عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقام ذات» ثبت شده است

باید توجه داشت که اسم به معنای عرفانی آن افزون بر ملاحظه نسبت اشراقی یا صفت خاص ، مستلزم ملاحظه ذات نیز هست، یعنی باید در دل تعینات و در نفس وجود آنها وجود حق تعالی دیده شود تا بتوان گفت آنها اسماء الهی هستند.

تنها در این صورت تعبیر صیروره المطلق مقیدا معنا می یابد.

برای درک بهتر این واقعیت می توان از این مثال سود جست که هنگام گفتگوی دو نفر انسان ، طرف واقعی مورد خطاب هر کدام تنها روح و نفس طرف مقابل اوست نه بدن او. از همین رو کسی با مرده سخن نمی گوید. در اینجا مخاطب اصلی روح است ، اما به واسطه بدنی که روح در آن تجلی و حضور دارد. این بدان معناست که هرکدام از دو طرف دیگری را واجد ذات سمعی یعنی ذات به اضافه ی صفت شنوائی می یابدو او را مورد خطاب قرار می دهد.

در مورد متکلم نیز این تلقی وجود داردکه او یک ذات به علاوه ی صفت تکلم است و به این ترتیب او را با نام متکلم می خوانیم و اطلاق این اسم را بر او جایز می دانیم. البته نفس ویژگی های اندماجی گوناگونی دارد. از این رو می تواند در موقعیت های متفاوت در جنبه های مختلفی ظهور داشته باشد. این در حالی است که هیچ کدام از این جلوه ها ، امری ورای نفس نیستند و همه جزء افعال همان نفس بسیط واحدند. به همین ترتیب ، این ذات مطلق و یگانه حق تعالی است که به واسطه داشتم همه کمالات در مقام ذات به صورت اندماجی، خود را در موطن کثرت با جلوه های گوناگون ظاهر می سازد. از همین رو یکی از اموری که عارف در هر موطن و هر مقامی در پی آن است، شناخت اسمی است که در آن موطن غلبه داردو بر آن مقام حاکم است تا چگونگی تجلی حق در آن موطن را به حقیقت دریابد.

از همین رو، خداوند در مقام ذات اطلاقی خود، که هیچ تعین و ویژگی‌ خاصی ندارد، هیچ اسم و نامی نخواهد داشت، و بر این اساس، از آن مقام به مقام «لااسم و لارسم» (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۱۹) یاد می‌کنند. اما در مقام ظهور و تجلی به‌تدریج تک‌تک اسم‌ها، همچون الله، علیم، حی، قادر و متکلم،‌ که تا بی‌نهایت ادامه دارند،‌ پدید می‌آیند که همگی ظهورهای خداوند و تجلیات اویند:

هرگاه در صفت الوهیت و تدبیر جلوه کند اسم الله سر بر می‌آورد، و هرگاه در تعین علمی ظاهر شود اسم علیم و... .

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 222 تا 229
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 286 تا 289

نکته مهمی که بطور غیر مستقیم در تمام متون عرفانی مذکور به آن اشاره شده است این است که نوع ارتباطی که میان نسب و شئون ذاتی با ذات مطلق حق تعالی تصور می شود باید متضمن نوعی تاخر نسب از ذات و تقدم ذات از نسب باشد. به بیان دیگر این شئون و نسبت ها همه شئون یک ذات و کاملا و ابسته به آن هستندو در عین حال که تعدد و تکثری در مقام ذات به علت حضور آنان متصور نیست، تاخر آنها از نظر رتبی نسبت به مقام ذات تردید پذیر نیست.

ملاصدرا از این گونه تقدم و تاخر به تقدم بالحقیقه و المجاز تعبیر می کند. البته وی این اصطلاح را برای تبیین رابطه میان ماهیت و وجود به کار می گیرد و در آن ماهیت اعتباری به وجود اصیل تاخر بالمجاز دارد و وجود اصیل نسبت به ماهیت اعتباری تقدم بالحقیقه دارد ، اما چنین تقدم و تاخری میان هر حقیقتی که با حیثیت تقییدی محقق شود، در نسبت با متنی که حیثیت برای آن ثابت است وجود دارد. افزون بر این صرف عنوان حیثیت می رساند که نخست باید متنی محقق باشد تا حیثیت های تقییدی او بتوانند به وجود او موجود باشند. بنابراین در حیثیت تقییدی اندماجی چون ذات متحقق است ، نسب و شئون نیز هستند. یعنی چون حق موجود است، وحدت حقیقی، اطلاق حقیقی، وجوب اطلاقی، علم اطلاقی، قدرت اطلاقی، و ... وجود دارند.

با این بحث تقدم و تاخر بالحقیقه و المجاز که احکام تقییدی اندماجی است ، در اینجا نیز جاری می باشد. خود صدرالمتالهین نیز تاکید می ورزد که تاکید بر عینیت صفات با ذات نباید موجب حصول این توهم شود که صفات چیزی جز متن ذات ، بدون هیچ تاخر و ثانویتی هستند. یعنی رابطه صفات و ذات نباید در پرتو اصل پیش گفته به نحو عینیت در تمام جنبه ها و به عبارتی ، تساوی کامل تفسیر شود.

بنابراین همه احکام و صفات اطلاقی برای ذات به نحو اندماجی ثابتندبدون این که موجب تکثری در آن شوند، در عین حال که در تحلیل عقلی تقدم و تاخر بالحقیقه و المجاز میان آنها موجود است ، البته نه بدانگونه که موجب بروز تکثری در متن وجود شود، ای تقدم و تاخر به این معناست که ذات بطور حقیقی موجود است در حالی که نِسب به طور مجازی و اعتباری موجودند . به بیان دیگر الذات موجود اولا و بالذات و النسب موجود ثانیا و بالعرض.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

حکمای اسلامی برای تبیین این دیدگاه از مثال نفس بهره می‌بردند؛ زیرا همین قاعده آن‌گاه که درباره نفس و قوای آن جریان می‌یابد به شکل قاعده «النفس فی وحدتها کل القوی ولیس بشیءٍ منها» (نفس در عین وحدتش همه قوا مثل عقل و خیال و حس هست و در عین حال هیچ یک از آنها نیست) در می‌آید.

فیلسوف بزرگ اسلامی، ملاهادی سبزواری،‌ می‌گوید‌ :

النفس فی وحدته ـ التی هی ظل الوحده الحقه التی لواجب الوجود تعالی‌ـ کل القوی فی مقامین: مقام الکثره فی الوحده ومقام الوحده فی الکثره وبعباره اخری مقام شهود المفصل فی المجمل ومقام شهود المجمل فی المفصل.

(محقق سبزواری ، شرح منظومه چاپ سنگی، ص۳۱۴)

این قاعده نیز مثل قاعده اصلی، در دو مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت جریان می‌یابد؛ یعنی در مقامی نفس خود را در کثرات قوا تفصیل می‌دهد، و در مقامی دیگر، همه کثرات قوا به‌تفصیل در ذات نفس مندمج و مندک و مستهلک است. حالت اول موجب شهود مجمل در مفصل می‌شود و حالت دوم منشأ شهود و علم مفصل در مجمل می‌گردد.

ذات غیب‌الغیوبی حق‌تعالی با کثرات عالم به همین دو نحو مرتبط است:‌

  • یک بار حقِ واحد خود را در کثرات عالم تفصیل می‌دهد،
  •  و یک بار هم، همه کثرات در ذات واحد حق در مقام غیب‌الغیوبی تحقق دارند،

که در فرآیند اول، حق‌تعالی به کثرات به نحو تفصیلی علم دارد و در فرآیند دوم، به کثرات از باب شهود مفصل در مجمل آگاه است.

در کلمات عرفا دو مثال دیگر برای تبیین کیفیت تحقق‌ اندماجی کثرات در مقام ذات حق‌تعالی مطرح شده است.

نخست، مثال اعداد است: عددِ یک پیش از آنکه با وقوع ترکیب در آن، کثرت حقیقی اعداد را پدید آورد و نصف بودن و ثلث بودن و ربع بودن و... در آن متحقق شود، با آنکه متنی واحد و بسیط است و هیچ کثرت بالفعلی در آن مشاهده نمی‌شود نسبت‌های بی‌نهایتی را به‌گونه مندمج درخود دارد؛ زیرا همین یک در موطن خود، هم نصف دو است، هم ثلث سه و هم ربع چهار، و همین ‌طور تا بی‌نهایت نسبت به نحو غیر متمیز در آن تحقق و واقعیت دارد.

در این مثال باید توجه داشت که بنابر ریاضیات قدیم "یک" عدد محسوب نمی شد، بلکه عادّ یا شمارشگری تلقی می شد که با تکرار خود اعداد را پدید می آورد. بنابراین دو یعنی یک بار تکرار عاد و ...

عارفان با تکیه بر نقش یک در میان اعداد آن را پیش از تکرار و ایجاد اعداد در نظر می گیرند.در چنین حالتی یک نه تنها یک است بلکه بطور بالقوه توان تکثیر تمام اعداد را در خود دارد، یعنی در این مقام یک نصف دو و ثلث و سه و ... نیز هست. این نسبت های بی نهایت بطور اندماجی در درون یک جای دارند و موجب تعدد و افزایشی در آن نمی شوند.

