عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسب اندماجی» ثبت شده است

نکته مهمی که بطور غیر مستقیم در تمام متون عرفانی مذکور به آن اشاره شده است این است که نوع ارتباطی که میان نسب و شئون ذاتی با ذات مطلق حق تعالی تصور می شود باید متضمن نوعی تاخر نسب از ذات و تقدم ذات از نسب باشد. به بیان دیگر این شئون و نسبت ها همه شئون یک ذات و کاملا و ابسته به آن هستندو در عین حال که تعدد و تکثری در مقام ذات به علت حضور آنان متصور نیست، تاخر آنها از نظر رتبی نسبت به مقام ذات تردید پذیر نیست.

ملاصدرا از این گونه تقدم و تاخر به تقدم بالحقیقه و المجاز تعبیر می کند. البته وی این اصطلاح را برای تبیین رابطه میان ماهیت و وجود به کار می گیرد و در آن ماهیت اعتباری به وجود اصیل تاخر بالمجاز دارد و وجود اصیل نسبت به ماهیت اعتباری تقدم بالحقیقه دارد ، اما چنین تقدم و تاخری میان هر حقیقتی که با حیثیت تقییدی محقق شود، در نسبت با متنی که حیثیت برای آن ثابت است وجود دارد. افزون بر این صرف عنوان حیثیت می رساند که نخست باید متنی محقق باشد تا حیثیت های تقییدی او بتوانند به وجود او موجود باشند. بنابراین در حیثیت تقییدی اندماجی چون ذات متحقق است ، نسب و شئون نیز هستند. یعنی چون حق موجود است، وحدت حقیقی، اطلاق حقیقی، وجوب اطلاقی، علم اطلاقی، قدرت اطلاقی، و ... وجود دارند.

با این بحث تقدم و تاخر بالحقیقه و المجاز که احکام تقییدی اندماجی است ، در اینجا نیز جاری می باشد. خود صدرالمتالهین نیز تاکید می ورزد که تاکید بر عینیت صفات با ذات نباید موجب حصول این توهم شود که صفات چیزی جز متن ذات ، بدون هیچ تاخر و ثانویتی هستند. یعنی رابطه صفات و ذات نباید در پرتو اصل پیش گفته به نحو عینیت در تمام جنبه ها و به عبارتی ، تساوی کامل تفسیر شود.

بنابراین همه احکام و صفات اطلاقی برای ذات به نحو اندماجی ثابتندبدون این که موجب تکثری در آن شوند، در عین حال که در تحلیل عقلی تقدم و تاخر بالحقیقه و المجاز میان آنها موجود است ، البته نه بدانگونه که موجب بروز تکثری در متن وجود شود، ای تقدم و تاخر به این معناست که ذات بطور حقیقی موجود است در حالی که نِسب به طور مجازی و اعتباری موجودند . به بیان دیگر الذات موجود اولا و بالذات و النسب موجود ثانیا و بالعرض.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

حکمای اسلامی برای تبیین این دیدگاه از مثال نفس بهره می‌بردند؛ زیرا همین قاعده آن‌گاه که درباره نفس و قوای آن جریان می‌یابد به شکل قاعده «النفس فی وحدتها کل القوی ولیس بشیءٍ منها» (نفس در عین وحدتش همه قوا مثل عقل و خیال و حس هست و در عین حال هیچ یک از آنها نیست) در می‌آید.

فیلسوف بزرگ اسلامی، ملاهادی سبزواری،‌ می‌گوید‌ :

النفس فی وحدته ـ التی هی ظل الوحده الحقه التی لواجب الوجود تعالی‌ـ کل القوی فی مقامین: مقام الکثره فی الوحده ومقام الوحده فی الکثره وبعباره اخری مقام شهود المفصل فی المجمل ومقام شهود المجمل فی المفصل.

(محقق سبزواری ، شرح منظومه چاپ سنگی، ص۳۱۴)

این قاعده نیز مثل قاعده اصلی، در دو مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت جریان می‌یابد؛ یعنی در مقامی نفس خود را در کثرات قوا تفصیل می‌دهد، و در مقامی دیگر، همه کثرات قوا به‌تفصیل در ذات نفس مندمج و مندک و مستهلک است. حالت اول موجب شهود مجمل در مفصل می‌شود و حالت دوم منشأ شهود و علم مفصل در مجمل می‌گردد.

ذات غیب‌الغیوبی حق‌تعالی با کثرات عالم به همین دو نحو مرتبط است:‌

  • یک بار حقِ واحد خود را در کثرات عالم تفصیل می‌دهد،
  •  و یک بار هم، همه کثرات در ذات واحد حق در مقام غیب‌الغیوبی تحقق دارند،

که در فرآیند اول، حق‌تعالی به کثرات به نحو تفصیلی علم دارد و در فرآیند دوم، به کثرات از باب شهود مفصل در مجمل آگاه است.

