عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تعین ثانی» ثبت شده است

همانند تعین اول، عارفان از این مقام نیز با نام‌های گوناگونی یاد کرده‌اند؛ همچون تعین ثانی، تجلی ثانی، حضرت علمیه و مقام واحدیت. نام های دیگری نیز در آثار عرفانی یافت می شوند؛ همچون مرتبه الوهیت، عالم معانی، حضرت ارتسام، مرتبه ثانیه و قاب قوسین که به عنوان شاهد، قطعه ای در بردارنده هر کدام نقل می شود.

مرتبه الوهیت

جامی وجه نام گذاری تعین ثانی به این نام را چنین بیان می کند:

فباعتبار أنّه‏ أصل‏ ظهور التعیّنات و منشأها و منشأ جمیع الکمالات المضافه إلى کل واحد منها و قبله توجّهاتها و مرجعها بسبب ذلک، و أن التجلّی الثانی الظاهر به و فیه أیضا أصل جمیع الأسماء الإلهیّه و کلها و مرجعها لذلک سمّی بمرتبه الألوهیه

(جامی ، نقد النصوص، ص 39)

مرتبه تعین ثانی به اعتبار اینکه سرمنشا ظهور تعینات و تمام کمالاتی است که به هریک از تعینات اضافه می شود، و نیز به این اعتبار که محل توجه تعینات است، مرتبه الوهیت نامیده می شود.

عالم معانی

این عبارت نیز به وجه نام‌گذاری تعین ثانی به عالم معانی اشاره دارد :

باعتبار تحقق جمیع معانی الکلیه و الجزئیه و تمیزها فیه تسمی بعالم المعانی

(جامی، منتهی المدارک، ص17)

به اعتبار تحقق تمام معانی کلی و جزئی و تمایزشان در آن مرتبه، عالم معانی نامیده شده است.

حضرت ارتسام

جامی در این عبارت هم به وجه نام گذاری تعین ثانی به چنین اسمی اشاره دارد:

و باعتبار ارتسام‏ الکثره النسبیه المنسوبه إلى الأسماء الإلهیه و الکثره الحقیقیه المضافه إلى الکون و حقائقه فیه سمّی بحضره الارتسام‏

(جامی، منتهی المدارک، ص17)

و به اعتبار نقش بستن کثرت نسبی منسوب به اسمای الهی وکثرت حقیقی مضاف به کون و حقایق موجود در آن، حضرت ارتسام نامیده می شود.

مرتبه ثانیه

و باعتبار أنه‏ صوره التعیّن‏ الأول الذی هو أول مرتبه الذات الأقدس یسمّى بالمرتبه الثانیه

(جامی، منتهی المدارک، ص40)

و به این اعتبار که آن مقام صورت تعین اول است؛ یعنی همان مرتبه ای که نخستین مرتبه برای ذات اقدس الهی است، مرتبه ثانی نامیده می شود.

واحدیت و مقام جمع

و إذا أخذت‏ بشرط شی‏ء فامّا ان یؤخذ بشرط جمیع الاشیاءِ اللازمه لها کلیها و جزئیها، المسماه بالأسماء و الصفات فهی المرتبه الإلهیه المسماه عندهم بالواحدیه و مقام الجمع‏

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص22)

هنگامی که حقیقت وجود را به شرط شیء در نظر آوری، اگر به شرط تمام اشیایی که لازمه آن هستند؛ چه جزیی و چه کلی که اسما و صفات نامیده می شوند، در نظر آورد، در این صورت، همان مرتبه الهی است که نزد عارفان با نام واحدیت و مقام جمع شناخته می شود.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 419
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص461-462

با توجه به آنچه درباره جنبه های گوناگون تعین ثانی گفته شد، به ویژه با دقت در بحث فیض اقدس و فیض مقدس و نیز واسطه بودن اعیان ثابته، می توان دریافت که چگونه رابطه وجودی میان تعین ثانی و تعینات خلقی ایجاد می شود. می دانیم که تمامی کثرات امکانی و تعیان خلقی، تجلیات حق اند. حق در همه آنها با اسمای خاص وجودی اش تجلی دارد. از این اسمای خاص، به نسب خاص وجودی تعبیر می شود. این جلوه های امکانی و وجودی حق تعالی غیر از جلوه علمی وی در تعین ثانی و در صقع ربوبی است. 

این تجلی وجودی حق، از راه اعیان ثابته صورت می گیرد. از طریق حلقه واسط همین اعیان است که تجلی وجودی حق به تحقق می رسد. گفتیم که این تجلی وجودی را فیض مقدس نامیده اند؛ همان فیض وجودی حق که بنابر اقتضائات اعیان ثابته جاری می شود و به موجب آن، اعیان خارجی را موجود می کند. تمام آنچه در عالم خارج رخ می نماید، تنها به واسطه یک فیض حق که همان فیض مقدس است پدید آمده اند.

به بیان دیگر، تمام آنچه در عالم خلق آمده است، بیش از یک فیض حق نیست. سرّ این وحدت، در بحث نفس رحمانی مشخص خواهد شد؛ زیرا نفس رحمانی حقیقتی واحد است که از عرش تا فرش را فرا می گیرد. خواهیم گفت که نفس رحمانی، ظاهر و باطنی دارد. باطن آن، همان فیض اقدس و ظاهرش فیض مقدس است. هرگاه ظاهر نفس رحمانی، با اعیان ثابته در تعین ثانی قرین گردد، تعینات و تجلیات خلقی به وجود خواهد آمد.

باز به بیان دیگر، حق تعالی در تعین ثانی خود را به صورت اسما و اعیان در می آورد. این اعیان، خواسته ها و اقتضائاتی دارند که بر حسب آنها اراده حق تعالی به تحقق آنها تعلق می گیرد. این اراده ، یک کن وجودی در پی دارد که همان فیض مقدس و تجلی وجودی است.

الإیجاد عند المحقِّقین‏ عباره عن اقتران القوابل الأقدسیَّه الثابته فی التعیُّن الأول، الذی هو منبع التعیُّنات و القوابل، بظاهر الوجود الذی هو طرف ظاهریَّه النفس الرحمانى،... فلهذا یطلقون علیه اسم العالم و على النسبه الواقعه بینه و بین مبدئه الإیجاد و الخلق.

(صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات بوستان کتاب، ص 290)

ایجاد نزد محققان، همان قرین گشتن قابل های اقدسی موجود در تعین اول که منبع همه تعینات و قابل هاست با ظاهر وجود که همان طرف ظاهریت نفس رحمانی است .... به همین دلیل، نام عالم بر آن نهاده اند و بر نسبتی که میان آن و مبدأ وجود دارد، ایجاد و خلق گفته اند.

این عبارت در حقیقت بر گرفته از فرغانی درمشارق الدراری است:

پس ایجاد عبارت از اقران آن فیض اقدس است؛ أعنی مفاتیح غیب من حیث الماهیه ، بوجود ظاهر

(فرغانی، مشارق الدراری، ص 142)

جامی هم در بیانی مشابه می گوید:

وجود ممکنات عبارت است از تعین و تمیز وجودحقیقی در مرتبه ای از مراتب ظهور به سبب تلبس او به احکام و آثار اعیان ثابته که حقایق ممکنات است

و الإیجاد عباره عن تجلّیه سبحانه فی الماهیات الممکنه الغیر المجعوله التی کانت مرایا لظهوره و سببا لانبساط أشعّه نوره.

(جامی ، نقد النصوص، ص 46)

ابن عربی هم به نقش اعیان ثابته در ایجاد عالم چنین اشاره می کند :

إن العالم لیس إلا تجلیه فی صور أعیانهم الثابته التی یستحیل وجودها بدونه

(ابن عربی ، فصوص الحکم ، ص 81)

عالم همان تجلی اوست در صورت اعیان ثابته اشیایی که وجودشان بدون حق تعالی ناممکن است.

قیصری در توضیح آن می گوید :

أن‏ وجود العالم‏ لیس‏ إلا التجلی الوجودی الحقانى الظاهر فی مرایا صور الأعیان الثابته التی یستحیل وجود تلک الأعیان فی الخارج بدون ذلک التجلی الوجودی، فالعالم من حیث الوجود عین الحق الظاهر فی مرایا الأعیان لا غیره.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 583)

وجود عالم همان تجلی وجودی حقانی است که در آینه صور اعیان ثابته ظاهر شده است؛ اعیانی که وجود آنها در خارج، بدون آن تجلی وجودی محال است. پس عالم از حیث وجود، عین حقی است که در آینه اعیان ظاهر شده است و نه جز این.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 522 -524

    اعیان ثابته همانا صور و ماهیات همة اشیا و تعینات خلقی در عرصة علم تفصیلی‌ الهی یعنی تعین ثانی است، و به عبارت دیگر صور علمیه حق تعالی را در تعین ثانی که به نحو معلومات تفصیلی است و در واقع ماهیات اشیا می‌باشد، اعیان ثابته می‌گویند.

