در نیل به ذوق این مشهد به ذکر بعضى از آیات قرآنیه و روایات صادره از اهل بیت عصمت و وحى تبرک مى جوئیم تا ایجاد فعل از اسناد آن تمیز داده شود و معلوم گردد که اطلاق علت بر ما سوى به معنى مُعِدّ و مُُمِدّ است و عله العلل و مفیض على الاطلاق او است و دانسته شود معنى آنکه کمل اهل توحید فرموده اند : این ماهیات متکثره وقایه حق تعالى از نسبت نقائص اند چیست ؟
هو الذى جعل الشمس ضیاء والقمر نورا ( یونس 6 )
وجعلت الشمس والقمر للبریه سراجا وهاجا ( دعای صباح امیر المومنین علیه السلام )
عامه مردم هر یک از شمس و قمر را به استقلال نیّر مى دانند و از لسان ارباب فضل و قلم به خصوص در کتب هیات و نجوم از شمس و قمر تعبیر به نیرین مى شود بلکه ظاهرا این تعبیر از اهل هیات و نجوم شایع شده است در بادى نظر چون شب به نور ماه روشن است گمان مى رود که روشنى از خود ماه به زمین رسیده است و کسى که از واقع خبر دارد مى داند که نور قمر نیز از شمس است یعنى شب هم چون روز به ضیاء شمس روشن است به مثل قمر چون آئینه اى است که درون خانه منصوب است و شمس چون چراغى که از بیرون خانه مواجه با آئینه است و نور چراغ در آن آئینه منعکس مى شود و در صحن خانه مى تابد و آن را روشن مى کند آن کسى در درون خانه که از بیرون خانه بی خبر است پندارد که آن روشنائى درون خانه از آئینه است و آن که از بیرون خانه با خبر است روشنى درون خانه را به چراغ بیرون نسبت مى دهد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : وجَعَلتَ الشَمسَ والقَمَرَ للبریهِ سِراجا وَهاجا
با این که به ظاهر چون شمس و قمر دو تا هستند باید به فرید سراجین و هاجین ولکن نفرمود چون که سراج و هاج شب هم در واقع شمس است نه قمر و شمس چون آن چراغ بیرون خانه است و قمر چون آئینه درون خانه که مواجه چراغ است.
امیر علیه السلام فرمود : خدایا خورشید و ماه را براى آفریدگانت چراغ فروزان گردانیدى که نفرمود دو چراغ فروزان گردانیدى اگر کسى گوید ماه روشن نیست و نور ندارد و شب را روشن نکرد نادرست است زیراکه بالبداهه ماه است که روشن است و روشن کرد در عین حال اگر بگوید نور مستقلا از جرم قمر است باز نادرست است زیرا که نور قمر مستفاد از شمس است.
دیده اى خواهم سبب سوراخ کن تا حجب را بر کند از بیخ و بن
و اگر بگوید خورشید است که شب را بدون واسطه قمر روشن کرد باز نادرست است اگر چه نور نور خورشید است این تمثیل به عنوان تقریب است وگرنه توحید حقیقى فوق این گونه تنظیر و تمثیل است.
بس نهان از دیده نامحرمان لیک بر محرم هویدا و عیان
یا الهى سکرت ابصارنا فاعف عنا اثقلت او زارنا
یا خفیا قد ملات الخافقین قد علوت فوق نور المشرقین
انت سر کاشف اسرارنا انت فجر مفجر انهارنا
یا خفى الذات محسوس العطا انت کالماء ونحن کالرحى
انت کالریح و نحن کالغبار یختفى الریح وغبراه جهار
تو بهارى ما چو باغ سبز و خوش او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانى ما مثال دست و پا قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلى ما مثال این زبان این زبان از عقل مى یابد بیان
تو مثال شادى و ما خنده ایم که نتیجه شادى فرخنده ایم
جنبش ما هر دمى خود اشهد است کو گواه ذوالجلال سرمد است
گردش سنگ آسیا در اضطراب اشهد آمد بر وجود جوى آب
اى برون از وهم و قال و قیل من خاک بر فرق من و تمثیل من
در سوره مبارکه نجم فرمود :
وان الى ربک المنتهى وانه هو اضحک وابکى وانه هو امات واحیى وانه هو اغنى واقنى.
