عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صوفیه» ثبت شده است

وی قدوة قایلان به وحدت وجود است و بسیاری از فقها و علمای ظاهر در وی طعن کرده‌اند و اندکی از فقها و جماعتی از صوفیه وی را بزرگ داشته‌اند فخّموُه تفخیماً عظیماً. (نفحات الانس، ص ۵۴۵)

ایشان مؤسس عرفان نظری هستند و عمده کارشان در فصوص و فتوحات است. در این دو کتاب کاری کرده که هنوز هم عرفا و محققین عرفان نظری جیره‌خوار سفره اویند. مشکل اصلی ابن عربی غموض مطالب و تعابیر گزنده است که عمدتاً در فصوص و فتوحات می‌باشد. جامی در این زمینه می‌فرماید: «دو اعظم اسباب طعن طاعنان در وی کتاب فصوص الحکم است، و همانا که منشأ طعن طاعنان یا تقلید و تعصب است یا عدم اطلاع بر مصطلحات وی، یا غموض معانی و حقایقی که در مصنفات خود درج کرده است. آن مقدار حقایق و معارف که در مصنفات وی، بتخصیص در فصوص و فتوحات، اندراج یافته است در هیچ کتاب یافت نمی‌شود و از هیچ کس از این طایفه ظاهر نشده است». (نفحات الانس، ص ۵۴۷)

در تاریخ امام یافعی – رحمة الله تعالی – مذکور است که گفته‌اند وی را با شیخ شهاب‌الدین سهروردی – قدس الله تعالی روحها – اتفاق ملاقات و اجتماع افتاده است و هر یک از ایشان در دیگری نظر کرده، و آنگاه از یکدیگر مفارقت نموده‌اند بی آنکه در میان ایشان کلامی واقع شود. بعد از آن وی را از حال شیخ شهاب‌الدین پرسیده‌اند گفته است: «رجلٌ مملو من قَرْنِه الی قدسه من السّنة» و شیخ شهاب‌الدین را از حال وی پرسیده‌اند گفته است که: «هو بحر الحقائق».

و نسبت خرقه وی درتصوف به یک واسطه به شیخ محیی‌الدین عبدالقادر گیلانی – قدس الله تعالی سره – می‌رسد و نسبت دیگر وی در خرقه به خضر – علیه اسلام – می‌رسد به یک واسطه. (نفحات الانس، ص ۵۴۶)

در فتوحات می‌آورد که در سنه ستّ و ثمانین و خمسائه در مجلس ما حاضر شد یکی از علما که بر مذهب فلاسفه رفته و اثبات نبوت چنانکه مسلمانان کنند نکردی و انکار خوارق عادات و معجزات انبیاء – علیهم السلام – کردی. و اتفاقا فصل زمستان بود و در مجلس منقل آتش افروخته بودند. آن فلسفه گفت که عامه می‌گویند که: ابراهیم را – علیه السلام – در آتش انداختند و نسوخت و این محال است زیرا که آتش بالطبع محرق است مَر اجسام قابل را. پس بنیاد تأویل کرد و گفت: مُراد به آتش مذکور در قرآن، آتش غضب نمرود است و مُراد به انداختن ابراهیم در آن آتش آن است که آن غضب بر وی واقع شد و مراد به آنکه آن آتش وی را نسوخت آن که غضب را بر وی نراند به جهت غلبه ابراهیم بر وی به دلیل و حجت بود چون آن فلسفه از کلام خود فارغ شد، بعضی از حاضران مجلس – و ظاهر آن است که شیخ به آن خود را می‌خواهد – گفت: چه می‌گویی؟ که ترا صدق آنچه خدای تعالی گفته است که: آتش را بر ابراهیم –علیه السلام – بَرْد و سلام گردانیدم، بنمایم و مقصودش از این رفع انکار معجزه ابراهیم است – علیه السلام – نه اظهار کرامت خویش. آن منکر گفت که: این نمی‌تواند بود. گفت: این آتش که در این منقل است همان آتش هست که می‌گویی بالطبع محرق است؟ گفت: هست. منقل را برداشت و آتش‌ها را در دامن منکر ریخت و مدتی بگذشت و به دست خود هر طرف می‌گردانید و جامه وی نسوخت. باز آن آتش را در منقل ریخت و منکر را گفت: دست خود بیار! چون دست وی به نزدیک آتش رسید بسوخت. پس گفت: روشن شد که سوختن و ناسوختن آتش به فرمان خداوند است – سبحانه – نه به مجرد طبع؟ منکر اعتراف نمود و ایمان آورد». (نفحات الانس، ص ۵۵۰)