    عرفا تعین ثانی را به مثابة ذهن حضرت حق درنظر گرفته‌اند، که این تعبیر دقیقاً می‌تواند دیدگاه آنها را دربارة اعیان ثابته و تعین ثانی و ابعاد مختلف آن روشن سازد. و معلوم می‌شود به نظر ایشان، اعیان ثابته همانند صور ذهنیه عمل می‌کند و همانند آنها که تنها برای نفس ناطقه انسانی ظهور دارند، و هنوز خودیت خاص خود را پیدا نکرده و برای خود و امثال خود ظهور ندارند، اعیان ثابته نیز دارای چنین موقعیتی هستند و همچنان‌که صور ذهنی، علم حصولی را سامان می‌دهد، اعیان ثابته در مقایسه با اشیای خارجی به مثابه صور ذهنی با حقایق و واقعیات خارج از نفس است و علم الهی از طریق اعیان ثابته به اشیا، باید در قالب علم حصولی معنا شود، گرچه علم حصولی در انسان غالباً انفعالی ولی در حق‌تعالی فعلی می‌باشد و جدای از تفاوت‌هایی که وجود دارد ـ و پیش‌تر به آنها اشاره شدـ باید گفت بحث اعیان ثابته عرفا همانند علم ارتسامی مشائی است و از همین جهت به تعین ثانی، عالم معانی و حضرت ارتسام گفته‌اند.

    اعیان ثابته از نظر چگونگی شکل‌گیری، با اسمای الهیه در تعین ثانی گره‌خورده‌اند، چراکه اعیان ثابته مظاهر اسمای الهی در تعین ثانی می‌باشند یعنی آن‌گاه که حق‌تعالی در دل اسمای مختلف و بی‌نهایت ظهور می‌کند، به خاطر وضعیت تشکیکی در آن، تعین‌هایی در قالب ماهیات پدیدار می‌شود که همان اعیان ثابته هستند و این اعیان ثابته قالب‌هایی برای ظهور کمالات اسمایی بوده و مظاهر آنها به شمار می‌آیند.

    برای توضیح بیشتر باید بحث فلسفی وجود و ماهیت را مد نظر قرار داد. در حکمت متعالیه آن‌گاه که وجود سریانی شدت و ضعف می‌یابد و به گونه‌های مختلف درمی‌آید، از این گونه‌های مختلف وجود، ماهیات پدید می‌آیند، دقیقاً همین معنا در ارتباط اسمای الهیه و اعیان ثابته مطرح می‌باشد، زیرا اسما ظهور حق هستند و با شدت و ضعف خود، گونه‌های مختلفی را پدید می‌آورند که اعیان ثابته را شکل می‌دهند مثلاً اسم «الله» که ظهور شدید و کامل خداوند است، در تعین ثانی که صحنة علم خداوند است، به شکل عین ثابت انسان کامل جلوه می‌کند و به همین ترتیب به دیگر اسمایی که تا بی‌نهایت ادامه دارند، مستلزم پدیدار شدن بی‌نهایت اعیان ثابته در تعین ثانی می‌شوند. محقق قیصری در مقدمة خود بر شرح فصوص الحکم می‌گوید:

    کل واحدٍ من الاقسام الاسمائیه یستدعی مَظْهراً به یظهر احکامها وهو الاعیان.

    (شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۱۵)

    هر یک از گونه‌های اسم‌های خداوند، مظهری را می‌طلبد که به واسطة او احکام اسما ظهور یابد و آن مظهر همانا اعیان می‌باشد.

    از همین روی اعیان ثابته در اصطلاح عرفانی، همان ماهیات در اصطلاح فلسفی است که در صقع ربوبی قرار دارند.

    (ر.ک: نقد النصوص، ص ۴۲، ۴۳ و شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۱۸.)

    در مقابل اعیان ثابته یعنی ماهیات در صقع ربوبی، اعیان خارجه یعنی ماهیات در خارج از صقع ربوبی قرار دارند، چنانچه اسمای کونی در مقابل اسمای الهیه هستند؛ و همان ارتباطی که بین اعیان ثابته با اسمای الهیه هست، میان اعیان خارجه و اسمای کونیه نیز برقرار است، یعنی همچنان‌که در تعین ثانی ظهور علمی اسما در یک بستر تشکیکی، مظاهر و اعیان ثابته را پدید می‌آورد، در ظهور وجودی وقتی اسما کونی جلوه می‌کند در یک بستر تشکیکی که در ظاهر نفس رحمانی شکل می‌گیرد، به خاطر شدت و ضعف‌هایی که در طی مراتب مختلف پیش می‌آید، تعیناتی شکل می‌گیرد که مظاهر اسمای کونی و محل بروز و ظهور کمالات این اسما بوده و ماهیات خارج از صقع و موجودات عالم را تشکیل می‌دهند که این ماهیات خارجی در اصطلاح عرفانی، «اعیان خارجه» نام دارند. و به بیان دیگر همة آنچه در تعین ثانی می‌گذرد چه در ناحیة اسماء و چه در ناحیة اعیان، همه در خارج از صقع ربوبی و در بستر تعینات خلقی پیاده می‌شود و همة آنها از صحنة علم به صحنة عین می‌آیند و از ذهن به خارج سرایت می‌کنند.

    نکته‌ای‌ که با تکیه بر مباحث گذشته پیرامون حیثیات تقییدیه، به‌راحتی می‌توان در اینجا آن را گوشزد کرد آن است که اگرچه حقایق مندمج در مقام ذات و تعین اول، به حیثیت تقییدیه اندماجیه متحقق‌اند و همین حقایق در مقام تفصیل در مقایسه با وجود حق به حیثیت تقییدیه شانیه موجودند، اما اعیان ثابته و خارجه در مقایسه با اسمای الهیه و کونیه، به حیثیت تقییدیه نفادیه تحقق دارند، و دقیقاً مثل ماهیات با وجود‌های محدود عمل می‌نمایند و همة آنچه در کیفیت تحقق ماهیات گفته‌اند و پیش از این گذشت همة آن ظرایف در نحوة تحقق اعیان ثابته و خارجه جریان دارد.

    از جمله این ظرایف آن است که چنانچه در فلسفه ماهیت را در خارج عین وجود و در ذهن غیر آن می‌شمارند، ظاهر که همان اسم است و مظهر که همان عین ثابته یا عین خارجه است، در خارج و واقع عین هم و در ذهن و مقام تحلیل مغایر یکدیگر می‌باشند.

    قیصری در این باره می‌گوید:

    ... انّ الظّاهر والمظهر شیٌء واحدٌ لا کثرة فیه ولا تعدد وفی العقل یمتاز کل واحد منهما عن الآخر کما یقول اهل النظر: بأن الوجود عین الماهیة فی الخارج وغیره فی العقل.

    (شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۳۷)

    ... همانا ظاهر یعنی اسم و مظهر یعنی عین ثابته یک چیزند که هیچ کثرت و تعدد و امتیازی میان آنها نیست و تنها در عقل و ذهن هر یک از دیگری امتیاز می‌یابد چنانچه فیلسوفان می‌گویند؛ وجود عین ماهیت است خارجاً و غیر اوست عقلاً.

    منابع :

    • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 447 تا 455

    مهم ترین مباحث درباره اسم جامع الله، در چند مطلب تقدیم می گردد:

    مبدئیت

    نخستین و کلی ترین اسمی که در سرسلسله تعین ثانی قرار می گیرد و همه اسما، حتی اسمای هفت گانه یا چهارگانه، تجلی آن اند و از آن ناشی می شوند، اسم جامع الله است.

    در حقیقت، اسم الله همان توجه ایجادی و تعین مبدئیت است که قرار است همه اشیا و کثرات با آن ایجاد شوند. از این رو، همه کثرات در رأس همه اسما از او ناشی می شوند. پیش تر از تعین مبدئیت وحیثیت ایجادی که حقیقت تعین ثانی را تشکیل می دهد، سخن گفتیم. الوهیت الله با چنین ویژگی، تنها در صورتی ظاهر می شود که جامع همه صفات و در رآس آنها، چهار اسم حیات، قدرت، علم و اراده باشد؛ زیرا توجه ایجادی بدون این اسما ممکن نیست. به بیان دیگر، در الوهیت است که همه اسما به صورت مندمج موجودند و همه این اسما از او پدید می آیند. البته به این صورت که نخست آن چهار اسم اصلی و سپس دیگر اسما و حقایق مربوط ، از آن ناشی می شوند. بنابراین ، سرسلسله اسما در تعین ثانی و کلی ترین اسم به معنای حقیقی آن که بالاتر از آن اسمی نیست اسم اعظم حقیقی اسم الله است:

    بخلاف اسم الله إنّ له (ای لاسم الله) احدیه جمع جمیعها بإشتمال الألوهیه علی حقائق کلّیه هی أمّهات الجمیع وهی الحیاه والعلم والاراده والقدره؛ لعدم تحقق حقیقه الألوهیه الاّ لذاتٍ ذاتِ حیاه وعلم واراده وقدره ولعدم تصوّرنا الاله إلا کذلک.