ملاعبدالرحمن جامی در لایحه هجده از لوایح، ضمن تبیین چگونگی اندراج و اندماج کثرات در ذات حق‌تعالی،‌ مثال عدد یک و نسبت‌های مندمج در آن را مطرح کرده است:

مراد به اندراج کثرت شئون در وحدت ذات، نه اندراج جزء است در کل،‌ یا اندراج مظروف است در ظرف،‌ بلکه مرادْ اندراج اوصاف و لوازم است در موصوف و ملزوم؛ چون اندراج نصفیّت و ثلثیّت و ربعیّت و خمسیّت و الی ما لا نهایه له در ذات واحد عددی؛ زیرا که این نسب در وی مندمج‌اند و اصلاً ظهور ندارند، مادام که به تکرار ظهور در مراتب جزء إثنین و ثلاثه و اربعه و خمسه واقع نشود.

(عبدالرحمن جامی، سه رساله در تصوف،  کتابخانه افشاری،  ص۲۰)

دوم، مثال هسته خرما و امثال آن است: پیش از آنکه هسته خرما شکوفا شود و در مقام وحدت در کثرت جلوه کند و هرچه در درون دارد بیرون بریزد، در مقام کثرت در وحدت،‌ همه آنچه را بعدها می‌تواند تا ابد از آن ناشی شود (ریشه‌ها و ساقه‌، شاخه‌ها، برگ‌ها، میوه‌ها، هسته‌های دیگر و هرچه از آن هسته‌ها در آینده پدید می‌آید) همگی را در خود مندمج و مندک دارد، و اگر کسی توانایی داشته باشد می‌تواند همه آنها را در حجم مختصر هسته مشاهده کند (مشاهده مفصل در مجمل).

صدرالدین قونوی در نص نخستِ نصوص پس از آنکه تعقل و علم حق به کثرات را دو گونه می‌شمارد، در تبیین قسم اول می‌گوید:

... احدهما تعقّلها من حیث استهلاک کثرتها فی وحده الحقّ وهو تعقّل المفصّل فی المجمل کمشاهده العالم العاقل بعین العلم فی النواه الواحده ما فیها بالقوّه من الأغصان و الأوراق والثمر الذی حصل فی کل فرد من أفراد ذلک الثمر مثل ما فی النواه‌ الأولی؛

(صدرالدین قونوی، رساله‌ النصوص، ص۹)

... یکی از آن دو نوع تعقل حق‌تعالی، ‌تعقل کثرات است از آن جهت که در وحدت حق‌ مستهلک‌اند، که این تعقل همانا تعقل مفصل در مجمل است؛ مثل آنکه عالم عاقل با چشم علمی،‌ همه آنچه را در یک هسته خرما هست ـ‌ از شاخه‌ها و برگ‌ها و میوه‌ای که در هر یک از افراد آن میوه، مثل آنچه در هسته اولی تحقق دارد،‌ موجود است‌ـ مشاهده می‌کند.

البته روشن است که گرچه ارتباط حق و خلق در دو مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت تصویر می‌شود، مقام کثرت در وحدت اصل، و مقام وحدت در کثرت فرع و برخاسته از مقام اول است؛ و همه حقایق کامن،‌ در مرحله تجلی، بروز و ظهور می‌یابند و به شکل کثرات تفصیلی درمی‌آیند.

عرفا تحلیل دیگری نیز درباره چگونگی تحقق کثرات در مقام غیب‌الغیوبی ذات، ارائه داده‌اند. این تحلیل، گرچه نمی‌تواند در فلسفه متعارف پذیرفته شود، تحلیل بسیار مناسبی است. در این تحلیل، عرفا وجود کثرات را در مقام ذات،‌ وجود بالقوه‌ای دانسته‌اند که پس از آن در مقام وحدت در کثرت، فعلیت می‌یابد. به بیان دیگر، کثرات در مقام ذات صرفاً به نحو مُنّه‌ای و قوه‌ای وجود دارند و هنوز کثرت بما هی کثرت فعلیت نیافته است و بر اساس حرکتی که عرفا از آن به حرکت حبی یاد می‌کنند، این کثرات از قوه به فعلیت می‌رسند.

ملاعبدالرحمن جامی مشابه عبارتی را که در لوایح ارائه کرده، در اشعه اللمعات می‌آورد و تنها تحلیل بالا را به آن افزوده است:

مراد به شئونات ذاتیه که آن را حروف عالیات خوانند، نسب و اعتباراتی است مندرج در ذات.‌ اندراج اللوازم فی ملزوماتها لا اندراج الاجزاء فی الکلّ سواء کانت الأجزاء عقلیه أو خارجیه، ‌ولا اندراج المظروف فی الظرف، و مراد به اندراج آنها در ذات، بودن آنهاست به حیثیتی که هنوز از قوّت به فعل نیامده باشند،‌ چون اندراج نصفیت و ثلثیت و ربعیت در واحد عددی پیش از اینکه جزء اثنین یا ثلاثه یا اربعه واقع شود، و این نسب و اعتبارات که آن را شئون ذاتیه می‌گویند بعینها همان نسب و اعتباراتی است که بعد از ظهور در مراتب و جزئیات آن ظاهر می‌شود چنان‌که نصفیت و ثلثیت و ربعیت واحد عددی را پیش از آنکه واحد جزو این اعداد واقع شود،‌ و آن نسب از قوه به فعل آیند، آن را آثار و احکام خارجیه گویند.

(ملاعبدالرحمن جامی، اشعه اللمعات، تحقیق هادی رستگار مقدم گوهری، نشر بوستان کتاب قم، ‌ص۳۶، ۳۷)

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

از مباحث پیشین، دو تفاوت مهم میان این دو علم به ‌دست می‌آید:

تفاوت به لحاظ معلوم

تفاوت اول از حیث معلوم و متعلَّق علم در این دو علم است. معلوم در علم ذات به ذات در مقام ذات، نفس مقام اطلاقی ذات بدون هیچ ‌گونه تعینی است، اما متعلق علم و معلوم در علم ذات به ذات در تعین اول، ذات با حیث وحدت حقیقیه است. در واقع در تعین اول، «اسم احدی جمعی» که مشتمل بر ذات به اضافه صفت و نسبت وحدت حقیقیه است، معلوم قرار می‌گیرد.

به عبارت دیگر در تفاوت به لحاظ معلوم ، در مقام ذات، خودِ ذات، باویژگی اطلاق مقسمی معلوم است، اما در تعین اول ذات با لحاظ قید احدیت معلوم است.

اعلم ان تعلق علم الحق بذاته على نحوین و کذلک تعلقه بالمعلومات-: فان للحق تعیّنا فى عرصه تعقّله نفسه، و لهذا تعیّن الاطلاق بالنسبه الى تعین کل شى‏ء فى علم کل عالم، بل و بالنسبه الى تعیّن الحق فى تعقل کل متعقل، و یتعلق علمه تعالى من حیث تعیّنه فى نفسه و من حیث تعیّنه فى تعقّل کل متعقّل، فعلمه سبحانه یتعلق به ایضا بذاته على نحو آخر و هو: معرفته بذاته من حیث اطلاقها و عدم انحصارها فى تعیّنها فى نفسه،

(قونوی ، فکوک، ص 253)

علم حضرت حق به ذات خود و نیز به دیگر معلومات ، به دو صورت قابل تصور است ، زیرا حضرت حق در ساحت علم به خود تعینی دارد و البته این تعین نسبت به دیگر تعیناتی که قابل تصور برای هر عالمی باشد اطلاق دارد...

علم حق تعالی به ذات خود به گونه ای دیگر نیز تعلق می گیرد و آن علم حق به ذات خود به لحاظ اطلاق ذات و عدم انحصار آن در تعینات است.

تفاوت به لحاظ علم

تفاوت دوم میان این دو علم، به خود علم بازمی‌گردد؛ زیرا علم در مقام ذات به شکل اطلاقی و اندماجی است و هیچ ‌گونه نسبت و تعینی را ایجاب نمی‌کند، ولی همین علم در تعین اول، از حالت اطلاقی و اندماجی خارج شده، به شکل یک نسبت و صفت افرازی درمی‌آید، و به همین دلیل از تعین اول به نسبت علمیه تعبیر می‌شود.

صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

... وهو الظهور والتجلّی الاول المعبر بالنسبه العلمیّه؛

(صائن‌الدین ترکه، تمهید ‌القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص ۱۲۵)

... تجلی ذات برای ذات همان ظهور و تجلی اولی است که از آن به نسبت علمیه تعبیر می‌شود.

فتلزمها بهذا الاعتبار النسبه العلمیه بحصول نفسها فی نفسها

(صائن‌الدین ترکه، تمهید ‌القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص ۱۲3)

پس به لحاظ وحدت حقیقی ، برای ذات به واسطه حصول خود برای خود نسبتی علمی لازم می آید.

به بیان دیگر تعین اول که آن را یک نسبت علمی با اضافه اشراقی علمی می خوانند . هویتی تعینی آن هم از سنخ علمی دارد و حقیقت علم درآن چیزی جز یک اضافه اشراقی و تجلی نمی باشد.

