عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واحدیت» ثبت شده است

همانند تعین اول، عارفان از این مقام نیز با نام‌های گوناگونی یاد کرده‌اند؛ همچون تعین ثانی، تجلی ثانی، حضرت علمیه و مقام واحدیت. نام های دیگری نیز در آثار عرفانی یافت می شوند؛ همچون مرتبه الوهیت، عالم معانی، حضرت ارتسام، مرتبه ثانیه و قاب قوسین که به عنوان شاهد، قطعه ای در بردارنده هر کدام نقل می شود.

مرتبه الوهیت

جامی وجه نام گذاری تعین ثانی به این نام را چنین بیان می کند:

فباعتبار أنّه‏ أصل‏ ظهور التعیّنات و منشأها و منشأ جمیع الکمالات المضافه إلى کل واحد منها و قبله توجّهاتها و مرجعها بسبب ذلک، و أن التجلّی الثانی الظاهر به و فیه أیضا أصل جمیع الأسماء الإلهیّه و کلها و مرجعها لذلک سمّی بمرتبه الألوهیه

(جامی ، نقد النصوص، ص 39)

مرتبه تعین ثانی به اعتبار اینکه سرمنشا ظهور تعینات و تمام کمالاتی است که به هریک از تعینات اضافه می شود، و نیز به این اعتبار که محل توجه تعینات است، مرتبه الوهیت نامیده می شود.

عالم معانی

این عبارت نیز به وجه نام‌گذاری تعین ثانی به عالم معانی اشاره دارد :

باعتبار تحقق جمیع معانی الکلیه و الجزئیه و تمیزها فیه تسمی بعالم المعانی

(جامی، منتهی المدارک، ص17)

به اعتبار تحقق تمام معانی کلی و جزئی و تمایزشان در آن مرتبه، عالم معانی نامیده شده است.

حضرت ارتسام

جامی در این عبارت هم به وجه نام گذاری تعین ثانی به چنین اسمی اشاره دارد:

و باعتبار ارتسام‏ الکثره النسبیه المنسوبه إلى الأسماء الإلهیه و الکثره الحقیقیه المضافه إلى الکون و حقائقه فیه سمّی بحضره الارتسام‏

(جامی، منتهی المدارک، ص17)

و به اعتبار نقش بستن کثرت نسبی منسوب به اسمای الهی وکثرت حقیقی مضاف به کون و حقایق موجود در آن، حضرت ارتسام نامیده می شود.

مرتبه ثانیه

و باعتبار أنه‏ صوره التعیّن‏ الأول الذی هو أول مرتبه الذات الأقدس یسمّى بالمرتبه الثانیه

(جامی، منتهی المدارک، ص40)

و به این اعتبار که آن مقام صورت تعین اول است؛ یعنی همان مرتبه ای که نخستین مرتبه برای ذات اقدس الهی است، مرتبه ثانی نامیده می شود.

واحدیت و مقام جمع

و إذا أخذت‏ بشرط شی‏ء فامّا ان یؤخذ بشرط جمیع الاشیاءِ اللازمه لها کلیها و جزئیها، المسماه بالأسماء و الصفات فهی المرتبه الإلهیه المسماه عندهم بالواحدیه و مقام الجمع‏

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص22)

هنگامی که حقیقت وجود را به شرط شیء در نظر آوری، اگر به شرط تمام اشیایی که لازمه آن هستند؛ چه جزیی و چه کلی که اسما و صفات نامیده می شوند، در نظر آورد، در این صورت، همان مرتبه الهی است که نزد عارفان با نام واحدیت و مقام جمع شناخته می شود.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 419
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص461-462

در منطق ، مفهوم را به دو قسم کلی و جزئی تقسیم می کنند. در فلسفه، به ویژه در فلسفه صدرایی نیز، درمباحث وجود، از کلی سعی سخن می گویند و آن را در مقابل وجودات جزئی قرار می دهند. کلی سعی در این اصطلاح عبارت از آن وجودی است که شامل جزئیات وجودی افراد می شود. بحث اسمای کلی، درمقابل اسمای جزئی درعرفان نیز مشابه این بحث است.

اسم کلی آن است که شامل اسمای جزئی می شود و اسم جزئی نیز آن است که تحت اسم کلی دیگری قرار گیرد. بنابراین تعریف، هر اسم می تواند از جهتی کلی واز جهتی دیگر جزئی باشد. اهل معرفت معتقدند چون هر کدام از مخلوقات حق، مظهر اسم و یا اسمایی هستند و از سویی، مخلوقات حق نامتناهی است، پس اسمای جزئی نامتناهی اند، ولی اسمای کلی را می توان در هفت ، پنج و یا چهار اسم منحصر کرد. برای مثال، در بحث های فلسفی مطرح می شود که علم حق تعالی امری عام است که سمع و بصر را که گونه های خاصی از علم اند، شامل می شود. دراینجا دو اسم سمیع و بصیر را نسبت به اسم کلی علیم، دو اسم جزئی به شمار می آورند.

در مورد اسمای کلی، تقسیم های گوناگونی مطرح است که مشهورترین آنها هفت اسمی است که در فلسفه نیز مطرح است و عبارتند از :

حیات، اراده، قدرت، علم، سمع، بصر و کلام. این هفت اسم، در عین آنکه نسبت اسمای دیگر عام اند و برای آنها اصل به شمار می آیند، نسبت به همدیگر از تقدم و تأخر برخوردارند؛ زیرا برخی از این اسما برای برخی دیگر شرط هستند؛ برای نمونه ، تا چهار اسم حیّ، علیم، قدیر و مرید نباشند، سه اسم دیگر متکلم و سمیع و بصیر متحقق نمی شوند. از این رو، چهار اسم شرط اسمای سه گانه یاد شده خواهند بود. همین گونه اسم حیّ، شرط اسم علیم و اسم قدیر است. به طبع هر اسمی که شرط قرار می گیرد، نسبت به اسمای مشروط، کلی تر خواهد بود:

و الصفات ینقسم إلى ما له الحیطه التامه الکلیه، و إلى ما لا یکون کذلک فی الحیطه و ان کانت هی ایضاً محیطه بأکثر الأشیاء. فالأول هی الأمهات من الصفات المسماه بالائمه السبعه، و هی الحیاه (27) و العلم و الإراده و القدره و السمع و البصر و الکلام. ...

و هذه الصفات، و ان کانت أصولًا لغیرها، لکن بعضها أیضاً مشروطه بالبعض فی تحققه، إذا العلم مشروط بالحیاه و القدره بهما و کذلک الإراده و الثلاثه الباقیه مشروطه بالأربعه المذکوره.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 44-45)

صفات (حق) به صفاتی که حیطه تام کلی دارند و آنهایی که چنین احاطه ای ندارند، تقسیم می شوند؛ هر چند به بیشتر اشیا محیط باشند. پس دسته اول مهم ترین صفات اند که ائمه سبعه نامیده می شوند و عبارتند از :

حیات، اراده، قدرت، علم، سمع، بصر و کلام.... این صفات ، هر چند اصل دیگر صفاتند، اما در عین حال برخی از آنها درتحقق به برخی دیگر مشروط هستند؛ زیرا علم به حیات ، قدرت به علم و حیات و نیز اراده مشروط است و سه صفت باقی مانده، به چهار صفتی که یاد شد مشروطند.

أئمه الأسماء هم الأسماء السبعه الأولى المسماه أسماء الإلهیه و هی: الحی و العالم و المرید و القادر و السمیع و البصیر و المتکلم. و هی أصول الأسماء کلها،

(جامی، نقد النصوص، ص 40، پاورقی 32)

أئمه اسما همان هفت اسم اولی هستند که اسمای الهی نیز خوانده می شوند و عبارتند از: حیّ، عالم ، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم. اینها اصول تمام اسما هستند.

بایدتوجه داشت که از میان این هفت صفت، چهار صفت و اسم قرار می گیرند. در آثار محقق قونوی، بیشتر این چهار اسم مطرح می گردند. اینکه چرا این چهار اسم به عنوان کلی ترین اسما مطرح اند، متن ذیل راهگشاست. باید دانست این اسمای هفت گانه و یا چهارگانه، ازجهت ایجاد اشیا به عنوان اسمای کلی و امهات هفت گانه خوانده می شوند؛ درایجاد اشیا تا علم به اشیا نباشد، مورد تعلق اراده قرار نمی گیرد و تا اراده و تخصیص شیء در بین اشیا نباشد، قدرت به آن تعلق نمی گیرد و تا تعلق قدرت نباشد، تکلم و قول کن به شیء پدید نمی آید. از سویی تا حیات که منشأ علم و اراده است نباشد، علم به شیء محقق نمی شود. از این رو، ترتیب اسمای کلی درایجاد اشیا این گونه خواهد بود:

نخست حیّ و سپس علیم و پس از آن ، مرید و آن گاه، قادر و متکلم :

امر ایجادی که مطلوب حقیقی (کمال اسمائی) .... بر وی مترتب است، بر این اسماء (هفت گانه) موقوف است؛ چه حیّ موجب حضور است. با بایستگی (توانایی) ایجاد و شعور به مصلحت و تدبیر کلی در آن باب ، که مطلو حقیقی به وی (حیات) باز بسته است و عالم (درمقابل حی) مفصّل آن تدبیر است؛ (یعنی آنچه در مقام حیات، تدبیر کلی بود، در اینجا جزئی می شود). به استحضار مفردات حقایق متبوعه و تابعه و تعینات وجودی اسمائی مضاف به هر حقیقتی و احکام او، و مرید مخصص و مرتب ایشان است، درظهور فی مرتبه أو مراتب (کار مرید این است که علم علیم را به مرتبه خاصی تخصیص دهد) و قائل (متکلم) مباشر امر ایجادی است؛ به معنی کلمه کن و قادر ممد اوست و مؤثر بذلک القول.