در کلمات عرفا دو مثال دیگر برای تبیین کیفیت تحقق‌ اندماجی کثرات در مقام ذات حق‌تعالی مطرح شده است.

نخست، مثال اعداد است: عددِ یک پیش از آنکه با وقوع ترکیب در آن، کثرت حقیقی اعداد را پدید آورد و نصف بودن و ثلث بودن و ربع بودن و... در آن متحقق شود، با آنکه متنی واحد و بسیط است و هیچ کثرت بالفعلی در آن مشاهده نمی‌شود نسبت‌های بی‌نهایتی را به‌گونه مندمج درخود دارد؛ زیرا همین یک در موطن خود، هم نصف دو است، هم ثلث سه و هم ربع چهار، و همین ‌طور تا بی‌نهایت نسبت به نحو غیر متمیز در آن تحقق و واقعیت دارد.

در این مثال باید توجه داشت که بنابر ریاضیات قدیم "یک" عدد محسوب نمی شد، بلکه عادّ یا شمارشگری تلقی می شد که با تکرار خود اعداد را پدید می آورد. بنابراین دو یعنی یک بار تکرار عاد و ...

عارفان با تکیه بر نقش یک در میان اعداد آن را پیش از تکرار و ایجاد اعداد در نظر می گیرند.در چنین حالتی یک نه تنها یک است بلکه بطور بالقوه توان تکثیر تمام اعداد را در خود دارد، یعنی در این مقام یک نصف دو و ثلث و سه و ... نیز هست. این نسبت های بی نهایت بطور اندماجی در درون یک جای دارند و موجب تعدد و افزایشی در آن نمی شوند.

ملاعبدالرحمن جامی در لایحه هجده از لوایح، ضمن تبیین چگونگی اندراج و اندماج کثرات در ذات حق‌تعالی،‌ مثال عدد یک و نسبت‌های مندمج در آن را مطرح کرده است:

مراد به اندراج کثرت شئون در وحدت ذات، نه اندراج جزء است در کل،‌ یا اندراج مظروف است در ظرف،‌ بلکه مرادْ اندراج اوصاف و لوازم است در موصوف و ملزوم؛ چون اندراج نصفیّت و ثلثیّت و ربعیّت و خمسیّت و الی ما لا نهایه له در ذات واحد عددی؛ زیرا که این نسب در وی مندمج‌اند و اصلاً ظهور ندارند، مادام که به تکرار ظهور در مراتب جزء إثنین و ثلاثه و اربعه و خمسه واقع نشود.

(عبدالرحمن جامی، سه رساله در تصوف،  کتابخانه افشاری،  ص۲۰)

دوم، مثال هسته خرما و امثال آن است: پیش از آنکه هسته خرما شکوفا شود و در مقام وحدت در کثرت جلوه کند و هرچه در درون دارد بیرون بریزد، در مقام کثرت در وحدت،‌ همه آنچه را بعدها می‌تواند تا ابد از آن ناشی شود (ریشه‌ها و ساقه‌، شاخه‌ها، برگ‌ها، میوه‌ها، هسته‌های دیگر و هرچه از آن هسته‌ها در آینده پدید می‌آید) همگی را در خود مندمج و مندک دارد، و اگر کسی توانایی داشته باشد می‌تواند همه آنها را در حجم مختصر هسته مشاهده کند (مشاهده مفصل در مجمل).

صدرالدین قونوی در نص نخستِ نصوص پس از آنکه تعقل و علم حق به کثرات را دو گونه می‌شمارد، در تبیین قسم اول می‌گوید:

... احدهما تعقّلها من حیث استهلاک کثرتها فی وحده الحقّ وهو تعقّل المفصّل فی المجمل کمشاهده العالم العاقل بعین العلم فی النواه الواحده ما فیها بالقوّه من الأغصان و الأوراق والثمر الذی حصل فی کل فرد من أفراد ذلک الثمر مثل ما فی النواه‌ الأولی؛

(صدرالدین قونوی، رساله‌ النصوص، ص۹)

... یکی از آن دو نوع تعقل حق‌تعالی، ‌تعقل کثرات است از آن جهت که در وحدت حق‌ مستهلک‌اند، که این تعقل همانا تعقل مفصل در مجمل است؛ مثل آنکه عالم عاقل با چشم علمی،‌ همه آنچه را در یک هسته خرما هست ـ‌ از شاخه‌ها و برگ‌ها و میوه‌ای که در هر یک از افراد آن میوه، مثل آنچه در هسته اولی تحقق دارد،‌ موجود است‌ـ مشاهده می‌کند.

البته روشن است که گرچه ارتباط حق و خلق در دو مقام وحدت در کثرت و کثرت در وحدت تصویر می‌شود، مقام کثرت در وحدت اصل، و مقام وحدت در کثرت فرع و برخاسته از مقام اول است؛ و همه حقایق کامن،‌ در مرحله تجلی، بروز و ظهور می‌یابند و به شکل کثرات تفصیلی درمی‌آیند.