اما در مقام ذات این علم یک نسبت ممتاز و یا یک اضافه اشراقی نیست، بلکه هویتی وجودی و اطلاقی دارد:

و لا أیضا بمعنى‏ أنّ العلم عین الذات، فإنه لا یتعقّل من حیث ذلک الاعتبار للحق نسبه ممتازه عن ذاته یعبّر عنها بأنها علم أو غیره من الأسماء و الصفات و النسب و الإضافات‏

(قونوی، المراسلات، ص 145)

همچنین نباید علم را (در تعین ثانی) عین ذات دانست، زیرا از جهت آن اعتبار (یعنی اعتبار اطلاق ذات) برای حق نسبتی که از ذاتش ممتاز باشدبه گونه ای که ازآن به علم یا غیر علم از اسماء و صفات و نسب و اضافه های دیگر تعبیر شود قابل تصور نیست.

منظور از وجودی بودن علم به ذات در مقام ذات، این واقعیت است که در آن مقام در عین حال که تمام حقایق به نحو اندماجی و شئون ذاتی موجودند ، اما هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد . بنابراین برای علم ذات به ذات، نفسِ وجود اطلاقی حق کافیست.

یعنی نفس این وجود، ویژگی حضور برای خود دارد، نحوه وجود او، خودیاب و خوددان است. خودپیدائی و به تعبیر فیلسوفان مشائی عدم الغیبه و به تعبیر شیخ اشراق ظهور نحوه وجود حق تعالی در مقام ذات است، به گونه ای که در این مقام نسبت و تعین علمی پیدا نمی شود ، بلکه از حیثیات اندماجی چنین ذات مطلق ، حضور وجودی برای خود است، برخلاف تعین اول که که حضور علمی دارد.

به تعبیر دیگر ویژگی این وجود حضور برای خود است، علم ذات به ذات تعبیر دیگری از حقیقیت سراسر حضور حق برای خود است.

درتمام این تعبیرها ، جهت وجودی حفظ می شود. به عبارت دیگر همه این تعبیرها در موطن وجودی بیان می شود، یعنی در ساحتی که هنوز از تنزل و اضافه های اشراقی خبری نیست. اما در تعین اول ، حقیقت و هویت علم ذات به ذات ، علمی است نه وجودی . بنابراین حقیقت تعین اول نسبتی علمی و یک تنزل است:

اعلم ان لاوّلیه علم الحق الذاتی سرّین‏: حکم‏ أحدهما علمه بنفسه باعتبار وحدته و إطلاقه معا، و انّما قلت معا من أجل انه لیس فی محض الإطلاق علم و لا یتعلق به حکم و لا یتعین له اسم، و یتعقل تعین‏ الوحده له‏

(قونوی، النفحات الالهیه، ص 141)

برای اولیت ذاتی علم حق در تعین اول دو سر است که حکم یکی ازآنها ، علم به خودش به اعتبار وحدت و اطلاقش به طور همزمان است. قید هم زمان را از آنجا افزودم که در ساحت اطلاق محض یعنی مقام ذات چیزی به نام علم نیست و نسبت علمی شکل نمی گیرد، یعنی حکمی بدان ساحت تعلق نمی گیرد و اسمی برایش تعین نمی یابدو تعقل تعین وحدت برای او با چنین اعتباری است.

این تفاوت دوم را می‌توان به صورت «بالقوه و بالفعل» نیز تحلیل کرد؛ زیرا ـ چنان‌که گذشت‌ـ عرفا همه صفات‌ اندماجیه را به نحو بالقوه‌ موجود می‌دانند. بنابراین علم ذات به ذات در مقام ذات، بالقوه است و در تعین اول به فعلیت می‌رسد.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 371 تا 372 
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 388 تا 391

چنان‌که گذشت، وحدت حقیقیه، قدر مشترک مقام ذات و تعین اول است؛ بدین معنا که وحدت مقام ذات و وحدت تعین اول، هر دو به یک گونه‌اند. به عبارت دیگر حقیقیت تعین اول همان وحدت حقیقی است و در مقام ذات نیز وحدت حقیقی به عنوان حلقه واسط میان آن مقام و تعین اول مطرح است.

 اما دو تفاوت شگرف میان آنها وجود دارد.

تفاوت اول

نخست آنکه وحدت حقیقیه در مقام ذات، اندماجی است؛ یعنی این وحدت هیچ‌ گونه امتیاز و نسبت و تعینی پدید نمی‌آورد، و به تبع آن، حضور وحدت حقیقیه در مقام ذات، اسم حقیقی عرفانی در پی ندارد؛ مانند همه احکام و کمالات و حقایق اطلاقی مندمج و مندرج در مقام ذات. بر این اساس فقط می‌توان آن را تعین فرضیِ غیر واقعی دانست و از آن اسم عرفی غیر عرفانی تشکیل داد.

به عبارت دیگر در برابر، وحدت حقیقیه در تعین اول، یک نسبت و صفت و تعین حقیقیِ افرازی است که به تبع خود اسم حقیقی عرفانی را در پی دارد و موجب شکل‌گیری و به فعلیت رسیدن اسم اَحَد می‌گردد. توضیح اینکه، اَحَد در این مقام، جمعی است نه اَحَد در مقابل واحد.

أن التعین الاول الاسمی الاحدی ،.... هو اول ممتاز من الغیب الالهی المطلق

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱20)

همانا تعین اول که اسم احد است... نخستین مرتبه متمایز از غیب مطلق الهی یعنی مقام ذات است.

صدرالدین قونوی در تفسیر فاتحه در مقایسه مقام ذات با تعین اول، تنها تفاوت میان آن دو را تعینی بودن وحدت حقیقیه و شکل‌گیری اسم عرفانی اَحَدی در تعین اول می‌شمارد:

... لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه وبین هذا التعین الإسمی الأحَدی فرقٌ غیر نفس التعیّن؛

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

... بین غیب مطلق که همان هویت ذات حق‌تعالی است و این تعین اسمی احدی (تعین اول) هیچ فرقی نیست جز نفس همین تعینِ (واقعیِ) اسم احدی.

این اسم عنوان وحدت حقیقی در تعین اول است. در مقام ذات،  تمام حقایق به نحو شئون ذاتی برای ذات ثابتند، به گونه ای که او را از مقام بی تعینی و اطلاقی خارج نمی سازند، تنها هنگامی از مقام اطلاق تنزل حاصل می شود که قیدی از قیود بر اطلاق غلبه کند که این ، بنابرتعریف، به آن معناست که دیگر در مقام ذات نیستیم.زیرا تا زمانی که از مقام ذات سخن می گوئیم، همه حقایق به نحو حیثیات اندماجی در نظر گرفته می شوند، به گونه ای که هیچ گونه افزایشی را  برمتن موجب نمی شوند. وجود حق، یک متن وجودی شمرده می شود که برای انتزاع حیثیات متعدد از دل آن کفایت می کند. آن مقام مقام بی اسمی و بی رسمی است. در آنجا هیچ اسمی شکل نمی گیرد، زیرا گفته شد، اسم، به معنای عرفانی آن ، همان ذات با صفتی خاص است. این صفت خاص ، اضافه ای اشراقی می باشدکه مستلزم نوعی تنزل از مقام ذات است:

لا شک ان کل تعین یتعقل للحق هو اسم له فان الاسماء لیست عند المحقق الا تعینات الحق

(قونوی،  رساله النصوص،  ص51)

بی تردید هر تعینی که برای حق تصور شود ، اسمی برای اوست ، زیرا نزد محقق اسماء جزتعینات حق نیستند.

این درحالی است که وحدت حقیقی در مقام ذات ، به نحو اندماجی در نظر گرفته می شودو نه حیثیت شأنی که به صورت اضافه اشراقیه ای ممتاز از دیگر اضافه ها درآید.

ویژگی اضافه های اشراقی آن است که اولا ممتاز از یکدیگرند و ثانیا هر کدام در موطن ود بر دیگر اضافه ها غلبه دارند. از این رو اسم عرفانی ازآن مقام نفی می شود، اما اطلاق اسماء به معنای عرفی یا فرضی و نه عرفانی ، مستلزم مشکل فوق نیست و در آثار عرفانی نیز بدان مقام با چنین اسمائی اشاره شده است.

تعبیرهایی همچون واحد حقیقی، واجب، متشخص و ...در مورد آن مقام و در معنای عرفی و فرضی اسم به کار برده می شوند.اما اسم احد در تعین اول که بیانگر غلبه وحدت حقیقی در آن مقام است ، اسم عرفانی به معنای دقیق کلمه است و نشانِ ایجاد یک اضافه اشراقی و تنزل از مقام اطلاقی و نوعی تقید است.

فکان الدال علی الحق من حیث التعین الاول، الاسم الاحدی الجمعی

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

پس آنچه بر حق ، از جهت تعین اول دلالت می کند ، همان اسم احدی جمعی است.

صدرالدین قونوی در نص هجدهم از نصوص با اشاره به آنکه احدیت ـ‌ که البته مراد احدیت جمعیه است‌ـ در تعین اول وصف است ولی در مقام ذات وصف و نسبت نیست می‌گوید:

الأحدیه وصف التعیّن لا وصف المطلق المعیَّن إذ لا إسم للمطلق ولا وصف؛

(صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص۵۶)

احدیت جمعیّه وصف تعین اول است نه وصف ذات مطلق معیَّن؛ چراکه مطلق نه اسمی دارد و نه وصفی.