    (جندی، شرح فصوص الحکم، ص 56)

    برخلاف اسم الله که واجد أحدیت جمع همه اسما است، جون الوهیت بر حقایق کلی ای که منشأ همه اسما هستند و عبارتند از: حیات، علم ، اراده و قدرت شامل است؛ زیرا الوهیت برای ذاتی که دارای حیات، علم ، اراده و قدرت نباشد تحقق نمی یابد و ما نمی توانیم اله را جز به این صورت تصور کنیم.

    اشتمال و ظهور

    هر اسم کلی و در رأس آنها، اسم جامع الله، این ویژگی های اساسی را دارد که اولا اسمای جزئی را به طور اندماجی و به صورت فشرده و انباشته درخود دارد؛ ثانیا همان اسم الله جلوه می‌کند و همه اسم‌های دیگر را پدید می‌آورد و در همه آنها سریان دارد.

    بنابراین، اسم جامع الله یا اسم الوهیت، واجد تمام اسما به صورت اندماجی است و در عین حال، همان حقیقت کلی است که خود را در جزییات نشان می دهد. به بیان دیگر، همان الله است که به صورت خالق ، رازق، شافی و ... در می آید. از این رو، هر اسم جزئی را باید الله جزئی دانست؛ زیرا همان حقیقت کلی است که خود را در آن قالب در آورده است. عارفان این مطلب را با عنوان اشتمال وظهور مطرح کرده اند. مقصود از این بیان آن است که اسم کلی، همه اسما را به طور اندماجی در خود دارد (اشتمال) و در همه آنهاسریان دارد (ظهور) :

    انّ الإسم الله مشتمل علی جمیع الأسماء وهو متجلّی فیها بحسب المراتب الإلهیه.

    (قیصری ، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 117)

    اسم الله دربر دارنده تمام اسما است و در تمام آنها، به حسب مراتب الهی و مظاهر آن متجلی است... پس، برای این اسم الهی به نسبت دیگر اسما دو اعتبار می توان در نظر گرفت:

    اعتبار ظهور ذاتش در هر یک از اسما (سریان) و اعتبار شمولش بر همه آنها از جهت مرتبه الهی (اندماج). پس، بنابر اعتبار اول، مظاهر تمام اسما مظاهر این اسم اعظم نیز هستند.

    مطابق اصطلاحات فلسفی و عرفانی از جهت اول به «مقام اندماج کثرت در وحدت» و از جهت دوم به «مقام سریان وحدت در کثرت»، یاد می‌شود.

    رابطه اسم الله با تعینات

    گفته شد که سرسلسله اسما در تعین ثانی، اسم جامع الله است و این اسم خود را در همه اسمای جزئی دیگر متجلی می سازد. به بیان تمثیلی ، همه اسماء رنگ و بوی آن را دارند. از این رو، تعین ثانی را مرتبه الوهیت خوانده اند.

    افزون بر این، مسئله ایجاد تعینات خلقی نیز درتعین ثانی و به واسطه اسم جامع الله مطرح می شود؛ زیرا الله و الوهیت از اسما و صفاتی هستند که خواهان مقابل ، یعنی مألوه هستند تا معنای حقیقی خود را بیابند. از سویی، هویت الوهیت همان توجه ایجادی و تعین مبدئیت است. از همین رو، تمام اشیا، به عنوان مألوه ، رنگ و بوی الله را دارند. بنابراین، اسم جامع الله خود را همه جا جلوه گر می سازد. در واقع، آن اسم جامع است که تفصیل یافته و به شکل عالم در آمده است. پس آنچه درعالم به عنوان مفصلات دیده می شود، همان اسم جامع الله است.

    از این رو، اهل معرفت می گویند بطن البطن همه اسما و تعینات، اسم جامع الله است؛ اسمی که باید آن را در همه جا دید و هر چیزی را به آن برگرداند.

    ثم ان هذا التعین الثانی النفسی من جهه انه اصل ظهور التعینات و مرجعها و التجلی الظاهر به اصل جمیع الأسماء الإلهیه و مرجعها، سمى التعین القابل لمرتبه الالوهیه و التجلی بالاسم «الله» و «الإله»،

    (فناری، مصباح الانس ، انتشارات مولی، ص 203)

    این تعین ثانی نفسی از آن جهت که سرمنشأ ظهور تعینات و مرجع آنهاست و تجلی ای است که با آن،  اصل و مرجع تمام اسمای الهی ظاهر شده است، چنین تعین قابلی مرتبه الوهیت، و چنین تجلی اسم الله و اله نامیده می شود.

    سرّ آنکه اسم الله، اسم جامع است

    سرّ آنکه اسم الله، اسم جامع است و همه اسما را اندماجاً و تفصیلاً دارا می‌باشد، آن است که این اسم مشتمل بر صفت الوهیت و مشتق از آن است و الوهیت و تدبیر و تمشیت امور، تنها برای ذاتی میسور است که چهار صفت اصلی حیات و علم و اراده و قدرت را دارا باشد و این چهار صفت و اسما متخذ از آنها‌ـ چنانچه خواهد آمدـ امهات و اصول و ریشه‌های مابقی صفات و اسما بوده و همه آنها در بطن آنها متحقق بوده و از آنها منتشی می‌شوند، بنابراین اسم الله به جهت تعین الوهیتی خود، مشتمل بر جمیع اسما خواهد بود. مؤیدالدین جندی اولین شارح فصوص الحکم در این زمینه می‌گوید:

    .. إنّ له (ای للاسم الله) احدیة جمع جمیعها بإشتمال الألوهیة علی حقائق کلّیة هی أمّهات الجمیع وهی الحیاة والعلم والارادة والقدرة؛ لعدم تحقق حقیقة الألوهیة الاّ لذاتٍ ذاتِ حیاة وعلم وارادة وقدرة ولعدم تصوّرنا الاله إلا کذلک...

    (شرح فصوص الحکم جندی، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی قم، ص ۵۱)

    ... همانا برای اسم‌ الله احدیت جمعی همه اسما هست (و همه را در خود دارد) زیرا این اسم به خاطر صفت الوهیت خود مشتمل بر حقیقت‌های کلی‌ای است که اصل و ریشه همه اسمای دیگر است و آن حقیقت‌های کلی حیات و علم و اراده و قدرت است، چراکه حقیقت صفت الوهیت محقق نمی‌شود مگر برای ذاتی که دارای چهار صفت مذکور یعنی حیات و علم و اراده و قدرت باشد و چراکه (اساساً) اله را به غیر این معنا نمی‌توانیم تصور کنیم.

     بنابراین اسم الله که در موطن خود همه نسب و اضافات اسمی را مندمجاً در خود دارد، پس از باز شدن و شکوفا شدن، همه اسما را به ترتیب‌های مورد نظر سامان می‌دهد و از همین جهت همه اسما رنگ و بوی «الله» می‌دهد و اساساً باید آنها را در مقابل الله کلی، الله‌های جزئی نامید و با این حساب کل فضای تعین ثانی که انباشته‌ از اسما است، فضای الوهیتی خواهد بود و از همین رو به تعین ثانی مرتبه الوهیت اطلاق می‌گردد. (مصباح الانس، ص ۷۵)

    مقایسه اسم الله و تعین اول

    پرسش مهمی که درباره اسم جامع الله به ذهن می آید این است که اصولا چه تفاوتی میان این اسم، به عنوان سرسلسله همه اسما و تعین ا ول وجود دارد؟ پاسخ اینکه در مرتبه تعین ثانی و به ویژه مرتبه اسم جامع الله، با یک اسم و یا وصف خاص، یعنی الوهیت سر و کار داریم دیگر اسما در آن مندمج اند. وصف الوهیت همان تعین ایجادی یا وصف مبدئیت است که پیش تر از قونوی نقل شد این وصف، با پدید آمدن تعین ثانی شکل می گیرد، اما درتعین اول هنوز هیچ اسم و وصفی ، جز أحدیت غلبه ندارد وحتی اسم الوهیت و تعین ایجادی نیز مندمج و مستهلک دروحدت حقیقی تعین اول است.

     منابع :

    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی،ص 423 تا 434
    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص455-456

    پس از آنکه برخی از تقسیمات مهم در اسمای الهیه روشن شد، باید دانست که از ویژگی‌های عرفان اسلامی در میان همه مکاتب فکری، فلسفی، عرفانی دنیا حتی آنها که متأثر از ادیان الهی هستند، تنظیم نظام عالم بر اساس اسماء الله است.