عرفا تحلیل دیگری نیز درباره چگونگی تحقق کثرات در مقام غیب‌الغیوبی ذات، ارائه داده‌اند. این تحلیل، گرچه نمی‌تواند در فلسفه متعارف پذیرفته شود، تحلیل بسیار مناسبی است. در این تحلیل، عرفا وجود کثرات را در مقام ذات،‌ وجود بالقوه‌ای دانسته‌اند که پس از آن در مقام وحدت در کثرت، فعلیت می‌یابد. به بیان دیگر، کثرات در مقام ذات صرفاً به نحو مُنّه‌ای و قوه‌ای وجود دارند و هنوز کثرت بما هی کثرت فعلیت نیافته است و بر اساس حرکتی که عرفا از آن به حرکت حبی یاد می‌کنند، این کثرات از قوه به فعلیت می‌رسند.

ملاعبدالرحمن جامی مشابه عبارتی را که در لوایح ارائه کرده، در اشعه اللمعات می‌آورد و تنها تحلیل بالا را به آن افزوده است:

مراد به شئونات ذاتیه که آن را حروف عالیات خوانند، نسب و اعتباراتی است مندرج در ذات.‌ اندراج اللوازم فی ملزوماتها لا اندراج الاجزاء فی الکلّ سواء کانت الأجزاء عقلیه أو خارجیه، ‌ولا اندراج المظروف فی الظرف، و مراد به اندراج آنها در ذات، بودن آنهاست به حیثیتی که هنوز از قوّت به فعل نیامده باشند،‌ چون اندراج نصفیت و ثلثیت و ربعیت در واحد عددی پیش از اینکه جزء اثنین یا ثلاثه یا اربعه واقع شود، و این نسب و اعتبارات که آن را شئون ذاتیه می‌گویند بعینها همان نسب و اعتباراتی است که بعد از ظهور در مراتب و جزئیات آن ظاهر می‌شود چنان‌که نصفیت و ثلثیت و ربعیت واحد عددی را پیش از آنکه واحد جزو این اعداد واقع شود،‌ و آن نسب از قوه به فعل آیند، آن را آثار و احکام خارجیه گویند.

(ملاعبدالرحمن جامی، اشعه اللمعات، تحقیق هادی رستگار مقدم گوهری، نشر بوستان کتاب قم، ‌ص۳۶، ۳۷)

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

بنابر آنچه در پست پیشین گفته شد، همه حقایق به نحو کمون در ذات حق‌تعالی به صورت اطلاقی و اندماجی متحقق‌، و به وجود حق‌ موجودند، و همه، شئون ذاتی خداوندند. ظهور و تجلی‌ای که در عرفان ـ در برابر علیت فلسفی‌ ـ مطرح است به معنای بروز یافتن آن کمون‌ها، و جلوه‌گر شدن و نمایان شدن امور و حقایق مندمج و مخفی در وجود حق‌تعالی است.

همه این حالت های کمونی و بروزی ، حالت های اوست ولی در یک مقام به صورت کمونی موجودند و در مقامی دیگر به نحو ظهوری و تنها یک وجود مطلق و یگانه است که تمام این حالات را می پذیرد.

تمام آنچه عارفان درباره رابطه مطلق و مقید بیان می کنند به بحث کمون و بروز بازمی گردد، یعنی تبیین این رابطه از نظر ایشان باز می گردد به این که یک حقیقت فراگیر و واحد و مطلق که تمام کمالات و نسب را دارد ، در یک حالت این نسب و کمالات را در حالت کمون در خود ، و در حالت دیگر همین کمالات را را به صورت بارز و مفصل دارد.

بدین ترتیب ظهور چیزی جز مقید شدن آن مطلق نیست.

به همین دلیل عرفا در تبیین سرّ ظهور و بروز می‌گویند، پس از کمال ذاتی که غنای ذات و پُری آن را بیان می‌کند، آن کمال ذاتی منشأ کمال اسمایی می‌شود، بدین‌ترتیب که حق‌تعالی در این کمال، ذات پر از کمالاتی است که از شدت انباشتگی کمالات، گویا به حال لبریزی و انفجار رسیده است. این وضعیت را «اکملیّت» می‌خوانند. در این مرحله حب و عشق رحمتی حق‌تعالی منشأ حرکتی ویژه در خداوند می‌شود که از آن به حرکت حبی یاد می‌کنند. در روایتی قدسی، که عارفان مسلمان بر آن بسیار تأکید می‌ورزند، آمده است:

کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِکَیْ أُعْرَفَ؛

من گنجی پنهان بودم و دوست داشتم شناخته شوم، و از این رو، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.