محقق فناری در مصباح الأنس به فعلی و واقعی بودن تعین احدی در تعین اول و فرضی بودن آن در مقام ذات اشاره می‌کند و می‌گوید:

ثمّ أوّل المراتب المعلومه... وهو مقام التعین الأول المنعوته بالأحدیه الذاتیه التی لا فرق بینه وبین ما قبله الاّ بالتعین الفعلی لا الفرضی...؛

(فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص۹۹، ۱۰۰)

سپس اولین مرتبه معلوم ... که همان مقام تعین اولی است که به احدیت ذاتیه وصف می‌شود، مقامی که هیچ فرقی میان آن و مقام پیش از آن، یعنی مقام ذات نیست مگر به تعین فعلی نه تعین فرضی (در تعین اول و تعین فرضی نه فعلی در مقام ذات)...؛

در واقع تمامی شئون اندماجی و کثرات اندراجی در مقام ذات همه و همه از نوع تعین فرضی هستند، یعنی هیچ کدام تعین واقعی و نفس الامری برای آن مقام به حساب نمی آیند. اما وحدت حقیقی در تعین اول یک تعین واقعی و نفس الامری است و همین موجب امتیاز آن از مقام ذات شده است.

در عبارتی از قونوی به وحدت حقیقی در تعین اول به عنوان تنها وجه امتیاز آن از مقام ذات تصریح شده است:

أن للواحد حکمین: احدهما کونه واحدا لنفسه فحسب من غیر تعقل أن الوحد‌ه صفه له أو اسم أو نعت أو حکم ثابت أو عارض ألازم بل بمعنی کونه لنفسه هو لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه و بین هذا التعین الاسمی الاحدی فرق غیر نفس التعین.

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص122)

واحد دو حکم دارد : یکی این که تنها برای خود واحد است (اشاره به وحدت موجود در تعین اول) بدون تعقل این که وحدت برای او صفت یا اسم یا نعت یا حکم ثابت یا عارض یا لازمی باشد. بلکه به معنای آن که او او باشد برای خود. میان غیب مطلقی که همان هویت و مقام ذات است و این تعین اسمی احدی ، جز خود این تعین تفاوتی نیست.

به عبارت دیگر خودِ همین تعبیر که می گوئیم فقط ذات یا تنها ذات ، همان تعین احدی است و چنین نیست که وحدت حقیقی در تعین اول غیر از ذات در نظر گرفته شود ، به گونه ای که این وحدت حقیقی، صفتی مغایر یا حکمی عارض یا لازم (اما مغایر) باشد.

بنابراین ، تعین اول با قید احدیت همراه است ، ولی ذات کمال اطلاق را داراست و از همه قیدها حتی قید احدیت مبراست ، همان گونه که از قید عدم احدیت هم مبراست. در نتیجه وحدت حقیقی در مقام ذات را نباید چونان اسم و تعین و قید عرفانی دانست.

اما الأول فهو صوره علمه بنفسه ... و هذا انما یلحقه فی مرتبه التعین الأول الذی هو الحد الفاصل بین کمال الإطلاق حتى قید الاحدیه و بین ما اندرج تحت الشهاده، إذ قبله لا حکم علیه و لا وصف له- لا بالاحدیه و لا بعدمها

(فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص 158)

اما نخستین مقام تعینی همان صورت علم او به خودش برای خودش است... و این صورت فقط به ذات در مرتبه تعین اول لاحق می شود. مرتبه ای که عبارت است از حد فاصل میان کمال اطلاق حتی از تعین احدی است و میان آنچه مندرج است در مراتب شهادت، زیرا مقام ذات که ژیش از تعین اول هیچ حکمی ندارد و هیچ وصفی چه احدیت و چه غیر آن نمی پذیرد.

یعنی مقام ذات نسبت به قید احدیت و عدم احدیت مطلق است ، ولی تعین اول به قید احدیت مقید است.

تفاوت دوم

تفاوت مهم دوم میان وحدت حقیقیه در مقام ذات و در تعین اول نیز آن است که این وحدت در مقام ذات، حقیقتی وجودی و مندمج در متن وجود حقیقی حق‌تعالی است، اما همین وحدت در تعین اول، صرفاً هویت علمی دارد. به بیان دیگر، در مقام ذات خود وحدت حقیقیه هست ولی در تعین اول علم به معلوم دارای وحدت حقیقیه تحقق دارد؛ زیرا تعین اول، علم خداوند به ذات احدی خود است، و روشن است که بین شی‌ء و علم به آن با وجود عینیت لازم در باب علم و معلوم، چقدر تفاوت وجود دارد.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 369 تا 371 
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 384 تا 388

بنابر حق‌تعالی آن‌گاه که در مقام ذات است‌ و ظهور و بروز نیافته،‌ برای احدی ظاهر نیست؛ (شمس‌الدین محمد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، انتشارات زوار،ص۵۲۵) زیرا کسی را به آن مقام راهی نیست. از همین روی، خداوند تجلی می‌کند تا ظهور یابد و آشکار و عیان شود، اما از عجایب اسرار عرفانی آن است که در عین تجلی و ظهور، نوعی خفا یافته، پوشیده می‌شود؛ زیرا نفسِ تعین ‌گونه‌ای از حجاب وجود حق خواهد شد، و هرچه تعین‌ها افزوده شود گرچه تجلیات و ظهورات حق فزونی یافته و از یک منظر، حق آشکارتر می‌شود، از منظر دیگر خدای متعالی با هر تعینی از مقام اطلاقی دورتر گشته، همه این تعینات پرده‌ها و حجاب‌های حق می‌شوند، و از همین نظرگاه سلوک الی الحق و دریدن حجاب‌ها و قرب به خداوند معنا می‌یابد.

امام خمینی رحمه الله علیه به مسئله خفا در عین ظهور اشاره کرده، می‌گویند:

ای خوب‌روی که پرده‌نشینی و بی‌حجاب      ای صدهزار جلوه‌گر و باز در نقاب

(دیوان امام خمینی رحمه الله علیه،‌ ص ۴۷)

حق‌تعالی بی‌حجاب است؛ زیرا صدهزار جلوه‌ و ظهور کرده و در همه‌جا خود را آشکار ساخته است:

فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.

اما در عین حال هیچ‌گاه از پرده‌نشینی خارج نشده و همیشه در نقاب است؛ زیرا هر ظهورش، خود، پرده‌ و نقابی است بر چهره واقعی و اطلاقی او.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 295 تا 296

    در پست های پیشین مقام غیب الغیوبی ذات را بررسی کردیم و گفتیم که حق تعالی به دلیل داشتن هویت مطلق به اطلاق مقسمی ، هویتی دارد که به هیچ قید و تعینی مقید نمی‌گردد، به گونه‌ای که حتی اطلاق نیز نمی‌تواند قید او باشد. از همین رو  مقام ذات حق را باید مقام بی‌تعینی و بی‌حدی دانست، یعنی مقامی که هیچ تعین و حدی در آن راه ندارد.

    حال این پرسش رخ می نماید که چگونه این کثرات متعین و تعینات محدود از آن ذات مطلق و یی تعین سربر می آورند؟

    به بیان دیگر رابطه میان آن ذات مطلق به اطلاق مقسمی و تعینات و کثرات محدود و مقید چیست؟

    در پست‌های پیش‌تر اشاره شد که مقصود عرفا از این که ذات حق مطلق از تعینات است ، به این معنا است که در آن مقام این گونه نیست که تعینی به طور ممتاز از تعینی دیگر موجود باشد، به گونه‌ای که ذات به آن مقید شود و هنگام اشاره به ذات به آن تعین اشاره کنیم.

    البته این بدان معنا نیست که که هیچ کدام از این تعینات در آن مقام موجود نیستند، بلکه موجودیت آنها د رآن مقام به نحو تعینات ممتاز از یکدیگر نیست و این نافی وجود این تعینات به نحو اندماجی و بالقوه در آن مقام نخواهد بود. این حکم تنها در غیر ذات حق جاریست که هر موجودی هویت ویژه ای دارد، بگونه ای که تعین خاصی در مقابل دیگر تعینات بر آن هویت غلبه دارد. مثلا در شیطان اسم مضل حق و تعین اضلالی غلبه دارد و در رسول الله صلی الله علیه و آله تعین هدایتی و اسم هادی غلبه دارد.

    هرگز مقام ذات ، امتیاز، ترجیح یا غلبه تعینی بر تعین دیگر نمی پذیرد و در عین حال، تمام تعینات را به نحو اطلاقی و اندماجی داراست.

    بنابراین وجود تعینات در مقام ذات به واسطه حیثیت اندماجی وجود حق سبحانه خواهد بود. یعنی رابطه حق با تعینات و به تعبیر دیگر صفات الهی ، در مقام ذات، رابطه حقایق اندماجی با ذات است که این حقایق اندماجی به نفس وجود ذات موجودند. و این حقایق به نحو حیثیت تقییدی ، اندماجی ذات تحقق خواهند داشت.

    به بیان دیگر با اینکه حقیقت حق تعالی اطلاق مقسمی دارد و به همین سبب وجود نامتناهی او در پهنه گیتی گسترده است و تنها وجود حقیقی است، اما همین وجود که از آن به وجود من حیث هو هو تعبیر می شود، در همان اطلاق ذاتی، تمام کمالات وجودی را نیز البته به نحو اطلاقی و اندماجی دارد، به نحوی که هیچکدام از این کمالات بردیگری ترجیح ندارند.