باری اگر غیر از فصوص و فتوحات نداشته باشیم خود این دو کتاب گواه بر عظمت روحی ابن عربی می‌باشد. به فرموده علامه طباطبائی – قدس الله سره – فصوص مشت مشت مطلب می‌دهد و فتوحات، دامن دامن.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)
اگر ما به مطالعه و بررسی زندگی پیغمبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) مثلاً آن طور که در کتاب بحار الانوار تألیف علامه مجلسی (۱۰۳۷-۱۱۱۰ق) آمده است بپردازیم، خواهیم دید که در این تراجم و سیر بیش از هر چیز به احوال و مقامات عرفانی افراد مورد نظر تأکید شده است. غرض و غایت حیات دینی در تشیع عبارت از تأسی به پیغمبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) و رسیدن به مقامات معنوی آنهاست، اگر چه برای اکثریت شیعیان نیل و وصول به این غایت امکانی بیش نیست، ولی خواص شیعه همیشه نسبت به فعلیت دادن و تحقق بخشیدن آن کاملاً آگاه بوده‌اند. 
مقامات عرفانی پیغمبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) که به وصال و قرب و لقای خداوند منتهی می‌شود مقصد اعلی و غایت قصوی و منتهای آمال زهاد شیعه بوده است و تمام نظام تشیع بر اساس آن مبتنی است. حال در تصوف هم هدف و غایت را که عبارت از وصال و تقرب به ذات باری تعالی است، نمی‌توان جز از طریق احوال و مقامات که مقام والائی در کتب و رسائل قدیم تصوف دارد، به دست آورد. 
زندگی و حیات شخص صوفی هم مبتنی بر سعی و کوشش برای نیل به این احوال و مقامات است. ولی برای صوفی این احوال و مقامات فی نفسهم مطلوب نیست، بلکه او در طلب قرب و لقای ذات کبریائی است. البته در تصوف هرکس از این احوال و مقامات آگاه است، در صورتی که در تشیع فقط خواص نسبت به آنها آگاهی دارند و این امر کاملاً طبیعی است، زیرا تصوف فی حد ذاته به خواص تخصیص یافته است در حالی که تشیع مربوط به همه امت، اعم از خواص یا عوام است و دارای جنبه های ظاهری و باطنی مخصوص به خود است. ولی اهمیت خاصی که در کتب شیعه در شرح حال پیغمبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) به مقامات عرفانی داده شده است، شباهت کاملی با مقامات عرفانی صوفیه دارد، در اینجا هم تشیع و تصوف هر دو اشاره به یک حقیقت و کاشف از یک واقعیت، یعنی تعالیم باطنی اسلام است که احوال و مقامات عرفانی با جنبه عملی آن ارتباط دارد.

منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد

واژهای که بیش از همه از همان آغاز بر این نحله باطنی اطلاق گردید، «تصوف» بود که صاحبان این شیوه معنوی به صوفی و صوفیه (جمع) نامیده میشدند.