این حرکت حبی و رقیقه عشقی، به بروز کمالات و شئون ذاتی حق‌تعالی می‌انجامد و در نتیجه، هر آنچه در ذات حق کامن بوده است ظهور می‌یابد. بر این اساس از منظر عرفانی، ظهور و تجلی، بروز یافتن هرچه در حق کمون دارد است. اما این ظهور و کیفیت و تحلیل آن از منظر هستی‌شناسانه چگونه است؟

عرفا در تحلیل پدیده ظهور‌ بر این باورند که حقیقت ظهور و تجلی، تقید و تعین ذات مطلق است.

چنان‌که پیش‌تر یادآور شدیم، در مقام ذات هیچ تعینی در کار نیست، و هرچه هست به نحو اطلاقی و اندماجی تحقق دارد. اگر این ذات مطلق در صفتی خاص و در تعین و تقیدی ویژه رخ نماید، پدیده ظهور و تجلی روی خواهد داد.

ابوحامد ترکه اصفهانی در قواعد التوحید می‌گوید:

القول بالظهور یعنی به صیروره المطلق متعیناً بشیءٍ من التعیّنات؛

(تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۵۸)

قول به ظهور بدان معناست که ذات مطلق به تعینی از تعینات، متعین شود.

صائن‌الدین ترکه در مقام شرح سخن جد خویش می‌گوید:

وهذا انّما یکون بعد تنزلها عن صرافه اطلاقها واعتبار النسب فیها، فإنّه لا اعتبار للنسبه اصلاً فی تلک الحضره، ... فحینئذٍ ظهورها إنّما یکون بتنزّلها عن صرافه إطلاقها ووحدتها إلی الإنتساب بالتقییدات والإنسباق بکثره تعیّناتها؛

(تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۵۸)

تعین مطلق به تعینی از تعینات، پس از تنزل و فرود آمدن ذات حق از صرافت اطلاق آن و لحاظ اعتبار نسبت‌های مختلف در آن صورت می‌پذیرد؛ زیرا هیچ نسبت و تعینی در آن مقام اعتبار ندارد و متحقق نیست... . پس در این حال، ظهور و تجلی ذات به واسطه تنزل آن از فراز صرافت اطلاق و وحدت به نشیب نسبت یافتن به تقییدات و سبقت گرفتن به کثرت تعینات آن است.

از نظر ایشان این تعبیر به این معناست که در فرآیند ظهور و تجلی ، این چنین نیست که مطلق از ویژگی اطلاقی خویش عاری شود، بلکه ظهور چیزی نیست جز ظاهر کردن صفات و نسبی که به حالت کمونی در آن ذات مطلق حضور دارند.همان صفات مندمج که از نظر وجودی چیزی جز وجود مطلق نیستند، به صورت مفصل و متعین ظاهر می شوند. بنابراین حالت های ظهور یافته نیز چیزی نسب و حالت های همان وجود مطلق نیستند.

از این رو در دل هر کدام از این صفات، این ذات حق تعالی است که به عنوان متصف حقیقی به این صفات و نسب دیده می شود، صفات و نسب نه در حالت کمون و نه در حالت ظهور چیزی مغایر با امر مطلق نیستند.از این رو گفته می شود که ظهور همان متعین و مقید شدن مطلق است.

تعبیر از فرآیند امتیاز یافتن حالت های حق به تجلی نیز نشان این حقیقت است که این نسب و حالت های مفصل و متعین چیزی نیستند جز نمودهایی از همان حقیقت یگانه مطلق که تمام هستی را پر کرده است.

این بدان معناست که باید در این تعینات آن مطلق دیده شودو گرنه آنها تجلی و ظهور او نخواهند بود.

همان گونه که وقتی شخصی با ما تکلم می کند ما در دل کلام، متکلم را می بینیم نه آن که تنها به واژگان بنگریم. در واقع در نهاد کلام متکلم ظهور کرده است.

باری باید همان مطلق به مرحله ظهور و تعین بیاید و متعین شود ، نه در مرحله و مقام ذات، بلکه در مرتبه شئون که به حیثیت تقییدی شأنی وجود مطلق حق موجودند. به همین دلیل از فرآیند تجلی و ظهور به فرآیند تطور و تشأن نیز تعبیر می شود، زیرا در فرآیند تطور و تشأن یک واحد مطلق است که همه کثرات شأنی را می پذیردو همه آنها شئون او به شمار می آیند. یک حقیقت است که به اطوار گوناگون درآمده است و در شئون مختلف ظاهر شده است. بنابراین در فرآیند تجلی و ظهور ، سه امر اساسی وجود دارد:

·        همان متعین که متعین می شود.

·        آنچه تعین یافته از احوال و نسب آن مطلق است که متعین می شود.

·        این احوال و نسب به حیثیت تقییدی شأنی وجود حق موجودند.

