عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یوسف ثانی» ثبت شده است

به برکت ایشان صفویه داخل در حکومت شد و به جهت شخصیت والائی که داشت جایگاه اجتماعی خاصی را برای خانواده‌اش رقم زد. از ایشان به بعد این بستر سنی، تبدیل به بستری شیعی می‌شود. (یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره))

صفی‌الدین ابوالفتح اسحاق، ملقب به «شمس‌الدین» و معروف به «شیخ صفی»، عارف و شاعر قرن هشتم هجری قمری است.

نسب او را با نوزده واسطه به امام موسی کاظم (علیه‌السّلام)، امام هفتم شیعیان دوازده امامی، رسانده‌اند. در ریحانه‌الادب، صفاتی چون «برهان الاصفیاء»، «قطب‌الاقطاب» و «شیخ‌العارفین» برای او ذکر شده است. (حقیقت، عبدالرفیع، عارفان بزرگ ایرانی در بلندای فکر انسانی، ج۱، ص۵۹۱، تهران، کومش، ۱۳۸۳ش)

او فرزند مردی زارع بود و در روستای کلخوران، واقع در شمال‌ غربی اردبیل، زاده شد. به‌ جز مدتی که به فارس و گیلان سفر کرد، تا پایان عمر در همان روستا ساکن بود. شیخ صفی در کودکی توجه خاصی به امور مذهبی نشان می‌داد. در جوانی قرآن را حفظ کرد و ضمن تحصیل علوم مقدماتی به زهد و ریاضت پرداخت و به مشاهده ظهورات غیبیه و عوالم غیرمرئیه توفیق یافت. گاهی در مزار شیخ فرج اردبیلی و گاهی در مرقد شیخ ابوسعید اردبیلی به عبادت مشغول می‌شد. (حاج سید جوادی، احمد صدر، و دیگران، دایره‌المعارف تشیع، ذیل شیخ صفی، تهران، نشر شهید محبی، ج۱، ۱۳۸۳ش)

شیخ صفی از عارفان نامی عهد اولجایتو و پسرش، ابوسعید بهادرخان ایلخانی، بود که با مریدان خود در آن ایام در کلخوران، در اطراف مقبره پدر خود، می‌زیست. شیخ صفی، به سبب مقام بلند عرفانی خود، همواره از توجه ایلخانان مغول برخوردار بود. وی در دستگاه غازان‌خان به اعتبار مُراد مقتدر خود، شیخ زاهد، قرب و منزلتی داشت. خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر به او احترام می‌گذاشت و هر ساله برای مخارج خانوار او نقد و جنس فراوان می‌فرستاد. خواجه رشیدالدین در مکتوبی به پسر خود، امیراحمد حاکم اردبیل، توصیه کرده است که در معامله خود با مردم اردبیل چنان کند که شیخ صفی‌الدین از او راضی و شاکر باشد. (اردبیلی، ابن بزاز، صفوه‌الصفا، ج۱، صص۳ و ۷، به تصحیح غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، ۱۳۷۳ش)

اردبیلی، ابن بزاز، در کتاب خود، در شرح احوال و سخنان و کرامات شیخ صفی نوشته است:

«صفی‌الدین در جوانی از بابت زیبایی و حسن صورت چنان بود که او را «یوسف ثانی» لقب داده بودند و به سن بلوغ نارسیده زنان در عشق او دست‌ها می‌بریدند، ولی دلِ مبارک او از ایشان می‌رمید و این حسن صورت در دوران بلوغ به حدی بود که اولیاءاللّه وی را پیر تُرک خواندندی و در جماعت طالبان او را زرین‌محاسن می‌گفتند.» (همان ص ۴)

حمدالله مستوفی نیز در تاریخ گزیده او را مردی صاحب‌وقت خطاب کرده است. نوشته‌اند وی نخست در اردبیل دانش آموخت. چون از دانشمندان آن شهر بی‌نیاز شد، در پی پیری می‌گشت که او را ارشاد کند و چون شنید که شیخ نجیب‌الدّین بُزغُش شیرازی در شیراز حلقه تصوف دارد، آهنگ شیراز کرد. چون به آن‌جا رسید، شیخ نجیب‌الدین زندگی را بدرود گفته بود. (دهخدا، علی‌اکبر، و دیگران، لغت‌نامه، ذیل صفی‌الدین، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۷ ش) وی با سعدی شیرازی در شیراز ملاقات کرد.