     عرفای مسلمان دقیقاً با الهام و اثرپذیری از شریعت اسلامی که مسئله اسم‌های الهی و حل و فصل همه امور به واسطه اسما و صفات خداوند در آن جدی است، تمشیت همه حقایق نظام کیانی را با وساطت اسمای الهیه و در پی آن اسمای کونیه می‌دانند. از همین روی بر این باورند که اسم‌های خداوند در تعین ثانی دارای ترتیب و چینش و نظم ویژه‌ای است که همین ترتیب و نظم، پس از سرایت اسما و خروج آنها از صقع ربوبی، منشأ پیدایش نظام خارجی عالم بر اساس نظم موجود می‌گردد.

    این نظم و ترتیب، از اجمال به تفصیل و از وحدت به کثرت است که در قالب سیر از کلیت به جزئیت تحقق می‌یابد، اما پرواضح است که مراد از کلی و جزئی در باب اسما، کلی و جزئی مفهومی نیست بلکه کلیت سعی که ـ مشابه آن را در بحث مثل افلاطونی و ارباب انواع از مباحث فلسفی مشاهده کرده‌ایم‌ـ مراد است که در تفسیر این نوع از کلیت، می‌توان از واژه‌های شمول، انبساط و سریان استفاده کرد.

    محقق قیصری در ارتباط کلیت و جزئیت اسما و صفات می‌گوید:

    والصفات تنقسم الی ما له الحیطه التامّه الکلّیه والی ما لا یکون کذلک فی الحیطه وان کانت هی ایضاً محیطه باکثر الاشیاء.

    (شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۱۳، ۱۴)

    صفات (و به تبع آن اسما) به دو قسم تقسیم می‌شود، یکی آنکه احاطه تام و کلی دارد و دیگری آنکه در احاطه آن گونه نیست (بلکه نسبت به قسم قبلی جزئی محسوب می‌شود) گرچه همین قسم هم (در مقایسه با مادون خود) به اکثر اشیاء احاطه داشته (و نسبت به آنها کلی باشد).

    منابع :

    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 450 تا 451

      در منطق ، مفهوم را به دو قسم کلی و جزئی تقسیم می کنند. در فلسفه، به ویژه در فلسفه صدرایی نیز، درمباحث وجود، از کلی سعی سخن می گویند و آن را در مقابل وجودات جزئی قرار می دهند. کلی سعی در این اصطلاح عبارت از آن وجودی است که شامل جزئیات وجودی افراد می شود. بحث اسمای کلی، درمقابل اسمای جزئی درعرفان نیز مشابه این بحث است.

      اسم کلی آن است که شامل اسمای جزئی می شود و اسم جزئی نیز آن است که تحت اسم کلی دیگری قرار گیرد. بنابراین تعریف، هر اسم می تواند از جهتی کلی واز جهتی دیگر جزئی باشد. اهل معرفت معتقدند چون هر کدام از مخلوقات حق، مظهر اسم و یا اسمایی هستند و از سویی، مخلوقات حق نامتناهی است، پس اسمای جزئی نامتناهی اند، ولی اسمای کلی را می توان در هفت ، پنج و یا چهار اسم منحصر کرد. برای مثال، در بحث های فلسفی مطرح می شود که علم حق تعالی امری عام است که سمع و بصر را که گونه های خاصی از علم اند، شامل می شود. دراینجا دو اسم سمیع و بصیر را نسبت به اسم کلی علیم، دو اسم جزئی به شمار می آورند.

      در مورد اسمای کلی، تقسیم های گوناگونی مطرح است که مشهورترین آنها هفت اسمی است که در فلسفه نیز مطرح است و عبارتند از :

      حیات، اراده، قدرت، علم، سمع، بصر و کلام. این هفت اسم، در عین آنکه نسبت اسمای دیگر عام اند و برای آنها اصل به شمار می آیند، نسبت به همدیگر از تقدم و تأخر برخوردارند؛ زیرا برخی از این اسما برای برخی دیگر شرط هستند؛ برای نمونه ، تا چهار اسم حیّ، علیم، قدیر و مرید نباشند، سه اسم دیگر متکلم و سمیع و بصیر متحقق نمی شوند. از این رو، چهار اسم شرط اسمای سه گانه یاد شده خواهند بود. همین گونه اسم حیّ، شرط اسم علیم و اسم قدیر است. به طبع هر اسمی که شرط قرار می گیرد، نسبت به اسمای مشروط، کلی تر خواهد بود:

      و الصفات ینقسم إلى ما له الحیطه التامه الکلیه، و إلى ما لا یکون کذلک فی الحیطه و ان کانت هی ایضاً محیطه بأکثر الأشیاء. فالأول هی الأمهات من الصفات المسماه بالائمه السبعه، و هی الحیاه (27) و العلم و الإراده و القدره و السمع و البصر و الکلام. ...

      و هذه الصفات، و ان کانت أصولًا لغیرها، لکن بعضها أیضاً مشروطه بالبعض فی تحققه، إذا العلم مشروط بالحیاه و القدره بهما و کذلک الإراده و الثلاثه الباقیه مشروطه بالأربعه المذکوره.

      (قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 44-45)

      صفات (حق) به صفاتی که حیطه تام کلی دارند و آنهایی که چنین احاطه ای ندارند، تقسیم می شوند؛ هر چند به بیشتر اشیا محیط باشند. پس دسته اول مهم ترین صفات اند که ائمه سبعه نامیده می شوند و عبارتند از :

      حیات، اراده، قدرت، علم، سمع، بصر و کلام.... این صفات ، هر چند اصل دیگر صفاتند، اما در عین حال برخی از آنها درتحقق به برخی دیگر مشروط هستند؛ زیرا علم به حیات ، قدرت به علم و حیات و نیز اراده مشروط است و سه صفت باقی مانده، به چهار صفتی که یاد شد مشروطند.

      أئمه الأسماء هم الأسماء السبعه الأولى المسماه أسماء الإلهیه و هی: الحی و العالم و المرید و القادر و السمیع و البصیر و المتکلم. و هی أصول الأسماء کلها،

      (جامی، نقد النصوص، ص 40، پاورقی 32)

      أئمه اسما همان هفت اسم اولی هستند که اسمای الهی نیز خوانده می شوند و عبارتند از: حیّ، عالم ، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم. اینها اصول تمام اسما هستند.

      بایدتوجه داشت که از میان این هفت صفت، چهار صفت و اسم قرار می گیرند. در آثار محقق قونوی، بیشتر این چهار اسم مطرح می گردند. اینکه چرا این چهار اسم به عنوان کلی ترین اسما مطرح اند، متن ذیل راهگشاست. باید دانست این اسمای هفت گانه و یا چهارگانه، ازجهت ایجاد اشیا به عنوان اسمای کلی و امهات هفت گانه خوانده می شوند؛ درایجاد اشیا تا علم به اشیا نباشد، مورد تعلق اراده قرار نمی گیرد و تا اراده و تخصیص شیء در بین اشیا نباشد، قدرت به آن تعلق نمی گیرد و تا تعلق قدرت نباشد، تکلم و قول کن به شیء پدید نمی آید. از سویی تا حیات که منشأ علم و اراده است نباشد، علم به شیء محقق نمی شود. از این رو، ترتیب اسمای کلی درایجاد اشیا این گونه خواهد بود:

      نخست حیّ و سپس علیم و پس از آن ، مرید و آن گاه، قادر و متکلم :

      امر ایجادی که مطلوب حقیقی (کمال اسمائی) .... بر وی مترتب است، بر این اسماء (هفت گانه) موقوف است؛ چه حیّ موجب حضور است. با بایستگی (توانایی) ایجاد و شعور به مصلحت و تدبیر کلی در آن باب ، که مطلو حقیقی به وی (حیات) باز بسته است و عالم (درمقابل حی) مفصّل آن تدبیر است؛ (یعنی آنچه در مقام حیات، تدبیر کلی بود، در اینجا جزئی می شود). به استحضار مفردات حقایق متبوعه و تابعه و تعینات وجودی اسمائی مضاف به هر حقیقتی و احکام او، و مرید مخصص و مرتب ایشان است، درظهور فی مرتبه أو مراتب (کار مرید این است که علم علیم را به مرتبه خاصی تخصیص دهد) و قائل (متکلم) مباشر امر ایجادی است؛ به معنی کلمه کن و قادر ممد اوست و مؤثر بذلک القول.

      (جامی، نقد النصوص، ص 41)

      بصیر بودن حق تعالی نیز به معنای رویت استعداد محل و اعیان ثابته در تعین ثانی، و سمیع بودن او به معنای شنیدن درخواست به لسان استعداد و تقاضای اعیان ثابته است.

      با دقت در اسمای هفت گانه می توان به راحتی دریافت که آنها جزء اسمای صفات اند. اهل معرفت نیز بر این معنا تأکید دارند. بر پایه این نکته، پرسش مهمی پیش می آید که با توجه به اینکه اسمای ذاتی از لحاظ رتبی از اسمای صفاتی بالاترند و به مقام أحدیت نزدیک ترند، آیا این اسما نسبت به اسمای ذاتی همان احاطه و کلیت را دارند؛ چنان که نسبت به اسمای جزئی تحت خودشان دارند؟

      در پاسخ بایدگفت هر چند همه اسمای صفات و افعال، از این هفت اسم ناشی می شوند، ولی اسمای ذاتی تحت آنها قرار نمی گیرند. اینجاست که باید در پی اسم جامعی بود که حتی اسمای ذاتی از آن برگرفته شوند. در ادامه خواهیم گفت که آن اسم، اسم جامع الله است.