در این آیات با این که بطور حصر ایجاد این افعال را به خودش ارجاع داده است در عین حال آنها را به انسان نسبت داده است. مثلا وجود و ایجاد ضحک و بکاء از خداوند سبحان است ولى انتساب آنها به انسان است که ضاحک و باکى او است.
در تمام شئون افعال و اطوار و احوال انسان و غیر انسان در همه وقت و در هر مقام و مرتبه موجودات منتهاى همه رب آنها است که وان الى ربک المنتهى و اسناد افعال ما بما از حیث انتساب به ما بدیهى و ضرورى است و به قول خواجه طوسى در تجرید الاعتقاد :
والضروره قاضیه باستناد افعالنا الینا و افعال شش گانه اضحاک و ابکاء و اماته و احیاء و اغناء و اقناء مستوعب همه اطوار وجود انسانى اند فتبصر
الم یعلموا ان الله یقبل التوبه عن عباده ویاخذ الصدقات (توبه/104)
با این که صدقات را فقراء مى گیرند خداوند متعال اخذ را به خود اسناد داده است که اخذ حق تعالى عین اخذ خلق است (شواهد الربوبیه، تعلیقه حاجی، ص 491)
ان الذین توفاهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم (نساء/98)
آنانکه ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که ستمکار به نفس خود بودند ملائکه به ایشان گویند در چه کار بوده اید:
الذین تتوفیهم الملائکه ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلى ان الله علیم بما کنتم تعملون (نحل/29)
کسانى که ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که ستمکار به نفس خود بودند پس سر تسلیم پیش نهند که ما بد نکردیم آرى بد کرده اید همانا خداوند به آنچه کرده اید دانا است.
الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون (نحل/33)
کسانى که ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که پاکیزه بودند ملائکه مى گویند سلام بر شما داخل بهشت شوید به آنچه که عمل کرده اید.
قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم (السجده/11)
حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم قالوا این ما کنتم تدعون من دون الله (اعراف/37)
ولو ترى اذ یتوفى الذین کفروا الملائکه یضربون وجوههم وادبارهم وذوقوا عذاب الحریق (انفال/50)
حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا وهم لایفرطون (انعام/62)
غرض اینکه در این آیات و نظائر آنها توفى نفوس به ملائکه که رسل الهى اند و به ملک الموت نیز تعبیر شده است اسناد داده شده و با اینکه خداوند توفى رابه آنان نسبت داده است در عین حال فرمود :
الله یتوفى الا نفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها (الزمر/42)
و نیز فرمود :
و الله خلقکم ثم یتوفیکم (نحل/16)
پس لازم ا ست که تدبر به سزا در جمع مانند این دو قسم آیات شود که در قرآن کریم نظائر آنها بسیار است تا دانسته شود که در هر موطن منشا اثر و معطى کمال و فاعل على الاطلاق حق سبحانه و تعالى است و لا فاعل الا الله و لا مؤثر فى الوجود الا الله و در عین حال نسبت به کثرات که مظاهر و مجالى اند محفوظ بوده باشد این انسان کامل فانى در توحید حضرت عیسى بن مریم است که در عین مشاهدت کثرت فانى در توحید است که مى گوید :
فلما توفیتنى کنت انت الرقیب علیهم ( مائده/118)
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر که از ظاهر نبیند جز مظاهر
کسى بر سر وحدت گشت واقف که او واقف نشد اندر مواقف
دل عارف شناساى وجود است وجود مطلق او را در شهود است
محقق را که وحدت در شهود است نخستین نظره بر نور وجود است
ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم (فتح/11)
در این آیه کریمه خداوند متعال مى فرماید کسانى که با رسول الله بیعت کردند همانا با خدا بیعت کردند و دست رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) که در هنگام بیعت آنان بالاى دست آنان است دست خدا است که بالاى دست آنان است با این که دست رسول الله بالاى دست آنها بود.
قلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى (انفال/18)
در این آیه کریمه که راجع به غزوه بدر است خداوند متعال مى فرماید :
اى مؤمنان شما کافران را نکشته اید بلکه خدا آنان را کشت و اى پیغمبر آنچه را که تو انداختى تو نینداختى و لکن خدا انداخت در روز بدر جبرئیل علیه السلام به رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) گفت : یک مشت خاک برگیر و آنرا بر کافران بینداز و چون دو فرقه با هم برابر شدند رسول الله به امیرالمؤمنین فرمود یک مشت از سنگ ریزه هاى وادى به من ده امیر ( علیه السلام ) یک کف از سنگ ریزه آمیخته به خاک به رسول الله (صلی الله علیه و آله) داد و رسول الله آنرا در روى کافران بینداخت و گفت شاهت الوجوه پس آن قوم شکست خوردند و به نقل دیگر سه عدد سنگ ریزه گرفت یکى را بر میمنه کافران انداخت و یکى رابر میسره آنان و یکى را بر پشت آنان و گفت شاهت الوجوه پس آن قوم شکست خوردند در این آیه کریمه با این که مؤمنان کافران را کشته اند خداوند مى فرماید :
خدا آنان را کشته است و با اینکه رسول الله حصبا را انداخت فرمود : آنچه را که تو انداختى تو نینداختى خدا انداخت.
گر چه تیر از کمان همى گذرد از کماندار بیند اهل خرد
این نه جبر این معنى جبارى است.
قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم (توبه/15)
هر چند این کریمه چنانکه ظاهر است تاحد وحدت مثل آیات مارمیت و ان الذین یبایعونک نیست ولى مى فرماید اى اهل ایمان با مشرکان کارزار کنید خدا آنان را به دست شما عذاب مى کند خداوند که مى خواهد آن قوم را عذاب کند بدست اهل ایمان عذاب مى کند و از این گونه آیات قرآنیه بسیاراست.
کافى به اسنادش از ابو بصیر از امام صادق ( علیه السلام ) :
ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها و در کتاب روضه الجنان و غیره از آن جناب مروى است که بفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس.
امیر ( علیه السلام ) : فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه ( روضه کافی ، طبع رحلی، ص 371 )
امام صادق ( ع ) : والله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى کلامه ولکن لایبصرون (علامه بهائی، کشکول، ص625 )
دعاى عرفه سیدالشهداء علیه السلام : کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ؟ ایکون اغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک ؟ متى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک؟ ومتی بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک ؟ عمیت عین لاتراک علیها رقیبا خسرت صفقه عبدلم تجعل له من حبک نصیبا ( سید بن طاووس، اقبال، ص 348)
کى رفته اى اى ز دل که تمنا کنم ترا کى بوده اى نهفته که پیدا کنم ترا
غیبت نکرده اى که شوم طالب حضور پنهان نگشته اى که هویدا کنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدى که من با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
یا جناب صدوق در کتاب توحید باسنادش روایت فرمود : عن الحارث الاعور عن على بن ابیطالب ( علیه السلام ) انه دخل السوق فاذا هو برجل ( فاذا هو مر برجل نسخه ) مولیه ظهره یقول : لا والذى احتجب بالسبع فضرب على ( ع ) ظهره ثم قال : من الذى ( من ذالذى نسخه ) احتجب بالسبع قال : الله یا امیرالمؤمنین قال : أخطات ثکلثک امک ان الله عزوجل لیس بینه وبین خلقه حجاب لانه معهم اینما کانوا قال : ما کفاره ما قلت یا امیرالمؤمنین ؟ قال ان تعلم ان الله معک حیث کنت قال : اطعم المساکین ؟ قال : لا انما حلفت بغیر ربک ( توحید صدوق، ص 176)
یعنى امیر ( ع ) داخل بازار شد و گذارش به مردى که رویش بسوى امام نبود افتادکه مى گفت : نه قسم به آن کسى که هفت آسمان را حجاب خود گرفت امام دست بر پشت او زد و فرمود : چه کسى هفت آسمان را حجاب خود گرفت ؟ گفت یا امیرالمؤمنین خدا امام فرمود به خطا رفتى حجابى در بین خداى عز و جل و خلق او نیست زیرا که او با خلق است هر کجا که خلق هست گفت یا امیرالمؤمنین کفاره ایکه گفتم چیست ؟ امام فرمود : کفاره اش این است که بدانى هر جا هستى خدا با تو است گفت : مسکینان را اطعام کنم ؟ فرمود : نه تو به غیر پروردگارت قسم خورده اى.