شیخ صفی چندی در حلقه مریدان مشایخ معروف آن دوران، شیخ رکن‌الدین بیضاوی و امیرعبدالله، درآمد و امیرعبدالله او را به شیخ تاج‌الدین ابراهیم، معروف به دیدار با «شیخ زاهد گیلانی»، عارف مشهور آن زمان که در گیلان می‌زیست، تشویق کرد و شیخ صفی چهار سال در پی شیخ زاهد می‌گشت تا این‌که در روستایی، در منطقه گیلان، به او رسید و تا زمان مرگ شیخ زاهد، مدت ۲۵ سال، در حلقه مریدان او بود و از او اخذ انابت و فنون طریقت کرد و دست ارادت بدو داد و داماد او شد و پس از مرگ او، در همان طریقت، جانشین وی شد. (حاج سید جوادی، سیدکمال، اثرآفرینان، ، ذیل شیخ صفی، ج۳، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۸ ش) شیخ صفی در این زمان گاهی در لاهیجان و گاهی در اردبیل زندگی می‌کرد. او همچنین معاصر شیخ علاءالدوله سمنانی بود و منابع از ارتباط معنوی ایشان سخن گفته‌اند. (مصاحب، غلامحسین، دایره‌المعارف فارسی، ج۱، ص۵۵۱، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱ ش)

شیخ صفی بیش از ۳۰ سال به هدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشت و گفته‌اند که بیش از ۱۰۰ هزار نفر را تربیت کرد. نیز آورده‌اند که تعداد مریدان و توسعه نفوذ او در آسیای صغیر نیز بسیار بوده است.

شیخ صفی در پایان زندگی به حج رفت و پیش از رفتن، پسرش، صدرالدین، را به جای خود گماشت.  وی در بازگشت از این سفر بیمار شد و پس از دوازده روز بیماری، در صبح روز دوشنبه ۱۲ محرم در ۸۵ سالگی، در اردبیل، زندگی را بدرود گفت. فرزندان او، به‌ویژه پادشاهان صفوی، بر سر قبر او بنای بسیار باشکوهی ساختند که اکنون به بقعه شیخ صفی‌الدین اردبیلی معروف است و از بناهای باشکوه تاریخی ایران به‌شمار می‌رود. (حکیمیان، ابوالفتح، فهرست مشاهیر ایران از آغاز دوران‌های افسانه‌ای تا زمان حاضر، ج۲، ص۹۲، تهران، انتشارات دانشگاه ملی ایران، ۱۳۵۷ش)

شیخ صفی‌الدین زنی به نام بی‌بی فاطمه داشت که دختر شیخ زاهد گیلانی بود و از او سه پسر به‌نام‌های محیی‌الدین، که پیش از پدر، در ۷۲۴ ق، درگذشت؛ صدرالدین موسی (۷۳۴-۷۹۴ ق)، که جانشین پدر شد؛ و ابوسعید داشت. او زن دیگری داشت که دختر اخی‌سلیمان کلخورانه بود. او دو پسر به نام‌های علاءالدین و شرف‌الدین داشت و یک دختر که همسر شیخ شمس‌الدین، پسر شیخ زاهد گیلانی، بود. شیخ صدرالدین، پسر دوم شیخ صفی، نیای خاندان صفوی است. (حقیقت، عبدالرفیع، عارفان بزرگ ایرانی در بلندای فکر انسانی، ج۱، ص۵۵۱، تهران، کومش، ۱۳۸۳ش)

بر اساس شواهدی می‌توان گفت که شیخ صفی مذهب سنی شافعی داشته و انتساب به خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را هم ادعا کرده است. (مصاحب، غلامحسین، دایره‌المعارف فارسی، ج۱، ص۵۵۱، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱ ش) صفی‌الدین مؤسس طریقت صوفیانه «صفوی» است که پیروان آن کلاه سرخ دوازده تَرَکی بر سر می‌گذاشتند و برای همین «قزل‌باش»، یعنی سرسرخ، نامیده می‌شوند. صفویه، چون به یاری ایشان به پادشاهی رسیدند، همان کلاه را تاج سلطنت خود کردند. (حقیقت، عبدالرفیع، عارفان بزرگ ایرانی در بلندای فکر انسانی، ج۱، ص۵۵۱، تهران، کومش، ۱۳۸۳ش)