 

صائن الدین در کتاب با ارزش تمهید القواعد آورده است که :

و اما الواحد الحقیقی المطلق الشامل للکثیر الذی سواه نفى محض و عدم صرف، کیف یصحُّ ان یکون (- عرصه) عرضه للکثره (للتکثُّر- خ ل) و الاختلاف، نعم الاختلاف و التکثُّر یتوهَّم فی مراتب تنزُّلاته و مجالى ظهوراته بحسب شئونه الذاتیَّه و أحواله، و ذلک حیث تصادم النسب الاسمائیَّه، و اختلف‏ (اختلفت- خ ل) الإضافات الاعتباریَّه.

(تمهید القواعد، انتشارت انجمن حکمت و فلسفه، ص 118)

اما چگونه آن واحد حقیقی مطلق که کثیر را نیز در بر می گیردو غیر او نفی محض و عدم صرف هستند، می تواند درمعرض کثرت و اختلاف باشد؟

آری اختلاف و تکثر در مراتب تنزل و مجالی ظهور آن حقیقت به حسب شئون و احوال ذاتی اش مورد توجه قرار می گیرد. و این تنزل جایی رخ می دهد که نسب الهی تصادم کند و اختلاف اضافات اعتباری پیش بیاید.

برای تبیین این حقیقت دشوار یاب که چگونه یک حقیقت که خود مقام لاتعینی دارد ، تنزل یافته و متعین می شود، استفاده از مثال جرقه عقلیه می تواند تا اندازه ای نزدیک کننده ذهن ما به مطلب باشد.

هنگام تفکر در مورد یک تفکر دشوار بارها برای یک متفکر پیش می آید که  که راه حل نوین یا تحلیل نویی به ناگهان و به صورت یک جرقه به ذهن وی القاء می شود. این امری که به صورت ناگهانی به ذهن در مقام عقلانی القاء می شود خود کاملا بسیط و واحد است و اما در عین حال همان حقیقت بسیط است که پس از گذار از فرآیند های ذهن و تامل بر آن و ورود به مرحله خبال به چندین مطلب فرعی تبدیل می شودو کثرت مشهودی دامنگیر آن می شود.

در واقع همین چند مطلب در همان نخستین القاء در مقام عقل نیز موجود بود ، اما به نحو لاتعینی و غیر ممتاز و اندماجی ، به گونه ای که هیچ کدام ترجیح و غلبه ای بر دیگری نداشتند.

اما در موطن خیال همان حقایق مندمج تفصیل می یابند و از یگدیگر ممتاز می گردند.

این واقعیت به عنوان مثالی دقیق می تواند ذهن را در درک معنای فرآیند ظهور وتجلی درباره حق تعالی یاری کند.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 216 تا 218
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 283 تا 286

ویژگی های نسب اندماجی در مقام ذات را می توان چنین فهرست کرد:

·  این نسب اطلاقی اند ، همان گونه که در پست قبل بیان شد ، ذات بی نهایت و مطلق (به اطلاق مقسمی) احکام وجودی و صفات کمالی بی نهایت و مطلق (به اطلاق مقسمی) خواهد داشت ، این احکام اطلاقی ، ضروری ذات و لازمه وجودی آن هستند و او را از حد اطلاق خارج نمی‌سازند.

·    این نسب از نسب و حیثیت های اندماجی ذات اند ، بدین معنا که در خود ذات مندرج و کامن هستند.

·    این نسب مندمج در این مرتبه اظهار نشده و به صورت اشراقی در نیامده اند و به اصطلاح فنی ، اسم حقیقی عرفانی نیستند. به بیان دیگر این احکام و صفات ، نسب اندماجی هستند، ولی نسب اشراقی نیستند، بی اسم و بی رسم بودن مقام ذات به همین معنا اشاره دارد.

·   این نسب به نحو تقدم بالحقیقه و المجاز موخر از ذاتند. از این ویژگی نتیجه می شود:

o       تمام این نسب به طور مجاز و ثانیا و بالعرض موجودند، در حال که ذات مقدس حق تعالی اولا و بالذات وجوددارد. همین ثانوی بودن وجود آنهاست که سبب می‌شود حضور آنها در ذات ، ذات را متکثر نسازد.

o       هر چند گفته شد این نسب بطور مجازی موجودند ، ولی این بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی نداشته باشند. پیش‌تر گفتیم که امور مجازی نفس الامری به حسب خود دارند.

·     همان گونه که علم مخلوقات به ذات حق تنها از گونه علم اجمالی است ، علم به این نسب نیز اجمالی خواهد بود.یعنی ما به درک کنه و حقیقت این احکام و صفات راهی نداریم، اما به اجمال میتوان وجود و تحقق آنها را در ذات حق دریافت. در واقع چون این نسب به تبع ذات ثانیا و بالعرض موجودند ، علم اجمالی به وجود و تحقق ذات ، مستلزم علم اجمالی به آنها نیز خواهد بود.یعنی وقتی ما حضور و تحقق حقیقتی همچون ذات مقدس حق تعالی را به علم اجمالی دریافتیم، این علم نتایج و لوازمی را در بر دارد ، مانند این که این حقیقت حقیقتی وحدانی است و و حدت او نیز از سنخ اطلاقی است و ... .