    خلاصه آنکه تمام صفات و نسب در آن مقام ، به نحو کامل و مندمج موجودند.

    اینچنین هویتی همان گونه که پیشتر اشاره شد به صورت ظلی در هویت نفس انسانی نیز بازتابانده شده است. هنگامی که می گوییم حقیقت و هویت نفس در تمام قوای آن سریان دارد، به دین معنا نیست که نفس در مقام ذات خود این قوا را به نحو متمایز دارد. از سوی دیگر بدین معنا هم نیست که نفس در مقام ذات خود فاقد کمالات این قوا است بلکه به این معناست که آنها را به نحو اندماجی و اطلاقی داراست به گونه ای که هیچ یک از آنها بر دیگری در مقام ذات نفس ترجیح ندارند.

    در همین زمینه همان گونه که در بیان حکیم سبزواری درباره النفس فی وحدتها کل القوی آورده ایم ایشان این اصل را در دو مقام یا به بیان دیگر از دو لحاظ تبیین کرده اند: یکی مقام کثرت در وحدت و دیگری مقام وحدت در کثرت، به همین حضور کثرات و شئون نفس به صورت اندماجی در مقام اطلاقی ذات نفس اشاره دارد در حالی که مقام وحدت در کثرت به وجود کثرات و شئون به حیثیت تقییدی شأنی وجود نفس اشاره دارند. با استفاده از همین مثال و تفکیک این دو مقام، درباره ذات حق تعالی نیز می تواند چنین گفت که آن ذات مقدس تمام حقایق را به نحو اندماجی در خود داراست .

    نکته اصلی این است که هر گاه آن صفات اندماجی در ذات حق ظاهر شود کثراتی پدید می آیند که وجود آنها به حیثت شأنی وجود حق است. صفات و تعینات که در مقام ذات حق به نحو غیر ممتاز ، غیر مفصل، اندماجی و مطلق موجود بودند، در هنگام ظهور، مفصل و ممتاز خواهند بود. 

    مراد از ظهور این نیست که که چیزی از ذات حق منفصل می گرددو سبب ایجاد وجودهایی می گردد که در عرض وجود حق معنا می یابند. بلکه همان صفات و حالت هائی که به نحو اندماجی در ذات اطلاقی حق حضور داشتند، حال به نحو تفصیلی و ممتاز ظاهر می گردند. و اینها همه حالت ها و ظهورهای خود او هستند. در این مرحله است که اسمای حسنای حق مانند علیم و قدیر و ... به صورت ممتاز و متفاوت از هم ظاهر می گردند.

    بحث ظهور و تجلی هنگامی معنا می یابد که حالات و نسب اندماجی به صورت مفصل و ممتاز درآیندو به تبع این تفصیل هر کدام احکام ویژه خود را بپذیرندو آثار ممتاز خود را ظاهر سازند.

    صفات و حالات و نسب در مقام ذات موجب تعین نیستند، اما در مقام ظهور تفصیلی موجب تعین می شوند. برای نمونه حیثیت اندماجی علم در مقام ذات به صورت حیثیت ممتاز و تفصیل یافته علم در مقام ظهور ظاهر می شودو اسم علیم را به گونه ای که از اسم قدیر و دیگر اسماء ممتاز باشد، تشکیل می دهد.

    در اینجا چنین تعبیر می شود که آن حقیقت مطلق خود را در تعینات و کثرات جلوه گر می سازد.

    عارف رومی در مثنوی معنوی از مقام ذات به عدم یاد می کنداما عدمی که کارگاه هستی است و هر چه هست از آنجا ظهور می کند و سربرمی آورد:

    هر وجودی کز عدم بنمود سَر                        بر یکی زهرست و، بر دیگر شِکر

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 4236)

    کاربرد واژه عدم در مقام ذات به همان معنای اندماج و اندکاک حقایق در آنهاست زیرا با آن که همه چیز در آن مقام موجود است ، میتوان گفت هیچ چیزی در آنجا موجود نیست و آنجا عدم محض و نیستی صرف است:

    چون شنیدی شرح بحر نیستی                   کوش دایم، تا بر این بحر ایستی

    چون که اصل کارگاه، آن نیستی است          که خلاء و بی نشان است و تهی است

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیوت 1466تا1467)

    در دفتر سوم نیز گوید:

    نیست را چه جای بالا است و زیر             نیست را نه زود و نه دورست و دیر

    کارگاه گنج حق در نیستی است               غرّه هستی، چیه دانی نیست چیست

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 4515تا4516)

    در دفتر ششم هم گفته است :

    زان که کان و مخزن صنع خدا                  نیست غیر نیستی در انجلاء

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 1367)

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 216 تا 218
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 282 تا 283

    در عرفان اسلامی، وجود اصطلاحات و اسامی فراوان در هر مقام و هر موطن از جهتی مثبت و از جهتی دیگر منفی تلقی می‌شود است. از سویی وجود این نام‌های متعدد که هر یک به بعدی از مسئله اشاره دارد می‌تواند دریچه‌هایی برای کشف ابعاد مختلف واقعیت باشد، اما از سوی دیگر، این اصطلاحات فراوان به لحاظ‌های دیگر در مراحل و مقامات دیگر نیز به‌کار رفته‌اند که گرچه هر کدام در جای خود و با لحاظ اعتبارات ویژه خود درست است، موجب اشتراکات لفظی فراوان و گسترده شده، مغالطاتی را ایجاب کرده و مسیر آنها را هموار می‌سازد.

    بنابراین لازم است در هر مقامی، اصطلاحات به‌کار رفته احصا شود تا در آثار و عبارات، با لحاظ قراین موجود، مراد اصلی روشن، و راه کج‌فهمی‌ها و مغالطات بسته شود.

    برای مقام ذات، ده‌ها اسم به‌کار رفته است که به هشت دسته از آنها اشاره می‌شود:

    اسماء ناظر به غیب بودن مقام ذات

    گروهی از اصطلاحات به غیب بودن آن مقام اشاره دارند که سرّ آن یا از طرف مدرَک است و یا از سوی مدرِک. گاهی غیبش می‌خوانند، به جهت آنکه در پس همه تعینات قرار دارد و أبطن‌الاشیاست، و گاه نیز بدو غیب می‌گویند، چراکه از دسترس ادراک همگان بیرون است، که البته وجه اول از غیب علت وجه دوم است.

    در این دو عبارت از اصطلاحات الصوفیه دقت کنید:

    ·        غیب الهویه وغیب المطلق هو ذات ‌الحق باعتبار اللاتعیّن.

    ·        الغیب المکنون والغیب المصون هو سرّ الذات وکنهها الذی لا یعرفه الاّ هو ولهذا کان مصوناً عن الأغیار، مکنوناً عن العقول والأبصار.

    (اصطلاحات الصوفیه، تصحیح مجید هادی‌زاده، انتشارات حکمت، ص ۱۳۸)

    در عبارت اول به جهت اول و در عبارت دوم به جهت دوم اشاره شده است.

    به بیان دیگر غیب بودن مقام ذات از دو جهت مورد نظر عارفان است ، گاه با لحاظ مدرِک (مخلوق) گفته می شود که حق تعالی معلوم احدی نیست و آن مقام از همه مخلوقات غایب است . این لحاظ آشکارا بیانگر امری معرفت شناختی است . گاه نیز با لحاظ خود معلوم که ذات حق است آن را غیب می دانند . در این لحاظ با معنایی هستی شناسانه سروکار داریم .

    چنانچه گفتیم لحاظ اول برخواسته از لحاظ دوم است ، زیرا این واقعیت که احدی را یارای علم تفصیلیبه مقام ذات نیست ، ناشی ازآن است که آن مقام ، مقامی پیش از تعین و ظهور است و انسان تنها میتواند به تعینات محدود و مقید ، علم و احاطه داشته باشد و در پناه این تعینات است که  میتواند ذات حق را نیز به اجمال بیاببد.

    نکته دیگر در مورد این اسماء آن است که غیب در اینجا در مقابل ظهور نیست ، زیرا چنین بطونی در مقابل ظهور به حق تعالی در مرحله تعینی مربوط است در حالی که مقام اطلاقی حق از همه تقید ها همچون ظهور ، بطون و غیره مطلق است . او هم باطن است هم ظاهر ( نه باطن در مقابل ظاهر) و نه ظاهر است و نه باطن.

    مراد از غیب بودن مقام ذات آن است که آن مقام مقام پیش از کثرت و مقام پیش از ظهور و تجلی است به قبلیت رتبی (نه زمانی) .

    حق تعالی در مقام ذات غیب است به این معنا مه در آن مقام هنوز تجلیو ظهور کثرات را نداریم . بطون و ظهور ، خود دو تجلی از تجلیات حقند. هنگامی که گفته می شود عالم عقل ، باطن و عالم ماده ظاهر است ، منظور این است که در عالم ماده اسم ظاهر و در عالم عقل اسم باطن حاکم است.حال اگر دانستیم که اسم ظاهرو اسم باطن هر دو تجلیو دو اسم از اسمای حق در مرحله تعینی و تنزل از اطلاق ذاتی هستند، معنای غیب بودن مقام ذات این می شود که آن مقام در خفای پیش از مقام تعین ، تجلی و ظهور است.