(جامی، نقد النصوص، ص 41)

بصیر بودن حق تعالی نیز به معنای رویت استعداد محل و اعیان ثابته در تعین ثانی، و سمیع بودن او به معنای شنیدن درخواست به لسان استعداد و تقاضای اعیان ثابته است.

با دقت در اسمای هفت گانه می توان به راحتی دریافت که آنها جزء اسمای صفات اند. اهل معرفت نیز بر این معنا تأکید دارند. بر پایه این نکته، پرسش مهمی پیش می آید که با توجه به اینکه اسمای ذاتی از لحاظ رتبی از اسمای صفاتی بالاترند و به مقام أحدیت نزدیک ترند، آیا این اسما نسبت به اسمای ذاتی همان احاطه و کلیت را دارند؛ چنان که نسبت به اسمای جزئی تحت خودشان دارند؟

در پاسخ بایدگفت هر چند همه اسمای صفات و افعال، از این هفت اسم ناشی می شوند، ولی اسمای ذاتی تحت آنها قرار نمی گیرند. اینجاست که باید در پی اسم جامعی بود که حتی اسمای ذاتی از آن برگرفته شوند. در ادامه خواهیم گفت که آن اسم، اسم جامع الله است.

پس گرچه این هفت اسم، اصول و ریشه‌های سایر اسما هستند، اما همه آنها در یک سطح نبوده و در میان خود نیز ترتیباتی دارند، چراکه تحقق سه اسم «سمیع، بصیر و متکلم» مشروط به وجود چهار اسم دیگر در این مجموعه یعنی «حی و عالم و قدیر و مرید»، هستند، بنابراین در بین خود هفت اسم کلی، چهار اسم مذکور از اهمیت افزون‌تری برخوردارند. در این چهار اسم هم، تحقق اراده و قدرت مشروط به وجود دو صفت علم و حیات است، یعنی تا علم و حیات در موصوفی نباشد، قدرت و اراده جریان نخواهد داشت، لذا علم و حیات بر مابقی تقدم خواهند یافت و در میان خود نیز، علم مشروط به وجود حیات است، بنابراین حیات، در میان اسم‌های هفت‌گانه بر همه مقدم بوده و در میان ائمه اسما، امام ائمه محسوب می‌شود. ملا عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در این ارتباط می‌گوید:

وجعلوا الحیّ إمامَ الائمّه لتقدّمه علی العالم، بالذات؛ لانّ الحیوه شرط العلم والشرط متقدّم علی المشروط طبعاً.

(اصطلاحات الصوفیه، انتشارات حکمت، ص ۱۵)

عرفا اسم حی را امام ائمه اسما قرار داده‌اند، زیرا ذاتاً بر اسم عالم تقدم دارد، چراکه حیات شرط علم است و طبعاً شرط بر مشروط تقدم دارد.

محقق قیصری نیز درباره ترتیبات داخلی اسم‌های کلی هفت‌گانه می‌گوید:

... و هذه الصفات وان کانت اصولاً لغیرها لکن بعضها ایضاً مشروط بالبعض فی تحققه اذا العلم مشروط بالحیاه، والقدره بهما وکذلک الاراده والثلاثه الباقیه مشروطه بالاربعه المذکوره.

این صفات هفت‌گانه گرچه اصول و ریشه‌های سایر صفات به شمار می‌آیند لکن (در میان خود) نیز تحقق برخی مشروط بر برخی دیگر می‌باشد، زیرا علم مشروط به حیات است و قدرت و اراده مشروط بر هر دو و سه صفت دیگر (یعنی سمع و بصر و تکلم) متوقف و مشروط به آن چهار اسم‌ می‌باشند.

(قیصری،،  شرح فصوص الحکم ص ۱۴)

باری به هر روی در چینش نظام اسمایی، هفت‌ صفت «حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و تکلم» دارای اهمیت فوق‌العاده و نقش حساسی هستند و کثرت در پی خود را سامان می‌دهند .

در ارتباط با اسمای کلی هفت‌گانه، دو نکته دیگر نیز قابل توجه و پی‌گیری است، یکی آنکه این اسما همه جزو اسمای صفات‌اند، نه اسمای ذات، بنابراین اسمای ذاتی مثل قدوس و سبوح و فرد و صمد، همانند اسم الله و الرحمن رتبتاً بالاتر از این هفت اسم قرار دارند و در چینش اسما، زیرمجموعه آنها قرار نمی‌گیرند. و نکته دیگر آن است که در جمله‌ای از عبارات، به جای دو اسم «سمیع و بصیر» دو اسم «جواد و مقسط» ذکر شده است مثلاً فرغانی در ص ۱۳۶ و ۱۳۷ مشارق ‌الدراری، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی قم، همین طور عمل کرده است و عبدالرحمن جامی نیز در نقد النصوص ص ۴۰ می‌گوید:

«و اصول اسمای الهی است که به «ائمه سبعه» معبّر می‌شوند: حی و عالم و مرید و قائل (مراد همان متکلم است) و قادر و جواد و مقسط».

ملا عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات الصوفیه ذیل اصطلاح «ائمه اسماء» ص۱۴، به این اختلاف اشاره کرده و خود قول مشهور را ترجیح می‌دهد وعلت آن را احتیاج جود و عدل به آن هفت‌ اسم می‌داند چراکه بر فرض قبول نیازمندی جود و قسط به آن هفت اسم، دیگر نمی‌توان این دو را جزو هفت اسم شمرد و سمیع و بصیر را جزو اسمای زیردستی به حساب آورد، وی می‌گوید:

... وبعضهم اورد مکان «السمیع و البصیر»، «الجواد و المقسط». وعندی انهما من الأسماء الثانیه لاحتیاج الجود و العدل (قسط) إلی العلم والاراده والقدره، بل الی الجمیع، لتوقفهما علی رؤیه استعداد المحل الذی یفیض علیه «الجواد» الفیض بالقسط وعلی سماع دعاء السائل بلسان الاستعدادُ علی إجابه دعائه بکلمه «کن» علی الوجه الذی یقتضیه استعداد السائل من الاعیان الثابته فهما کالموجد والخالق والرزاق التی هی من اسماء الربوبیه.

همین عبارت کاشانی را محقق جامی در ص ۴۰ نقد النصوص در پاورقی نقل می‌کند و هیچ‌گونه‌ اظهار نظری نمی‌کند. لکن اندیشمند فرزانه استاد محقق حضرت حجت الاسلام و المسلمین سیدیدالله یزدان پناه حفظه الله در ذیل همین بحث بر این باورند که این اختلاف به خاطر تفاوت لحاظ است، زیرا اگر مراد اسمایی باشد که نقش ایجادی دارند و در ایجاد مؤثر می‌باشند، باید مقسط و جواد را ذکر کرد، اما اگر صفات حق که ایجاد هم به خاطر آنها صورت می‌گیرد مراد باشد، باید از سمیع و بصیر نام برد.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 450 تا 453
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص450-453

    صفات واحدیت، واجبیت و مبدئیت حق تعالی در تعین ثانی ظهور می کنند . به بیان دیگر، در تعین ثانی است که اسمای مفصل، از جمله اسمای فوق، پدیدار می شود و در نتیجه، بحث ایجاد مطرح می گردد و تمام تعینات خلقی و امکانی در پی آن می آیند؛ در اینجاست که اسم خالق و رازق و ... مطرح می شود و در نتیجه تجلی آنها، خلق، رزق و ... پدید می آید. از همین رو، می توان گفت حتی صفت و عنوان مبدأ نیز نه درتعین اول، بلکه در تعین ثانی پدید می آید. صفت وجوب نیز اقسامی دارد. وجوب اطلاقی، اشاره به مقام ذات است و شمول آن بر همه چیز است. این وجوب، در مقابل امکان است و نقیض و مقابل دارد. از این رو، این وجوب به ساحت تعینات تعلق دارد و در مقابل تعینات امکانی قرار می گیرد. چنین وجوبی در تعین ثانی مطرح است.

    اما درباره واحدیت تعین ثانی باید دانست که در تعین اول نیز دو لحاظ أحدیت و واحدیت وجود دارد؛ أحدیت برای اسقاط نسب و واحدیت برای اثبات نسب، اما واحدیت در تعین اول، به صورت اندراجی و در مقام تعین ثانی، به صورت تفصیلی حضور دارد؛ زیرا در تعین ثانی، حقیقت علمی، وحدانی است، اما معلوم ها متعددند. بنابراین از تعین ثانی می توان به واحدیت تفصیلی تعبیر کرد. هنگامی که صفت واحدیت برای تعین ثانی به کار می رود، از تعین اول با صفت أحدیت یاد می شود. أحدیت نماینده جهت یگانگی و اندماجی، و واحدیت نماینده جهت تفصیلی و امتیازی است. به عبارت دیگر، بیانگر یکتای همه بودن حضرت حق است. 

    ان مبدئیه الحق انما یصح من حیث الواحدیه التی تلى الاحدیه، و هی مشرع الصفات و الأسماء التی لها الکثره النسبیه اللاحقه و أنها من حیث الحق  الواحد حیثیات أو اعتبارات.

    (قونوی ، فکوک، ص 241-242)

    مبدئیت حق تعالی ونسبت صدور شیءیا اشیایی از او، تنها از جهت واحدیت (تعین ثانی) درست است؛ زیرا او احد و واحد است و واحدیت، پس از أحدیت (تعین اول) می آید و آن خواستگاه صفات واسماء است وکثرت نسبی در آن مقام است و این کثرت اسمایی، برای حق واحد، حیثیات یا اعتبارهای اوست.

    محقق قونوی از تعین ثانی که پس از مقام ذات (غیب هویت حق) وتعین اول (أحدیت و وحدت حقیقی) قرار دارد، با عنوان مبدئیت حق تعالی یاد می کند. در واقع ، وی حقیقت تعین ثانی را حیثیت مبدئیت می داند؛ زیرا تعین مبدئیت سبب ایجاد همه امور، خواه خود اشیا و خواه کمالات اشیاست و چنین امری بدان معناست که تعین مبدئیت باید شامل همه اسما و نسب باشد تا بتواند همه امور را ایجاد کند.

    بنابراین، تعین مبدئیت و حیثیت ایجاد خود را به صورت اسمای مفصل می نماید واشیا را پدید می آورد. در نتیجه، تعین ثانی که موطن اسماست، حقیقتش به همین تعین مبدئیت باز می گردد. بی گمان جهت وجوب که برابر جهت امکانی قرار می گیرد، همین جهت مبدئیت و تعین ثانی خواهد بود. به عبارت دیگر، تعین الوهی که در برابر مألوه ومخلوقات قرار می گیرد، همین تعین خواهد بود:

    ان مبدئیه الحق انما یصح من حیث الواحدیه التی تلى الاحدیه، و هی مشرع الصفات و الأسماء التی لها الکثره النسبیه اللاحقه  الحقیقه الماحیه لجمیع الاعتبارات. و الأسماء و الصفات و النسب و الإضافات هی عباره عن تعقّل الحق نفسه و إدراکه لها من حیث تعیّنه ...

    و المبدئیّه هی محتد الاعتبارات و منبع النّسب و الإضافات الظاهره فی الوجود و الباطنه فی عرصه التّعقّلات و الأذهان، و المقول فیه انّه وجود مطلق واحد واجب، هو عباره عن تعیّن الوجود فی النسبه العلمیّه الذاتیّه الإلهیّه، و الحقّ من حیث هذه النسبه یسمى عند المحقق بالمبدإ، لا من حیث نسبه غیرها.

    (قونوی، رساله النصوص، نص 6، ص 17-18)

    تعبیر غیب هویت حق تعالی به اطلاق او به اعتبار عدم تعین اشاره دارد و وحدت حقیقی او که محو کننده تمام اعتبارها و اسما و صفات و نسب است، همان تعقل و ادراک حق از خود از جهت تعینش (تعین اول) است .... ومبدئیت حق ، پس از این تعین می آید و مبدئیت سرچشمه اعتبارها و منع نسب و اضافه های ظاهر شده در وجود (خارج از صقع ربوبی) است. نیز منبع نسب و اضافه های باطنی در عرصه تعقل و ذهن است (وجودهای ذهنی). و اینکه گفته می شود او وجود مطلق واحد واجب است، همانا تعبیری از تعین وجود در نسبت علمی ذاتی الهی (تعین ثانی) است وحق تعالی از جهت این نسبت، نزد محقق مبدأ خوانده می شئود و نه از جهت نسبتی دیگر.

    و اول التعیّنات المتعلّقه النسبه العلمیّه الذاتیّه (الى آخره) اى، اول لوازم الوجود الحق من حیث الالوهیّه و الواحدیّه التی فیها التعیّنات المتعلقه عن الذات، الامتیاز النسبی لا الحقیقی، و بواسطه النسبه العلمیّه الذاتیه یتعقّل وحده الحق و وجوب وجوده و مبدئیته.

    (قونوی ، رساله النصوص، نص 1، ص 7-8)

    نخستین تعین از تعینات متعلق به ذات حق، نسبت علمی ذاتی است. البته به اعتبار اینکه از ذات تمایز نسبی دارد و نه حقیقی، و به واسطه این نسبت علمی ذاتی است که وحدت، وجوب وجود و مبدئیت تصور وتعقل می شوند.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 439 تا 441

      مقام غیب‌الغیوبی ذات، همه حقایق را در خود، به نحو اندماجی داراست، در تعین اول مسئله چگونه است؟

      وحدت حقیقیه در مقام ذات، مشتمل بر دو جهت احدیت اندراجی و واحدیت اندراجی است. وجود واحدیت اندراجی در مقام ذات به معنای وجود همه کثرات، به نحو اطلاقی و اندماجی در آن مقام است که از آنها با عنوان «شئون ذاتیه» نام می‌برند. بنابراین و با توجه به تعریف تعین اول، باید وجود همه کثرات را در تعین اول نیز مشابه آنچه در مقام ذات گذشت، پذیرفت؛ زیرا تعین اول، علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه است که خودبه‌خود، واحدیت اندراجی را در خود به همراه دارد. البته روشن است که واحدیت اندراجی در مقام ذات، وجودی، و در مقام تعین اول، علمی است، همچنان‌که وحدت حقیقیه در مقام ذات، وجودی، و در تعین اول، علمی است. به بیان دیگر، تعین اول علم به ذات «من حیث الاحدیه الجمعیه» است و چون ذات همه حقایق را مندمجاً دارد، در تعین اول نیز به تبع علم به ذات، علم به همه حقایق مندمج نیز در پی خواهد آمد، و همه کثرات مادون، به نحو علمی و اندماجی در تعین اول وجود خواهند داشت.

      با توجه به مطالب فوق اکنون می توان مراد از واژه ذاتی را در تعبیر اسمای ذاتی توضیح داد، مراد از ذاتی ، اسماء منسوب به ذات است که در مقام ذات علمی ، یعنی تعین اول تحقق اندراجی دارند و گاهی از آن به حروف عالیات و یا حروف اصلی تعبیر می شود:

      و یسمّى ذلک المعلول فی هذه المرتبه حروفاً عالیات‏، و حروفاً أصلیات و مفاتح اول و تاره، یعبّر عنها بمفاتیح الغیب و الأسماء الذاتیَّه و الشئون الأصلیَّه، کلُّ ذلک بحسب اعتبارات مترتّبه منزَّله،- تنزُّله- فی التعیُّن الأول‏

      در تراث عرفانی، از این کثرات به لحاظ‌ها و اعتبارهای مختلف، با عناوین متعددی مانند «اسمای ذاتیه»،  «شئون ذاتیه»، «شئون اصلیه»، «حروف عالیات»، «حروف اصلیات»، «مفاتیح غیب» و «مفاتیح اُوَل» یاد می‌شود.

      کاربرد «اسماء ذاتیه» یا «شئون ذاتیه» برای کثرات مندمج در تعین اول به جهت آن‌ است که همه این کثرات همان کثراتی هستند که در مقام ذات حضور دارند و در تعین اول بدان‌ها علم حاصل می‌شود. در این دو تعبیر وجهه نظر، مقام مافوق تعین اول است، اما در عناوین «حروف عالیات» و «حروف اصلیات»، به مراحل مادون تعین اول توجه شده است. این دو تعبیر، برخاسته از فرهنگ قرآنی است؛ زیرا در فرهنگ قرآنی و دینی، عالَمْ کلام خدا و همه موجودات در آن، کلمات الهی هستند:

      وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَه أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (لقمان، ۲۷)

      این کلمات، خود از حروف شکل یافته‌اند، و این حروف وجودی در مراحل طولی عالم در مواطن متعددی به صورت حروف اصلی و حروف فرعی تحقق دارند، که حقایق مندمج در تعین اول به منزله حروف اصلی تشکیل کلمات و کلام الهی در نزد عرفا مطرح‌اند؛ زیرا همان حقایق مندمج، در تعینات بعدی تفصیل می‌یابند و از آن جهت که در رفیع‌ترین مرحله و مقام تحقق دارند به حروف عالیات موسوم شده‌اند.

      کاربرد تعبیر «مفاتیح غیب» برای اسمای ذاتیه در تعین اول بدین جهت است که غیب ذاتی حق‌تعالی و حقایق پنهان در آن، با کلیدهایی که در تعین اول قرار دارد، گشوده و یک قدم به ظهور نزدیک‌تر می‌شود؛ یعنی خزانه لایتناهی غیب ذات را این کلیدها به‌تدریج می‌گشاید و آن کنوز مخفی را آشکار می‌سازد. تعبیر مفاتیح غیب در مراحل بعدی نیز به‌ کار رفته است؛ زیرا این معنا حالتی طولی دارد، چراکه کثرت در تعین اول، غیب ذات را باز می‌کند، و کثرت در تعین ثانی، غیب تعین اول را ـ که در تعینات و حضرات غیب مطلق نام دارد‌ـ می‌گشاید و همین ‌طور بازگشایی خزاین طولی الهی به وسیله مفاتیح غیب ادامه می‌یابد تا آنکه حقایق مندمج در ذات، به مرحله شهادت مطلقه بار یابند. در همین راستا به کثرت اندماجی در تعین اول، «مفاتح اُوَل» نیز می‌گویند؛ زیرا مفاتیح ثانیه و ثالثه و... در مراحل بعدی قرار دارند.

