تمام این اشخاص در آماده کردن زمینه فکری برای نهضت علمی دوران صفوی که مبتنی بر تشیع و تصوف بود، سهم بسزایی داشتند. آنچه که در این دوره اهمیت خاص دارد گسترش آثار و افکار ابن عربی در ایران مخصوصاً در حوزههای علمی شیعه است. این نکته محقق گردیده است که ابن عربی از نقطه نظر مذهب، سنی و پیرو مکتب ظاهری بوده است، ولی همچنین معروف است که او رسالهای در مناقب دوازده امام شیعه نوشت که در بین شیعیان همیشه مشهور بوده است.
همیشه یک نوع جذب و کشش درونی بین نوشتههای ابن عربی و تشیع وجود داشته که امتزاج و تلفیق آراء او را با عرفان شیعی سهل و آسان کرده است. صوفیان شیعی چون سعدالدین حمویه، عبدالرزاق کاشانی، ابن ترکه، سید حیدر آملی، ابن ابی جمهوری و بسیاری از عرفای شیعی مذهب این دوره و همچنین فلاسفه و حکمای متأله که مکتب ملاصدرا نمودار اوج تفکر آنهاست، تحت تأثیر کامل افکار و تعالیم ابنعربی قرار گرفتند. از قرن هفتم تا دهم هجری، نهضت دینی که هم با تصوف و هم با تشیع ارتباط داشت به وجود آمد. نهضتهای افراطی حروفی ها و مشعشعه مستقیماً در محیطی شیعی و صوفی نضج یافت. مهمترین این نهضتها به طور کلی آن دسته از سلاسل تصوف بود که در این زمان در ایران گسترش یافت و در آماده کردن زمینه برای نهضت شیعی صوفیان مؤثر بود. در مسئله ارتباط بین تشیع و تصوف دو سلسله نعمت اللهی و نوربخشی حائز اهمیت خاص هستند. شاه نعمت الله اصلاً از اهالی حلب بود و گرچه سید و از اخلاف پیغمبر بود، ولی از حیث شریعت ظاهراً از یکی از مذاهب اهل سنت و جماعت پیروی میکرد. ولی سلسله نعمت اللهی که قبل از شاه نعمت الله با سلسله شاذلیه پیوستگی نزدیک داشت، به صورت یکی از سلسله های خاص شیعه درآمد و تا به امروز یکی از گسترده ترین سلاسل تصوف در عالم شیعه است.
مطالعه و بررسی تعالیم و روش های این سلسله که دارای نظم و ترتیب خاص و روشی بسیار شبیه به سلسله های تصوف در عالم تسنن است، نمونه بارز و روشنگری است از سلسله زنده تصوف که کاملا شیعی است و در جو و محیط شیعه ارشاد و دستگیری میکند. سلسله نوربخشی که به وسیله محمدبن عبدالله ملقب به نوربخش، یکی از ایرانیان اهل قهستان بنیان شد، از آن جهت شایان توجه است که مؤسس آن درصدد بود تا باشخص خود پلی بین تسنن و تشیع ایجاد کند و نیز به نهضت خود صبغه مهدویت داد. اشاعه و گسترش سلسله او و نفوذ شخصیت و قدرت معنوی او در جلب احترام مردم نسبت به حضرت علی (ع) و خاندان او مؤثر افتاد. او صریحاً اعتراف میکرد که نهضت او تلفیق و امتزاجی از تشیع و تصوف است. گسترش آراء و افکار او یکی از عواملی بود که این ترکیب تشیع و نهضتهای صوفیه را که به تسلط صفویه بر ایران منتهی شد، به وجود آورد.
پیدایش دودمان صفوی از هسته سلسله تصوف شیخ صفی الدین اردبیلی چنان مشهور است که حاجت به تکرار آن نیست. ولی کافی است بگوییم که این نهضت سیاسی که حکومت ایرانی نوینی را پیریزی کرد از حیث اصل و منشأ صوفی و از حیث مذهب و اعتقاد شیعی بود. و درنتیجه تشیع را مذهب رسمی ایران قرار داد و در عین حال از هر جهت به گسترش و اشاعه عقاید صوفیه کمک کرد. بنابراین شگفت آور نیست که در این دوره تجدید حیاتی در فرهنگ و معارف شیعه که عرفان شیعی سهم مهمی در آن داشت، به وجود آمد. اسامی میرداماد، میرفندرسکی، صدرالدین شیرازی مشهور به ملاصدرا، ملامحسن فیض کاشانی، عبدالرزاق لاهیجی، قاضی سعید قمی و بسیاری از عرفای دیگر این دوره، شاید بیش از عرفان، به فصل حکمت و فلسفه دوران صفوی ارتباط داشته باشد. ولی از آنجا که تمام این افراد شیعه بودند و در عین حال کاملاً از افکار عرفانی بهرهور شده بودند، آنها نمودار جنبه دیگری از ارتباط و همبستگی بین تشیع و تصوف میباشند. برخی از علمای برجسته شیعه در این عصر، چون بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهائی و محمد تقی مجلسی و همچنین مشایخ سلسلههای متشکل تصوف مانند سلسلههای مذهبی، نعمت اللهی و صفوی، صوفیان پرهیزکار بودند. ولی عجیب آنکه در طی سلطنت همین دودمان که دارای اصل و ریشه صوفی بود واکنش و عکس العمل شدیدی برعلیه سلسلههای تصوف آغاز شد. یکی از عوامل این واکنش آن بود که بسیاری از عناصر بیگانه برای وصول به اغراض و مقاصد دنیوی خود به تصوف پیوسته بودند و همچنین بدین علت که بعضی از سلسلهها در بجا آوردن فرایض شرعی سستی و اهمال ورزیدند. در نتیجه بعضی از علمای دین، رسائلی مانند رساله الفوائد فی الدینیه علی الحکماء و الصوفیه تألیف محمد طاهر قمی در رد بر صوفیه نوشتند. حتی ملامحمدباقر مجلسی عالم معروف و محدث معروف شیعه که همان طور که کتاب زادالعماد او گواهی میدهد کاملاً مخالف تصوف نبود، در این شرایط مجبور شد تا تصوف پدر خویش را انکار کند و علناً به مخالفت با صوفیه برخیزد. در چنین محیطی تصوف در اواخر دوران سلطنت صفویه با مشکلات بسیار مواجه شد و حتی حکمای حوزه ملاصدرا در این دوره با مخالفت شدید بعضی از علما روبرو شدند. در نتیجه این وضع بود که مراکز دینی تصوف، از این پس نام خود را به «عرفان» عوض کرد تا امروز هم در حوزههای علمی و رسمی شیعه و مدارس دینی انسان میتواند علناً به تعلیم و تعلم عرفان بپردازد، ولی تعلیم و تعلم تصوف هرگز میسر نیست چون نام تصوف غالباً با نام درویش های سست و بیبند و باری که اوامر و نواهی شریعت را فراموش کردهاند و آنها را قلندر مآب مینامند، توأم است.
منابع :
- سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،
- فصل نهم کتاب «تشیع: آموزهها، اندیشه، معنویت»
- (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)
- ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،
- ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد