عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولایت فاطمیه» ثبت شده است

در میان اعمال صوفیان، عملی وجود دارد که در معنای نمادینش با وِلایت، و در خاستگاهش با وَلایت پیوند دارد. این عمل، پوشیدن خرقه و انتقال آن از مراد به مرید است، که نمادی است از انتقال تعالیم روحانی و موهبتی خاص که با عمل ولایت ربط دارد. هر مرتبه‌ای از وجود، مانند خرقه یا حجابی است که مرتبه فوق خود را می‌پوشاند، زیرا «فوق» به طور نمادین با «باطن» در ارتباط است. خرقه صوفی نمادی است از انتقال قدرت معنوی که موجب می‌شود مرید بتواند از مرتبه عادی آگاهی فراتر رود. مرید به مدد فضیلت در برداشتن این خرقه یا حجاب، در معنای نمادین آن، می‌تواند حجاب درونی را که او را از ذات احدیت دور می‌کند، رها سازد.
همان طور که از ابن خلدون نقل کردیم، پوشیدن و انتقال خرقه و معنای این کار کاملاً با تشیع پیوند دارد. بر اساس حدیث مشهور «کساء»، پیامبر دخترش فاطمه و نیز علی و حسن و حسین را فراخواند و خرقه‌ای (عبایی) روی آنها کشید به گونه‌ای که همه آنها را فراگرفت. این خرقه، نمادی است از انتقال ولایت کلی پیامبر در شکل ولایت جزئی (ولایت فاطمیه) به فاطمه و از طریق او، به امامان که فرزندان او هستند. در حدیثی شیعی و مشهور، اشاره‌ای آشکار به نمادهای عرفانی خرقه شده است که به سبب زیبایی و اهمیت آن، در اینجا به طور کامل نقل می‌شود:(۱)
از پیامبر اسلام- که درود خدا بر او و خاندانش باد- نقل است که فرمود: «هنگامی که [در سفر معراج،] به آسمان رفتم و وارد بهشت شدم، در میانه بهشت قصری دیدم از یاقوت سرخ جبرئیل در را برایم گشود و من وارد قصر شدم در داخل قصر، خانه‌ای از مروارید سفید دیدم، وارد خانه شدم. در وسط خانه، صندوقی از نور بود که قفلی از نور داشت. گفتم: ای جبرئیل، این صندوق چیست و در درون آن چه می‌باشد؟. جبرئیل گفت: ای حبیب خدا، در داخل آن، سرّ خداست که خدا بر هیچ کس جز آنکه دوستش بدارد، برملا نمی‌کند . گفتم: برای من بازش کن. گفت: من فرمانبردار دستور الهی‌ام. از پروردگارت بخواه تا به گشودن آن اذن دهد. آنگاه من از خدا اذن خواستم. از عرش الهی ندایی آمد که: ای جبرئیل، صندوق را بگشا. جبرئیل آن را گشود. در داخل صندوق، فقر و مرقعی دیدم. گفتم: این فقر و مرقع چیست؟ صدایی که از آسمان می‌آمد، گفت: ای محمد، این دو را از هنگام آفرینش‌شان برای تو و امتت برگزیده‌ام و جز به کسی که دوستش داشته باشم، نمی‌دهم و هیچ چیز نزد من محبوب‌تر از این دو نیست. آنگاه پیامبر افزود: خداوند متعال، فقر و مرقع را برای من برگزید و این دو محبوب‌ترین اشیاء نزد او هستند. پیامبر این خرقه را به همین شکل پوشید و پس از بازگشت از معراج، آن را- به اذن و فرمان خدا- بر علی پوشاند. علی آن را پوشید و [به مرور زمان] وصله‌هایی بر آن زد، تا آنجا که می‌فرمود: آنقدر بر این خرقه وصله زده‌ام که دیگر از وصله دوز شرمم می‌آید. «علی پس از خود، خرقه را بر فرزندش حسن پوشاند و سپس حسین و سپس فرزندان حسین یکی پس از دیگری آن را پوشیدند تا این به خاتم ختم، امام مهدی- که درود خدا بر او باد- رسید و اکنون خرقه نزد اوست».
ابن ابی جمهور (۸۳۸-۹۰۴ق)، همچون دیگر شارحان شیعی متأخر این حدیث، افزوده است خرقه‌ای که صوفیان می‌پوشند و از یکی به دیگری منتقل می‌شود، غیر از خرقه مذکور در حدیث است. بله، صوفیان می‌کوشند تا همچون پیامبر، شرایط پوشیدن آن خرقه را به دست آورند و از طریق آن، به اندازه توان خود، از اسرار الهی که خرقه بدان اشاره دارد آگاه شوند.
مسأله ولایت و خرقه که نماد آن است عنصر مهم مشترک میان تصوف و تشیع را روشن می‌کند؛ عنصری که ظهور صورت باطنی علم و تعلیم است. کاربرد روش تأویل در فهم قرآن و نیز دیگر«متون آسمانی» و ایمان به درجات و مراتب معنای وحی- که هر دو در تصوف و تشیع امری شایع است- نتیجه ظهور این صورت عرفانی معرفت است. حضور ولایت، ساختار عرفانی تشیع و تصوف را بالسویه تضمین می‌کند.
مفهوم امام در تشیع بسیار به مفهوم ولایت نزدیک است چرا که امام کسی است که قدرت و عمل ولایت دارد. امام در تشیع نقشی محوری دارد، ولی در اینجا نمی‌توانیم به این مسأله از همه ابعاد بپردازیم و تنها به بعد معنوی آن اشاره‌ای گذرا می‌کنیم. از بعد معنوی، امام راهبر معنوی است که تقریباً شبیه عملکرد شیخ و پیر در تصوف است. شیعیان می‌کوشند با امام خود، که کسی جز رهبر باطنی معنوی نیست، روبه رو شوند. بنابراین، برخی از صوفیان شیعی، از امامِ تک تک اشخاص سخن به میان می‌آورند. اگر از نقش دینی و آسمانی امام چشم‌پوشی کنیم، نقش و عملکرد ولایی او به عنوان راهنمای معنوی، مانند شیخ و پیر در تصوف خواهد بود.
در واقع همانطور که در تصوف، هر شیخی در ارتباط با قطب عصر خود است، در تشیع نیز همه اعمال معنوی در هر عصری در خود ارتباطی با امام دارند. آن‌گونه که در نوشته‌ی سیدحیدر آملی (۷۸۳- ۷۲۰ق) به چشم می‌خورد، باور به امام به عنوان قطب عالم امکان، با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است. وی می‌گوید: «قطب و امام، دو واژه‌اند با یک معنا که هر دو به یک شخص دلالت دارند. 

«آموزه انسان کامل آنچنان که ابن‌عربی (۵۷۰-۶۳۸ق) بسط داده و آموزه مهدی که شیوخ متأخر صوفی مطرح کرده‌اند، بسیار به آموزه شیعی قطب و امام نزدیک است. همه این آموزه‌ها، از اساس و در نهایت از واقعیت عرفانی یکسانی حکایت دارند؛ یعنی، حقیقت محمدیه که هم در تصوف و هم در تشیع وجود دارد. تا جایی که به تدوین این آموزه مربوط است تشیع بر مبانی صوفیان متأخر تأثیر مستقیم داشته است.


(۱) ابن‌ابی‌جمهور احسائی، المُجلی تهران، چاپ سنگی شیخ احمد شیرازی، ۱۳۲۹ق. ص ۳۷۹


منابع :

  • سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،

    فصل نهم کتاب «تشیع: آموزه‌ها، اندیشه، معنویت»

    (Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)

    ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،

    ۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد