودی یعتبره العقل من غیر أن یکون زائدا على الذات خارج العقل فإنه محال. و هو إما أن لا یتوقف على تعقل الغیر کالحی و الواجب، و إما أن یتوقف على تعقل الغیر دون وجوده کالعالم و القادر، و تسمى هذه أسماء الصفات و إما أن یتوقف على وجود الغیر کالخالق و الرازق، و تسمى أسماء الأفعال؛ لأنها مصادر الأفعال.

(کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص 148)

اسماء بر سه مرتبه اند: ذاتی، وصفی و فعلی؛ زیرا که هر اسمی به اعتبار نسبت و تعینی بر ذات اطلاق می گردد و آن اعتبار (صفت خاص) یا امری عدمی نسبی محض است؛ همچون غنی و اول و  آخر و یا غیر نسبی؛ همچون قدون و سلام. این قسم را، اسمای ذات خوانند؛ یا اینکه (آن اعتبار) یک معنای وجودی است که عقل آن را بدون اینکه در خارج زاید بر ذات باشد اعتبار می کند؛ زیرا زیادی بر ذات محل است. این دسته، یا بر تعقل و تصور غیر وابسته نیستند؛ همچون حی و واجب (صفات حقیقی) و یا اینکه بر تعقل و تصور غیر وابسته نیستند؛ بدون اینکه به وجود غیر وابسته باشند؛ همچون عالم و قادر (صفات حقیقی دارای اضافه). این دسته را اسمای صفات خوانند ؛ یا اینکه (آن اعتبار) بر وجود غیر متوقف باشند؛ همچون خالق و رازق. این اسماء را اسمای افعال خوانند؛ زیرا سرچشمه افعال (حق) هستند.

کاشانی از باب مصداق بارز، اسمای ذاتی را اموری عدمی می داند. البته باید دانست که همه اسمای ذاتی امور عدمی نیستند و اسمایی چون الله، رحمان و ... که ثبوتی اند نیز، جزو اسمای ذاتی به شمار می آیند. خلاصه بیان کاشانی این است که امور یا عدمی و یا وجودی اند؛ امور عدمی نیز یا نسبی اند؛ همچون اول و آخر و غنی و یا غیر نسبی اند؛ همچون قدوس و سلام. این امور عدمی، اسمای ذاتی خوانده می شوند. اما امور وجودی، یا تعدی به غیر دارند؛ مانندخالق و رازق که به آنها، اسمای افعال گویند یا چنین نیستند که آنها را اسمای صفات خوانند. اسمای صفات خود بر دو گونه اند: حقیقی محض؛ مانند حیات و حقیقی دارای اضافه؛ مانند علم.

اسماء بر سه قسم اند: اسماء ذات، اسماء افعال و اسماء صفات. چه اسمای نسب و احوال (اسمای حال، یعنی آنچه که حالات و نسب حق اند)؛ چون اول و آخر و ظاهر و باطن، راجع به اسمای صفاتند و اسمای مشترکه نیز؛ چون رب که مشترک است میان سید و ثابت و مصلح و مربی و مالک هم، در این سه قسم مذکور داخل است (یعنی این معانی رب، آن را در هر سه قسم داخل می کند)؛ چه از آن جهت که سید و مالک و ثابت و مربی است، از اسمای صفات و از آن وجه که مصلح است از اسماء افعال است. اما وجه قسمت و حصر آن است که چون اسم ذات است، من حیث التعین (اسم، همان ذات با صفت خاص است) پس مقتضی آن تعین ذات است بی وساطت اعتباری و شرطی، یا مقتضی آن تعین اعتباری از اعتبارات است اگر ذات است بی واسطه ، فلها من حیث ذلک التعین أسماء الذات ففی الرتبه الأولی (تعین اول) مفاتیح الغیب الآتی بیانها (ز اسمای ذاتی در تعین اول، به مفاتیح غیب تعبیرمی کنند) و فی الثانیه (تعین ثانی) الأسم الله و الملک و القدوس و الجبار و المتکبر و أمثالها

(حواشی میرزا هاشم اشکوری بر رساله النصوص قونوی، نص 10 ص 32-33)

و اما اگرمقتضی آن تعین، اعتباری است و معنیی از آن اعتبار و معنی مر ذات را اثری به غیری تعدی می کند یا نه. اگر می کند، فهی أسماء الأفعال کالخالق و نحوه و إلا فهی من أسماء الصفات و انحصرت أقسام الأسماء.