    خود این ظهور یا تجلی بر دو نوع ظاهرو باطن است ، اینجا ظاهر در مقابل باطن قرار می گیرد و به این ترتیب در مرتبه تجلی و ظهور دو اسمند ، در حالی که ذات حق تعالی پیش از تجلی است و به این معنا غیب است. بی گمان چنین معنایی از غیب دارای مفاد اطلاق و عدم تعین است.بنابراین انتساب آن به مقام ذات سبب مقید شدن آن مقام نخواهد بود ، بلکه تنها از جهتی از وجود مطلق خبر می دهد که هما خفای پیش از ظهور است.

    محقق قونوی درباره غیب باتصار چنین اشاره می کند:

    متى ذکرت الغیب المطلق فی هذا الکتاب، فهو إشاره الى ذات الحق سبحانه و تعالى و هویّته من حیث بطونه و إطلاقه و عدم الاحاطه بکنهه و تقدّمه على الأشیاء و احاطته بها، و هو بعینه النّور المحض و الوجود البحث و المنعوت بمقام العزّه و الغناء

    (قونوی، اعجاز البیان، ص 48)

    هر گاه در این کتاب (تفسیر سوره فاتحه) از غیب مطلق یادکنیم ، به ذات حق تعالی و هویتش از جهت بطون و اطلاق و عدم امکان احاطه به کنه ذاتش و تقدمش بر اشیاء و احاطه اش بر آنان اشاره دارد و خود آن (ذات) به خودی خود نور محض و وجود بحت و متصف به مقام عزت و غنا است.

    بنابراین غیب مطلق به ذات حق تعالی و و هویت او به لحلاظ بطون و اطلاق اشاره می کند. لحاظ بطون ذات یعنی مرحله پیش از تجلی که همان ذات مطلق به اطلاق مقسمی است. در این لحاظ به کنه او احاطه ای نمی توان یافت و او بر همه چیز تقدم و احاطه دارد.

    البته این که در ذیل عبارت حضرت حق را متصف به غنا و عزت می کند ، منظور وصف عرفانی نیست ، بلکه مراد وصف اطلاقی می باشد.

    در همین زمینه صائن الدین معتقد است چون وحدت حقیقی ، لازم مقام ذات است و این وحدت از اعتبار تعین و ظهور برکنار است به ناچار باید به مقام ذات ، تنها خفا (نه خفای مقابل ظهور، بلکه به معای عدم لحاظ هر گونه اعتبار ) را نسبت داد.

    انّ الهویه المطلقه، لما یلزمها من الوحده الحقیقیه الصرفه التى تابى اعتبار النسب و الاضافات، تنافى انتساب معنى الظهور و ما یجرى مجراه الیها، لما عرفت من اقتضائه التکثر، حتى لو فرض ان تکون معروضه لاحد المتقابلین، و ذلک بعد ملاحظه نسبه التقابل، فانّما ینسب الیها الخفاء لیس الّا، کما عبّر عنه لسان الشریعه بقوله «کنت کنزا مخفیا» و ذلک لما فى معناه من اعتبار عدم الظهور الذى هو عباره عن عدم الکثره

    (صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات بوستان کتاب، ص 304)

    بدان که چون لازمه هویت مطلقه وحدت حقیقی صرف است که از اعتبار و لحاظ نسبت ها ابا دارد ، این هویت با انتساب معنای ظهور و آنچه هم معنا با آن باشد منافات دارد ، زیرا دانستی که ظهور مقتضی تکثر است ، هرچند فرض شود که معروض یکی از دو امر متقابل قرار گیرد ، به هرحال ظهور پس از لحاظ کردن نسبت تقابل رخ می دهد . بنابراین به ان هویت مطلقه فقط نسبت خفاء داده می شود. همانطور که در زبان شرع نیز از آن چنین یاد شده است که من گنجی مخفی بودم ... کاربرد این تعبیر به آن دلیل است که در معنای آن اعتبار عدم ظهور شده است که همان عدم کثرت است.

    حضرت امام خمینی (ره) نیز در توضیح مفاد بطون و غیبتی که به این حقیقت نسبت داده می شود ، آن را بطونی می داند که در مقابل ظهور نیست، بطونی که در مقابل ظهور است نوعی تجلی است که از بطون اطلاقی حق تاخر رتبی دارد:

    البطون و الغیب اللّذان نسبنا هما إلى هذه الحقیقه الغیبیّه لیسا مقابلین للظهور الّذی من الصفات فی مقام «الواحدیّه» و الحضره الجمعیّه؛ و لا «الباطن» هو الّذی کان من الأسماء الإلهیّه الّذی هو من أمّهات الأسماء الحقیقیّه. فإنّ البطون الّذی من الأوصاف القدسیّه و «الباطن» الّذی من الأسماء الربوبیّه، کلّ واحد منها التجلّی بذلک المقام؛ و هما متأخّران عن تلک الحضره. بل التعبیر بمثل هذه الأوصاف و الأسماء لضیق المجال فی المقال.

    (امام خمینی ، مصباح الهدایه، ص 14)

    بطون و غیبی که به این حقیقت غیبی (مقام ذات) نسبت دادیم ، دو عنوان مقابل برای ظهور که از صفات مقام واحدیت و حضرت جمعیت است ، نیستو نیز چنین باطنی اسمی از اسمای الهی محسوب می شود و از مهم ترین اسمای حقیقی است ، نمی باشد، زیرا هم بطون (از اوصاف قدسی) و هم باطن( از اسمای ربوبی) هر دو از تجلیات آن مقام (مقام ذات و مقام غیب حقیقی) هستند و از آن حضرت متارند . بلکه باید گفت تعبیر از آن حقیقت غیبی به این اوصاف و اسماء تنها به دلیل تنگی مجال به هنگام سخن گفتن از آن حضرت است.

    بر مقام ذات از حیث غیب بودن، نام‌های متعددی مثل غیب‌ مطلق، ذات غیب‌الغیوبی، «هو» به معنای او برای اشاره به غایب، غیب‌الهویه، کنز مخفی، الحقیقه الغیبیه، عنقای مُغرب، الغیب‌المکنون، الغیب‌المصون، غیب‌الغیب،‌ الغیب‌الحقیقی، الغیب‌الذاتی و حضره غیبیه و مقام‌العزه والغنی و المقام الغیبی و الهویه الغیبیه اطلاق شده است؛

    اسماء دربردارنده اصطلاح ذات

    دسته دیگر از اسامی این مقام، به ذات بودن آن اشاره دارند؛ زیرا هرچه ماسوای اوست بر او تکیه دارد و به گونه‌های مختلف احوال و حالات و اوصاف او به شمار می‌آید. پس ورای این احوال، ذاتی قرار دارد که مقوم همه این امور است.

    جامی سخن قونوی در اعجاز البیان را چنین نقل می کند:

    تسمیته ذاتا هو باعتبار ظهوره فی حاله من احواله التی تستلزم تبعیه الاحوال الباقیه لها

    (جامی ، نقد النصوص، ص 74)

    ذات نامیدن او، به اعتبار ظهورش در حالتی از احوال اوست که احوال دیگری را در پی می آورد.

    به بیان دیگر اسم عرفانی همان ذات با صفتی خاص است . بنابراین تعریف در هر اسمی ، ذات که همان مطلق به اطلاق مقسمی است در نظر گرفته می شود. در این میان ، صفت امری عدمی است و متن هستی همان ذات مطلق است:

    فوجود الکثره فی الاسماء و هی النسب و هی امور عدمیه و لیس الا العین الذی هو الذات

    (ابن عربی، فصوص الحکم، ص76)

    پس کثرت در اسماست که همان نسب هستند و این نسب اموری عدمیند و آنچه در خارج هست فقط ذات حق است.

    این نام گاهی تنها به صورت «ذات» یا «حضره ذات‌الحق» یا «ذات‌الحق» و عمدتاً به‌صورت مرکب با جهات دیگر به‌ کار می‌رود؛ مثل «الذات‌الاحدیه»، «الذات‌المطلقه» و «الذات‌الالهیه»؛

    اسماء ناظر اطلاق

     در دسته سوم، به بعد اطلاقی و احاطی ذات اشاره شده است؛ مثل «الهویه‌المطلقه»، «حضره‌الإطلاق‌الذاتی»، «وجود من حیث هوهو»، «الحقیقه‌المطلقه» و «الوجود‌المطلق»؛

    البته تعبیر هویت مطلقه درباره تعین اول نیز بکار رفته است.

    اسم دیگری که با یک لحاظ به همین دسته از اسماء ذات ملحق می شود، ه (ضمیر متصل غایب) است. این اسم جزء اسمای احاطی حق است . عرفا اطلاق و احاطه این اسم را چنین توضیح می دهندکه تلفظ ه از میان سینه آغاز می شودو همه مخارج حروف تا لب را فرا می گیرد . افزون بر این در نحوه نگارش نیز شکل آن دایره وار است که خود دربرگیرندگی را می رساند.چنین احاطه ای دست مایه ی تصور نوعی تشابه میان این ضمیر و مقام اطلاقی و احاطی حق شده است که سرانجام آن را به عنوان یکی از اسماء آن مقام در آثار عرفای نظری تثبیت کرده است.