      پس گرچه این هفت اسم، اصول و ریشه‌های سایر اسما هستند، اما همه آنها در یک سطح نبوده و در میان خود نیز ترتیباتی دارند، چراکه تحقق سه اسم «سمیع، بصیر و متکلم» مشروط به وجود چهار اسم دیگر در این مجموعه یعنی «حی و عالم و قدیر و مرید»، هستند، بنابراین در بین خود هفت اسم کلی، چهار اسم مذکور از اهمیت افزون‌تری برخوردارند. در این چهار اسم هم، تحقق اراده و قدرت مشروط به وجود دو صفت علم و حیات است، یعنی تا علم و حیات در موصوفی نباشد، قدرت و اراده جریان نخواهد داشت، لذا علم و حیات بر مابقی تقدم خواهند یافت و در میان خود نیز، علم مشروط به وجود حیات است، بنابراین حیات، در میان اسم‌های هفت‌گانه بر همه مقدم بوده و در میان ائمه اسما، امام ائمه محسوب می‌شود. ملا عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در این ارتباط می‌گوید:

      وجعلوا الحیّ إمامَ الائمّه لتقدّمه علی العالم، بالذات؛ لانّ الحیوه شرط العلم والشرط متقدّم علی المشروط طبعاً.

      (اصطلاحات الصوفیه، انتشارات حکمت، ص ۱۵)

      عرفا اسم حی را امام ائمه اسما قرار داده‌اند، زیرا ذاتاً بر اسم عالم تقدم دارد، چراکه حیات شرط علم است و طبعاً شرط بر مشروط تقدم دارد.

      محقق قیصری نیز درباره ترتیبات داخلی اسم‌های کلی هفت‌گانه می‌گوید:

      ... و هذه الصفات وان کانت اصولاً لغیرها لکن بعضها ایضاً مشروط بالبعض فی تحققه اذا العلم مشروط بالحیاه، والقدره بهما وکذلک الاراده والثلاثه الباقیه مشروطه بالاربعه المذکوره.

      این صفات هفت‌گانه گرچه اصول و ریشه‌های سایر صفات به شمار می‌آیند لکن (در میان خود) نیز تحقق برخی مشروط بر برخی دیگر می‌باشد، زیرا علم مشروط به حیات است و قدرت و اراده مشروط بر هر دو و سه صفت دیگر (یعنی سمع و بصر و تکلم) متوقف و مشروط به آن چهار اسم‌ می‌باشند.

      (قیصری،،  شرح فصوص الحکم ص ۱۴)

      باری به هر روی در چینش نظام اسمایی، هفت‌ صفت «حیات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و تکلم» دارای اهمیت فوق‌العاده و نقش حساسی هستند و کثرت در پی خود را سامان می‌دهند .

      در ارتباط با اسمای کلی هفت‌گانه، دو نکته دیگر نیز قابل توجه و پی‌گیری است، یکی آنکه این اسما همه جزو اسمای صفات‌اند، نه اسمای ذات، بنابراین اسمای ذاتی مثل قدوس و سبوح و فرد و صمد، همانند اسم الله و الرحمن رتبتاً بالاتر از این هفت اسم قرار دارند و در چینش اسما، زیرمجموعه آنها قرار نمی‌گیرند. و نکته دیگر آن است که در جمله‌ای از عبارات، به جای دو اسم «سمیع و بصیر» دو اسم «جواد و مقسط» ذکر شده است مثلاً فرغانی در ص ۱۳۶ و ۱۳۷ مشارق ‌الدراری، چاپ دفتر تبلیغات اسلامی قم، همین طور عمل کرده است و عبدالرحمن جامی نیز در نقد النصوص ص ۴۰ می‌گوید:

      «و اصول اسمای الهی است که به «ائمه سبعه» معبّر می‌شوند: حی و عالم و مرید و قائل (مراد همان متکلم است) و قادر و جواد و مقسط».

      ملا عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات الصوفیه ذیل اصطلاح «ائمه اسماء» ص۱۴، به این اختلاف اشاره کرده و خود قول مشهور را ترجیح می‌دهد وعلت آن را احتیاج جود و عدل به آن هفت‌ اسم می‌داند چراکه بر فرض قبول نیازمندی جود و قسط به آن هفت اسم، دیگر نمی‌توان این دو را جزو هفت اسم شمرد و سمیع و بصیر را جزو اسمای زیردستی به حساب آورد، وی می‌گوید:

      ... وبعضهم اورد مکان «السمیع و البصیر»، «الجواد و المقسط». وعندی انهما من الأسماء الثانیه لاحتیاج الجود و العدل (قسط) إلی العلم والاراده والقدره، بل الی الجمیع، لتوقفهما علی رؤیه استعداد المحل الذی یفیض علیه «الجواد» الفیض بالقسط وعلی سماع دعاء السائل بلسان الاستعدادُ علی إجابه دعائه بکلمه «کن» علی الوجه الذی یقتضیه استعداد السائل من الاعیان الثابته فهما کالموجد والخالق والرزاق التی هی من اسماء الربوبیه.

      همین عبارت کاشانی را محقق جامی در ص ۴۰ نقد النصوص در پاورقی نقل می‌کند و هیچ‌گونه‌ اظهار نظری نمی‌کند. لکن اندیشمند فرزانه استاد محقق حضرت حجت الاسلام و المسلمین سیدیدالله یزدان پناه حفظه الله در ذیل همین بحث بر این باورند که این اختلاف به خاطر تفاوت لحاظ است، زیرا اگر مراد اسمایی باشد که نقش ایجادی دارند و در ایجاد مؤثر می‌باشند، باید مقسط و جواد را ذکر کرد، اما اگر صفات حق که ایجاد هم به خاطر آنها صورت می‌گیرد مراد باشد، باید از سمیع و بصیر نام برد.

      منابع :

      • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 450 تا 453
      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص450-453

        پیش تر اشاره شد که شئون ذاتی را در مقام ذات، با همین عنوان و در مقام تعین اول، با عنوان اسمای ذاتی می خوانند. اما تقسیم بندی حاضر تنها به تعین ثانی و امتیاز اسماء در درون این تعین مربوط می شود.

        به عبارت دیگر تقسیم اسم‌ها به اسمای ذات و صفات و افعال به دو معنا به کار می‌رود.

        اول - گاهی به همه اسمایی که در تعین اول وجود دارند، اسمای ذاتیه و به همه اسم هایی که در تعین ثانی یافت می‌شوند، اسمای صفاتیه و به تمام اسمایی که در تعینات خلقی حضور دارند، اسمای افعالیه می‌گویند.

        ( مصباح الانس، ص۱۱۰)

        البته اطلاق اسمای ذاتیه بر اسمای اندکاکی تعین اول تسامحی است همچنان‌که اطلاق این واژه بر کمالات اسمی که به نحو اطلاقی و اندماجی در ذات حق وجود دارند، صرفاً از این باب است که در مقام ذات هستند والا در مقام ذات و تعین اول خبری از اسم‌های عرفانی نیست.

        معنای دوم از این تقسیم که بر خلاف معنای قبل، هر سه قسم آن در تعین ثانی جریان می‌یابد، آن است که اسمای الهیه در تعین ثانی از نظر جلوه غالب در آنها به سه دسته تقسیم می‌شوند،

        • در دسته اول از اسمای الهیه که در مراحل بالای تعین ثانی حضور دارند، هرچند معنای وصفی ویژه‌ای هم در آنها هست لکن لمحه ذاتی آنها شدت داشته و با صراحت بیشتری اشاره به ذات حق می‌نمایند. این دسته از اسمای الهیه، اسمای ذات نامیده می‌شوند.
        • اما دسته دوم از اسمای موجود در تعین ثانی که در مراحل میانی این تعین جای دارند، اسم‌هایی هستند که گرچه به ذات حق هم اشاره می‌نمایند ـ زیرا در هر اسمی ذات حضور دارد‌ـ اما جلوه وصفی آنها غلبه بیشتری دارد مانند حی و عالم و قدیر که در این اسم‌ها و معنای آنها وصف حیات و علم و قدرت جلوه بیشتری دارد، این‌گونه از اسما را اسمای صفات می‌نامند.
        • دسته سوم از اسمای الهیه در تعین ثانی اسمای افعال می‌باشند، اسمای افعال که مراحل پایینی تعین ثانی را پر کرده‌اند، همه اسم‌هایی هستند که جنبه فعلی در آنها غلبه داشته و فضای معنایی آن را فعل‌های مختلف حق اشباع کرده است، مثل رازق و خالق. و به تعبیر دیگر ـ چنانچه گفته شدـ حقیقت هر اسمی علاوه بر بخش ذات که مشترک بین همه است، صفت خاصی است که در آن به کار رفته است، این صفت خاص یا به ذات اشاره دارد و یا به صفات و یا به افعال، که به ترتیب اسم ذات، اسم صفت و اسم فعل را سامان می‌دهد

        به عبارت دیگر اهل معرفت به آن دسته از اسما که صفت تشکیل دهنده آنها از جمله صفاتی است که محتوای اصلی شان، همچون قدوس، اشاره به ذات حق تعالی است، اسم ذات می گویند. دسته دیگری از اسما و صفات موجود درتعین ثانی، به صفات اشاره دارند که مستلزم غیر و نیز خواهان افزون به آن نیستند؛ همچون حیات و قدرت که بدان ها اسم صفت می گویند. سرانجام صفاتی همچون خالق، رازق و شافی را که مستلزم طرف مقابل و اضافه به آنند و به غیر تعدی می کنند و در آن اثر می گذارند، اسم فعل می نامند. به بیان دیگر، صفت خاصی که بنا به تعریف اسم عرفانی، جزو اصلی هر اسمی است، یا به ذات یا به صفات آن و یا به افعال آن اشاره دارد. اسمای متناظر به ترتیب، اسم ذات، اسم صفت و اسم فعل نامیده می شوند.