آنچه مسلم است واژه صوفی نخست به افرادی ازاین نحله اطلاق گردید و پس از آن واژه تصوف را از آن برگرفتهاند. در باب واژه صوفی و اینکه به چه معناست و از چه زمانی برای عارفان این نام را نهادهاند و اولین عارفی که بدین نام خوانده شد، سخنان دامنهداری درکتب تاریخ عرفان اسلامی آمده است. این سخنان پردامنه برای آن بود تا مشخص گردد چرا به این نحله معنوی «تصوف» گفته میشد. (. برای نمونه بنگرید به: سرّاج، اللمع، ص 23 ذیل باب الکشف عن اسم الصوفیه و لم سمّوا بهذا الاسم و لم نسبوا الی هذه اللبسه و ایضاً ص 9 التعرف لمذهب اهل التصوف، الباب الاول: قولهم فی الصوفیة و لم سمیّات الصوفیه صوفیه) همچنانکه در مورد علم کلام چنین بحثهایی در گرفته است. بسیاری ازمحققان(. الرسالة القشریة، ص 299؛ سهروردی، عوارف المعارف، ص 59؛ ابو نصر سرّاج، اللمع، ص 23؛ یثربی، عرفان نظری، ص 59؛ عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی (من البدایه حتی نهایه القرن الثانی)، ص 9؛ قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص 37 به بعد؛ همایی، تصوف در اسلام، ص 53 به بعد (به نقل از سمعانی در کتاب الانساب و زمخشری در اساس البلاغه) و از همه مبسوطتر: مقدمه جلال الدین همایی بر مصباح الهدایه کاشانی، ص 63 تا ص 82 و خصوصا در ص 78 مقدمه، احادیثی را در پشمینه پوشی رسول اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) نقل کرده است.) در این باب گفتهاند که صوفی از صوف به معنای پشم گرفته شده است و صوفی به معنای پشمینهپوش(حافظ: سرمست در قبای زرافشان چو بگذری/یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن) است. و از آنجایی که این نوع لباس، نشانه بیرغبتی به دنیا بوده برای این طایفه به کار بردهاند.( مقدمه جلالالدین همایی بر مصباح الهدایه کاشانی، ص 78)

هر چند احتمالات دیگری در باب واژه صوفی ذکر کردهاند همچون برگرفته از ریشه صفا یا منسوب به «صَفّ»، «صُفّه»، «بنی صوفة» (قبیله بدوی که در جاهلیت خادم کعبه بودند)، «صوفانه» (نوعی گیاه)، «صوفة» (پرز و پاره پشمی که دور میریزند)، و یا «سوفی» (کلمه یونانی به معنای حکمت) که این احتمالات بعید مینماید.

هجویری در کشفالمحجوب مینویسد: «مردمان اندر تحقیق این اسم بسیار سخن گفتهاند و کتب ساخته. گروهی گفتهاند کی صوفی را از آن جهت صوفی خوانند کی جامه صوف دارد. و گروهی گفتهاند کی بدان صوفی خوانند کی اندر صفّ اول باشند. و گروهی گفتهاند کی بدان صوفی خوانند کی تولی به اصحاب صفه کنند. و گروهی گفتهاند که این اسم از صفا مشتق است».( کشف المحجوب، ص 34)

همان گونه که قشیری گفته است، گویا واژه صوفی از صوف به معنی پشم باشد و لیکن خرده میگیرد که پشمینهپوشی مختص به عرفا نیست.

قشیری میگوید: «ثمّ هذه التسمیة (تصوف) غلبت علی هذه الطائفة فیقال «رجل صوفی» و للجماعة «صوفیة». و من یتوصل الی ذلک یقال له «متصوف» و للجماعة «المتصوفة». و لیس یشهد لهذا الاسم من حیث العربیة قیاس و لا اشتقاق. و الا ظهر فیه؛ انه کاللقب. فاما قول من قال: انه الصوف (پشم) و لهذا یقال: تصوف اذا لبس الصوف کما یقال تقمّص اذا لبس القمیص فذلک وجه. و لکن القوم لم یختصوا بلبس الصوف.»( . الرساله القشیریه، ص 399) عزالدین کاشانی گوید: «سبب اختصاص اهل کمال بدین اسم آن است که اکثر ایشان از قدمای مشایخ بمحبّت تقلل و تزهد از دنیا و اقتداء به انبیا لباس صوف پوشیدهاند. و از برای تواضع و ستر حال نسبت خود بصفت لباس و سمت ظاهر کردهاند. و یکدیگر را صوفی خوانده و این اسم در میان ایشان متعارف شده و شهرت یافته و در زبانها متداول گشته است».( عزالدین محمود کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه تصحیح و تعلیق جلالالدین همایی، ص 6)