    اسماء ناظر به بی‌تعینی مقام ذات

     در گروه چهارم از اسامی مقام ذات، به بی‌تعینی آن مقام اشاره می‌شود؛ مانند «مقام لا تعین»، «الحضره‌الغیبیه الغیر المتعینه» و «الهویه اللاتعینیه»؛

    سبب نام گذاری مقام ذات به الف را عارفان چنین بیان کرده اند که الف از نظر تلفظ و کتابت ، بسیط و بی تعین است و می تواند به شکل تمام تعینات (حروف) در آید . این بی تعینی سبب همسانی آن با بی تعینی مقام ذات و مناسبت برای اشاره بدان مقام است.

    اسماء ناظر به تحقق مقام ذات

    در طایفه پنجم، اسامی مقام ذات، به اصل وقوع و تحقق آن اشاره دارند؛ مانند‌ «هویت»،‌ «وجود»،‌ «حق»،‌ «حقیقت» و «الهویه‌ العینیه»؛

    وجود من حیث هوهو نیز در این دسته می گنجد و حق در اینجا به معنای متحقق و ثابت و محقق در خارج است.

    اسماء ناظر به وحدت مقام ذات

    در گروه ششم‌ به وحدت ذات اشاره می‌شود؛‌ مثل «وحدت»، «الهویه‌الأحدیه» و‌ «المرتبه‌الأحدیه»؛

    در عین حال در آثار عرفانی گاه تعبیر وحدت در مقابل واحد و احد برای مقام ذات بکار برده شده است به این صورت که گفته می شود اسم واحد به تعین ثانی و احد به تعین اول و وحدت به مقام ذات ناظر است.

    اسماء ناظر به اشتمال بر حقایق مادون

    گاه نیز به اشتمال آن مقام بر همه حقایق مادون اشاره می‌شود؛ مانند «حقیقه‌الحقائق»؛

    اسماء ناظر به صرافت مقام ذات

    جمله‌ای از اسامی نیز به صرافت آن اشاره می‌کند؛‌ مثل «محض‌الوجود‌البَحت»، «وجود بَحت»، «الوجود المحض»،‌ «ذات بَحت» و «هستی صرف».

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 345 تا 353
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 250 تا 252

    ویژگی های نسب اندماجی در مقام ذات را می توان چنین فهرست کرد:

    ·  این نسب اطلاقی اند ، همان گونه که در پست قبل بیان شد ، ذات بی نهایت و مطلق (به اطلاق مقسمی) احکام وجودی و صفات کمالی بی نهایت و مطلق (به اطلاق مقسمی) خواهد داشت ، این احکام اطلاقی ، ضروری ذات و لازمه وجودی آن هستند و او را از حد اطلاق خارج نمی‌سازند.

    ·    این نسب از نسب و حیثیت های اندماجی ذات اند ، بدین معنا که در خود ذات مندرج و کامن هستند.

    ·    این نسب مندمج در این مرتبه اظهار نشده و به صورت اشراقی در نیامده اند و به اصطلاح فنی ، اسم حقیقی عرفانی نیستند. به بیان دیگر این احکام و صفات ، نسب اندماجی هستند، ولی نسب اشراقی نیستند، بی اسم و بی رسم بودن مقام ذات به همین معنا اشاره دارد.

    ·   این نسب به نحو تقدم بالحقیقه و المجاز موخر از ذاتند. از این ویژگی نتیجه می شود:

    o       تمام این نسب به طور مجاز و ثانیا و بالعرض موجودند، در حال که ذات مقدس حق تعالی اولا و بالذات وجوددارد. همین ثانوی بودن وجود آنهاست که سبب می‌شود حضور آنها در ذات ، ذات را متکثر نسازد.

    o       هر چند گفته شد این نسب بطور مجازی موجودند ، ولی این بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی نداشته باشند. پیش‌تر گفتیم که امور مجازی نفس الامری به حسب خود دارند.

    ·     همان گونه که علم مخلوقات به ذات حق تنها از گونه علم اجمالی است ، علم به این نسب نیز اجمالی خواهد بود.یعنی ما به درک کنه و حقیقت این احکام و صفات راهی نداریم، اما به اجمال میتوان وجود و تحقق آنها را در ذات حق دریافت. در واقع چون این نسب به تبع ذات ثانیا و بالعرض موجودند ، علم اجمالی به وجود و تحقق ذات ، مستلزم علم اجمالی به آنها نیز خواهد بود.یعنی وقتی ما حضور و تحقق حقیقتی همچون ذات مقدس حق تعالی را به علم اجمالی دریافتیم، این علم نتایج و لوازمی را در بر دارد ، مانند این که این حقیقت حقیقتی وحدانی است و و حدت او نیز از سنخ اطلاقی است و ... .

    ·   این نسب و احکام با یکدیگر متحدند ، یعنی چون همه به متن ذات موجودند و هیچ کثرت و تعددی هم در آن ذات وجود ندارد ، بنابراین همه با این متن و به نفس وحدت متن متحد هستند . عارفان از این نکته با اصطلاح تلاحق صفات اطلاقی حق در مقام ذات یاد می کنند:

    کان حیاته و قدرته اذا اعتبرنا فی ذاته من حیث هو علی کمال اطلاقها و ... ان المطلقات التامه اذا تلاحقت اتحدت فیکونان عین علمه

    (فناری ، مصباح اانس، انتشارات مولی، ص 217)

    چون حیات و قدرت حق تعالی ، در خود ذات در نظر گرفته شوند ، در کمال اطلاقی اند.... و هنگامی که امور مطلق تام به یکدیگر بپیوندند و لاحق ذات شوند، متحد می گردند و در نتیجه هر دو (حیات و قدرت) عین علم او می شوند.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 242 تا 245

    در فراز قبل، احکام اطلاقی ذاتی همانند؛ وحدت،‌ بساطت، وجوب،‌ فعلیت، خارجیت که بخشی از معقولات ثانیه فلسفی هستند و همچنین کمالات اطلاقی ذاتی مثل علم و قدرت و حیات و رحمت و سایر صفات و اسماء را در مرحله‌ غیب‌الغیوبی ذات،‌ ثابت دانستیم، و اساساً همه حقایق مادون آن مقام ـ حتی تعینات و اعیان ـ بر اساس قاعده فطری و عقلی‌ای که می‌گوید:

    «معطی‌ شیء فاقد آن نیست»، می‌بایست در آن مقام تحقق داشته باشند که مجموعه این حقایق متحقق در مقام غیب‌الغیوبی ذات، «شئون ذاتیه» نامیده شده و به آن مقام از حیث اشتمال بر همه آنها «حقیقه‌الحقائق» می‌گویند.

    صدرالدین قونوی در فک ختم فص شعیبی از فکوک می‌گوید:

    أنّها فی ‌التحقیق الأوضح شئون ذاته الکامنه فی إطلاقه وغیب هویته؛

    (صدرالدین قونوی، فکوک، تصحیح محمد خواجوی،‌ انتشارات مولی، ‌ص۲۱۴)

    همه ممکنات و ماسوی‌الله در تحقیق روشن‌تر و کشف واضح‌تر،‌ شئون ذات حق‌تعالی هستند که در اطلاق حق و غیب هویت او پنهان‌اند.

    صائن‌الدین ترکه به این نام‌گذاری تصریح کرده، می‌گوید:

    ... إنّ الوجود المطلق... له احوال اولیه یسمّونها بهذا الأعتبار شئوناً ذاتیه...؛

    (صائن‌الدین ترکه اصفهانی، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۱۰)

    وجود مطلق... احوال اولیه‌ای دارد که عرفا آنها را به اعتبار آنکه احوال مقام ذات‌اند، شئون ذاتیه نام نهاده‌اند.

    محقق قیصری درباره‌ حقیقه‌الحقائق بودن آن مقام می‌گوید:

    اعلم ‌أنّ الذات إذا اعتبرتْ من حیث هی هی... فهی مسماه عند القوم بالهویه و حقیقه الحقائق؛

    (قیصری، رسائل، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی،  ص۸)

    بدان‌ که ذات وقتی من حیث هی‌هی اعتبار می‌شود... نزد عرفا هویت و حقیقه‌الحقائق نام گرفته است.

    صفات اندماجی منافی بساطت ذات نیست.

    اکنون این پرسش مطرح می‌شود که کیفیت تحقق احکام و صفات و کمالات و حقایق در مقام غیب‌الغیوبی ذات چگونه است؟ آیا موجب تکثر می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر موجب تکثر نیست، چگونه این همه حقایق و احکام در آنجا هست ولی منشأ تکثر نمی‌شود؟

    پیش‌تر توضیح داده شد که حیثیات تقییدیه سه دسته‌اند:

    ·        نفادیه

    ·        شأنیه

    ·        اندماجیه

    با استقراء در مباحث عرفانی روشن می‌شود که هر سه نوع این حیثیات در هستی‌شناسی عرفانی وجود دارد‌:

    ·        حیثیت تقییدیه نفادیه میان اسما ‌و مظاهر و اعیان؛

    ·        حیثیت تقییدیه شأنیه میان حق‌تعالی و همه تجلیات و تعینات و شئون او؛

    ·        حیثیت تقییدیه اندماجیه میان حق‌تعالی در مقام غیب‌الغیوبی ذات و حقایق متحقق در او.