·   این نسب و احکام با یکدیگر متحدند ، یعنی چون همه به متن ذات موجودند و هیچ کثرت و تعددی هم در آن ذات وجود ندارد ، بنابراین همه با این متن و به نفس وحدت متن متحد هستند . عارفان از این نکته با اصطلاح تلاحق صفات اطلاقی حق در مقام ذات یاد می کنند:

کان حیاته و قدرته اذا اعتبرنا فی ذاته من حیث هو علی کمال اطلاقها و ... ان المطلقات التامه اذا تلاحقت اتحدت فیکونان عین علمه

(فناری ، مصباح اانس، انتشارات مولی، ص 217)

چون حیات و قدرت حق تعالی ، در خود ذات در نظر گرفته شوند ، در کمال اطلاقی اند.... و هنگامی که امور مطلق تام به یکدیگر بپیوندند و لاحق ذات شوند، متحد می گردند و در نتیجه هر دو (حیات و قدرت) عین علم او می شوند.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 242 تا 245

در فراز قبل، احکام اطلاقی ذاتی همانند؛ وحدت،‌ بساطت، وجوب،‌ فعلیت، خارجیت که بخشی از معقولات ثانیه فلسفی هستند و همچنین کمالات اطلاقی ذاتی مثل علم و قدرت و حیات و رحمت و سایر صفات و اسماء را در مرحله‌ غیب‌الغیوبی ذات،‌ ثابت دانستیم، و اساساً همه حقایق مادون آن مقام ـ حتی تعینات و اعیان ـ بر اساس قاعده فطری و عقلی‌ای که می‌گوید:

«معطی‌ شیء فاقد آن نیست»، می‌بایست در آن مقام تحقق داشته باشند که مجموعه این حقایق متحقق در مقام غیب‌الغیوبی ذات، «شئون ذاتیه» نامیده شده و به آن مقام از حیث اشتمال بر همه آنها «حقیقه‌الحقائق» می‌گویند.

صدرالدین قونوی در فک ختم فص شعیبی از فکوک می‌گوید:

أنّها فی ‌التحقیق الأوضح شئون ذاته الکامنه فی إطلاقه وغیب هویته؛

(صدرالدین قونوی، فکوک، تصحیح محمد خواجوی،‌ انتشارات مولی، ‌ص۲۱۴)

همه ممکنات و ماسوی‌الله در تحقیق روشن‌تر و کشف واضح‌تر،‌ شئون ذات حق‌تعالی هستند که در اطلاق حق و غیب هویت او پنهان‌اند.

صائن‌الدین ترکه به این نام‌گذاری تصریح کرده، می‌گوید:

... إنّ الوجود المطلق... له احوال اولیه یسمّونها بهذا الأعتبار شئوناً ذاتیه...؛

(صائن‌الدین ترکه اصفهانی، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۱۰)

وجود مطلق... احوال اولیه‌ای دارد که عرفا آنها را به اعتبار آنکه احوال مقام ذات‌اند، شئون ذاتیه نام نهاده‌اند.

محقق قیصری درباره‌ حقیقه‌الحقائق بودن آن مقام می‌گوید:

اعلم ‌أنّ الذات إذا اعتبرتْ من حیث هی هی... فهی مسماه عند القوم بالهویه و حقیقه الحقائق؛

(قیصری، رسائل، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی،  ص۸)

بدان‌ که ذات وقتی من حیث هی‌هی اعتبار می‌شود... نزد عرفا هویت و حقیقه‌الحقائق نام گرفته است.

صفات اندماجی منافی بساطت ذات نیست.

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که کیفیت تحقق احکام و صفات و کمالات و حقایق در مقام غیب‌الغیوبی ذات چگونه است؟ آیا موجب تکثر می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر موجب تکثر نیست، چگونه این همه حقایق و احکام در آنجا هست ولی منشأ تکثر نمی‌شود؟

پیش‌تر توضیح داده شد که حیثیات تقییدیه سه دسته‌اند:

·        نفادیه

·        شأنیه

·        اندماجیه

با استقراء در مباحث عرفانی روشن می‌شود که هر سه نوع این حیثیات در هستی‌شناسی عرفانی وجود دارد‌:

·        حیثیت تقییدیه نفادیه میان اسما ‌و مظاهر و اعیان؛

·        حیثیت تقییدیه شأنیه میان حق‌تعالی و همه تجلیات و تعینات و شئون او؛

·        حیثیت تقییدیه اندماجیه میان حق‌تعالی در مقام غیب‌الغیوبی ذات و حقایق متحقق در او.

