عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملاقات با حضرت خضر» ثبت شده است

ابو عبید بُسری = محمد بن حَسّان (درگذشته ۲۳۸هجری قمری) اهل قریه بُسر پیرامون حَوران دمشق است.( جامی، نفحات الانس، تعلیقات بر نفحات، ص ۷۱۷) وی با ابوتراب نخشبی از مشایخ بزرگ خراسان صحبت داشته است و از او چیزها آموخته است. او آموزه‌های عرفای خراسان را توسط ابوتراب به ارث برده است که ابوتراب نخشبی نیز از حاتم اصم و وی از شقیق و در نهایت ابراهیم ادهم ارث برده بود. 

وی شاگردان بزرگی در طبقه دوم این عصر همچون ابو سعید خراز از بغداد، ابو عبدالله بن جلاّ از شام و شاه بن شجاع کرمانی از خراسان داشته است. این شاگردان در معاصران و نسل‌های پس از خود بسیار اثرگذار بوده‌اند. از این رو، آموزه‌های عرفان خراسان در شام و بغداد گسترش یافت. ابن جلاء که مشایخ بسیاری را دیده است و از توانمندی خاصی در بین این طایفه برخوردار بوده است، می‌گوید: «من با ششصد شیخ ملاقات داشته‌ام. 

در بین ایشان، چهار تن بسیار بزرگ بوده‌اند که همانندی برای آنها نیافتم. یکی از این چهار تن ابو عبید بُسری است».( جامی، نفحات الانس، ص ۱۱۲؛ ابن ملقن، طبقات الاولیاء، ص ۳۶۲؛ خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص ۲۴۴؛ قشیری، الرساله القشیریه، ص ۸۲) (آن سه دیگر ذوالنون مصری و یحیی الجلا و ابوتراب نخشبی‌اند) وی صاحب کرامات بود. قشیری با ذکر سلسله سند از او طی الارض گزارش کرده است.( قشیری، الرسالة القشیریة، ص ۸۲ و ایضاً بنگرید به جامی، نفحات الانس، ص ۱۱۳) و با خضر ملاقات داشته است. (ابن ملقن، طبقات الاولیاء، ص ۳۶۴و ص ۳۶۵) 

خواجه عبدالله انصاری در آغاز منازل السائرین(منازل، ص ۱۴و بنگرید به خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص ۲۴۵) این سخن را از ابو عبید آورده و پسندیده است: «ان لله تعالی عباداً یریهم فی بدایاتهم ما فی نهایاتهم». او گفته است: «الادب فی العبادة احسن و اشرف من طول الظماء فی الهواجر و دوام السهر فی اللیالی لان یوجب القریة و الظماء و السهر یوجبان الاجر و الثواب»( سلمی، مجموعه آثار ابو عبدالرحمن سلمی، ج ۱، ص ۳۴۴) از سخنان اوست: «صدق المحبة بطاعة المحبوب»( خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص ۲۴۵).

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

ابراهیم بن ادهم یا ابو اسحاق (۱۶۲ یا ۱۶۶ه‍جری قمری) اهل بلخ و فرزند پادشاه بود. اجداد وی از قبیله بنی عِجل (عجلی تمیمی) بودند که به ایران مهاجرت کردند. در جوانی آن هنگام که به صید رفته بود، واقعه‌ای برای او روی داد و توبه کرد و روی به عرفان آورد که سلمی در طبقات آن را به تفصیل با ذکر سند ذکر کرده است.( طبقات صوفیه، ص ۳۵) 

در این سلسله، سند ابو سعید خراز به چشم می‌خورد که براهیمت آن می‌افزاید. و از سوئی از این اخبار مقام شامخ ابراهیم ادهم در این وادی روشن می‌شود. در این اخبار آمده وی با شخصی به نام داود برخورد می‌کند که به او حقایق عرفانی آموخته است که از آن اطلاعی در دست نداریم ولی می‌رساند که در اوایل سده دوم نیز بزرگان صاحب مقامات برجسته عرفانی وجود داشته‌اند. سپس به مکه رفت، آنجا با فضیل عیاض و سفیان ثوری صحبت داشت. ( سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۳۵؛ و جامی، نفحات الانس، ص ۳۷) سپس به شام رفت، در آنجا از دسترنج خود می‌خورد. و در همانجا در سال ۱۶۲تا ۱۶۶ه‍ درگذشت. (جامی، نفحات الانس، ص ۳۷؛ و خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، ص ۵۷) گویند: به او اسم اعظم آموختند و با حضرت خضر (علیه السلام) ملاقات داشته و آن حضرت دستوراتی به او داده است.( سلمی، طبقات الصوفیه، ص ۳۷ تا ۴۰) از حالات او مشخص است که وی همچون فضیل عیاض از عارفان برجسته در سده دوم بود که از پیشروان این نحله به حساب می‌آید.

این سخنان از اوست: «الزهد ثلاثة اصناف: فزهد فرض و زهد فضل وزهد سلامة فالفرض: الزهد فی الحرام و الفضل: الزهد فی الحلال و السلامة: الزهد فی الشبهات» ( ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، و ایضاً عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص ۲۳۳)؛ «اشغلوا قلوبکم بالخوف من الله و ابدانکم بالدأب فی طاعة الله و وجوهکم بالحیاء من الله و السنتکم بذکر الله. و غضوا ابصارکم عن محارم الله فان الله تعالی اوحی الی نبیه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم): یا محمد کل ساعة تذکرنی فیها فهی لک مذخورة و الساعة التی لا تذکرنی فیها فلیست لک هی علیک لالک.( حلیه الاولیاء؛ بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص ۲۳۴) ؛ «بؤساً لاهل النار لو نظروا الی زوّار الرحمن قدحملوا علی النجائب یزفّون الی الله زفّاً و حُشِروا وفداً وفداً و نصب لهم المنابر و وضعت لهم الکراسی و اقبل علیهم الجلیل – جل جلاله – بوجهه لیسرّهم و هو یقول:الیّ عبادی الیّ عبادی، الیّ اولیائی المطیعین، الیّ احبائی المشتاقین الیّ اصفیائی المحزونین هأندا عرّفونی: من کان منکم مشتاقاً او محباً او متعلقاً فلیتمتع بالنظر الی وجهی الکریم فو عزّتی و جلالی لا فرحنکم بجواری و لا سرّنکم بقربی و لا بیحنّکم کرامتی.» (حلیة الاولیاء؛ بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص ۲۳۵) «اللهم انک تعلم ان الجنه لا تزن عندی جناح بعوضة فماذونها اذ أنت وهبت لی حبّک و آنستنی بمذاکرتک و فرّغتنی للتفکر فی عظمتک».( حلیة الاولیاء؛ بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص ۲۳۶)

از این سخنان می‌توان سر برآوردن آموزه‌های تصوف را نیک باز یافت.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)