بنابر آنچه در پست پیشین گفته شد، همه حقایق به نحو کمون در ذات حقتعالی به صورت اطلاقی و اندماجی متحقق، و به وجود حق موجودند، و همه، شئون ذاتی خداوندند. ظهور و تجلیای که در عرفان ـ در برابر علیت فلسفی ـ مطرح است به معنای بروز یافتن آن کمونها، و جلوهگر شدن و نمایان شدن امور و حقایق مندمج و مخفی در وجود حقتعالی است.
همه این حالت های کمونی و بروزی ، حالت های اوست ولی در یک مقام به صورت کمونی موجودند و در مقامی دیگر به نحو ظهوری و تنها یک وجود مطلق و یگانه است که تمام این حالات را می پذیرد.
تمام آنچه عارفان درباره رابطه مطلق و مقید بیان می کنند به بحث کمون و بروز بازمی گردد، یعنی تبیین این رابطه از نظر ایشان باز می گردد به این که یک حقیقت فراگیر و واحد و مطلق که تمام کمالات و نسب را دارد ، در یک حالت این نسب و کمالات را در حالت کمون در خود ، و در حالت دیگر همین کمالات را را به صورت بارز و مفصل دارد.
بدین ترتیب ظهور چیزی جز مقید شدن آن مطلق نیست.
به همین دلیل عرفا در تبیین سرّ ظهور و بروز میگویند، پس از کمال ذاتی که غنای ذات و پُری آن را بیان میکند، آن کمال ذاتی منشأ کمال اسمایی میشود، بدینترتیب که حقتعالی در این کمال، ذات پر از کمالاتی است که از شدت انباشتگی کمالات، گویا به حال لبریزی و انفجار رسیده است. این وضعیت را «اکملیّت» میخوانند. در این مرحله حب و عشق رحمتی حقتعالی منشأ حرکتی ویژه در خداوند میشود که از آن به حرکت حبی یاد میکنند. در روایتی قدسی، که عارفان مسلمان بر آن بسیار تأکید میورزند، آمده است:
کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ أُعْرَفَ؛
من گنجی پنهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم، و از این رو، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
این حرکت حبی و رقیقه عشقی، به بروز کمالات و شئون ذاتی حقتعالی میانجامد و در نتیجه، هر آنچه در ذات حق کامن بوده است ظهور مییابد. بر این اساس از منظر عرفانی، ظهور و تجلی، بروز یافتن هرچه در حق کمون دارد است. اما این ظهور و کیفیت و تحلیل آن از منظر هستیشناسانه چگونه است؟
عرفا در تحلیل پدیده ظهور بر این باورند که حقیقت ظهور و تجلی، تقید و تعین ذات مطلق است.
چنانکه پیشتر یادآور شدیم، در مقام ذات هیچ تعینی در کار نیست، و هرچه هست به نحو اطلاقی و اندماجی تحقق دارد. اگر این ذات مطلق در صفتی خاص و در تعین و تقیدی ویژه رخ نماید، پدیده ظهور و تجلی روی خواهد داد.
ابوحامد ترکه اصفهانی در قواعد التوحید میگوید:
القول بالظهور یعنی به صیروره المطلق متعیناً بشیءٍ من التعیّنات؛
(تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۵۸)
قول به ظهور بدان معناست که ذات مطلق به تعینی از تعینات، متعین شود.
صائنالدین ترکه در مقام شرح سخن جد خویش میگوید:
وهذا انّما یکون بعد تنزلها عن صرافه اطلاقها واعتبار النسب فیها، فإنّه لا اعتبار للنسبه اصلاً فی تلک الحضره، ... فحینئذٍ ظهورها إنّما یکون بتنزّلها عن صرافه إطلاقها ووحدتها إلی الإنتساب بالتقییدات والإنسباق بکثره تعیّناتها؛
(تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۵۸)
تعین مطلق به تعینی از تعینات، پس از تنزل و فرود آمدن ذات حق از صرافت اطلاق آن و لحاظ اعتبار نسبتهای مختلف در آن صورت میپذیرد؛ زیرا هیچ نسبت و تعینی در آن مقام اعتبار ندارد و متحقق نیست... . پس در این حال، ظهور و تجلی ذات به واسطه تنزل آن از فراز صرافت اطلاق و وحدت به نشیب نسبت یافتن به تقییدات و سبقت گرفتن به کثرت تعینات آن است.
از نظر ایشان این تعبیر به این معناست که در فرآیند ظهور و تجلی ، این چنین نیست که مطلق از ویژگی اطلاقی خویش عاری شود، بلکه ظهور چیزی نیست جز ظاهر کردن صفات و نسبی که به حالت کمونی در آن ذات مطلق حضور دارند.همان صفات مندمج که از نظر وجودی چیزی جز وجود مطلق نیستند، به صورت مفصل و متعین ظاهر می شوند. بنابراین حالت های ظهور یافته نیز چیزی نسب و حالت های همان وجود مطلق نیستند.