والمروى عن الصادق ( ع ) ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المریض آه فقد استغاث بالله
اما انتفاى صورت ثالثه : سخن در اعتراض مشاء در بیان امتناع افراد ذهنیه و خارجیه داشتن طبیعت واجبه به حسب صور اربع یاد شده بود انتفاى صورت اولى و ثانیه گفته آمد اکنون در انتفاى ثالثه گوئیم : آن که گفته اید طبیعت واجبه معقول عقول نیست اگر مراد به طور اطلاق است ممنوع است زیرا که معقول ذات خود است که عقل و عاقل معقول است و اگر مراد این است که معقول عقول مفارقه دیگر نیست این قول نیز به طور اطلاق ممنوع است زیرا که به حسب اعتبارات و اضافات به وجهى معقول است هر چند که به کنه معقول نیست.
خلاصه این که از آن صور چهار گانه در امتناع افراد ذهنى و خارجى داشتن طبیعت واجبه یکى این بود که چون طبیعت واجبه معقول نمى گردد پس او را افراد ذهنى و خارجى نیست و ما گوئیم در صورتى ممتنع است که نه به کنه معقول شود و نه به وجه و چون معقول به وجه براى عقول است نسبت اشتراک به طبیعت واجبه منتفى نیست و در انتفاى صورت رابعه گوئیم : اقتران به غیر در صورتى محال است که مراد از غیر منافى و مقابل باشد یعنى امور مغایر با طبیعت واجبه و منسوب بدان و حالاینکه تمیزش از غیر تمیز تقابلى نیست بلکه تمیز احاطى و شمولى است چنانکه در بیان تعین اطلاقى و احاطى واجب تعالى به بیان کمل اهل توحید دانسته شده است و غیر به معنى مقابل عدم محض و لا شىء صرف است اما هر گاه مراد از غیر مقابل به معنى مذکور که منافى با طبیعت واجبه است نباشد استحاله آن را تسلیم نداریم زیرا که اقتران نسب و اضافات و احوال سبیله و وجودیه به طبیعت واجبه اى که کمل اهل توحید قائل اند یعنى واحد به وحدت حقه حقیقیه ذاتیه و آن هم وحدت شخصیه ذات مظاهر مستحیل نیست بلکه محقق است و این مقارنت به معنى نسب اسمائى است که شجون شئون یک حقیقت واحده اند یعنى کثرت مقهور و قائم به یک وحدت و وحدت قاهر و محیط صمدىبه همه کثرات و به عبارت دیگر وجودات با همه تکثر و تمایز که دارند مراتب تعینات حق اول و ظهورات نور او و شئونات ذات او هستند نه این که امور مستقل و ذوات منفصل باشند و این توحید اخص خواص اعنى کمل اهل توحید است که اولیاى دین و عرفاى شامخین و حکماى متاله و متعمق در حکمت متعالیه اند اى القول بوحده الوجود و الموجود جمیعا فى عین کثرتهما و این حق توحید و توحید حق است این کلام کامل متعالى نه قول به کثرت وجود و موجود هر دو است که توحید عامى است و در عین حال متکلم به کلمه توحید و اعتقاد اجمالى بدان دارد و نه قول به وحدت وجود و موجود هر دو است که به بعضى از اهل تصوف منسوب است و نه قول به وحدت وجود و کثرت موجود بدان نحو که به ذوق تاله نسبت داده اند خداوند سبحان درجات استاد عارف ربانى حکیم مفسر جناب آقا میرزا مهدى الهى قمشه اى را متعالى بفرماید در توحید کلامى داشت به این مضمون : هر کس معتقد به توحید کمل نیست از دیده توحید کمل موحد نیست هر چند که مسلم موحد است صاحب فتوحات در این مقام توحید کمل گوید : العالم غیب لم یظهر قط و الله تعالى ظاهر لم یغب قط والناس فى هذه المساله على عکس الصواب و به همین معنى عارف اجل جناب سید احمد کربلائى و دیگر اولیاى متاله مى فرمایند:
اعلم انه لا وجود و لا موجود سواه و کل ما یطلق علیه اسم السوى فهو من شئوناته الذاتیه و اطلاق السوى علیه من الجهل والغى لا نغمارهم فى الاعتبارات و الامور الاعتباریه و غفلتهم عن الحقیقه و اطوارها.