نکته‌ای که در این تقسیم وجود دارد و عرفا بدان اشاره کرده‌اند آن است که جمله‌ای از اسم‌های خداوند به اعتبارات مختلف ذیل دو گروه و یا همه گروه‌های این تقسیم قرار می‌گیرند مثلاً اسم ربّ به لحاظ آنکه معانی متعددی دارد، هم جزو اسمای ذات است و هم در گروه اسمای صفات قرار دارد و هم از اسمای افعال به شمار می‌آید.

قیصری در ادامه گفتار قبلی خود، پیرامون این نکته می‌گوید:

واکثرها یجمع الإعتبارین أوِ الثلاث اذ فیها ما یدل علی الذات باعتبارٍ وما یدل علی الصفات باعتبار آخر وما یدلّ علی الافعال باعتبارٍ ثالث کالرّبّ فانّه بمعنی الثابت للذات وبمعنی المالک للصفه وبمعنی المُصْلح للفعل.

و بیشتر نام‌های خداوند دو اعتبار و یا هر سه اعتبار (این تقسیم) را پوشش می‌دهند.  زیرا در میان اسما، اسم‌هایی است که به یک اعتبار بر ذات و به اعتبار دیگر بر صفات و به اعتبار سوم بر افعال دلالت دارند مثل اسم ربّ که اگر به معنای «ثابت» باشد اسم ذات است  و اگر به معنای «مالک» باشد، اسم صفت است و اگر به معنای «مُصْلح» باشد، اسم افعال محسوب می‌شود.

همین نکته موجب شده است که در کلمات عرفا وقتی دست به احصای اسمای ذات و اسمای صفات و اسمای افعال می‌زنند اختلافاتی مشاهده شود، سرّ اصلی این اختلاف آن است که معنای ملحوظ در اسم در نگاه آنها متفاوت بوده است.

فرغانی در مشارق الدراری به همین بحث اشاره می‌کند و اسم ربّ را به لحاظ معانی متعدد آن فقط ذیل در گروه اسمای صفات و اسمای افعال قرار می‌دهد و می‌گوید:

... و اسمای مشترکه نیز چون ربّ که مشترک است میان سید و ثابت و مصلح و مربّی و مالک هم در این سه قسم مذکور داخل است، چه از آن جهت که سید و مالک و ثابت و مربّی است، از اسمای صفات است. و از آن وجه که مصلح است از اسمای افعال است.

(فرغانی ، مشارق الدراری، ص ۱۳۲)

ابن عربی در کتاب انشاء الدوائر جدولی از اسمای ذات و صفات و افعال که در تعین ثانی قرار دارند، ارائه کرده است. وی در آنجا می‌گوید:

باب جدول الحضره الالهیه من جهه الاسماء الحسنی علی ما ورد فی الشرع المطهّر لا علی ما یقتضیه الاستقصاء والحصر وهذه صورته:

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 430 تا 433
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص446-450

 

    کمال ذاتی، آن است که حق تعالی درموطن ذات خود، پیش از آنکه غیر- همچون شئون و تجلیات مطرح باشد، فی نفسه داراست. از چنین کمالاتی در فلسفه اسلامی بحث می شود که آن را عین ذات حق می دانند و می گویند صفات واجب، عین ذات واجب هستند. حق تعالی، چه در مقام ذات و چه در مقام تعین اول، خود برای اینکه همه صفات را به نحو ذاتی برای خود داشته باشد کافی است.

    گفته شد که در مقام ذات همه اسما و صفات (شئون ذاتی) به نحو اندماجی وجود دارند و در تعین اول نیز، جز اسم أحدیت، دیگر اسما (اسمای ذاتی)، مندک و مندمج اند. همچنین اشاره شد که تفاوت میان اسمای ذاتی با شئون ذاتی، آن است که اندماج اسمای ذاتی در تعین نخست به نحو اندماج علمی ، و شئون ذاتی در مقام ذات به نحو اندماج وجودی است؛ به بیان دیگر، صفات حق تعالی در مقام ذات، عین ذات موجود و در مقام تعین اول، عین ذات معلوم هستند.

    این شئون ذاتی ، همان کمالات ذاتی حق هستند. کمالات ذاتی بیانگر غنای ذاتی حق است و از این رو، به آن مقام که دارای این کمالات است، مقام غنای ذاتی نیز گفته می شود. این غنای ذاتی، در مقام ذات به نحو غنای وجودی یعنی کمالات ذاتی موجود  و در مقام تعین اول، به نحو غنای علمی یعنی کمالات ذاتی معلوم باید تفسیر شود.

    در نتیجه کمال ذاتی عبارت از همان شئونات ذاتیه‌ای است که از باب اشتمال وحدت حقیقی ذات بر واحدیت اندراجی، در مقام ذات مندک و مندمج هستند، بنابراین همه حقایق و کمالات و اسماء و صفاتی که عین ذات هستند، کمالات ذات حق‌تعالی می‌باشندکمال ذاتی حق‌تعالی از طرف دیگر حاکی از غنای ذاتی و پُری و صمدیت آن نیز می‌باشد که مقام ذات حاوی همه حقایق مادون و انباشته از بی‌نهایت کمالات و اسماء و صفات ـ البته همه به نحو اندکاکی و اندماجی ـ می‌باشد.

    در تعین اول نیز همه این کمالات ذاتی، به همان صورت اندماجی و اندکاکی اما به نحو علمی وجود دارند، لذا گرچه گفته می‌شود کمال ذاتی هم در مقام ذات هست و هم در تعین اول اما در واقع کمال ذاتی فقط در مقام ذات هست و در تعین اول کمال ذاتی علمی و به تعبیر روشن‌تر شعور و علم به کمال ذاتی تحقق دارد. در هر صورت کمال ذاتی در مقام ذات و تعین اول مطرح است.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 396 و 407
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 387 تا 392

    مقام غیب‌الغیوبی ذات، همه حقایق را در خود، به نحو اندماجی داراست، در تعین اول مسئله چگونه است؟

    وحدت حقیقیه در مقام ذات، مشتمل بر دو جهت احدیت اندراجی و واحدیت اندراجی است. وجود واحدیت اندراجی در مقام ذات به معنای وجود همه کثرات، به نحو اطلاقی و اندماجی در آن مقام است که از آنها با عنوان «شئون ذاتیه» نام می‌برند. بنابراین و با توجه به تعریف تعین اول، باید وجود همه کثرات را در تعین اول نیز مشابه آنچه در مقام ذات گذشت، پذیرفت؛ زیرا تعین اول، علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه است که خودبه‌خود، واحدیت اندراجی را در خود به همراه دارد. البته روشن است که واحدیت اندراجی در مقام ذات، وجودی، و در مقام تعین اول، علمی است، همچنان‌که وحدت حقیقیه در مقام ذات، وجودی، و در تعین اول، علمی است. به بیان دیگر، تعین اول علم به ذات «من حیث الاحدیه الجمعیه» است و چون ذات همه حقایق را مندمجاً دارد، در تعین اول نیز به تبع علم به ذات، علم به همه حقایق مندمج نیز در پی خواهد آمد، و همه کثرات مادون، به نحو علمی و اندماجی در تعین اول وجود خواهند داشت.

    با توجه به مطالب فوق اکنون می توان مراد از واژه ذاتی را در تعبیر اسمای ذاتی توضیح داد، مراد از ذاتی ، اسماء منسوب به ذات است که در مقام ذات علمی ، یعنی تعین اول تحقق اندراجی دارند و گاهی از آن به حروف عالیات و یا حروف اصلی تعبیر می شود:

    و یسمّى ذلک المعلول فی هذه المرتبه حروفاً عالیات‏، و حروفاً أصلیات و مفاتح اول و تاره، یعبّر عنها بمفاتیح الغیب و الأسماء الذاتیَّه و الشئون الأصلیَّه، کلُّ ذلک بحسب اعتبارات مترتّبه منزَّله،- تنزُّله- فی التعیُّن الأول‏

    در تراث عرفانی، از این کثرات به لحاظ‌ها و اعتبارهای مختلف، با عناوین متعددی مانند «اسمای ذاتیه»،  «شئون ذاتیه»، «شئون اصلیه»، «حروف عالیات»، «حروف اصلیات»، «مفاتیح غیب» و «مفاتیح اُوَل» یاد می‌شود.