در زمینه قدمت لفظ صوفی احتمالاتی ارائه شده است. احتمال نخست از سوی ابونصر سرّاج ارائه شده است که قبل از اسلام این واژه متداول بوده و برای صاحبان فضل و صلاح به کار میرفته است. ابونصر سرّاج در لمع مینویسد: «و قد ذکر فی الکتاب الذی جمع فیه اخبار مکه عن محمد بن اسحاق بن یسار و عن غیره یذکر فیه حدیثاً: انه قبل الاسلام قد خلت مکه فی وقت من الاوقات حتی کان لا یطوف بالبیت احد و کان یجیء من بلد بعید رجل صوفی فیطوف بالبیت و ینصرف. فان صحّ ذلک فانّه یدل علی انه قبل الاسلام کان یعرف هذه الاسم و کان یُنسب الیه اهل الفضل و الصلاح.»( اللمع، ص 25)

احتمال دیگر اینکه در قرن دوم که بر عرفای مسلمان اطلاق میشده، ساخته و وضع شده باشد.(عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص 7) مرحوم جلالالدین همایی احتمال داده است که این واژه به چنین معنایی برساخته ایرانیان باشد که در بصره و کوفه میزیستهاند.( مقدمه جلال الدین همایی بر کتاب مصباح الهدایه، تألیف عزالدین کاشانی، ص 81 و ص 82)

واژههای صوفی و صوفیه وتصوف به معنای اصطلاحیاش که بر صاحبان این نحله معنوی در فرهنگ اسلامی اطلاق گردید، از قرن دوم هجری مشهور شد. در رساله قشیریه آمده است: این اسم برای این بزرگان قبل از دویست هجری مشهور شد.( . الرسالة القشیریه، ص 34)

جامی در نفحات مینویسد: و سفیان ثوری میگوید: «لولا ابو هاشم الصوفی (درگذشته 161) ما عرفتُ دقیق الریاء» و هم وی گوید: «من ندانستم که صوفی چه بود تا بو هاشم صوفی را ندیدم». و پیش از وی بزرگانی بودند در زهد و ورع و معاملت نیکو در طریق توکل و طریق محبت لیکن اول کسی که وی را صوفی خواندند وی بود و پیش از وی کسی را بر این نام نخوانده بودند.( . نفحات الانس، ص 27 جامی این سخن را از خواجه عبدالله در طبقات صوفیه ص 7 گرفته است؛ و ایضاً بنگرید به نیکلسون، فی التصوف الاسلامی و تاریخه، ترجمه به عربی ابوالعلاء عفیفی، ص 3.)

شهید مطهری در کتاب علوم اسلامی میگوید: «از روایتی که در کتاب المعیشه کافی جلد پنجم آمده است، ظاهر میشود که در زمان امام صادق (ع)، گروهی سفیان ثوری و عدهای دیگر در همان زمان یعنی در نیمه اول قرن دوم هجری به این نام خوانده میشدهاند».( علوم اسلامی، ص 111)

گویا این اصطلاح در آغاز در کوفه برای افرادی همچون ابو هاشم صوفی، جابر بن حیان و عبدک صوفی (درگذشته 210) به کار برده شد و شهرت یافت. سپس در اوایل قرن سوم بر کل عرفای عراق درمقابل ملامتیه خراسان اطلاق شد. و در قرن چهام بر همه عرفا اطلاق گردید.( . عبدالرحمن بدوی، تاریخ تصوف اسلامی، ص 11 و ص 12 به نقل از ماسینون؛ قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ص 42 به نقل از ماسینون) از این رو، اصطلاح تصوف از این پس تنها بر جهات اجتماعی نظر ندارد، بلکه بر کل میراث عرفان اطلاق میشده است. تا اینکه در طی قرون در اثر ورود صوفینماها گاه این واژه بار منفی به خود گرفته است؛ از این رو، بین عارف و صوفی فرق گذاشتهاند.

 نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد          ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد  

(حافظ)

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت      حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو  

(حافظ)

روشن است که اطلاق این لفظ بر عرفا بدین معنی نیست که همه در آن دوران لباس پشمی بر تن میکردهاند.(عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص 12)

منابع :

·  یزدان پناه سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)