در ابتدا به بغداد رفت و ملازمت مجلس شیخ ابو اسحاق شیرازی کرد و کار وی بالا گرفت و بر اقران خود در علم فقه و غیر آن، خصوصاً در علم نظر فایق آمد. و شیخ ابو اسحاق وی را با صغر سن بر بسیاری از اصحاب خود تقدیم میکرد... بعد از آن ترک همه کرد و طریق عبادت و ریاضت و مجاهده پیش گرفت. و مشهور آن است که انتساب وی در تصوف به شیخ ابوعلی فارمدی است. (نفحات الانس، ص ۳۸۰)
خواجه یوسف همدانى، عارف، واعظ و پیرِ بنیانگذاران سلسلههاى خواجگان و نقشبندیه است. ابویعقوب یوسفبن ایوب در ۴۴۰ یا ۴۴۱ در قریة بُوزَنْجِرد نزدیک همدان و بر راه ساوه - رى به دنیا آمد (سمعانى، عبدالوهاببن احمد شعرانى، الطبقات الکبرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ج ۱، ص ۴۱۲.)
خواجه یوسف در جوانى و پس از ۴۶۰، براى تحصیل در نظامیه، رهسپار بغداد شد و به حلقه درس ابواسحاق شیرازى، فقیه بنام شافعى، راه یافت و با آنکه جوان بود از شاگردان برگزیده او شد (عبدالرحمانبن احمد جامى، نفحاتالانس، چاپ محمود عابدى، تهران۱۳۷۰ش ، ص ۳۸۰).
او از محضر استادان دیگرى چون ابراهیمبن على فیروزآبادى صاحب التنبیه، ابوالحسین محمدبن على مهتدى باللّه، ابوالغنائم عبدالصمدبن علىبن مأمون هاشمى، ابوجعفر محمدبن احمدبن مسلمه، ابوبکر احمدبن علىبن ثابت خطیب، ابن هزار مرد و ابنالنَقّور در بغداد بهره برد. در بخارا نیز از ابوالخطّاب محمدبن ابراهیم طبرى و در سمرقند از احمدبن محمدبن فضل فارسى و در اصفهان از حمدبن ولْکیز فقه و اصول آموخت. (همان)
بیشتر استادان او بر مذهب شافعى بودند و در غرب ایران که زادگاه و محل تحصیل وى بود، نیز این مذهب رواج بیشترى داشت (خواجهیوسف همدانى، رتبهالحیات، چاپ محمدامین ریاحى، تهران ۱۳۶۲ش ، مقدمه ریاحى، ص ۱۲).
ولی خواجه یوسف به احتمال بسیار و چنانکه فخرالدین صفى (علىبن حسین فخرالدین صفى، رشحات عینالحیات، چاپ علىاصغر معینیان، تهران ۱۳۵۶ش، ج ۱، ص ۱۴۱۳) یادآور شده، پیرو مذهب ابوحنیفه بوده است. شاید همین امر سبب مهاجرت وى به شرق ایران و سپرى کردن بخش اعظم عمرش در مرو و هرات، که از مراکز نفوذ حنفیان محسوب مىگردید، بوده است.
فضاى فکرى خاص و اشاعه طریقتِ منطبق با شریعت در سده ششم، خواجه یوسفِ متشرّع را که صاحب ذوقى عرفانى بود ـ به رهسپارى در طریقت رهنمون شد تا در کنار بهرهگیرى از استادان فقه و کلام به پیشوایان بزرگ صوفىِ همروزگارش همچون ابوعلى فضلبن محمد فارْمَدى (۴۰۷،۴۷۷)، عبداللّه جوینى، عبدالقادر گیلانى و حسن سمنانى گرایش یابد (عبدالمجیدبن محمد خانى خالدىنقشبندى، الکواکب الدریه على الحدائق الوردیه فى اجلاء الساده النقشبندیه، چاپ محمد خالد الخرسه، دمشق، ۱۹۹۶، ص ۳۴۲). به این ترتیب سلسله مشایخ او به واسطه عبداللّه جوینى به جنید بغدادى مىرسد (محمدبن ابىزید کاتب سمیرمى، شرایط مریدى، در فرهنگ ایران زمین، ج ۱۴ (۱۳۴۵-۱۳۴۶ش)، ص ۳۲۷).
خواجه یوسف در میان مردم، محبوب و در سخنورى و وعظ چیرهدست بود (ابنتغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، قاهره،۱۳۸۳-۱۳۹۲، ۱۹۶۳-۱۹۷۲، ج ۵، ص ۲۶۸) و مجالس پرشورى را در خانقاه خود در مرو برپا مىکرد (عبدالوهاببن احمد شعرانى، الطبقات الکبرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ج ۱، ص ۱۳۵). استقبال از این خانقاه تا آنجا بود که آن را کعبه خراسان لقب داده بودند (دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکرةالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/ ۱۹۰۱، ص ۹۵).
خواجه یوسف به عنوان راوى حدیث اعتبار بسزایى داشت، چنانکه ابنعساکر در 531 در مرو، از وى حدیث شنید (سمعانى؛ عبدالوهاببن احمد شعرانى، الطبقات الکبرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸،ج ۲، ص ۳۵۷) .
خواجه یوسف همدانى در ۵۰۶ به بغداد بازگشت و در آنجا مجالس درس و وعظ برپاداشت (ابنجوزى، کتاب صفهالصفوه، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸-۱۳۹۲/ ۱۹۶۸-۱۹۷۲، ج ۴، ص ۶۰).
خواجه در همین جلسات با نفرینى که در حق یکى از ایراد کنندگانش کرد و نیز پیشبینى مرگ وى «به حال کفر»، که به حقیقت پیوست، به عنوان پیرى صاحب کرامت شهرت یافت (ابنخلّکان، وفیات الاعیان، ج ۷، تتمه، ص ۷۸-۷۹).