        با دقت در تقسیم بندی بالا می توان دریافت که در بررسی اسمای الهی نباید تنها به الفاظ اسما نظر کرد، بلکه بیشتر باید معنا و محتوای آنها را بررسی کرد. به همین دلیل، چه بسا اسمی مانند اسم رب، با توجه به معانی گوناگونش، در دسته های متعددی قرار گیرد؛ برای مثال، اگر منظور از این اسم مصلح باشد ، جزو اسمای افعال و اگر منظور از آن سید باشد، جزو اسمای صفات خواهد بود. ابن عربی نیز تصحیح می کند که یک اسم می تواند در هر سه دسته پیش گفته قرار گیرد. قیصری عین این مطلب را از وی نقل می کند:

        وتنقسم بنوع من القسمه ایضاً الی اسماء الذات واسماء الصفات واسماء الأفعال وإن کان کلّها اسماء الذات لکن بإعتبار ظهور الذات فیها تسمّی اسماء الذات وبظهور الصفات فیها تسمی اسماء الصفات وبظهور الافعال فیها تسمّی اسماء الافعال.

        (قیصری، شرح فصوص، تصحیح آشتیانی، ص 45)

        اسماء حق در نوع دیگری از تقسیم، به اسمای ذات، اسمای صفات و اسمای افعال تقسیم می شوند؛ هرچند به اعتباری دیگر، همه آنها اسمای ذات هستند؛ زیرا همه اسم حق اند پس، اسم ذاتند، اما به اعتبار ظهور ذات در آنها، اسم ذات خوانده می شوند و به واسطه ظهور صفات در آنها، اسمای صفات و به واسطه ظهور افعال در آنها، اسمای افعال نامیده می شوند ....

        اسمای ذات عبارتند از : الله ، رب، ملک، قدوس ، سلام، مومن، مهیمن، عزیز، جبار، متکبر، عل، عظیم، ظاهر، باطن، اول، آخر ... نیز اسمای صفات عبارتند از: حیّ، شکور، قهار، قاهر ، مقتدر، قوی، رحمان، رحیم .... و اسمای افعال عبارتند از: مبدیء، وکیل، باعث، مجیب، واسع، حسیبب، مقیت، حفیظ، خالق، باری، مصور، وهاب، رازق، فتاح، قابض و باسط.

        البته در یک اصطلاح دیگر، اسمای ذات به مقام ذات یا تعین اول، اسمای صفات به تعین ثانی و اسمای افعال به تعینات خلقی اشاره دارند. (فناری، مصباح الانس، انتشارات مولی، ص 280-281) از این رو، این اصطلاح ها ، مشترک لفظی اند. نکته دیگر اینکه چون اسمای سلبی، بیشتر به جهت وحدت ذات اشاره دارند، زیر مجموعه اسمای ذاتی (برابر معنای حاضر) قرار می گیرند و در زمره آنها به شمار می آیند.

        رُتَبُ الأسماء ثلاث : ذاتیه، و وصفیه، و فعلیه؛ لأن الاسم إنما یطلق على الذات باعتبار نسبه و تعیّن، و ذلک الاعتبار إما أمر عدمی نسبی محض کالغنی و الأول، و الآخر، أو غیر نسبی کالقدوس و السلام، و یسمى هذا القسم «أسماء الذات» أو معنى وجودی یعتبره العقل من غیر أن یکون زائدا على الذات خارج العقل فإنه محال. و هو إما أن لا یتوقف على تعقل الغیر کالحی و الواجب، و إما أن یتوقف على تعقل الغیر دون وجوده کالعالم و القادر، و تسمى هذه أسماء الصفات و إما أن یتوقف على وجود الغیر کالخالق و الرازق، و تسمى أسماء الأفعال؛ لأنها مصادر الأفعال.

        (کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص 148)

        اسماء بر سه مرتبه اند: ذاتی، وصفی و فعلی؛ زیرا که هر اسمی به اعتبار نسبت و تعینی بر ذات اطلاق می گردد و آن اعتبار (صفت خاص) یا امری عدمی نسبی محض است؛ همچون غنی و اول و  آخر و یا غیر نسبی؛ همچون قدون و سلام. این قسم را، اسمای ذات خوانند؛ یا اینکه (آن اعتبار) یک معنای وجودی است که عقل آن را بدون اینکه در خارج زاید بر ذات باشد اعتبار می کند؛ زیرا زیادی بر ذات محل است. این دسته، یا بر تعقل و تصور غیر وابسته نیستند؛ همچون حی و واجب (صفات حقیقی) و یا اینکه بر تعقل و تصور غیر وابسته نیستند؛ بدون اینکه به وجود غیر وابسته باشند؛ همچون عالم و قادر (صفات حقیقی دارای اضافه). این دسته را اسمای صفات خوانند ؛ یا اینکه (آن اعتبار) بر وجود غیر متوقف باشند؛ همچون خالق و رازق. این اسماء را اسمای افعال خوانند؛ زیرا سرچشمه افعال (حق) هستند.

        کاشانی از باب مصداق بارز، اسمای ذاتی را اموری عدمی می داند. البته باید دانست که همه اسمای ذاتی امور عدمی نیستند و اسمایی چون الله، رحمان و ... که ثبوتی اند نیز، جزو اسمای ذاتی به شمار می آیند. خلاصه بیان کاشانی این است که امور یا عدمی و یا وجودی اند؛ امور عدمی نیز یا نسبی اند؛ همچون اول و آخر و غنی و یا غیر نسبی اند؛ همچون قدوس و سلام. این امور عدمی، اسمای ذاتی خوانده می شوند. اما امور وجودی، یا تعدی به غیر دارند؛ مانندخالق و رازق که به آنها، اسمای افعال گویند یا چنین نیستند که آنها را اسمای صفات خوانند. اسمای صفات خود بر دو گونه اند: حقیقی محض؛ مانند حیات و حقیقی دارای اضافه؛ مانند علم.

        اسماء بر سه قسم اند: اسماء ذات، اسماء افعال و اسماء صفات. چه اسمای نسب و احوال (اسمای حال، یعنی آنچه که حالات و نسب حق اند)؛ چون اول و آخر و ظاهر و باطن، راجع به اسمای صفاتند و اسمای مشترکه نیز؛ چون رب که مشترک است میان سید و ثابت و مصلح و مربی و مالک هم، در این سه قسم مذکور داخل است (یعنی این معانی رب، آن را در هر سه قسم داخل می کند)؛ چه از آن جهت که سید و مالک و ثابت و مربی است، از اسمای صفات و از آن وجه که مصلح است از اسماء افعال است. اما وجه قسمت و حصر آن است که چون اسم ذات است، من حیث التعین (اسم، همان ذات با صفت خاص است) پس مقتضی آن تعین ذات است بی وساطت اعتباری و شرطی، یا مقتضی آن تعین اعتباری از اعتبارات است اگر ذات است بی واسطه ، فلها من حیث ذلک التعین أسماء الذات ففی الرتبه الأولی (تعین اول) مفاتیح الغیب الآتی بیانها (ز اسمای ذاتی در تعین اول، به مفاتیح غیب تعبیرمی کنند) و فی الثانیه (تعین ثانی) الأسم الله و الملک و القدوس و الجبار و المتکبر و أمثالها

        (حواشی میرزا هاشم اشکوری بر رساله النصوص قونوی، نص 10 ص 32-33)

        و اما اگرمقتضی آن تعین، اعتباری است و معنیی از آن اعتبار و معنی مر ذات را اثری به غیری تعدی می کند یا نه. اگر می کند، فهی أسماء الأفعال کالخالق و نحوه و إلا فهی من أسماء الصفات و انحصرت أقسام الأسماء.