و به همین معنى دقیق فرموده اند : غایت قصواى سالکان اسقاط اعتبارات و اضافات است و خروج از عالم پندار و اعتبار که عالم غرور است بسوى حقیقت و دارالقرار.
در حدیث حقیقت امیر ( علیه السلام ) به کمیل فرمود :
محو الموهوم مع صحو المعلوم.
قیصرى در آخر فصل سوم مقدمات شرح فصوص الحکم گوید :
الاعیان من حیث تعیناتها العدمیه و امتیازها من الوجود المطلق راجعه الى العدم و ان کانت باعتبار الحقیقه و التعینات الوجودیه عین الوجود فاذا قرع سمعک من کلام العارفین ان عین المخلوق عدم و الوجود کله لله تلق بالقبول فانه یقول ذلک منهذه الجهه کما قال امیرالمؤمنین سرالانبیاء والمرسلین (علیه السلام) فى حدیث کمیل ( رض ) : صحو المعلوم مع محو الموهوم و امثال ذلک کثیره فى کلامهم (عبارت قیصرى را از نسخه خطى شرح او بر فصوص الحکم که متعلق به نگارنده است نقل کرده ام و در نسخه هاى چاپى تحریف روى داده است ).
در شب دوشنبه بیست و سوم ربیع الاول هزار و سیصد و هشتاد و هفت هجرى قمرى در عالم خواب با مرحوم استاد جامع المعقول و المنقول حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره که در قید حیات بود رؤیاى صالحه اى دست داد و مبشراتى بود ازآن جمله این که به حقیر فرمود :
التوحید ان تنسى غیر الله
و چون به حضور مبارکش تشرف یافتم و واقعه رؤیا و آن جمله توحیدیه را بدیشان عرض نمودم این بیت گلشن راز عارف شبسترى را به این صورت برایم قرائت فرمود :
خبر در داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
حال در کان الله و لم یکن معه شى ء و امثال آن اگر درست غور شود مبین گردد که معنى واقعى و حقیقى آن راسا انتفاى شى ء است نه این که شىء را شانیت معیت با او نیست که معلول دون و بعد علتش است نه مع او و دیگر اینکه کان کلمه وجودیه است که در صحف توحیدیه که در حقیقت تفسیر انفسى آیات و روایات اند مبرهن است نه چنانکه اولئک ینادون من مکان بعید که از آستانه قدس ولایت مطرودند و عوام علماء و علماى عوام اند امساک فیض را به فیاض على الاطلاق تجویز مى نمایند وبدو اسناد مى دهند سبحان الله عما یصفون.
در بیان صحو المعلوم مع محو الموهوم اشارتى داریم و العاقل یکفیه الاشاره ازامام صادق علیه السلام که کلمات و بیاناتش کاشف رموز انبیاء و اولیاء و شاهد اشارات حکما و عرفاء است مروى است که ان حقیقه الشى ء بصورته لا بمادته .
(فلسفه الامام الصادق ( ع ) تالیف مرحوم شیخ محمد جواد جزائرى متوفى 1378 ه ص 26 ط بیروت)
شیئیت شى ء بصورتش است نه بماده اش و صورت شى ء فصل حقیقى او است و فصل در حقیقت حقیقت علت و علت حقیقیه او است که فصل حقیقى در حقیقت تمام شى ء است که فعلیت او است و فعلیت نحوه وجود است پس تمامیت شىء به وجود است و وجود فوق مقوله است نه جوهر است و نه عرض و وجودات تطورات شئون بارى تعالى هستند پس بارى تعالى تمام اشیاء به نحو اعلى است تفصیل آنرا از فصل هشتم مرحله چهارم اسفار طلب باید کرد ( اسفار،ج1، ص 119 )
منابع :
- آیت الله حسن زاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص 66 تا 75