 

این سه گونه حیثیت،‌ همگی تقییدیه‌اند؛ یعنی هیچ‌یک افزایشی بر متن ایجاب نمی‌کنند و مصداق بالذات وجود و موجود را پدید نمی‌آورند. بنابراین در عرفان،‌ تحقق ماسوای خداوند در هر موطن و مقامی باشد،‌ کثرت حقیقی و متنی و وجودی ایجاد نمی‌کند؛ حتی کثرات شئونی که در عرفان برای توجیه کثرات مشهود در نظام هستی ارائه می‌شود،‌ کثرت متنی و وجودی در پی ‌ندارد. بلکه تنها با شئون افرازی روبه‌رو هستیم.

اما در شئون ذاتیه، یعنی همه احکام و کمالات و حقایقی که در موطن ذات غیب‌الغیوبی تحقق دارند، این نوع از کثرت نیز وجود ندارد و متن وجود در آن موطن از این گونه افرازها و نسب اشراقی نیز مبراست، و همه آنها به نحو اندماجی و اندکاکی در سرتاسر وجود بی‌نهایت حق‌تعالی و به حیث تقییدیِ او تحقق دارند و پابه‌پای متن وجود حق در همه متن متحقق‌اند.‌

به بیان دیگر هر اندازه مرتبه وجودی شیء بالاتر و درجه وجودی آن شدیدتر باشد، به همان اندازه واجد کمالات بالاترو شدیدتری خواهد بود و به همان اندازه نیز کثرت از ساحت آن رخت بر می بنددو تمام این کمالات به نحو اندماجی و متحد با یکدیگر در آن وجود ثابت خواهند بود.نفس ذات نامتناهی حق و متن وجودی اطلاقی او در بالاترین درجه وجودی قابل تصور یعنی اطلاق و عدم تناهی است. به همین دلیل بالاترین درجه کمالات، یعنی یعنی کمالات به نحو اطلاقی و بدون زیادتی بر متن ذات برای او ثابت خواهد بود. بدین معنا که احکام و کمالات اطلاقی به نفس ذات او موجودند و هیچ گونه زیادتی بر نفس ذات ندارند. اساسا اطلاق و صرافت وجود چنین اقتضاء می کند که به نفس همان وجود ، همه صفات و احکام بدون تمیز از یکدیگر موجود باشند. همان یک وجود است که هم وحدت ، هم تشخص، هم اطلاق، هم عدم تناهی و ... را دارد.

برای روشن‌تر شدن مسئله، دقت در نسبت معقولات ثانیه فلسفی صدرائی با متن وجودی می‌تواند کارساز باشد؛

در فلسفه اسلامی درباره معقولات ثانیه گفته می شود که هر متن وجودی اصیل به نفس وجود خود ، هم واحد، هم علت، هم بالفعل و ... است. در اینجا نیز تکثر این نسبت ها یعنی معقولات ثانی ، ذهنی و  موجب تکثر متن نمی شود. تمام این حقایق در خارج به صورت اندماجی و بدون هیچ کثرتیو به نفس همان وجود اصیل موجودند و هنگامی که به ذهن می آیند متکثر می شوند و به صورت مفاهیم انتزاعی و تحلیلی در می آیند که به آنها معقولات ثانیه گفته می‌شود.

اصولا هر امر انتزاعی به دو طرف وابسته است : یک طرف در خارج و طرف دیگر در ذهن . به بیان دیگر این امور باید در خارج وجود داشته باشند تا ذهن بتواند آنها را انتزاع و جداسازی کند. بنابراین معقولات ثانیه فلسفی به نفس وجود اصیل موجودند و تکثر آنها به تکثر متن می‌انجامد.

به عبارت دیگر هر وجودی که محقق می‌شود ویژگی های وجودی خود همانند فعلیت، معلولیت، وحدت و ... را به نحو اندماجی و بدون نیاز به افزودن امری دیگر داراست. به این ترتیب ، اگر وجودی نامتناهی بود ، ویژگی‌های آن نیز نامتناهی است و باید ویژگی‌های نامتناهی را در خود دارا باشد.

برای مثال تشخص که لازمه هر وجودی است ، در این وجود باید به صورت بی نهایت باشدکه ازآن به تشخص اطلاقی تعبیر می‌کنیم. در مورد وحدت نیز چنین است، وجود با وحدت مساوق است یعنی وجود بدون آن که وحدت داشته باشد نمی‌تواند موجود باشد. اما چون وحدت هر وجودی به حسب خود آن وجود است ، وحدت وجود نامتناهی، نامتناهی است. پس اگر کسی وجود نامتناهی را پذیرفت، باید همه این احکام و صفات را برای او ثابت بداند. از این روی ، این مفاهیم می تواند الگوی خوبی برای درک نوع ارتباطی باشد که حیثیت اندماجی، یعنی صفات و احکام اطلاقی حق با ذات مطلق حق تعالی دارند.