    کاربرد «اسماء ذاتیه» یا «شئون ذاتیه» برای کثرات مندمج در تعین اول به جهت آن‌ است که همه این کثرات همان کثراتی هستند که در مقام ذات حضور دارند و در تعین اول بدان‌ها علم حاصل می‌شود. در این دو تعبیر وجهه نظر، مقام مافوق تعین اول است، اما در عناوین «حروف عالیات» و «حروف اصلیات»، به مراحل مادون تعین اول توجه شده است. این دو تعبیر، برخاسته از فرهنگ قرآنی است؛ زیرا در فرهنگ قرآنی و دینی، عالَمْ کلام خدا و همه موجودات در آن، کلمات الهی هستند:

    وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَه أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (لقمان، ۲۷)

    این کلمات، خود از حروف شکل یافته‌اند، و این حروف وجودی در مراحل طولی عالم در مواطن متعددی به صورت حروف اصلی و حروف فرعی تحقق دارند، که حقایق مندمج در تعین اول به منزله حروف اصلی تشکیل کلمات و کلام الهی در نزد عرفا مطرح‌اند؛ زیرا همان حقایق مندمج، در تعینات بعدی تفصیل می‌یابند و از آن جهت که در رفیع‌ترین مرحله و مقام تحقق دارند به حروف عالیات موسوم شده‌اند.

    کاربرد تعبیر «مفاتیح غیب» برای اسمای ذاتیه در تعین اول بدین جهت است که غیب ذاتی حق‌تعالی و حقایق پنهان در آن، با کلیدهایی که در تعین اول قرار دارد، گشوده و یک قدم به ظهور نزدیک‌تر می‌شود؛ یعنی خزانه لایتناهی غیب ذات را این کلیدها به‌تدریج می‌گشاید و آن کنوز مخفی را آشکار می‌سازد. تعبیر مفاتیح غیب در مراحل بعدی نیز به‌ کار رفته است؛ زیرا این معنا حالتی طولی دارد، چراکه کثرت در تعین اول، غیب ذات را باز می‌کند، و کثرت در تعین ثانی، غیب تعین اول را ـ که در تعینات و حضرات غیب مطلق نام دارد‌ـ می‌گشاید و همین ‌طور بازگشایی خزاین طولی الهی به وسیله مفاتیح غیب ادامه می‌یابد تا آنکه حقایق مندمج در ذات، به مرحله شهادت مطلقه بار یابند. در همین راستا به کثرت اندماجی در تعین اول، «مفاتح اُوَل» نیز می‌گویند؛ زیرا مفاتیح ثانیه و ثالثه و... در مراحل بعدی قرار دارند.

    در متن‌های ذیل تدبر کنید. صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

    ... ویسمّی ذلک المفعول (اعتبارات مندرجه) فی هذه المرتبه (تعین اول)، حروفاً عالیات وحروفاً اصلیّات ومفاتح اُوَل وتاره یعبّر عنها بمفاتیح الغیب والأسماء الذاتیه والشئون الاصلیّه. کل ذلک بحسب اعتبارات مترتبه منزله فی التعین الاول.

    (صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۴۵)

    مولا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌نویسد:

    حقیقت حق سبحانه (تعین اول) عبارت از تعینی است کلی که جامع جمیع تعینات کلیه و جزویه، ازلیه و ابدیه است، که آن را تعین اول گویند. پس علم او به تعینات نامتناهی به عین علم او باشد به ذات خودش، و چون اشیا را بأسرها در ضمن علم او به ذات او، معلومیتی اندراج داشته، هر آینه از آن هرچه به ظهور آید، چنان و چندان تواند بود که اقتضای آن معلومیت ضمنی بود؛ زیرا که آن فرعِ معلومیت ذات مقدسه از تغیر و تبدل است ازلاً و ابداً، و اقتضای مضاف به معلومیت فرع، راجع به اصل (یعنی راجع به معلومیت اصل ذات است)؛ و این مقتضیاتِ آبی از تناهیِ مذکوره است «اجنّه اشیا در مشیمه مشیّت اولی» و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن نظراً الی ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به حروف عالیات و حروف اصلی (یاد رفته است).