        نکته‌ای که در این تقسیم وجود دارد و عرفا بدان اشاره کرده‌اند آن است که جمله‌ای از اسم‌های خداوند به اعتبارات مختلف ذیل دو گروه و یا همه گروه‌های این تقسیم قرار می‌گیرند مثلاً اسم ربّ به لحاظ آنکه معانی متعددی دارد، هم جزو اسمای ذات است و هم در گروه اسمای صفات قرار دارد و هم از اسمای افعال به شمار می‌آید.

        قیصری در ادامه گفتار قبلی خود، پیرامون این نکته می‌گوید:

        واکثرها یجمع الإعتبارین أوِ الثلاث اذ فیها ما یدل علی الذات باعتبارٍ وما یدل علی الصفات باعتبار آخر وما یدلّ علی الافعال باعتبارٍ ثالث کالرّبّ فانّه بمعنی الثابت للذات وبمعنی المالک للصفه وبمعنی المُصْلح للفعل.

        و بیشتر نام‌های خداوند دو اعتبار و یا هر سه اعتبار (این تقسیم) را پوشش می‌دهند.  زیرا در میان اسما، اسم‌هایی است که به یک اعتبار بر ذات و به اعتبار دیگر بر صفات و به اعتبار سوم بر افعال دلالت دارند مثل اسم ربّ که اگر به معنای «ثابت» باشد اسم ذات است  و اگر به معنای «مالک» باشد، اسم صفت است و اگر به معنای «مُصْلح» باشد، اسم افعال محسوب می‌شود.

        همین نکته موجب شده است که در کلمات عرفا وقتی دست به احصای اسمای ذات و اسمای صفات و اسمای افعال می‌زنند اختلافاتی مشاهده شود، سرّ اصلی این اختلاف آن است که معنای ملحوظ در اسم در نگاه آنها متفاوت بوده است.

        فرغانی در مشارق الدراری به همین بحث اشاره می‌کند و اسم ربّ را به لحاظ معانی متعدد آن فقط ذیل در گروه اسمای صفات و اسمای افعال قرار می‌دهد و می‌گوید:

        ... و اسمای مشترکه نیز چون ربّ که مشترک است میان سید و ثابت و مصلح و مربّی و مالک هم در این سه قسم مذکور داخل است، چه از آن جهت که سید و مالک و ثابت و مربّی است، از اسمای صفات است. و از آن وجه که مصلح است از اسمای افعال است.

        (فرغانی ، مشارق الدراری، ص ۱۳۲)

        ابن عربی در کتاب انشاء الدوائر جدولی از اسمای ذات و صفات و افعال که در تعین ثانی قرار دارند، ارائه کرده است. وی در آنجا می‌گوید:

        باب جدول الحضره الالهیه من جهه الاسماء الحسنی علی ما ورد فی الشرع المطهّر لا علی ما یقتضیه الاستقصاء والحصر وهذه صورته:

        منابع :

        • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 430 تا 433
        • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص446-450

         

          در یک دسته بندی دیگر، اسما و صفات حق تعالی به دو دسته اسماء ، صفات جمالی و صفات جلالی تقسیم می شوند. وجه تمایز اسمای جمالی از جلالی آن است که در اسمای جمالی، صفاتی همچون لطف، انس، محبت، لذت و مانند آن هست؛ در حالی که در اسمای جلالی صفاتی همچون قهر، غلبه، نقمت، هیبت و مانند آن مندرج است. معمولا صفات سلبی، جلالی و صفات ثبوتی، جمالی هستند.

          به بیان دیگر همه اسم‌ها و صفاتی که رحمت و لطف و ابتهاج و سرور در آن موج می‌زند و انسان را به طرف خود جذب می‌نماید و موجب انس می‌شود، اسمای جمالی خداوند هستند همانند رازق و منعم و لطیف و رحیم و غفور و ودود و... و تمام اسما و صفاتی که قهر و غضب الهی در آن غالب است، و خوفی ویژه را در انسان برمی‌انگیزانند و هیبت‌زا هستند، اسم‌های جلالی حق تعالی هستند، مثل منتقم، قهّار، اشدّ المعاقبین و... .

          محقق قیصری در این باره ملاک لطف و قهر را مطرح کرده و می‌گوید:

          ... ذاته تعالی اقتضت بحسب مراتب الألوهیه والربوبیّه صفات متعدّده متقابله کاللطف والقهر والرحمه والغضب والرضا والسخط وغیرها وتجمعها النعوت الجمالیه والجلالیّه اِذْ کل ما یتعلّق باللطف فهو الجمال وما یتعلق بالقهر فهو الجلال.

          (قیصری، شرح فصوص، تصحیح آشتیانی، ص 43-44)

          ذات حق تعالی بنابر مراتب الوهیت و ربوبیت ، اقتضای صفات متعدد متقابل، همچون لطف و قهر و رحمت و غضب و رضا و سخط و .... دارد و تمام این صفات ، زیر عنوان صفات جمالی و جلالی قرار می گیرند؛ زیرا هر آنچه به لطف وابسته باشد، جمال و آنچه به قهر تعلق داشته باشد، جلال است.

          همچنین عبدالرحمن جامی در ارتباط با این تقسیم ملاک أنس و هیبت را مطرح کرده و می‌گوید:

          الصفات تنحصر بإعتبار الأنس والهیبه عند مطالعتها فی الجمالیّه کاللطیف والجلالیه کالقهّار.

          (جامی، نقد النصوص، ص 108)

          صفت، در نگاه (شهودی) به آنها، به اعتبار انس و هیبت در صفات جمالی ؛ همچون لطیف، و صفات جلالی همچون قهار منحصر هستند.

          الجلال هو احتجاب الحقّ تعالى عنّا بعزّته و أن لا نعرفه بحقیقته و هویّته کما یعرف هو ذاته. فإنّ ذاته سبحانه لا یراها أحد على ما هی علیه إلّا هو .

          (کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص 40)

          جلال یعنی محجوب بودن حق تعالی از ما، به واسطه عزتش؛ محجوب بودنی که مانع از آن است که او را به حقیقت و هویتش آن جنان که ذات او خود را می شناسد بشناسیم؛ زیرا احدی، جز خود ذات حق تعالی نمی تواند ذات او را همان گونه که هست دریابد.

          نکته‌ای که اهل معرفت درباره این تقسیم، در آثار خود یادآور شدند، آن است که گرچه اسما در این تقسیم‌بندی به دو دسته مجزا تقسیم می‌شوند اما هر اسم جمالی‌ای در شرایط خاص جلال‌آفرین و هر اسم جلالی‌ای جمال‌زا می‌شود، زیرا جمال الهی وقتی تجلی آن بر سالک شدت یابد، به خاطر اوج گرفتن و شدید شدن زیبایی و لطف منشأ بهت و حیرت و هیمان شده و هیبت‌زا خواهد شد و همان اسم جمالی، اسم جلالی می‌شود، چنانچه جلال الهی نیز در بطن خود متضمن جمال و زیبایی و لطف است و می‌تواند منشأ أنس گردد، از همین رو محقق قیصری در ادامه گفتارش در این تقسیم می‌گوید:

          ... ولکل جمالٍ ایضاً جلال کالهیمان الحاصل من الجمال الالهی فإنه عباره عن انقهار العقل منه وتحیّره فیه ولکل جلال جمالٌ وهو اللطف المستورفی القهر الالهی.

          (شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۱۳)

          ... و برای هر جمالی جلال نیز هست مثل حیرت و هیمانی که از جمال الهی حاصل می‌شود، زیرا هیمان عبارت است از انقهار عقل از آن جمال و تحیرش در او (و همه این امور علائم اسمای جلالی است) و (از طرف دیگر) برای هر جلالی هم جمال است و آن جمال همان لطف و عنایت نهفته شده در قهر خداوندی می‌باشد.

          قیصری در ادامه عبارت خود، به پاره‌ای از متون دینی استشهاد می‌کند.

          اولین استشهاد او به آیه شریفه: «وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاه یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ» (بقره/۱۷۹) است. در این آیه خدای متعال به لطف مستور در قهر اشاره می‌کند و می‌فرماید از دل قصاص که جلوه غضب الهی است حیات و زندگی و طراوت و لطف به دست می‌آید.

          استشهاد دوم او به کلامی از امیر مؤمنان علی سلام الله علیه است، حضرت مطابق نقل قیصری می‌فرماید:

          سبحان من اتسعت رحمته لأولیائه فی شدّه نقمته واشتدّت نقمته لأعدائه فی سعه رحمته؛

          پاک است خدایی که رحمت او برای دوستانش در بطن شدت نقمت و بلایش، گسترش می‌یابد و نقمت و بلایش برای دشمنانش در دل گستردگی رحمت، شدت می‌گیرد.

          این روایت شاهد هر دو قسمت از بحث می‌باشد زیرا از دل رحمت نقمت و از دل نقمت رحمت و لطف استخراج شده است.

          مشابه همین روایت، استشهاد سوم قیصری است به کلام رسول الله که می‌فرماید:

          حفّت الجنّه بالمکاره وحُفّت النار بالشهوات؛ بهشت در هم پیچیده‌ شده است به سختی‌ها و از دل سختی‌ها باید بهشت را به دست آورد، همچنان‌که آتش جهنم به شهوات و لذت‌ها پوشیده شده است.

          منابع :

          • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی،
          • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص444-245

           

            دانستیم که اسمای حق تعالی، تنها در مرحله تعین ثانی از یکدیگر امتیاز می یابند و می توان آنها را به تفصیل و در عین حال، نسبی(امتیاز نسبی، نه حقیقی) تصور کرد و مورد بررسی قرار داد. پیش تر باید گفت این بحث، از امتیازهای عرفان اسلامی و از شاهکارهای عارفان مسلمان است که به برکت غنای ادبیات دینی اصیل، توسعه یافته و به طور مستقیم، در فهم اسمای الهی در قرآن، احادیث و ادعیه مؤثر افتاده است. از همین روی، بحث حاضر اهمیت بسیاری دارد.

            به بیان دیگر تعین ثانی دو بحث عمده و مهم وجود دارد که نقش کلیدی در تحقق همه کثرات عالم و پدید آمدن موجودات خلقی دارد. یکی اسمای الهیه و دیگری اعیان ثابته و در واقع از جهتی باید گفت تعین ثانی با دو محور اساسی آن یعنی اسمای الهیه و اعیان ثابته، استخوان‌بندی اساسی عرفان نظری را تشکیل می‌دهند و سعی ما در این نوشتار بررسی جهات مختلف اسمای الهی می‌باشد.

            منابع :

            • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 423
            • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص442

             

              در مباحث فلسفی برای رسیدن از ذات وحدانی حق تعالی به کثرات عالم از عقل اول تا عالم ماده، وساطت علم الهی را ضروری دانسته‌اند. حکمای مشاء این علم الهی را که پلی برای ایجاد اشیا به شمار می‌آید، علم عنایی دانسته و آن را در قالب علم ارتسامی جریان داده‌اند.  حکمای مشائی می‌گویند، صور همه حقایق عالم در ذات حق تعالی، همچون صور ذهنی مرتسم و منتقش است و از کانال این صور ارتسامی، فیض حق تعالی، همه عالم را با ترتیبات مد نظر ایجاد می‌کند. در حکمت متعالیه صدرایی هم این وساطت پذیرفته شده است، لکن آن را نه علم ارتسامی بلکه علم اجمالی در عین کشف تفصیلی در مقام ذات به حساب آورده‌اند.

              عارفان مسلمان نیز همانند فلاسفه و حکمای اسلامی، دقیقاً برای سیر از وحدت به کثرت، وساطت علم را مطرح می‌سازند. ایشان بر این باورند که از ذات حق تعالی، نمی‌توان بدون هیچ واسطه‌ای به تعیّنات خلقی و کثرات وجودی رسید، زیرا در مقام ذات حق، هیچ نسبتی به نحو افرازی وجود ندارد و ذات حق از این حیث نسبت به مبدئیت و عدم مبدئیت، اقتضا و عدم اقتضا و افاضه و عدم آن علی‌السویّه بوده و هیچ جانبی بر جانب دیگر غلبه ندارد و به بیان دیگر اگر فرضاً صدور و بروز خلق همچون عقل اول را، مستقیماً و بدون هیچ واسطه‌ای از ذات حق تعالی بدانیم، این سخن بدان معناست که در مقام ذات حق نسبت ایجادی در مقایسه با عقل اول پدید آمده و جهتی بر جهات دیگر غلبه کرده و اسم حقیقی عرفانی در آن مقام راه یافته باشد، در حالی که چنین مطالبی با مقام اطلاقی ذات که پیش‌تر مباحث آن گذشت، منافات دارد، و حق تعالی در مقام ذات غیب‌الغیوبی، هیچ نسبتی با هیچ یک از خلایق ندارد تا موجب ایجاد آنها شود و تنها در صورتی این نسبت به تناسب ایجاد خواهد شد که حق تعالی از مقام ذات تنزل کند.

              عرفا معتقدند این تنزل از مقام ذات، در تعین اول و تعین ثانی صورت می‌گیرد و به تدریج علم الهی در نسبت‌های علمی تعین اول و ثانی، به کیفیتی درمی‌آید که زمینه را برای ایجاد کثرات در عالم فراهم می‌سازد.

              صدرالدین قونوی در شرح الحدیث، مبانی عرفا را در این زمینه توضیح داده و می‌گوید:

              إعلم أنّ توجّه الحق لإیجاد الممکنات لیس من حیث أحدیه ذاته، فإنّ نسبه الإقتضاء الإیجادی الیها من هذا الوجه ونفیه عنها علی السواء اذ لا ارتباط للذات بشیءٍ من هذا الوجه ولا مناسبه یقتضی بالتأثیر والتأثّر فإن الأحکام والاعتبارات مستهلکه فی هذه الأحدیّه وإنّما الموجب لإیجاد الأشیاء هو حکم العلم الذاتی الأزلی لحیطته وعموم حکمه وتعلّقه بذات الحق وأسمائه وصفاته ومعلوماته.

              (قونوی، شرح الحدیث (اربعین حدیث)، ص ۱۳۰)

              بدان که توجه و التفات حق تعالی برای ایجاد ممکنات عالم، از حیث وحدت حقیقی و اطلاقی مقام ذات نیست، زیرا نسبت اقتضای ایجادی و نفی آن از ذات حق به لحاظ مقام اطلاقی آن یکسان و علی‌السویه می‌باشد چراکه ذات از این حیث هیچ ارتباطی با چیزی ندارد و مناسبتی میان مقام ذات و غیر آن وجود ندارد تا مقتضی تأثیر و تأثر باشد، زیرا همه احکام و اعتبارات در وحدت اطلاقی و احدی ذات مستهلک است (و هیچ نسبتی بر نسبت دیگر غلبه ندارد و هیچ اسمی در آنجا متحقق نیست) و آنچه موجب ایجاد اشیا می‌شود (نه ذات حق بلکه) همانا حکم علم ذاتی ازلی (در تعین ثانی) است، زیرا حکم این علم احاطه و عمومیت داشته و به ذات حق و اسما و صفات و معلومات آن تعلق می‌گیرد (و زمینه را برای ایجاد کثرات فراهم می‌سازد.)

              عرفا می‌گویند در تعین اول گرچه همه اسما از جمله الوهیت و مبدئیت و خالقیت همانند مقام ذات اندماجی‌اند اما راه را برای مرحله دوم از علم الهی باز می‌کنند و در تعین ثانی همه این اسما ـ چنانچه خواهد آمد‌ـ جلوه می‌کند زیرا که در این موطن است که نسب و اعتبارات افرازی سربرمی‌آورد و اضافات اشراقی به اشیا به‌تدریج جوانه می‌زند و حق تعالی متصف به صفاتی همچون مبدئیت و خالقیت و الوهیت و مبدعیت شده و الله و مبدء و مبدع و خالق می‌شود و فیض الهی از طریق شبکه‌های اعیان ثابته که همانا صور علمیه همه اشیای مادون هستند و مشابه علم ارتسامی مشائی عمل می‌کنند، تعینات خلقی را با حفظ ترتیبات آنها در عرصه‌های علم الهی، ایجاد می‌کند.

              قونوی در نصّ ششم از رساله نصوص پس از برشمردن مقام ذات و مقام تعین اول، در تبیین جایگاه تعین ثانی از حیث مبدئیت حق نسبت به اشیا می‌گوید:

              ... ومبدئیه الحق یلی هذا التعیّن (= تعین اول)، والمبدئیه هی مَحْتِد الاعتبارات ومنبع النِسَب والاضافات الظاهره فی الوجود (= تعینات خلقی)... والحق من حیث هذه النسبه (= تعین ثانی) یسمّی عند المحقق بالمبدأ لا من حیث نسبه غیرها، فافهم هذا وتدبّر. همین محقق بزرگ عرفان نظری در نص اول می‌گوید:... و بواسطه النسبه العلمیه الذاتیه (= تعین ثانی) یتعقل وحده الحق ووجوبٌ وجوده و مبدئیّته.

              ... و مبدئیت حق تعالی پس از تعین اول شکل می‌گیرد و این مبدئیت اصل و ریشه اعتبارات و منبع نسبت‌ها و اضافه‌هایی است که در عرصه وجود (و در حیطه تعینات خلقی) ظهور می‌یابد

              (قونوی، رساله النصوص، ص ۱۸)

              ... و حق تعالی از دیدگاه عارف محقق، تنها از حیث «نسبت علمیِ ذاتیِ الهی» (یعنی تعین ثانی) مبدأ نامیده می‌شود...

              منابع :

              • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی ص 411 تا 416