      در متن‌های ذیل تدبر کنید. صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

      ... ویسمّی ذلک المفعول (اعتبارات مندرجه) فی هذه المرتبه (تعین اول)، حروفاً عالیات وحروفاً اصلیّات ومفاتح اُوَل وتاره یعبّر عنها بمفاتیح الغیب والأسماء الذاتیه والشئون الاصلیّه. کل ذلک بحسب اعتبارات مترتبه منزله فی التعین الاول.

      (صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۴۵)

      مولا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌نویسد:

      حقیقت حق سبحانه (تعین اول) عبارت از تعینی است کلی که جامع جمیع تعینات کلیه و جزویه، ازلیه و ابدیه است، که آن را تعین اول گویند. پس علم او به تعینات نامتناهی به عین علم او باشد به ذات خودش، و چون اشیا را بأسرها در ضمن علم او به ذات او، معلومیتی اندراج داشته، هر آینه از آن هرچه به ظهور آید، چنان و چندان تواند بود که اقتضای آن معلومیت ضمنی بود؛ زیرا که آن فرعِ معلومیت ذات مقدسه از تغیر و تبدل است ازلاً و ابداً، و اقتضای مضاف به معلومیت فرع، راجع به اصل (یعنی راجع به معلومیت اصل ذات است)؛ و این مقتضیاتِ آبی از تناهیِ مذکوره است «اجنّه اشیا در مشیمه مشیّت اولی» و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن نظراً الی ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به حروف عالیات و حروف اصلی (یاد رفته است).

      (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴۴)

      جامی در حاشیه همین قسمت از نقد النصوص می‌گوید:

      مراد از شئونات ذاتیه، اعتبارات واحدیت است که مندرج است در مرتبه اولی (تعین اول) و ظاهر می‌گردد در مرتبه ثانیه (تعین ثانی) و ماتحت او (تعینات خلقی)، به صور حقایق متنوعه. پس اعتبارات واحدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولی، شئون ذاتیه است... .

      (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴5)

      اعتبارات مندرج در مرتبه تعین اول را حروف عالی و حروف اصلی و مفاتح نخستین می نامندو گاه ازآن به مفاتح غیب و اسمای ذاتی و شئون اصلی تعبیر می شود. هر کدام از این تعبیرهاو نام ها، بنابرلحاظ هایی در تعین اول گفته می شود.

      دلیل گزینش دو تعبیر حروف عالیات و حروف اصلی درنامگذاری اسمای ذاتی ، توجهی است که اهل معرفت به فرهنگ قرآنی دارند. در فرهنگ قرآنی همه عالم کلمات حق است که در آیه 27 سوره لقمان گذشت.همه کلمات نیز از حروف اصلی و فرعی- تشکیل شده اند. حروف اصلی ، در تعین اول نوشته شده است و به همین دلیل به آنها حروف اصلی یا حروف عالیات می گویند. پس اسماء ذاتی حق در تعین اول حروف اصلی و عالیاتند که از طریق آنها همه کلمات وجودی نوشته می شود.

      در بیان دیگر قرآنی می خوانیم : و عنده مفاتح الغیب (انعام/59) تبدیل شدن غیب به شهود از طریق مفاتیح صورت می گیرد. مفاتیح در مقام ذات ، شئون ذاتی و در تعین اول اسماء ذاتی اند. از این رو اهل الله این آیه را چنین تفسیر کرده اند که به اسماء ذاتی در تعین اول اشاره دارد، یعنی کلیدی که خزانه غیب را باز می کند و به صورت شهود در می آورد، همان اسماء ذاتی است:

      پس مفاتیح غیب که اسماى اول ذاتند، و به حضرت هویت مضاف، کما قال تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ذاتست من حیث تعیناتها و اعتباراتها الکلیّه الاولیه التى تقتضیها محض الذات من حیث تجلیها الاول على نفسها فى نفسها لنفسها

      (فرغانی، مشارق الدراری، ص 124)

      مفاتح به صیغه جمع از کثرت خبر می دهد ، کثرتی که نزد اوست . اگر تامل شود که این چگونه کثرتی است که به عندالله بودن متصف می شود ، آنگاه تفسیر اهل معرفت یعنی اسماء ذاتی از بهترین و نهائی ترین تفسیر های این آیه قرآنی خواهد بود . عارفان مفاتیح غیب را در مقام ذات ، شئون ذاتی و در مقام تعین اول اسمای ذاتی و در مقام تعین ثانی اسماء و اعیان می دانند . این تعدد از نگاه طولی به هستی بر می اید. اینان عالم مثال را نسبت به عالم ماده و عالم عقل را نسبت به عالم مثال و عالم ماده ، غیب می دانند. از همین رو در نظر ایشان غیب و مفاتیح غیب متعددند. این تفسیرکه بر سطوح تجلی شناختی طولی مبتنی است، از بهترین روش های تفسیر آیات دشوار قرآنی است. البته همان گونه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از بطون هفت گانه یا هفتاد گانه قرآن خبر می دهند، هر آیه باطنی دارد و آن باطن نیز باطنی دیگر دارد و همین طور، بدون این که هیچ کدام از آنها با دیگری منافات داشته باشند.

      جامی در این باره گوید:

      حقیقت حق سبحانه عبارت از تعیّنى است کلى که جامع جمیع تعیّنات کلیه‏ و جزویه‏ ازلیه و ابدیه است، که آن را «تعیّن اوّل» گویند. پس علم او به تعیّنات نامتناهى به عین علم او باشد به ذات خودش. و چون أشیاء را بأسرها در ضمن علم او به ذات او معلومیتى اندراج داشته، هر آینه از آن هر چه به ظهور آید چنان و چندان تواند بود که اقتضاء آن معلومیت ضمنى بود؛ زیرا که آن فرع معلومیت ذات مقدّسه از تغیّر و تبدّل است ازلا و ابدا، و اقتضاء مضاف به معلومیت فرع راجع به اصل. و این مقتضیات آبى از تناهی مذکوره است.

      «اجنه أشیاء در مشیمه مشیّت اولى»؛ و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن‏ نظرا إلى ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته، و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به «حروف عالیات» و «حروف اصلى»

      (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص44و 45)

      جامی در حاشیه این متن در شرح شئون ذاتی می نویسد:

      مراد از «شئونات ذاتیه» اعتبارات واحدیت است، که مندرج است در مرتبه اولى و ظاهر می ‏گردد در مرتبه ثانیه و ما تحت او به صور حقایق متنوّعه. پس اعتبارات و احدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولى شئون ذاتیه است و به اعتبار تفصیل در مرتبه ثانیه صور آن شئون مذکوره است و مسمّى ب «اعیان ثابته» و «ماهیات».

      (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، ص 45)

      منابع :

      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 392 تا 394

        محققان از اهل معرفت، وحدت حقیقی در مقام ذات را دارای دو لحاظ می دانند. در توضیح مراد آنها از دو لحاظ، بین یک مقدمه مهم ضروری است. پیش تر در بیان انواع حیثیات تقییدی دانستیم که به دو صورت کلی می توان کثرت را تصور کرد؛ به گونه ای که نه تنها در مقابل وحدت قرار نگیرد، بلکه در دل آن و از حیثیات آن شمرده شود. از این دو صورت، می توان به کثرت شأنی و کثرت اندماجی تعبیر کرد.

        هنگامی که ذات را با لحاظ شئون و کثرات تفصیلی خارج، همچون عقول مجرده و عوالم مثال و ماده، در نظر می گیریم، نوع کثرتی که در نگاه ما هست به طوری که مایه تمایز و ترکّب در ذات و نیز در مقابل وحدت آن نباشد، کثرتی است که به نحو حیثیت تقییدی شأنی در دل وحدت معنا می شود. ذات به همراه حیثیات تقییدی شأنی متکثر، واحد به وحدت اطلاقی-یا وحدت حقیقی- است. از چنین کثرتی که به نحو حیثیت شأنی تعبیر می کنیم.

         از سوی دیگر، حتی هنگامی که ذات مطلق حق تعالی بدون لحاظ کثرات شأنی و تفصیلی خارجی درنظر گرفته می شود، باز هم در دل خود همه حقایق را به نحو اندماجی داراست. از این حقایق متکثر اندماجی، به شئون ذاتی یا اسمای ذاتی تعبیر می کنیم؛ حقایقی که به عین وجود ذات و به نحو حیثیت تقییدی اندماجی موجودند. چنین حیثیات متکثری به طریق اولی نسبت به حیثیات شأنی مخل وحدت اطلاقی ذات نیستند و در دل آن معنا می شوند.