باید توجه داشت که ماهیت گرچه به حیثیت تقییدیه وجود موجود است و تعدد متنی را در پی ‌ندارد، نوعی تغایر روشن‌تر با متن وجود دارد و نفاد آن است که بین معقولات ثانیه فلسفی همانند وحدت و فعلیت و خارجیت با متن وجودی دیده نمی‌شود؛ زیرا این دست از معقولات ثانیه فلسفی در سراسر متن وجودی گسترده‌اند و همپای وجود گسترده شده و هر جا وجود هست، آنها نیز هستند. از این‌ روی، رنگ و بوی متن وجودی در آنها شدیدتر و عینیت بین آنها آشکارتر است. البته با این همه، و در عین عینیت شدید،‌ نوعی مغایرت بسیار ظریف بین متن وجود و احکام اندماجی آن برقرار است که در فلسفه صدرایی به نحو دقیق مورد تحقیق قرار گرفته و از آن به تقدم و تأخر بالحقیقه و المجاز یاد می‌شود؛ زیرا گرچه معقولات ثانیه فلسفی همپای وجود گسترده شده‌اند، به هر روی، صفات متن‌اند و خود متن غیر از صفات متن است و بر آنها تقدم دارد.

همین نسبت بین متن وجودی ذات غیب‌الغیوبی و شئون ذاتیه و حقایق اندماجی در آن برقرار است: از یک سوی به حیثیت تقییدیه متحقق بوده، مصداق بالذات موجود نیستند و افزایشی بر متن ایجاد نمی‌کنند، پس کثرت وجودی و متنی در پی ندارند بلکه همان متن واحد، تحمل همه این حقایق را دارد، و از سوی دیگر این حیثیت تقییدیه نه به نحو نفادی یا شأنی بَل به نحو اندماجی و اندکاکی در مقام ذات جریان دارد؛‌ یعنی حتی کثرت مشهود در حیثیت تقییدیه نفادیه و شأنیه نیز در آن موطن دیده نمی‌شود و در سراسر متن وجود حق‌تعالی حضور داشته، همپای آن وجود، گسترده شده است. طبیعی است در این وضعیت،‌ عینیت این شئون ذاتیه با متن وجودی ذات حق بسیار شدید بوده، درجه بسیار بالایی خواهد داشت. اما با این همه،‌ گونه‌ای تغایر بسیار دقیق و ظریف بین متن وجودی ذات حق با آن شئون ذاتیه و حقایق مندمج در آن تحقق دارد؛‌ همانند تغایری که معقولات ثانیه فلسفی با متن وجودی دارند.

البته ذکر این نکته نیز لازم است که اصطلاحاتی همچون اندماج، اندراج، استجنان و ... که در بحث جاری کاربرد دارند تعبیرهایی هستند که خود عارفان در این مقام به کار برده اند و ملاصدرا نیز در این زمینه وام‌دار ایشان است.

قاعده فلسفی دیگری که می تواند ما را در این بحث یاری کند قاعده بسیط الحقیقه است، پیش تر اشاره شد که قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها تقریر دارد.به بیان دیگر در دو مقام می توان ازآن بحث کرد: نخست این که حقیقت بسیط در تمام شئون افرازی و ابرازی خود حضور دارد، همان گونه که نفس انسانی به عنوان یک حقیقت بسیط در تمام قوای خود یعنی عقل، حس و خیال به نحو حضور وحدت در کثرت حاضر است . به عبارت دیگر حقیقت بسیط در هر مقامی عین آن است ، نفس در مقام عقل، عقل است و در مقام خیال، خیال و در مقام حس، حس.

این مقام از بحث درباره قاعده پیشین ، تبیین کننده چگونگی حضور وحدت در کثرت در فرآیند تجلی است.

تقریر دوم یا مقام دوم از بحث درباره این قاعده عهده دار تبیین چگونگی حضور کثرت در وحدت یعنی بحث حاضر است. در این تقریر گفته می شود حقیقت بسیط ، تمام حقایق را در خود جای داده است ، مثلا نفس در مقام اطلاقی خود،  یعنی در مقامی که هنوز قوای نفسانی از هم تمایز نیافته‌اند،  حقیقت عقل ، خیال و حس را در خود دارد . در چنین مقامی، از قوای متمایز نمی‌توان سخن گفت، زیرا تکثر آنها مستلزم خارج شدن از مقام بساطت اطلاقی نفس خواهد بود. نفس در مقام وحدانی خود به نحو اطلاقی و اندماجی، همه شئون و قوای خود را داراست . بنابراین ، «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس به شیئ منها» در مقام ذات به معنای این است که حقیقت بسیط وجود همه امور و اشیاء را در خود به نحو اندماجی داراست . یک حقیقت بسیط به نفس وجودش، همه چیز را در خود دارد ، بدون این که تکثیر یا امتیازی در متن وجودش پدید آید.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346