    (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴۴)

    جامی در حاشیه همین قسمت از نقد النصوص می‌گوید:

    مراد از شئونات ذاتیه، اعتبارات واحدیت است که مندرج است در مرتبه اولی (تعین اول) و ظاهر می‌گردد در مرتبه ثانیه (تعین ثانی) و ماتحت او (تعینات خلقی)، به صور حقایق متنوعه. پس اعتبارات واحدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولی، شئون ذاتیه است... .

    (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴5)

    اعتبارات مندرج در مرتبه تعین اول را حروف عالی و حروف اصلی و مفاتح نخستین می نامندو گاه ازآن به مفاتح غیب و اسمای ذاتی و شئون اصلی تعبیر می شود. هر کدام از این تعبیرهاو نام ها، بنابرلحاظ هایی در تعین اول گفته می شود.

    دلیل گزینش دو تعبیر حروف عالیات و حروف اصلی درنامگذاری اسمای ذاتی ، توجهی است که اهل معرفت به فرهنگ قرآنی دارند. در فرهنگ قرآنی همه عالم کلمات حق است که در آیه 27 سوره لقمان گذشت.همه کلمات نیز از حروف اصلی و فرعی- تشکیل شده اند. حروف اصلی ، در تعین اول نوشته شده است و به همین دلیل به آنها حروف اصلی یا حروف عالیات می گویند. پس اسماء ذاتی حق در تعین اول حروف اصلی و عالیاتند که از طریق آنها همه کلمات وجودی نوشته می شود.

    در بیان دیگر قرآنی می خوانیم : و عنده مفاتح الغیب (انعام/59) تبدیل شدن غیب به شهود از طریق مفاتیح صورت می گیرد. مفاتیح در مقام ذات ، شئون ذاتی و در تعین اول اسماء ذاتی اند. از این رو اهل الله این آیه را چنین تفسیر کرده اند که به اسماء ذاتی در تعین اول اشاره دارد، یعنی کلیدی که خزانه غیب را باز می کند و به صورت شهود در می آورد، همان اسماء ذاتی است:

    پس مفاتیح غیب که اسماى اول ذاتند، و به حضرت هویت مضاف، کما قال تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ذاتست من حیث تعیناتها و اعتباراتها الکلیّه الاولیه التى تقتضیها محض الذات من حیث تجلیها الاول على نفسها فى نفسها لنفسها

    (فرغانی، مشارق الدراری، ص 124)

    مفاتح به صیغه جمع از کثرت خبر می دهد ، کثرتی که نزد اوست . اگر تامل شود که این چگونه کثرتی است که به عندالله بودن متصف می شود ، آنگاه تفسیر اهل معرفت یعنی اسماء ذاتی از بهترین و نهائی ترین تفسیر های این آیه قرآنی خواهد بود . عارفان مفاتیح غیب را در مقام ذات ، شئون ذاتی و در مقام تعین اول اسمای ذاتی و در مقام تعین ثانی اسماء و اعیان می دانند . این تعدد از نگاه طولی به هستی بر می اید. اینان عالم مثال را نسبت به عالم ماده و عالم عقل را نسبت به عالم مثال و عالم ماده ، غیب می دانند. از همین رو در نظر ایشان غیب و مفاتیح غیب متعددند. این تفسیرکه بر سطوح تجلی شناختی طولی مبتنی است، از بهترین روش های تفسیر آیات دشوار قرآنی است. البته همان گونه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از بطون هفت گانه یا هفتاد گانه قرآن خبر می دهند، هر آیه باطنی دارد و آن باطن نیز باطنی دیگر دارد و همین طور، بدون این که هیچ کدام از آنها با دیگری منافات داشته باشند.

    جامی در این باره گوید:

    حقیقت حق سبحانه عبارت از تعیّنى است کلى که جامع جمیع تعیّنات کلیه‏ و جزویه‏ ازلیه و ابدیه است، که آن را «تعیّن اوّل» گویند. پس علم او به تعیّنات نامتناهى به عین علم او باشد به ذات خودش. و چون أشیاء را بأسرها در ضمن علم او به ذات او معلومیتى اندراج داشته، هر آینه از آن هر چه به ظهور آید چنان و چندان تواند بود که اقتضاء آن معلومیت ضمنى بود؛ زیرا که آن فرع معلومیت ذات مقدّسه از تغیّر و تبدّل است ازلا و ابدا، و اقتضاء مضاف به معلومیت فرع راجع به اصل. و این مقتضیات آبى از تناهی مذکوره است.