        اصولا تعبیر حیثیت تقییدی در هر دو مورد ، برای اشاره به همین معناست که کثرات مورد نظر، حیثیاتی درمتن همان ذات اند و نه حقایقی مستقل و افزون بر ذات. از سوی دیگر، بنابر پست های پیشین می دانیم که منشا پیدایش کثرات شأنی و تعینات خارجی و تفصیلی حق تعالی، کثرات اندماجی ذات حق هستند. بنابراین، نوعی ترتب میان کثرات شأنی و اندماجی، وجود دارد، بدین معنا که هر چند شئون و کثرات تفصیلی ذات حق هرگز از ذات وی جدا نیستند و حق تعالی، هرگز بی مظهر و تجلی نیست،

        از لحاظ تحلیلی هنگامی که مقام ذات را فارغ از کثرات تفصیلی در نظر می گیریم و چگونگی صدور این کثرات شأنی ، به ویژه نخستین آنها، یعنی تعین اول را بررسی می کنیم، کثرات اندماجی از نظر رتبی مقدم بر کثرات شأنی هستند؛ زیرا در حالی که هنوز نوبت به کثرات شأنی نرسیده است و تصور آنها تنها پس از فرایند تجلی امکان پذیر خواهد بود، در آن مقام، کثرات اندماجی قابل تصورند؛ یعنی ذات حق به وحدت اطلاقی خویش هر دو نوع کثرت اندماجی و شأنی را شامل است، ولی در بحث از مقام ذات و چگونگی انتشاء کثرت شأنی از آن، تنها کثرت اندماجی تصور می شود. به همین دلیل، بحث وحدت حقیقی ذات درمتون عرفان نظری با بحث کثرت اندماجی پیوندی وثیق دارد.

        در همین جا، بحث دو لحاظ وحدت حقیقی ذات پیش می آید. اهل الله چنین تعبیر می کنند که این ذات مطلق، با نادیده گرفتن کثرت شأنی به دو گونه قابل تصور است: یکی با در نظر داشتن کثرت اندماجی و دیگری بدون در نظر داشتن آن. به بیان دیگر، می توان ذات مطلق و واحد به وحدت حقیقی را بدون درنظر گرفتن احکام و صفات اطلاقی آن همچون علم، حیات و غیره ، و یا با در نظر داشتن آنها لحاظ کرد. اعتبار نخست را، لحاظ أحدیت و اعتبار دوم را ، لحاظ واحدیت وحدت حقیقی می گویند.

        به بیان دیگر در لحاظ واحدیت، ذات حق‌تعالی به گونه‌ای در نظر گرفته می‌شود که همراه با کثرات اندماجی باشد؛ یعنی کثرات اندماجی و شئون ذاتیه که خواه ناخواه در وحدت حقیقیه تحقق دارند، در لحاظ وحدت حق ملحوظ باشند. از این اعتبار تعبیر به «واحدیت ذاتیه» می‌شود.

        اما در لحاظ احدیت، کثرات اندماجی با آنکه در ذات تحقق دارند مدنظر قرار نمی‌گیرند. به بیان دیگر، در این لحاظ فقط به اصل متن توجه می‌شود و حتی شئون ذاتیه، با آن که هستند، در نظر گرفته نمی‌شوند. این لحاظ را «احدیت ذاتیه» می‌خوانند.

        وحدتی که به حضرت ذات مضاعف است، عین اوست ... بلکه مر وحدت را دو اعتبار ذاتی است: یکی آنکه مسقط جمله نسب و اعتبارات باشد و از این جهت، ذات را احد گویند که متعلق کنه ذات و اطلاق وی و بی وصفی و بی نهایتی اوست و اعتبار دوم، آن است که نسب و اعتبارات چون نصفیت واحد مر اثنین را و ثلثیت او مر ثلاثه را و ربعیت او مر أربعه را در او متعقل باشد؛ چنان که گویند : الواحد نصف الاثنین و ثلث الثلاثه و ربع الأربعه إلی غیر ذلک و به این اعتبار، ذات را واحد نام است.

        (فرغانی، مشارق الدراری، ص 122-123)

        برای درک تصویری بهتر از آنچه به عنوان کثرات اندماجی در مقام ذات، مطرح کردیم ، ارائه چند مثال می تواند مفید باشد.

        فیلسوفان اسلامی، از جمله فیلسوفان مکتب مشایی، می پذیرند که در علم ذات به ذات، هم علم، هم عالم و هم معلوم همان ذات است. به بیان دیگر، در متن واقع تنها یک وجود داریم و حیثیات عالم بودن ، معلوم بودن و علم همگی درمتن همان یک وجود معنا می یابند.

        عالم به خود، یعنی ذاتی که هر سه حیثیت عالم بودن، معلوم بودن و علم بر آن منطبق می شود؛ وجودی مجرد و حقیقتی بسیط است که در عین بساطتش ، هر سه حیثیت پیشین را در بر گرفته است. به عبارت دیگر، حقیقتی سراسر حضور است که در آن، هم حضور، هم حاضر و هم طرف حضور موجود است. چنین حقیقت واحدی، یک متن بیش نیست، اما به نفس همان وجود واحد چندین حیثیت در آن حضور دارند؛ حیثیاتی که تنها اعتبارهایی عقلی نیستند، بلکه دارای نفس الامر و جهت خارجی اند؛ بدین معنا که حتی اگر شخص ناظری در عالم نباشد، چنین کثرتی در خارج به نحو اندماجی وجود دارد. البته این معنا، این واقعیت را نفی نمی کند که ذهن، آنها را همچون مفاهیمی کاملا متمایز از یکدیگر باز می شناسد؛ امری که برخی را بدین گمان انداخته است که این حیثیات، چون در ذهن اند، وجود خارجی ندارند. اما پر واضح است که تا در عالم خارج حیثیاتی نباشد، ذهن نمی تواند آنها را باز شناسد. چنین حقایق و حیثیاتی را می توان، حیثیاتی اندماجی یا حیثیاتی انباشه یا نهفته نیز خواند.

        محققان اهل معرفت برای توضیح حقایق اندماجی در یک متن، مثال هایی را مطرح کرده اند.

        گاه به عدد یک مثال زده اند. توضیح اینکه عدد یک در برداشت فلسفی مشاء شمارنده اعداد است؛ بدین معنا که همه اعداد از عدد یک پدید آمده اند؛ یعنی عدد دو از ترکیب دو تا یک و عدد سه از ترکیب سه تا یک و عدد چهار از ترکیب چهار تا یک و .... پدید آمده است. عارفان بر اساس این برداشت، این مثال را برای توضیح اندماج مطرح کرده اند که عدد یک، پیش از آنکه به اعداد دیگر مبدل شود، در همان مقام عدد یک، ویژگی نصف عدد دو و ثلث عدد سه و ربع عدد چهار و ... را داراست؛ با اینکه روشن است عدد یک در مقام خود هنوز هیچ تفصیلی ندارد، ولی در حقیقت تمام این ویژگی های متعدد را در همان بساطت خود، به نحو اندماجی داراست. بنابراین، اگر عدد یک را بدون هیچ کدام از ویژگی ها، تنها به عنوان عدد یک بودن در نظر بگیریم، لحاظ أحدیت عدد یک خواهد بود که در این لحاظ، عدد یک به شرط لا در نظر می آید و با در نظر گرفتن همه این ویژگی ها، لحاظ واحدیت عدد یک شکل خواهد گرفت که در این لحاظ، عدد یک بشرط شیء می باشد و عدد یک به طور مطلق و به خودی خود که این دو لحاظ را تحمل کند، لابشرط خواهد بود که از آن، به وحدت حقیقی عدد یک یاد می شود.

        مثال دیگری که عارفان برای تبیین حقایق اندماجی بدان تمسک جسته اند، دانه درخت است. دانه درخت می تواند رشد کند و به درختی تنومند تبدیل گردد، اما در همان دانه بودن، تمام مراحل بعدی را به صورت بالقوه در خود دارد. در همان دانه درخت ، می توان ساقه و شاخه ها و میوه ها را یافت ولی به گونه ای که با فشردگی دانه بسازد. در واقع، همه مراحل بعدی در او به نحو فشرده موجود است.

        به همین ترتیب، حق تعالی نیز در عین حال که در مقام ذات وحدت حقیقی دارد، تمام حقایق و حیثیات را در همان مقام به نحو اندماجی داراست. هر چند در آن مقام، غیریتی نیست، اما ذهن انسان پس از تعقل آن حقایق، میان آنها تمایز می نهد. از همین رو، می توان به دو لحاظ، ذات حق تعالی را نگریست: یکی بدون لحاظ این کثرات اندماجی؛ یعنی لحاظ أحدیت، و دیگری، با در نظر داشتن این کثرات؛ یعنی لحاظ واحدیت. بنابراین، هر دو لحاظ، لحاظ های نفس الامری در یک ذات بحت بسیط اند:

        و هذه الوحده منشأ الأحدیه و الواحدیه؛ لأنها عین الذات من حیث هی. أعنی: لا بشرط شی‏ء أی المطلق الذی یشمل‏ کونه‏ بشرط أن لا شی‏ء معه و هو الأحدیه، و کونه بشرط أن یکون معه شی‏ء، و هو الواحدیه. و الحقائق فی الذات الأحدیه کالشجره فی النواه، و هی غیب الغیوب.

        (کاشانی ، اصطلاحات الصوفیه، ص 155-156)

        وحدت حقیقی ذات، منشاء احدیت و واحدیت است ، زیرا عین ذات است ، از آن جهت که ذات بدون مشروط شدن به چیزی (لابشرط) در نظر گرفته شود، یعنی ذات مطلق (به اطلاق مقسمی) که هم شامل ذات با این شرط که چیزی همراهش نباشدکه همان احدیت است و ذات ، با این شرط که با همراهش چیزی باشد که همان واحدیت است ، حقایق در ذات احدی همانند تفاصیل یک درخت در دانه است و آن (مقام ذات) ، غیب الغیوب است.

        توضیح اینکه وحدت حقیقی در مقام ذات، یک حقیقت وحدانی لا بشرط است؛ در حالی که أحدیت به شرط لا و واحدیت بشرط شیء است. از آنجا که وحدت حقیقی، با اطلاق مساوق است، هم اسقاط نسب (أحدیت، بشرط لا) و هم اعتبار نسب (واحدیت، بشرط شیء) را شامل می شود؛ یعنی احد و واحد هر دو درآن حقیقت واحد (لابشرط) موجودند. (جامی ، لوایح، لایح 18، ص 36-37)

        صائن‌الدین ترکه نیز با اشاره به وحدت حقیقیه در ذات، دو اعتبار احدیت و واحدیت در ذات را این ‌گونه توضیح می‌دهد که در اعتبار احدیت صرفاً متن ذات مد نظر است و به کثرات اندماجی توجه نمی‌شود. در این حالت، به جانب خفا و بطون ذات توجه شده است؛ اما در اعتبار واحدیت، به جانب ظهور و انبساط ذات به سوی کثرات، توجه می‌شود و ذات به همراه کثرات مندمج در آن لحاظ می‌گردد. در این لحاظ ذات رو به کثرت دارد، و همین اعتبار واحدیت است که در تعین ثانی موجب تحقق کثرات علمی و سپس کثرات خارجی می‌شود. وی می‌گوید:

        انَّ للوحده المعتبره هاهنا اعتبارین‏. أحدهما متعلّقه طرف بطون الذات‏ و ثانیهما متعلِّقه طرف ظهور الذّات و انبساطها و اعتبار إثبات النسب و الإضافات کلّها، و یسمّى الذات به واحداً، و بهذا الاعتبار یصیر الذات منشأ الأسماء و الصفات، و ذلک فی الواحد العددى ظاهر، فانّه إذا اعتبر من حیث انّه واحد من غیر ان یعتبر المبدئیّه للاعداد فهو الواحد المطلق الذی لیس فیه تعدُّد النسب و الإضافات، و إذا اعتبر من حیث انّه مبدأ للاعداد حینئذ یصیر مبدأ للأسماء الغیر المتناهیه مثل نصفیَّه الاثنین و ثلثیّه الثلاثه و ربعیّه الأربعه و هکذا إلى غیر النهایه، إذ به یحصل له باعتبار کل مرتبه من المراتب العددیَّه نسبه و اسم خاصّ لیس فیه شی‏ء من هذه النسب و الأسماء سوى محض (هذا- خ) الاعتبار.

        (صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات بوستان کتاب ، ص 271)

        وحدتی که در بحث از مقام ذات اعتبار می شود، دو لحاظ دارد، یکی به طرف بطون و خفای ذات تعلق دارد و آن اعتبار اسقاط دیگر نسب و اضافات است و ذات به این لحاظ احد خوانده می شود ، دوم متعلق به ظهور ذات و انبساط آن و اعتبار اثبات تمام اضافات و نسب به آن است ، ذات بدین لحاظ واحد خوانده می شود و بدین اعتبار است که ذات منشاء اسماء و صفات می گرددو این معنا در مقام تمثیل در واحد عددی نیز ظاهر است ، زیرا هنگامی که آن را از آن جهت که یک است ، بدون اعتبار مبدئیتش برای دیگر اعداد در نظر بگیریم، پس یک همان واحد مطلقی است که هیچ نسبت و تعدد و اضافه ای در آن وجود ندارد و اگر آن را از آن جهت که مبداء اعداد است در نظر آوریم ، در این هنگام مبداء اسماء غیر متناهی می گردد، همچون نیم دو بودن و ثلث سه بودن و ربع چهار بودن و ... ، زیرا بدین اعتبار است که با لحاظ هر مرتبه از مراتب عددی، نسبت و اسمی خاص برایش حاصل می شودو هیچ کدام از این نسب و اسماء در خودِ یک چیزی بیشتر از یک اعتبار محض نیستند.

        در همین زمینه، عارفان در اشاره به دو لحاظ أحدیت و واحدیت ، به ویژه با در نظر داشتن ویژگی اسقاط نسب برای اولین لحاظ و اثبات نسب برای دومین، تعبیر فنی خاصی به کار می برند که توضیح آن لازم است: گفته می شود أحدیت مندرج در وحدت حقیقی، اولی و احق به سلب، و واحدیت مندرج در آن، اولی و احق به ثبوت می باشد. مقصود از این تعبیر آن است که لحاظ أحدیت از آن جهت که ملازم اعتبار ذات با اسقاط تمامی نسب اندماجی است، به سلب سزاوارتر است. به بیان دیگر، لحاظی که در آن تمام کثرات اندماجی یا شئون ذاتی سلب می شوند، لحاظ به شرط لای ذات مطلق است و بنابراین، سلبی خواهد بود. در مقابل، لحاظ واحدیت که با اثبات تمام این نسب اندماجی برای ذات ملازم است، نسبت به ثبوت اولویت دارد. به بیان دیگر، لحاظ واحدیت ذات، ثبوتی و ایجابی است:

        و لتلک الوحده اعتباران‏ أوّلیان‏: أحدهما سقوط الاعتبارات عنها بالکلیه.

        و سمّى الذات بهذا الاعتبار «أحدا»، و متعلّقه بطون الذات و إطلاقها و أزلیتها. و على هذا یکون نسبه الاسم «الأحد» إلى السلب أحقّ من نسبته إلى الثبوت و الإیجاب. و الاعتبار الثانی ثبوت الاعتبارات الغیر المتناهیه لها مع اندراجها فیها فی أوّل رتبه الذات، کالنصفیه و الثلثیه و الربعیه الثابته و المندرجه فی الواحد العددى، الذی ینتشی منه الأعداد. و الذات بهذا الاعتبار تسمّى «واحدا»، اسما ثبوتیا، لا سلبیّا. و متعلّق هذا الاعتبار ظهور الذات و وجودها و أبدیتها

        (جامی، نقد النصوص، ص 35)

        وحدت حقیقی دو اعتبار اصلی اولی دارد: نخست سقوط تمام اعتبارات و نسب از ذات است و به این لحاظ ذات را احد می نامند و متعلق به این اعتبار ، بطون و اطلاق و ازلیت ذات است . از همین رو ، نسبت احد به سلب، از نسبت آن به ثبوت و ایجاب سزاوارتر. اعتبار دون ثبوت تمام اعتبارت و نسب نامتناهی برای ذات است. افزون بر آن که همه آنها در نخستین مرتبه ذات یعنی تعین اول برای او به صورت اندماجی موجود است همانند نصفیت و ثلثیت و ربعیتی که در یک عدد ثابت یا مندرج هستند. وقتی که دیگر اعداد ازآن پدید می آیند. ذات با این اعتبار ، واحد خوانده می شودکه یک اسم ثبوتی است نه سلبی و متعلق از این لحاظ ، ظهور و وجود ذات و ابدیت آن است.

        پس از آنکه دانستیم وحدت حقیقی ذات از دو لحاظ احد و واحد تشکیل شده است، باید گفت عارفان این دو لحاظ را مایه تکثر وحدت حقیقی نمی دانند، بلکه تنها می خواهند اشاره کنند که این دو لحاظ نفس الامری، به نحو اندماجی دروحدت حقیقی نهفته اند.

        عارفان محقق در تأکید بر این مطلب، مثالی آورده اند.  همان گونه که بعلبک از دو بخش تشکیل شده است و در واقع ، یک حقیقت بیش نیست، در اینجا نیز همین گونه است. این تشبیه، این توهم را ابطال می کند که دو لحاظ پیش گفته در واقع دو حقیقت مستقل بوده و سبب نوعی تعدد و تکثر در مقام ذات و وحدت حقیقی بشوند. نیز تأکید دارد که آن دو، به یک حقیقت تعلق دارند؛ یعنی ذات واحد به وحدت حقیقی که دو لحاظ نفس الامری و واقعی دارد. به عبارت دیگر، حقیقت وحدت حقیقی که حقیقتی وحدانی است، این دو حیثیت نفس الامری را به نحو حیثیات انباشته اندماجی داراست؛ همان گونه که واژه بعلبک که مرکب از دو بخش بعل و بک است، در مجموع نامی برای یک شهر است و این دو جزء همچون دو جزء مستقل عمل نمی کنند که هر کدام مرجع مفهومی متمایزی داشته باشند.

        جامی در نقد النصوص در این باره می‌گوید:

        اول (مقام غیب‌الغیوبی ذات) که هنوز حکم ظهور در بطون و واحدیت در احدیت مندرج بود و هر دو در سطوت وحدت مندمج... .

        (جامی، نقد النصوص، ص۳۴)

        بنابراین واحد به وحدت حقیقی، یکتایی است که تمام کثرات اندماجی را تحمل می‌کند و هاضم همه آنهاست. این بدان معناست که این حقیقت از جهتی یکتاست و لاغیر، و از جهت دیگر کثرات را نیز دارد، یا به دیگر سخن، متنی است که صفات اندماجی را داراست. پس دو جانب متن و کثرات اندماجی بدون هیچ ‌گونه امتیازی از یکدیگر ـ‌ همانند امتیازات میان کثرات شئونی و ذات‌ـ در مقام ذات واقعیت دارند.

        وجود این دو بُعد به نحو اندماجی و غیرامتیازی در مقام ذات، نفس‌الامریت دو لحاظ و دو اعتبار احدیت و واحدیت ذاتیه را سامان می‌دهد، و با آنکه هیچ‌ گونه کثرتی در ذات نیست، قوای ادراکی نفس می‌تواند از آن دو، اعتبار احدیت و واحدیت را استخراج کند.

        همانطور که در بالا گفتیم توجه به این نکته سبب شده است عرفا احدیت ذاتیه و واحدیت ذاتیه را یک اسم مرکب برای یک حقیقت مانند بعلبک و معدی‌کرب بدانند. در «بعلبک» گرچه هر یک از «بعل» و «بک» در مواطن دیگر بر موجود مستقلی دلالت دارند، در ترکیب، «بعلبک» نامی برای واقعیتی خارجی و شهری خاص است، نه آنکه قسمتی از شهر را «بعل» و قسمت دیگر را «بک» بنامند، بلکه یک اسم است برای کل شهر.

        فرغانی در مشارق الدراری در ادامه متن‌های پیشین که درباره‌ احدیت ذاتیه و واحدیت ذاتیه سخن گفته بود، می‌گوید:

        و مغایرت، بین‌الاعتبارین (احدیت و واحدیت) بالنسبه الی تلک الحضره (در مقام ذات غیب‌الغیوبی) واقع نیست. اما بالنسبه الی مفهومنا لکوننا فی قید المراتب وحصن حکمها، مغایرت ثابت می‌یابیم و لهذا نزد محققان، «واحدِ احد» یک اسم مرکب [است] مر یک مفهوم را که ذات یگانه است، چنانچه معدی‌کرب، بعلبک و غیرهما

        (فرغانی، مشارق الدراری، ص 123)

        بیان فرغانی به زبان روشن تر این است که در متن واقع، مغایرتی میان این دو اعتبار (أحدیت و واحدیت) برای ذات نیست، ولی نسبت به فهم ما از آن جهت که در قید مراتب و در بند حکم آنها مقید می باشیم، مغایرت را ثابت می یابیم. از این رو، نزد محققان، واحد احد یک اسم مرکب برای مفهومی واحد است که همان ذات یگانه است؛ چنان که معدی کرب، بعلبک و دیگر نام ها چنین اند. همین مطلب در بیان فناری به اختصار منعکس شده است:

        لا مغایره بین الاعتبارین فی ‌الحقیقه إذْ لا کثره ثمّه بالفعل، لذلک حکم بعض أکابر المحققین انّ الواحد الأحد اسم واحدٌ مرکب کبعلبک قاله الفرغانی؛

        (فناری، مصباح الانس ، انتشارات مولی ، ص 178)

         بین دو اعتبار احدیت و واحدیت ذاتیه در حقیقت مغایرتی نیست؛ زیرا در مقام ذات غیب‌الغیوبی، کثرت بالفعلی وجود ندارد.

        مغایرتی میان این دو اعتبار (أحدیت و واحدیت در مقام ذات) نیست؛ زیرا در آن مقام، کثرت فعلی وجود ندارد. به همین دلیل فرغانی گفته است که واحد احد اسم واحد مرکبی همچون بعلبک است.

        صائن الدین نیز با الهام از عبارات فوق، این گونه توضیح می دهد :

        لا شکَّ ان طرفى‏ بطون‏ الذات و ظهورها انّما یتمایزان بحسب المدارک و المشاهد و ظهورها لها باعتبار و خفاؤها عنها بآخر حتى یسمّى بالأول ظاهراً و بالآخر باطناً. و امّا بالقیاس إلى الذات نفسها، فلا ظهور على بطون و لا بطون على ظهور فقد علم بذلک، ان الوحده بالنسبه إلى الذات لا تمایز بین اعتباریها أصلًا حتى لا یتمیَّز مسمى الواحد فیها عن الأحد.

        (صائن الدین ترکه ، تمهید القواعد، ص 272)

        بی شک دو طرف بطون و ظهور ذات ( أحدیت و واحدیت) تنها به حسب ناظران و مدرکان از هم متمایز می شوند ، برای آنان ظهور ذات به یک اعتبار (واحدیت) و خفایش به اعتباری دیگر(احدیت) است ، به گونه ای که ذات را به لحاظ اعتبار اول ظاهر، و به لحاظ اعتبار دیگر باطن می نامند.

        اما نسبت به خود ذات ، ظهوری افزون بر بطون و بطونی افزون بر ظهور نیست ، پس دانسته شد که اساسا تمایزی میان دو اعتبار وحدت در نسبت با ذات نیست تا آنجا که در آن مسمای واحد از مسمای احد متمایز نیست(در آن لحاظ این دو حیثیت انباشته اندماجی،  برای یک حقیقت وحدانی خارجی است که ترکیب و کثرتی نمی پذیرد.

        بنابراین وحدت ذاتیه مشتمل بر احدیت و واحدیت است که گاه از آنها با عنوان «احدیت و واحدیت اندراجی در مقام ذات» یاد می‌شود. لکن باید دانست که واژه احدیت ذاتیه تنها درباره احدیت ذاتیه اندراجی در مقام ذات به‌ کار نمی‌رود، بلکه گاهی اصل وحدت حقیقیه ذاتیه را نیز که شامل آن‌ است احدیت ذاتیه می‌گویند.

        محقق فناری می‌گوید:

        ثم اوّل المراتب المعلومه وهو مقام التعیّن الاوّل المنعوته بالأحدیّه الذاتیه... .

        (محقق فناری ، مصباح الانس ،ص۱۰۰)

        در این عبارت احدیت ذاتیه به معنای وحدت حقیقیه است و شاید دلیل اینکه وحدت ذاتیه را احدیت ذاتیه نام می‌کنند، اشتمال آن بر احدیت ذاتیه باشد یا به جهت نفی کثرات و نشان دادن آنکه همه حقایق در آن مقام به نحو استهلاکی هستند، بدان احدیت ذاتیه گفته‌اند.

        با توجه به آنچه گذشت و بنابر وحدت ذاتیه مقام ذات، اینک با دقت بیشتری می‌توان درباره تعین اول سخن گفت؛ زیرا تعین اول همانا امتیاز یافتن وحدت حقیقیه اندماجی در مقام ذات است؛ یعنی وحدت حقیقیه همانند همه احکام و کمالات و حقایق در مقام ذات، حالت اندماجی و غیر تعینی دارد. اما در اولین ظهور و تجلی حق، که این تجلی در خودش و برای خودش است و از این روی علم ذات به ذات شکل می‌گیرد، وحدت حقیقیه از حالت اندماجی به حالت تعینی و شأنی درمی‌آید، و در تعین اول، علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه آن، صورت می‌بندد؛ یعنی حق‌تعالی ـ چنان‌که گفته شد‌ـ در تعین اول، به خود از آن جهت که خودش است، بدون لحاظ کثرات، علم و آگاهی می‌یابد. از همین رو و با توجه به آنکه وحدت حقیقیه در مقام ذات مشتمل بر احدیت و واحدیت اندراجیه است، در تعین اول نیز وقتی این حیث برجسته می‌شود، هر دو جهت را به همراه دارد. از این روی چنان‌که وحدت ذاتیه در مقام ذات، احدیت ذاتیه اندراجی و واحدیت ذاتیه اندراجی را داراست، وحدت حقیقیه در تعین اول نیز مشتمل بر احدیت و واحدیت اندراجی است. این سخن بدان معناست که در تعین اول نیز همانند مقام ذات، گرچه همه کثرات تحقق دارند و از همین روی تعین اول منشأ همه تعینات بعد از خود می‌شود، همه به نحو اندماجی متحقق‌اند، و ذات در آنجا به نحو وحدانی و به یکتایی خود مشاهده می‌شود.

        صائن‌الدین ترکه اصفهانی در شرح قواعد ‌التوحید در تبیین حقیقت تعین اول می‌گوید:

        ثم إنّ الذات باعتبار اتصافها بالوحده الحقیقیّه یقتضی تعیّناً یسمّی باصطلاح القوم بالتعیّن الاول تاره وبالحقیقه المحمّدیه أخری؛

        (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۲۵)

        پس همانا ذات به اعتبار اتصافش به وحدت حقیقیه، اقتضای تعینی دارد که در اصطلاح عرفا گاهی به تعین اول و گاه به حقیقت محمدیه موسوم است.

        بنابراین اولین تعینی که از دل حقیقت لاتعینی ذات سر برمی‌آورد و از بقیه حقایق ممتاز می‌شود، وصف وحدت حقیقیه است.