     

    این سه گونه حیثیت،‌ همگی تقییدیه‌اند؛ یعنی هیچ‌یک افزایشی بر متن ایجاب نمی‌کنند و مصداق بالذات وجود و موجود را پدید نمی‌آورند. بنابراین در عرفان،‌ تحقق ماسوای خداوند در هر موطن و مقامی باشد،‌ کثرت حقیقی و متنی و وجودی ایجاد نمی‌کند؛ حتی کثرات شئونی که در عرفان برای توجیه کثرات مشهود در نظام هستی ارائه می‌شود،‌ کثرت متنی و وجودی در پی ‌ندارد. بلکه تنها با شئون افرازی روبه‌رو هستیم.

    اما در شئون ذاتیه، یعنی همه احکام و کمالات و حقایقی که در موطن ذات غیب‌الغیوبی تحقق دارند، این نوع از کثرت نیز وجود ندارد و متن وجود در آن موطن از این گونه افرازها و نسب اشراقی نیز مبراست، و همه آنها به نحو اندماجی و اندکاکی در سرتاسر وجود بی‌نهایت حق‌تعالی و به حیث تقییدیِ او تحقق دارند و پابه‌پای متن وجود حق در همه متن متحقق‌اند.‌

    به بیان دیگر هر اندازه مرتبه وجودی شیء بالاتر و درجه وجودی آن شدیدتر باشد، به همان اندازه واجد کمالات بالاترو شدیدتری خواهد بود و به همان اندازه نیز کثرت از ساحت آن رخت بر می بنددو تمام این کمالات به نحو اندماجی و متحد با یکدیگر در آن وجود ثابت خواهند بود.نفس ذات نامتناهی حق و متن وجودی اطلاقی او در بالاترین درجه وجودی قابل تصور یعنی اطلاق و عدم تناهی است. به همین دلیل بالاترین درجه کمالات، یعنی یعنی کمالات به نحو اطلاقی و بدون زیادتی بر متن ذات برای او ثابت خواهد بود. بدین معنا که احکام و کمالات اطلاقی به نفس ذات او موجودند و هیچ گونه زیادتی بر نفس ذات ندارند. اساسا اطلاق و صرافت وجود چنین اقتضاء می کند که به نفس همان وجود ، همه صفات و احکام بدون تمیز از یکدیگر موجود باشند. همان یک وجود است که هم وحدت ، هم تشخص، هم اطلاق، هم عدم تناهی و ... را دارد.

    برای روشن‌تر شدن مسئله، دقت در نسبت معقولات ثانیه فلسفی صدرائی با متن وجودی می‌تواند کارساز باشد؛

    در فلسفه اسلامی درباره معقولات ثانیه گفته می شود که هر متن وجودی اصیل به نفس وجود خود ، هم واحد، هم علت، هم بالفعل و ... است. در اینجا نیز تکثر این نسبت ها یعنی معقولات ثانی ، ذهنی و  موجب تکثر متن نمی شود. تمام این حقایق در خارج به صورت اندماجی و بدون هیچ کثرتیو به نفس همان وجود اصیل موجودند و هنگامی که به ذهن می آیند متکثر می شوند و به صورت مفاهیم انتزاعی و تحلیلی در می آیند که به آنها معقولات ثانیه گفته می‌شود.

    اصولا هر امر انتزاعی به دو طرف وابسته است : یک طرف در خارج و طرف دیگر در ذهن . به بیان دیگر این امور باید در خارج وجود داشته باشند تا ذهن بتواند آنها را انتزاع و جداسازی کند. بنابراین معقولات ثانیه فلسفی به نفس وجود اصیل موجودند و تکثر آنها به تکثر متن می‌انجامد.

    به عبارت دیگر هر وجودی که محقق می‌شود ویژگی های وجودی خود همانند فعلیت، معلولیت، وحدت و ... را به نحو اندماجی و بدون نیاز به افزودن امری دیگر داراست. به این ترتیب ، اگر وجودی نامتناهی بود ، ویژگی‌های آن نیز نامتناهی است و باید ویژگی‌های نامتناهی را در خود دارا باشد.

    برای مثال تشخص که لازمه هر وجودی است ، در این وجود باید به صورت بی نهایت باشدکه ازآن به تشخص اطلاقی تعبیر می‌کنیم. در مورد وحدت نیز چنین است، وجود با وحدت مساوق است یعنی وجود بدون آن که وحدت داشته باشد نمی‌تواند موجود باشد. اما چون وحدت هر وجودی به حسب خود آن وجود است ، وحدت وجود نامتناهی، نامتناهی است. پس اگر کسی وجود نامتناهی را پذیرفت، باید همه این احکام و صفات را برای او ثابت بداند. از این روی ، این مفاهیم می تواند الگوی خوبی برای درک نوع ارتباطی باشد که حیثیت اندماجی، یعنی صفات و احکام اطلاقی حق با ذات مطلق حق تعالی دارند.

    باید توجه داشت که ماهیت گرچه به حیثیت تقییدیه وجود موجود است و تعدد متنی را در پی ‌ندارد، نوعی تغایر روشن‌تر با متن وجود دارد و نفاد آن است که بین معقولات ثانیه فلسفی همانند وحدت و فعلیت و خارجیت با متن وجودی دیده نمی‌شود؛ زیرا این دست از معقولات ثانیه فلسفی در سراسر متن وجودی گسترده‌اند و همپای وجود گسترده شده و هر جا وجود هست، آنها نیز هستند. از این‌ روی، رنگ و بوی متن وجودی در آنها شدیدتر و عینیت بین آنها آشکارتر است. البته با این همه، و در عین عینیت شدید،‌ نوعی مغایرت بسیار ظریف بین متن وجود و احکام اندماجی آن برقرار است که در فلسفه صدرایی به نحو دقیق مورد تحقیق قرار گرفته و از آن به تقدم و تأخر بالحقیقه و المجاز یاد می‌شود؛ زیرا گرچه معقولات ثانیه فلسفی همپای وجود گسترده شده‌اند، به هر روی، صفات متن‌اند و خود متن غیر از صفات متن است و بر آنها تقدم دارد.

    همین نسبت بین متن وجودی ذات غیب‌الغیوبی و شئون ذاتیه و حقایق اندماجی در آن برقرار است: از یک سوی به حیثیت تقییدیه متحقق بوده، مصداق بالذات موجود نیستند و افزایشی بر متن ایجاد نمی‌کنند، پس کثرت وجودی و متنی در پی ندارند بلکه همان متن واحد، تحمل همه این حقایق را دارد، و از سوی دیگر این حیثیت تقییدیه نه به نحو نفادی یا شأنی بَل به نحو اندماجی و اندکاکی در مقام ذات جریان دارد؛‌ یعنی حتی کثرت مشهود در حیثیت تقییدیه نفادیه و شأنیه نیز در آن موطن دیده نمی‌شود و در سراسر متن وجود حق‌تعالی حضور داشته، همپای آن وجود، گسترده شده است. طبیعی است در این وضعیت،‌ عینیت این شئون ذاتیه با متن وجودی ذات حق بسیار شدید بوده، درجه بسیار بالایی خواهد داشت. اما با این همه،‌ گونه‌ای تغایر بسیار دقیق و ظریف بین متن وجودی ذات حق با آن شئون ذاتیه و حقایق مندمج در آن تحقق دارد؛‌ همانند تغایری که معقولات ثانیه فلسفی با متن وجودی دارند.

    البته ذکر این نکته نیز لازم است که اصطلاحاتی همچون اندماج، اندراج، استجنان و ... که در بحث جاری کاربرد دارند تعبیرهایی هستند که خود عارفان در این مقام به کار برده اند و ملاصدرا نیز در این زمینه وام‌دار ایشان است.

    قاعده فلسفی دیگری که می تواند ما را در این بحث یاری کند قاعده بسیط الحقیقه است، پیش تر اشاره شد که قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها تقریر دارد.به بیان دیگر در دو مقام می توان ازآن بحث کرد: نخست این که حقیقت بسیط در تمام شئون افرازی و ابرازی خود حضور دارد، همان گونه که نفس انسانی به عنوان یک حقیقت بسیط در تمام قوای خود یعنی عقل، حس و خیال به نحو حضور وحدت در کثرت حاضر است . به عبارت دیگر حقیقت بسیط در هر مقامی عین آن است ، نفس در مقام عقل، عقل است و در مقام خیال، خیال و در مقام حس، حس.

    این مقام از بحث درباره قاعده پیشین ، تبیین کننده چگونگی حضور وحدت در کثرت در فرآیند تجلی است.

    تقریر دوم یا مقام دوم از بحث درباره این قاعده عهده دار تبیین چگونگی حضور کثرت در وحدت یعنی بحث حاضر است. در این تقریر گفته می شود حقیقت بسیط ، تمام حقایق را در خود جای داده است ، مثلا نفس در مقام اطلاقی خود،  یعنی در مقامی که هنوز قوای نفسانی از هم تمایز نیافته‌اند،  حقیقت عقل ، خیال و حس را در خود دارد . در چنین مقامی، از قوای متمایز نمی‌توان سخن گفت، زیرا تکثر آنها مستلزم خارج شدن از مقام بساطت اطلاقی نفس خواهد بود. نفس در مقام وحدانی خود به نحو اطلاقی و اندماجی، همه شئون و قوای خود را داراست . بنابراین ، «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس به شیئ منها» در مقام ذات به معنای این است که حقیقت بسیط وجود همه امور و اشیاء را در خود به نحو اندماجی داراست . یک حقیقت بسیط به نفس وجودش، همه چیز را در خود دارد ، بدون این که تکثیر یا امتیازی در متن وجودش پدید آید.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346