    «اجنه أشیاء در مشیمه مشیّت اولى»؛ و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن‏ نظرا إلى ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته، و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به «حروف عالیات» و «حروف اصلى»

    (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص44و 45)

    جامی در حاشیه این متن در شرح شئون ذاتی می نویسد:

    مراد از «شئونات ذاتیه» اعتبارات واحدیت است، که مندرج است در مرتبه اولى و ظاهر می ‏گردد در مرتبه ثانیه و ما تحت او به صور حقایق متنوّعه. پس اعتبارات و احدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولى شئون ذاتیه است و به اعتبار تفصیل در مرتبه ثانیه صور آن شئون مذکوره است و مسمّى ب «اعیان ثابته» و «ماهیات».

    (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، ص 45)

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 392 تا 394

      مقام غیب‌الغیوبی ذات، همه حقایق را در خود، به نحو اندماجی داراست، در تعین اول مسئله چگونه است؟

      وحدت حقیقیه در مقام ذات، مشتمل بر دو جهت احدیت اندراجی و واحدیت اندراجی است. وجود واحدیت اندراجی در مقام ذات به معنای وجود همه کثرات، به نحو اطلاقی و اندماجی در آن مقام است که از آنها با عنوان «شئون ذاتیه» نام می‌برند.

      بنابراین و با توجه به تعریف تعین اول، باید وجود همه کثرات را در تعین اول نیز مشابه آنچه در مقام ذات گذشت، پذیرفت؛ زیرا تعین اول، علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه است که خودبه‌خود، واحدیت اندراجی را در خود به همراه دارد. البته روشن است که واحدیت اندراجی در مقام ذات، وجودی، و در مقام تعین اول، علمی است، همچنان‌که وحدت حقیقیه در مقام ذات، وجودی، و در تعین اول، علمی است. به بیان دیگر، تعین اول علم به ذات «من حیث الاحدیه الجمعیه» است و چون ذات همه حقایق را مندمجاً دارد، در تعین اول نیز به تبع علم به ذات، علم به همه حقایق مندمج نیز در پی خواهد آمد، و همه کثرات مادون، به نحو علمی و اندماجی در تعین اول وجود خواهند داشت.

      با توجه به مطالب فوق اکنون می توان مراد از واژه ذاتی را در تعبیر اسمای ذاتی توضیح داد، مراد از ذاتی ، اسماء منسوب به ذات است که در مقام ذات علمی ، یعنی تعین اول تحقق اندراجی دارند و گاهی از آن به حروف عالیات و یا حروف اصلی تعبیر می شود:

      و یسمّى ذلک المعلول فی هذه المرتبه حروفاً عالیات‏، و حروفاً أصلیات و مفاتح اول و تاره، یعبّر عنها بمفاتیح الغیب و الأسماء الذاتیَّه و الشئون الأصلیَّه، کلُّ ذلک بحسب اعتبارات مترتّبه منزَّله،- تنزُّله- فی التعیُّن الأول‏.

      در تراث عرفانی، از این کثرات به لحاظ‌ها و اعتبارهای مختلف، با عناوین متعددی مانند «اسمای ذاتیه»،  «شئون ذاتیه»، «شئون اصلیه»، «حروف عالیات»، «حروف اصلیات»، «مفاتیح غیب» و «مفاتیح اُوَل» یاد می‌شود.

       کاربرد «اسماء ذاتیه» یا «شئون ذاتیه» برای کثرات مندمج در تعین اول به جهت آن‌ است که همه این کثرات همان کثراتی هستند که در مقام ذات حضور دارند و در تعین اول بدان‌ها علم حاصل می‌شود. در این دو تعبیر وجهه نظر، مقام مافوق تعین اول است، اما در عناوین «حروف عالیات» و «حروف اصلیات»، به مراحل مادون تعین اول توجه شده است. این دو تعبیر، برخاسته از فرهنگ قرآنی است؛ زیرا در فرهنگ قرآنی و دینی، عالَمْ کلام خدا و همه موجودات در آن، کلمات الهی هستند:

      وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَه أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (لقمان، ۲۷)

      این کلمات، خود از حروف شکل یافته‌اند، و این حروف وجودی در مراحل طولی عالم در مواطن متعددی به صورت حروف اصلی و حروف فرعی تحقق دارند، که حقایق مندمج در تعین اول به منزله حروف اصلی تشکیل کلمات و کلام الهی در نزد عرفا مطرح‌اند؛ زیرا همان حقایق مندمج، در تعینات بعدی تفصیل می‌یابند و از آن جهت که در رفیع‌ترین مرحله و مقام تحقق دارند به حروف عالیات موسوم شده‌اند.