        صائن‌الدین در این باره می‌گوید:

        ... فاعلم انّ الذات باعتبار اللاّتعیّن المسمّاه بغیب الغیب تاره والهویه المطلقه أخری یمتنع أن یعتبر فیها أمرٌ یستلزم التعیّن والتقیّد ویستدعی التکثّر و التعدّد فأوّل ما اعتبر فیها من المعانی الوصفیّه هی «الوحده الحقیقیه»...؛

        (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۲2)

        ... بدان که ممتنع و محال است امری در ذات به اعتبار لاتعینی‌اش که گاهی «غیب‌الغیب» و گاهی «هویت مطلقه» نامیده می‌شود، لحاظ شود که مستلزم تعین و تقید باشد و مستدعی تکثر و تعدد گردد. پس اولین چیزی که از میان معانی وصفی در او اعتبار شده (و مستلزم تعین و مستدعی تکثر گشته) معنای وصفی وحدت حقیقیه است (که در تعین اول صورت می‌بندد).

        وقتی تعین اول، همان حالت افرازی وحدت حقیقیه است، به تبع اشتمال این تعین بر احدیت و واحدیت اندراجی نیز ثابت خواهد شد.

        لمّا کان التعین الاول الجامع بین ‌الواحدیه والاحدیه المعبر عنه بالوحده الذاتیه تاره وبالهویه المطلقه اخری...؛

        (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص141)

        از آنجا که تعین اول، که جامع بین واحدیت و احدیت است و از آن تعین گاهی به وحدت ذاتیه و گاه به هویت مطلقه تعبیر می‌شود... .

        گرچه در مقام ذات دو جهت بطون (احدیت) و ظهور (واحدیت) وجود دارد، و آن مقام از حیث واحدیت روی به ظهور و انبساط دارد، هنوز قابلیت ظهور و انبساط و ایجاد وجود ندارد؛ اما در تعین اول که هر دو جهت بطون (احدیت) و ظهور (واحدیت) متحقق است، این ظهور، قابلیت ظهور و انبساط دارد؛ و گرچه هنوز خود انبساط و ایجاد شکل نگرفته است، قابلیت آن در تعین اول هست. از همین روی، تعین اول را «علم ذات به ذات از حیث قابلیت» نیز می‌گویند.

        محقق جامی در نقد النصوص می‌گوید:

        اول (در مقام ذات) که هنوز حکم ظهور در بطون و واحدیت در احدیت مندرج بود و هر دو در سطوت وحدت مندمج، نام عینیت و غیریت، اسم و رسم، نعت و وصف، ظهور و بطون، کثرت و وحدت، وجوب و امکان (مراد از وجوب در اینجا وجوب در مقابل امکان است وگرنه وجوب اطلاقی، در مقام ذات تحقق دارد) منتفی و نشان ظاهریت و باطنیت و اولیت و آخریت مختفی بود. شاهد خلوت‌خانه غیب هویت (مقام ذات)، خواست که خود را بر خود جلوه دهد. اول جلوه‌ای که کرد به صفت وحدت بود. پس اول تعینی که از غیب ظاهر گشت، وحدتی بود که اصل جمیع قابلیات است، و او را ظهور و بطون مساوی بود، (چون ظهور به واحدیت و بطون به احدیت در وحدت حقیقیه برمی‌گردد، تعین اول نسبت به احد و واحد مندرج علی‌السویه است و اسم غالب در تعین اول، همان وحدت حقیقیه یا احدیت جمعیه است که مشتمل بر هر دو جهت احدیت و واحدیت اندراجی است) و به اعتبار آنکه قابل ظهور و بطون نیز بود، احدیت و واحدیت از او منتشی شدند، والتعین التالی لغیب الهویه واللا تعیّن، هی هذه الوحده التی انتشت منها الأحدیّه والواحدیه فظلّت برزخاً جامعاً بینهما... پس تعین اول عبارت از تمیّز ذات بود به اعتبار قابلیت مذکور.

        وحدت حقیقیه در تعین اول غالباً «احدیت» خوانده می‌شود. به بیان دیگر، ذات به اضافه صفت افراز شده «وحدت حقیقیه» موجب پدید آمدن اسم حقیقی عرفانی می‌شود که از آن غالباً به اَحَد تعبیر می‌شود. لکن برای آنکه اشتباهی پیش نیاید و تصور نشود که این احدیت، واحدیت را در خود ندارد، گاه آن را به قید «جمعیه» مقید می‌سازند و به صورت ترکیبی «احدیت جمعیه» یا «احدیت جمع» به کار می‌برند.

        صدر‌الدین قونوی گاهی در تعین اول «اسم احدی» را به ‌کار می‌برد و می‌گوید:

        انّ التعین الاوّل الإسمی الأحدی الذی سبقت الإشاره إلیه هو اوّل ممتاز من الغیب الإلهی المطلق.

        (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی قم، ص۱۲۰)

        و گاه نیز قید جمعی را به آن می‌افزاید:

        فکان الدالّ علی الحقّ من حیث التعیّن الاوّل، الإسم الأحدی الجمعی.

        (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی قم، ص۱۲۰)

        بنابراین در تعریف تعین اول، هم می‌توان گفت: «علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه» و هم می‌توان گفت: «علم ذات به ذات از حیث احدیت جمعیه»، و اگر در موردی قید «احدیت» به‌تنهایی آمده باشد، همین معنا مراد است.

        دلیل احدیت خواندن تعین اول آن‌ است که واژه واحدیت مشعر به کثرت است؛ زیرا واحد اسم فاعل به معنای وحدت‌بخش است، و از همین روی، در مواردی به کار می‌رود که امر یگانه‌ای موجب جمعیت و وحدت کثرتی شود. از این روی، واحدیت ذاتیه را «واحد» خوانده‌اند، چون مشعر به کثرات اندماجی و جمع آنها در حقیقت وحدانی است؛ در حالی‌ که به جانب دیگر که مشعر به کثرت نیست احدیت اطلاق شده است. در احدیت و واحدیت اندراجی در تعین اول نیز همین نکته موجب نام‌گذاری هر جهتی به اسم مناسب خود از احد و واحد شده است. به‌کار‌گیری واژه «واحدیت» در تعین ثانی نیز از همین روست که در تعین ثانی یک هویت وحدانی مشتمل بر کثرات علمی است. بنابراین اگر به تعین اول، تعین احدی گفته می‌شود نه تعین واحدی، برای آن‌ است که کثرات شئونی اعم از کثرات علمی در تعین ثانی و کثرات خلقی، در آن وجود ندارد.

        مؤیدالدین جندی در این باره می‌گوید:

        ... الواحد بهذا الاعتبار احد، ینتفی عنه الکثره الوجودیّه والنسبیه وهو مقام کان الله ولا شیءَ معه، و مقام استهلاک الکثره الاسمائیه فی الأحدیه الذاتیه؛

        (مؤیدالدین جندی، شرح فصوص الحکم، ص۵۵)

        ... واحد به اعتباری که در تعین اول است، اَحَد است که کثرت وجودی (در تعینات خلقی) و کثرت نسبی (در تعین ثانی) درباره آن منتفی است و این همان مقام کان الله ولا شی‌ء معه، و مقام استهلاک کثرت اسمایی در احدیت ذاتیه است.

        در پایان این قسمت ، تنبیه به این نکته سودمند است که نباید پنداشت اصطلاح أحدیت درمتون عرفانی، تنها برای اشاره به یکی از لحاظ های وحدت حقیقی به کار می رود. این اصطلاح، چون متضمن نوعی وحدت ویژه با بیشترین توجه است، از اصطلاحات مورد علاقه اهل معرفت است. در نتیجه، درموارد مختلف با معانی متعددی به کار رفته است که یکی از آنها معنای یاد شده است. برای مثال عارفان حتی به خود وحدت حقیقی مقام ذات نیز گاه أحدیت ذاتی می گویند؛ درمراتب بعدی تجلی ذات، مانند تعین اول و تعین ثانی نیز تعبیر أحدیت وجود دارد. از همین رو، هنگام برخورد با این اصطلاح، باید از ساده انگاری پرهیز داشت و با دقت در قرینه های موجود در متن، معنا و وجه کاربرد آن را مشخص کرد. برای مثال، نباید اصطلاح احد به کار رفته در تعبیرهای قرآنی همچون قل هو الله احد را به این لحاظ از وحدت حقیقی ناظر دانست. در واقع، اصطلاح احد که در این کریمه قرآنی برای اشاره به وحدت حقیقی به عنوان یکی از صفات ذات به کار رفته است، به معنای ذاتی است که دومی در مقابل ندارد. با الهام از همین معنا در آیه، اهل معرفت، برای اشاره به وحدت حقیقی، اصطلاح أحدیت ذاتی را نیز به کار می برند.

        نکته پایانی این که آیا خود مقام ذات نیز این دو لحاظ احدیت و واحدیت را داراست یا خیر؟

        پاسخ مثبت است .

        توضیح این که در مقام ذات نیز حیثیات و نسب انباشته به نحو اندراجی وجوددارند و می توان یک بار ذات را با آن نسب در نظر گرفت (جهت واحدیت) و بار دیگر اساسا آن نسب را لحاظ نکرد و ذات را با اسقاط نسب لحاظ کرد(جهت احدیت). به بیان دیگر، مقام ذات هم شامل علم ذات به ذات بدون قید و هم شامل علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقی ، یعنی احدیت و  واحدیت است. بنابراین هم وحدت حقیقی و هم  ذات ، یک جهت احدیت دارند که جهت بطون ذات است و نیز یک جهت واحدیت دارند، یعنی جهتی که قابلیت ایجاد کثرات را دارد که همان جهت واحدیت اندراجی در تعین اول است.

        منابع :

        • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 261 تا 269 
        • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 363 تا 373 و 384