همچنانکه پیرامون پایان قوس نزول مباحثی مطرح شد، بسیار مهمتر از آن بررسی نقطه پایانی قوس صعود است. پرسش آن است که دقیقاً پایان قوس صعود و سیر صعودی موجودات کجاست؟
پاسخی که باید بر اساس مبانی عرفانی به این پرسش داد آن است که پایان قوس صعود همان جایی است که دایره وجودی از آنجا شروع شده است یعنی ابتدای قوس نزول پایان قوس صعود است زیرا «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» یعنی همچنانکه حقتعالی مبدأ قوس نزول بود، مقصد و منتهای قوس صعود هم هست.
یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ.(انشقاق/ ۶)
ای انسان همانا با رنج و زحمت به سوی پروردگارت روانی و (عاقبت) او را ملاقات خواهی نمود.
اما نکته حساسی که باید به آن توجه کامل نمود آن است که آیا پایان قوس صعود دقیقاً همان نقطه آغاز قوس نزول است؟
پیشتر با تأکید بر ترسیم دایرهوار حرکت ایجادی، این نکته را یادآور شدیم که عوالمی که در سیر صعودی طی میشود، هرچند از نظر سنخی با عوالمی که در قوس نزولی طی شده است یکسان است و مراتب و مراحل همانند هماند لکن دقیقاً از همان مسیر نزول، صعود صورت نمیبندد لذا نزول و صعود به شکل خط مستقیم نیست بلکه به شکل دَوَرانی است. یعنی همچنانکه در عالم ماده، بخش نزولی آن با بخش صعودی آن ـ گرچه همه در عالم ماده است ـ تفاوت دارند، مثال صعودی با مثال نزولی متفاوت است.
ابن عربی ـ چنانچه پیشتر با طرح دو واژه «غیب امکانی» و «غیب محالی» بدان اشاره شد ـ با طرح چندین استدلال این نکته را به تثبیت رسانده است ( شرح فصوصالحکم قیصری، تنبیه آخر فصل ششم، ص ۳۳؛ اسفار، ج ۹، ص ۴۵ـ ۴۷) که برزخی که پس از مرگ انسان بدان راه مییابد با برزخی که پیش از مرگ از آن تنزل کرده است، متفاوت است.
(صدرالمتألهین در برخی آثارش، این سخن ابن عربی را مورد نقد قرار داده است و معتقد است برزخ نزولی عیناً همان برزخ صعودی است الا اینکه با یکدیگر تغایر اعتباری دارند. وی در قسمتی از رساله شواهد الربوبیه ـ که غیر از کتاب معروف الشواهد الربوبیه است ـ میگوید: فی انّ البرزخ الذی یکون الارواح فیه بعد المفارقه من الدنیا هو بعینه العالم الذی کان الارواح فیها من حیث مواضعها الاصلی قبل هذا الکون لا کما ذکره الشیخ الاعظم محییالدین الاعرابی من انّ احدهما غیر الاخر الاّ ان اراد تغایراً بالاعتبار واما التعویل علی ان تنزلات الوجود ومعارجه دوریه، وعلی انّ الصور التی تلحق الارواح فی البرزخ انما هی صور الاعمال ونتیجه الافعال بخلاف صور العالم الذی هو متوسط بین عالم المفارقات وهذا العالم فلا یضرّنا لما حققنا فی مقامه ان المبادی عین الغایات بالذات وغیرها بوجه، فلا یلزم ان یکون فی الوجود عالمان تامّان من جنسٍ واحد وقد برهن ان کل عالم من العوالم لا یکون الا واحداً. ر.ک: مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، به تحقیق حامد ناجی اصفهانی، انتشارات حکمت، چاپ دوم، ص ۳۰۴)
به همین مثابه میبایست عقل صعودی را با عقل نزولی متغایر دانست.
در ادامه مسیر صعودی به مراتب فنائی یعنی تعین ثانی و پس از آن به تعین اول در قوس صعود میرسیم، اگر با همان دقت بحث را پیش ببریم، هرچند این تعینات حقانی همان تعینات حقانیِ هنگام نزول هستند، لکن در ریزهکاریها و حسابهای خاص خود، بسیار متفاوت است. یعنی تعین ثانی که مثلاً انسان از آن نزول کرده کجا و تعین ثانیای که الآن انسان پس از طی این همه مراحل بدان رسیده است. کجا؟! هر چند انا لله و انا الیه راجعون و در مسیر صعود باز به حق رجعت مینماید، لکن بسیار با هم متفاوت هستند.
این تحلیل و پذیرش این معنی، لوازم ویژهای را به دنبال دارد و بسیاری از مسائل معاد را حل و فصل نموده و برخی از معضلات را برطرف میسازد؛ با این حساب باید توجه داد هرچند حرکت هستی دوری است اما کاملاً به شکل یک دایره نیست، بلکه نقطه پایان صعود، در عرض نقطه آغاز نزول است نه متصل به آن.