از این رو در دل هر کدام از این صفات، این ذات حق تعالی است که به عنوان متصف حقیقی به این صفات و نسب دیده می شود، صفات و نسب نه در حالت کمون و نه در حالت ظهور چیزی مغایر با امر مطلق نیستند.از این رو گفته می شود که ظهور همان متعین و مقید شدن مطلق است.
تعبیر از فرآیند امتیاز یافتن حالت های حق به تجلی نیز نشان این حقیقت است که این نسب و حالت های مفصل و متعین چیزی نیستند جز نمودهایی از همان حقیقت یگانه مطلق که تمام هستی را پر کرده است.
این بدان معناست که باید در این تعینات آن مطلق دیده شودو گرنه آنها تجلی و ظهور او نخواهند بود.
همان گونه که وقتی شخصی با ما تکلم می کند ما در دل کلام، متکلم را می بینیم نه آن که تنها به واژگان بنگریم. در واقع در نهاد کلام متکلم ظهور کرده است.
باری باید همان مطلق به مرحله ظهور و تعین بیاید و متعین شود ، نه در مرحله و مقام ذات، بلکه در مرتبه شئون که به حیثیت تقییدی شأنی وجود مطلق حق موجودند. به همین دلیل از فرآیند تجلی و ظهور به فرآیند تطور و تشأن نیز تعبیر می شود، زیرا در فرآیند تطور و تشأن یک واحد مطلق است که همه کثرات شأنی را می پذیردو همه آنها شئون او به شمار می آیند. یک حقیقت است که به اطوار گوناگون درآمده است و در شئون مختلف ظاهر شده است. بنابراین در فرآیند تجلی و ظهور ، سه امر اساسی وجود دارد:
· همان متعین که متعین می شود.
· آنچه تعین یافته از احوال و نسب آن مطلق است که متعین می شود.
· این احوال و نسب به حیثیت تقییدی شأنی وجود حق موجودند.
صائن الدین در کتاب با ارزش تمهید القواعد آورده است که :
و اما الواحد الحقیقی المطلق الشامل للکثیر الذی سواه نفى محض و عدم صرف، کیف یصحُّ ان یکون (- عرصه) عرضه للکثره (للتکثُّر- خ ل) و الاختلاف، نعم الاختلاف و التکثُّر یتوهَّم فی مراتب تنزُّلاته و مجالى ظهوراته بحسب شئونه الذاتیَّه و أحواله، و ذلک حیث تصادم النسب الاسمائیَّه، و اختلف (اختلفت- خ ل) الإضافات الاعتباریَّه.
(تمهید القواعد، انتشارت انجمن حکمت و فلسفه، ص 118)
اما چگونه آن واحد حقیقی مطلق که کثیر را نیز در بر می گیردو غیر او نفی محض و عدم صرف هستند، می تواند درمعرض کثرت و اختلاف باشد؟
آری اختلاف و تکثر در مراتب تنزل و مجالی ظهور آن حقیقت به حسب شئون و احوال ذاتی اش مورد توجه قرار می گیرد. و این تنزل جایی رخ می دهد که نسب الهی تصادم کند و اختلاف اضافات اعتباری پیش بیاید.
برای تبیین این حقیقت دشوار یاب که چگونه یک حقیقت که خود مقام لاتعینی دارد ، تنزل یافته و متعین می شود، استفاده از مثال جرقه عقلیه می تواند تا اندازه ای نزدیک کننده ذهن ما به مطلب باشد.
هنگام تفکر در مورد یک تفکر دشوار بارها برای یک متفکر پیش می آید که که راه حل نوین یا تحلیل نویی به ناگهان و به صورت یک جرقه به ذهن وی القاء می شود. این امری که به صورت ناگهانی به ذهن در مقام عقلانی القاء می شود خود کاملا بسیط و واحد است و اما در عین حال همان حقیقت بسیط است که پس از گذار از فرآیند های ذهن و تامل بر آن و ورود به مرحله خبال به چندین مطلب فرعی تبدیل می شودو کثرت مشهودی دامنگیر آن می شود.
در واقع همین چند مطلب در همان نخستین القاء در مقام عقل نیز موجود بود ، اما به نحو لاتعینی و غیر ممتاز و اندماجی ، به گونه ای که هیچ کدام ترجیح و غلبه ای بر دیگری نداشتند.
اما در موطن خیال همان حقایق مندمج تفصیل می یابند و از یگدیگر ممتاز می گردند.
این واقعیت به عنوان مثالی دقیق می تواند ذهن را در درک معنای فرآیند ظهور وتجلی درباره حق تعالی یاری کند.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 216 تا 218
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 283 تا 286