وى کمى پیش از مرگ، چهار تن از اصحاب خود را به خلافت و نیابت برگزید که عبارت بودند از: عبداللّه بَرَقى، حسن انداقى، احمد یَسَوى و خواجهعبدالخالق غجدوانى (علىبن حسین فخرالدین صفى، رشحات عینالحیات، چاپ علىاصغر معینیان، تهران ۱۳۵۶، ج ۱، ص ۱۴-۱۵) که دو تنِ اخیر بنیانگذاران دو طریقت مهمِ یَسَویه در آسیاى مرکزى و خواجگان در ماوراءالنهر بودند.
در واقع، اهمیت خواجهیوسف همدانى در تاریخ تطور اندیشههاى صوفیانه چنان است که سلسله نقشبندیه در فاصله مرگ وى تا بهاءالدین نقشبند (متوفى ۷۹۱) به نامِ خواجه یوسف، خواجگانیه نامیده شده است (محمدبن محمد پارسا، قدسیه: کلمات بهاءالدین نقشبند، چاپ احمد طاهرىعراقى، تهران ۱۳۵۴ش ، مقدمه طاهرى عراقى، ص ۲۸).
جز این چهارتن و دیگر کسانى که محضر وى را بدون واسطه درک کردهاند، بسیارى از شاخصترین عارفان آن روزگار همچون ابوبکر خطیب، ابوالقاسم قزوینى، ابوحفص زاهد همدانى، ابوالمحاسن خلیلى، سنایى (عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۶۳ش ، ص ۲۳۹) و پسر عموى سنایى، رضىالدین لالا تحتتأثیر آموزههاى او بودهاند (جامى، نفحات الانس، ص ۴۳۷).
بسیارى از تذکرهنویسان و گزارشنویسان تاریخ تصوف، بهویژه از سده ششم تا نهم، در آثار خود از خواجه یوسف همدانى به بزرگى یاد کردهاند از جمله: عطار در الهىنامه (ص۱۱۶-۱۱۷)، تذکرهالاولیاء (ص ۸) و منطقالطیر (ص۲۳۱)، نجم رازى در مرصادالعباد (ص ۲۹۷)، مجدالدین بغدادى در تحفه البَرَره (ص ۷۸، ۱۵۸) و باخرزى در اوراد الاحباب (ج ۲، ص ۷۲). از این میان، روایات اوحدالدین کرمانى مبنى بر اشاره ابنعربى به خواجه یوسف تنها چند سالى پس از مرگ خواجه (اسماعیل نبهانى، جامع کراماتالاولیاء، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱، ج 2، ص ۵۲۸)، مىتواند شاهدى بر گستره وسیع شهرت وى در زمان حیات و اندکى پس از مرگ باشد.
خواجه یوسف همدانى در 535 در قصبه بامیین، از توابع بادغیس نزدیک بَغْشور در میان مرو و هرات، درگذشت (علىبن حسین فخرالدین صفى، رشحات عینالحیات، چاپ علىاصغر معینیان، تهران ۱۳۵۶ش ، ج ۱، ص ۱۴). او را نخست در همانجا به خاک سپردند اما چندى بعد، پیکرش را یکى از مریدان او به نام ابننجار به مرو بازگرداند و در محلى واقع در سىکیلومترى شمال این شهر به نام بیرام على ،که بعدها به نام خواجه یوسف مشهور شد ـ به خاک سپرد (سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى تا پایان قرن دهم هجرى، تهران ۱۳۴۴ش ، ج ۱، ص ۲).
آثار برجامانده از خواجه یوسف بسیار اندک است و شاید این یکى از دلایل افول شهرت او پس از سده نهم و محدود شدنِ اشتهار وى به متون خواجگان و نقشبندیه باشد.
مهمترین اثرش رتبهالحیات (تهران ۱۳۶۲ش)، رسالهاى مختصر و از نمونههاى آثار عرفانى به زبان فارسى است که بهویژه براى کاربرد اصصلاحات صوفیانه فارسى در خور توجه است. خواجه یوسف در این اثر با گرایش به گزیدهگویى و نیز توجه به پارسى روان و سَره، تأملات خود را نوشته است. تأثیر این رویکرد زبانى در گفتمان عارفانه خواجگان و نقشبندیه محسوس است؛ چنانکه مبانى اصلى اندیشههاى عرفانى ایشان بهصورت مصادر مرخّم فارسى بیان شده است و کاربرد وسیع آن از ویژگی هاى نثر رتبه الحیات محسوب مىشود (براى نمونه رجوع کنید به خواجه یوسف همدانى، ص ۳۰-۳۱، ۳۳، ۳۶، ۴۰).
دو رساله کوتاه نیز در باب توحید و اخلاق و مناجات به صورت خطى از او باقى است که در کتابخانههاى مدرسه سپهسالار (مدرسه عالى شهید مطهرى) و دانشگاه تهران نگاهدارى مىشود (رجوع کنید به منزوى، ج ۲، ص ۱۱۶۹).
همچنین او را مؤلف آثار دیگرى نیز دانستهاند که اکنون برجانمانده است از جمله فصوص (رجوع کنید به جامى، ص ۴۸۷) و کشف (اوزجندى، ص ۱۰۶). نجیبالدین على بُزْغُش شیرازى، از مشایخ سهروردى، نیز مدعى بود که خواجه یوسف در رؤیا بر او ظاهر شده و مدعى تألیف دو اثر به نام هاى منازلالسالکین و منازلالسائرین شده است (جامى، ص ۳۸۱-۳۸۲). نفیسى (ج ۲، ص ۷۱۸)
منابع :
- یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)