با رهبری شیخ صفی، به‌رغم مخالفت‌ها و کارشکنی‌های فرزندان شیخ زاهد و پیروان او، نام فرقه زاهدیه زیر نام جدید صفویه ظاهر شد و به سبب وسعت و اهمیتی که یافته بود از صورت یک فرقه صوفیانه به شکل نهضتی مذهبی در اردبیل درآمد و به صورت دعوتی در سراسر ایران، سوریه و آسیای صغیر پراکنده شد و حتی به سیلان نیز رسید. صفی‌الدین حتی در دوره حیات خود تاثیر سیاسی بسیاری بر جای نهاد. تعیین پسرش، صدرالدین موسی، به جانشینی خود نشان می‌دهد که او قصد داشته قدرت سیاسی را در دودمان صفوی حفظ کند. (همان صص ۱۵۰و ۱۵۱)

به شیخ صفی کرامات بسیاری منسوب است که در میان خاص و عام مشهور و در کتاب‌های بسیاری درج شده است. از جمله این کتاب‌ها اعیان‌الشیعه و صفوة الصفا از ابن‌ بزاز است. اولاد او، بنابر رسم معمول در سلسله، خودشان را ملقب به «سلطان» می‌کردند؛ مثل سلطان حیدر، سلطان جنید و سلطان اسحاق، تا آن‌که عاقبت، سلطنت دنیوی را نیز با سلطنت طریقتی توام ساختند و چندین تن از این خانواده به قدرت رسیدند و، به سبب انتسابشان به شیخ صفی، به سلاطین صفویه معروف شدند. پایتخت آنان نخست تبریز و سپس قزوین بود، تا آن‌که از عهد شاه عباس اول اصفهان را مرکز سلطنت خود کردند . (همان صص ۱۵۱و ۱۵۲)

در روضات‌الجنّان و جنّات‌الجنان درباره ارتباط معنوی شیخ صفی و علاءالدوله سمنانی آمده است که در مجلسی از مجالس حکّام زمان این دو شیخ حضور یافتند و با هم صحبت می‌کردند. وقتی که طعام آوردند حضرت شیخ علاءالدوله از آن طعام نخورد، اما شیخ صفی آن غذا را خورد. بعد از آن‌که از مجلس بیرون آمدند، بعضی از ارباب خبائث و اهل حقد و حسد، که کارشان فتنه‌انگیزی و غیبت است، به خدمت حضرت علاءالدوله آمدند و گفتند: چگونه است که شیخ صفی از این طعام‌ها خورد، مگر وی احترازی از حرام ندارد؟ شیخ علاءالدوله فرمودند: شیخ صفی دریایی است که به این‌ها متغیر نمی‌شود و از کجا معلوم که این طعام‌ها حرام بوده باشد؟ همان شخص به خدمت شیخ صفی آمد و گفت: شیخ علاءالدوله چرا از این طعام نخورد با آن‌که شما خوردید؟ شیخ صفی گفت: شیخ علاءالدوله شاه‌باز بلندپروازی است که بر هر مُرداری ننشیند. (همان ص ۵۵۳)

از شیخ صفی کتاب مستقلی برجای نمانده است، ولی مطالعه باب چهارم از کتاب ابن‌بزاز، که به تفسیرهای عرفانی صفی‌الدین اردبیلی از آیات قرآنی و احادیث نبوی اختصاص دارد، نشان می‌دهد که او، گذشته از سیاستمداری و زعامت و مرشدیت، مردی صاحب کرامات عالیه، مفسّر قرآن، عالم، فاضل و شاعر بوده است. وی در این تفسیرها به اشعار سنایی، عطار، عراقی، مولوی و سعدی استشهاد می‌کند. (حاج سید جوادی، احمد صدر، و دیگران، دایره‌المعارف تشیع، ذیل شیخ صفی، تهران، نشر شهید محبی، ج۱، ۱۳۸۳ش)

کتابی به نام قُرّاء مجموعه را نیز به شیخ نسبت داده‌اند. شیخ صفی به لهجه گیلانی و زبان رایج فارسی شعر می‌سرود که از اشعار او چند بیتی به جا مانده است. (لغت‌نامه، ذیل صفی‌الدین، ج۱، ص۵۵۱، مصاحب، غلامحسین، دایره‌المعارف فارسی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱ ش)

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

  • ولایتی، علی‌اکبر، تقویم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران، ج۱، بخش دوم، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۹۲، ص۱۴۰۳