      کاربرد تعبیر «مفاتیح غیب» برای اسمای ذاتیه در تعین اول بدین جهت است که غیب ذاتی حق‌تعالی و حقایق پنهان در آن، با کلیدهایی که در تعین اول قرار دارد، گشوده و یک قدم به ظهور نزدیک‌تر می‌شود؛ یعنی خزانه لایتناهی غیب ذات را این کلیدها به‌تدریج می‌گشاید و آن کنوز مخفی را آشکار می‌سازد. تعبیر مفاتیح غیب در مراحل بعدی نیز به‌ کار رفته است؛ زیرا این معنا حالتی طولی دارد، چراکه کثرت در تعین اول، غیب ذات را باز می‌کند، و کثرت در تعین ثانی، غیب تعین اول را ـ که در تعینات و حضرات غیب مطلق نام دارد‌ـ می‌گشاید و همین ‌طور بازگشایی خزاین طولی الهی به وسیله مفاتیح غیب ادامه می‌یابد تا آنکه حقایق مندمج در ذات، به مرحله شهادت مطلقه بار یابند. در همین راستا به کثرت اندماجی در تعین اول، «مفاتح اُوَل» نیز می‌گویند؛ زیرا مفاتیح ثانیه و ثالثه و... در مراحل بعدی قرار دارند.

      در متن‌های ذیل تدبر کنید. صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

      ... ویسمّی ذلک المفعول (اعتبارات مندرجه) فی هذه المرتبه (تعین اول)، حروفاً عالیات وحروفاً اصلیّات ومفاتح اُوَل وتاره یعبّر عنها بمفاتیح الغیب والأسماء الذاتیه والشئون الاصلیّه. کل ذلک بحسب اعتبارات مترتبه منزله فی التعین الاول.

      (صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۴۵)

      مولا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌نویسد:

      حقیقت حق سبحانه (تعین اول) عبارت از تعینی است کلی که جامع جمیع تعینات کلیه و جزویه، ازلیه و ابدیه است، که آن را تعین اول گویند. پس علم او به تعینات نامتناهی به عین علم او باشد به ذات خودش، و چون اشیا را بأسرها در ضمن علم او به ذات او، معلومیتی اندراج داشته، هر آینه از آن هرچه به ظهور آید، چنان و چندان تواند بود که اقتضای آن معلومیت ضمنی بود؛ زیرا که آن فرعِ معلومیت ذات مقدسه از تغیر و تبدل است ازلاً و ابداً، و اقتضای مضاف به معلومیت فرع، راجع به اصل (یعنی راجع به معلومیت اصل ذات است)؛ و این مقتضیاتِ آبی از تناهیِ مذکوره است «اجنّه اشیا در مشیمه مشیّت اولی» و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن نظراً الی ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به حروف عالیات و حروف اصلی (یاد رفته است).

      (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴۴)

      جامی در حاشیه همین قسمت از نقد النصوص می‌گوید:

      مراد از شئونات ذاتیه، اعتبارات واحدیت است که مندرج است در مرتبه اولی (تعین اول) و ظاهر می‌گردد در مرتبه ثانیه (تعین ثانی) و ماتحت او (تعینات خلقی)، به صور حقایق متنوعه. پس اعتبارات واحدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولی، شئون ذاتیه است... .

      (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴5)

      اعتبارات مندرج در مرتبه تعین اول را حروف عالی و حروف اصلی و مفاتح نخستین می نامندو گاه ازآن به مفاتح غیب و اسمای ذاتی و شئون اصلی تعبیر می شود. هر کدام از این تعبیرهاو نام ها، بنابرلحاظ هایی در تعین اول گفته می شود.

      دلیل گزینش دو تعبیر حروف عالیات و حروف اصلی درنامگذاری اسمای ذاتی ، توجهی است که اهل معرفت به فرهنگ قرآنی دارند. در فرهنگ قرآنی همه عالم کلمات حق است که در آیه 27 سوره لقمان گذشت.همه کلمات نیز از حروف اصلی و فرعی- تشکیل شده اند. حروف اصلی ، در تعین اول نوشته شده است و به همین دلیل به آنها حروف اصلی یا حروف عالیات می گویند. پس اسماء ذاتی حق در تعین اول حروف اصلی و عالیاتند که از طریق آنها همه کلمات وجودی نوشته می شود.

      در بیان دیگر قرآنی می خوانیم: و عنده مفاتح الغیب (انعام/59) تبدیل شدن غیب به شهود از طریق مفاتیح صورت می گیرد. مفاتیح در مقام ذات ، شئون ذاتی و در تعین اول اسماء ذاتی اند. از این رو اهل الله این آیه را چنین تفسیر کرده اند که به اسماء ذاتی در تعین اول اشاره دارد، یعنی کلیدی که خزانه غیب را باز می کند و به صورت شهود در می آورد، همان اسماء ذاتی است:

      پس مفاتیح غیب که اسماى اول ذاتند، و به حضرت هویت مضاف، کما قال تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ذاتست من حیث تعیناتها و اعتباراتها الکلیّه الاولیه التى تقتضیها محض الذات من حیث تجلیها الاول على نفسها فى نفسها لنفسها

      (فرغانی، مشارق الدراری، ص 124)

      مفاتح به صیغه جمع از کثرت خبر می دهد ، کثرتی که نزد اوست . اگر تامل شود که این چگونه کثرتی است که به عندالله بودن متصف می شود ، آنگاه تفسیر اهل معرفت یعنی اسماء ذاتی از بهترین و نهائی ترین تفسیر های این آیه قرآنی خواهد بود . عارفان مفاتیح غیب را در مقام ذات ، شئون ذاتی و در مقام تعین اول اسمای ذاتی و در مقام تعین ثانی اسماء و اعیان می دانند .

      این تعدد از نگاه طولی به هستی بر می آید. اینان عالم مثال را نسبت به عالم ماده و عالم عقل را نسبت به عالم مثال و عالم ماده ، غیب می دانند. از همین رو در نشر ایشان غیب و مفاتیح غیب متعددند.

      این تفسیرکه بر سطوح تجلی شناختی طولی مبتنی است، از بهترین روش های تفسیر آیات دشوار قرآنی است. البته همان گونه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از بطون هفت گانه یا هفتاد گانه قرآن خبر می دهند، هر آیه باطنی دارد و آن باطن نیز باطنی دیگر دارد و همین طور، بدون این که هیچ کدام از آنها با دیگری منافات داشته باشند.

      جامی در این باره گوید:

      حقیقت حق سبحانه عبارت از تعیّنى است کلى که جامع جمیع تعیّنات کلیه‏ و جزویه‏ ازلیه و ابدیه است، که آن را «تعیّن اوّل» گویند. پس علم او به تعیّنات نامتناهى به عین علم او باشد به ذات خودش. و چون أشیاء را بأسرها در ضمن علم او به ذات او معلومیتى اندراج داشته، هر آینه از آن هر چه به ظهور آید چنان و چندان تواند بود که اقتضاء آن معلومیت ضمنى بود؛ زیرا که آن فرع معلومیت ذات مقدّسه از تغیّر و تبدّل است ازلا و ابدا، و اقتضاء مضاف به معلومیت فرع راجع به اصل. و این مقتضیات آبى از تناهی مذکوره است.

      «اجنه أشیاء در مشیمه مشیّت اولى»؛ و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن‏ نظرا إلى ذاتها به «شئونات ذاتیّة» رفته، و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به «حروف عالیات» و «حروف اصلى»

      (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص44و 45)

      جامی در حاشیه این متن در شرح شئون ذاتی می نویسد:

      مراد از «شئونات ذاتیه» اعتبارات واحدیت است، که مندرج است در مرتبه اولى و ظاهر مى‏گردد در مرتبه ثانیه و ما تحت او به صور حقایق متنوّعه. پس اعتبارات و احدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولى شئون ذاتیه است و به اعتبار تفصیل در مرتبه ثانیه صور آن شئون مذکوره است و مسمّى ب «اعیان ثابته» و «ماهیات».

      (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، ص 45)

      منابع :

      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 392 تا 394