این نکته فوقالعاده جالب را اینجانب اول بار در تحقیقات فخرالدین عراقی (م ۶۶۸) یکی از سه تن شاگردان ممتاز صدرالدین قونوی در «لمعات» یافتم. بعدها کتاب لمعات را عبدالرحمن جامی شرحی با نام «اشعه اللمعات» نوشته است. به نظر فخرالدین عراقی و محقق جامی اگر دقیقاً پایان قوس صعود همانا ابتدای قوس نزول باشد، تحصیل حاصل و امری لغو و بیهوده خواهد بود. جامی در شرح مزجی کلام عراقی، ابتدا پندار کسانی که پایان سفر اول را پایان سلوک و سفر پنداشته و گمان کردهاند به «الیه راجعون» پیوستهاند، نقد کرده و میگوید:
«اصحاب رأی» که به اول مراتب وصول که نهایت سیر الی الله است رسیدند، و از سرچشمه وصال سیراب شدند، پندارند که چون واصل شدند، غرض حاصل شد و به غایت مراد رسیدند و به «الیه ترجعون» پیوستند، هیهات! منازل طریقالوصول که مراتب «سیر فی الله» است لاتنقطع ابدالآبدین. زیرا که شئون و صفات الهی که تجلیات به حسب آن است غیرمتناهی است.
در ادامه این بحث به نکته مورد نظر ما میپردازد و میگوید:
چون رجوع بعد از تمامی سیر الی الله نه بدان جا بود که صدور بود عند انتشاء حقیقه العبد منه، سلوک که سیر الی الله است اولاً و سیر فی الله است ثانیاً کی منقطع شود، راه کجا برسد؟! زیرا که اگرچه سیر الی الله منتهی میشود و بنده در آن سیر به همان اسم، که مبدأ انتشاء وی بود، راجع میگردد، اما بر آن نمیایستد، بلکه به لجّه وصول درمیآید و غوطه میخورد و «ابدالآبدین» در هر آنی، گوهری دیگر به دست میآرد، صاحب گلشن راز گوید:
ز حق با هر یکی حظی و قسمی است معاد و مبدأ هر یک ز اسمی است
بدان اسمند موجودات قایم وز آن اسمند در تسبیح دایم
به مبدأ هر یکی زان مصدری شد به وقت بازگشتن چون دری شد
از آن در کامد اول هم بدر شد اگرچه در معادش، او در به در شد
و در این مصراع که: «از آن در کامد اول هم به در شد» اشارت است به آنکه بر آن در که کنایت از اسمی است، که مرجع وی است، نمیایستد و به در میشود و لجّه وصول درمیآید.
اگر مرجع عین مصدر باشد و بعد از رجوع به آن اسم که مصدر بود بباید ایستاد، پس آمدن چه فایده دهد؟!...
( اشعه اللمعات، عبدالرحمن جامی، به تحقیق هادی رستگار مقدم گوهری، بوستان کتاب قم، ص ۱۷۵، ۱۷۶، لمعه هفدهم)
در متن فوق اگرچه اهداف دیگری پیگیری شده، اما ضمناً بر این بحث تأکید شده است که «مرجع عین مصدر نیست» و «رجوع نه بدانجا بود که صدور بود».
دکتر سیدحسین نصر در کتاب نیاز به علم مقدس به همین نکته تفطن میدهد و حرکت دوری نظام کیهانی را در تعبیر دقیقتر «مارپیچی» میداند. چراکه اگر یک دور کامل از دندههای پیچ یا مهره را مورد توجه قرار دهیم، نقطه آغازین با قسمت پایانی به یکدیگر اتصال ندارند هرچند در کنار هم و در یک درجه هستند. ایشان میگوید:
... این حرکات، مطابق نظمهای کیهانی هستند که مستدیر یا دقیقتر بگوییم مارپیچیاند، به این معنا که هیچگاه چرخهای دقیقاً به همان نقطهای که پیشتر بوده است، بازنمیگردد، زیرا تکرار دقیق از حیث تجلی ممکن نیست.
(سیدحسین نصر، نیاز به علم مقدس، ترجمه حسن میانداری، مؤسسه فرهنگی طه، چاپ اول، ص ۶۷)
بنابراین با آنکه میپذیریم آغاز و پایان همه چیز خداوند است اما نحوه آغاز با نحوه پایان متفاوت و مختلف است. و به عبارتی دقیقتر، اگرچه به گفته عرفا «آخر همان اول است»، لکن این «اینهمانی» تنها به حسب درجه است نه به حسب عین ذات، چراکه انسان در پایان قوس صعود، به جمعیت احدی انسانی دست مییابد در حالی که در آغاز سیر، دارای جمعیت احدی به حسب تعین اول بوده است و در میان آموزههای عرفانی، آموزه «لا تکرار فی التجلی» بهخوبی این بحث را پشتیبانی، تأیید و تحلیل میکند.
منابع :
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 540 تا 544