عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وحدت وجود» ثبت شده است

عرفا تحقق به حیث تقییدی را، اعم از اندماجی و نفادی و شأنی، تحقق مجازی، اعتباری، وهمی و خیالی می‌نامند، و در مقابل، تحققی که مصداق بالذات موجودیت را سامان بخشد، تحقق حقیقی می‌شمارند. این تعبیرها موجب شده است گروهی همانند جهلة صوفیه، بپندارند عرفا برای کثرات هیچ گونه نفس‌الامری قایل نیستند و آنها را مطلقاً هیچ و پوچ می‌شمارند.

خاستگاه این گونه برداشت‌ها، ناآشنایی با زبان قوم است؛‌ زیرا مراد عرفا از این تعابیر، تبیین نوع تحقق خارجی کثرت در مقایسه با نوع تحقق اصل وجود است، و از این واژه‌ها‌ معانی هستی‌شناسانه را اراده کرده‌اند نه معانی معرفت‌شناسانه و ذهنی صرف را.

مشابه بیان عرفا در کلمات صدرا نیز به چشم می‌خورد. مثلاً ملاصدرا ماهیت را خیال وجود می‌شمارد. مراد او از این تعبیر چیست؟ دو تفسیر دربارة آن صورت گرفته است که هر دو با مبانی صدرایی هماهنگ و موافق است. نخست آنکه ماهیت، در ذهن، خیال وجود است در ذهن و تفسیر دوم آن است که ماهیت در همان عالم خارج خیال وجود است.

بر پایة تفسیر نخست، ذهن ما تعین‌یاب و ماهیت‌یاب است. هرگاه با وجودی برخورد کند،‌ اول چیزی که از آن می‌یابد، ماهیت و تعین آن است. پس ماهیت، خیال و انعکاس وجود در ذهن است.

توضیح تفسیر دوم نیز بدین صورت است که وقتی ماهیت همان تعین وجود در خارج است،‌ وجود خود و کمالات خود را از راه ماهیت می‌نمایاند، و به تعبیر صدرا، ماهیت مظهر وجود است. صدرا از این معنای هستی‌شناختی، تعبیر به خیال کرده است؛ زیرا در خیال گذر از چیزی و رسیدن به واقعیت نهفته است. صدرا این معنا را دربارة ماهیت خارجی نیز به کار برده است و آن را خیال وجود معرفی می‌کند.

بنابراین مراد صدرالمتألهین از اینکه ماهیت خیال وجود است، آن نیست که ماهیت هیچ‌وپوچ است و هیچ گونه نفس‌الامری در خارج ندارد.

تأمل در کلمات صدرا دربارة وجود خیالی ماهیت، راه را برای فهم واژه‌هایی که عرفا در باب تحقق کثرات به کار می‌برند هموار می‌سازد. واژگان مورد استفاده عرفا در طول قرن ها از عرف و یا کلام و فلسفه وام گرفته شده است، اما بار معنائی عرفی، کلامی و یا فلسفی این واژه ها قطعا مراد عارف از این واژه ها نیست.آنان کوشیده اند بهترین اصطلاحات را با نزدیک ترین معانی به معانی مورد نظرشان وام گیرند و سپس معانی خاص خود را در این کلمات اشباع کرده اند.

واژه خیال نیز چنین است ، از آنجا که در معنای خیال نوعی انتقال از امری به امر دیگر گنجانده شده است، که پنهان و باطن است ، عارف این اصطلاح را وام می گیرد و از آن در تبیین رابطه بین کثرت با وحدت مطلق سود می جوید . از دیدگاه عارف کثرات خیال وجود هستند، یعنی کثرات همچون اموری هستند که شأنی ندارند، جز این که امر دیگری را نشان دهندو ناظر را به امر دیگری منتقل سازند که آن امر همان وجود مطلق است . خیال وجودی آن چیزی است که از وجود ظاهر می شود و جلوه می یابد و خود نشانه وجود مطلقی است که به ادراک در نمی آید و معقول نیست.

قیصری در شرح عبارت ابن عربی در فص یوسفی : فالوجود کلها خیال فی الخیال (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 104) می گوید:

فالوجود ای الوجود الکونی ، کله خیال فی خیال، لان الوجود الاضافی و الاعیان کلها ظلال للوجود الالهی و الوجود الحق ، ای الوجود المتحقق الثابت فی ذاته ، انما هو الله خاص من حیث ذاته و عینه.

وجود یعنی وجود کونی (وجودات امکانی) ، خیال اندر خیال است ، زیرا تمام وجودات اضافی و اعیان سایه های وجود الهی اند و وجود حق یعنی همان وجود متحقق ثابت در ذات از جهت ذات و عینش همان الله است.

مشخص است که قیصری نیز از کلام ابن عربی همین تفسیر هستی شناسانه را دریافنه و آن را به معنای ظل تفسیر می کند. بنبابراین خیال و وهم در کلمات عرفا به معنای ظلّ و ظهور و تجلی است، نه هیچ و پوچ و سراب محض. وقتی می‌گویند کثراتْ خیال وجود حق‌اند یعنی ظهور و جلوه و نمود اویند؛ بدین معنا که چون ذات اطلاقی حق‌تعالی بر احدی معلوم نیست، اگر کسی می‌خواهد بدان ذات پی برد به‌ناچار باید از طریق تعینات و اطوار و شئون، بدان دست ‌یابد. بنابراین این اطوار و شئون خیالات وجود حق‌تعالی‌اند که از آنجا می‌توان به وجود حق و کمالات او پی‌برد.

به هر رو، اگر عرفای محقق به‌ظاهر بر معدومیتِ محضِ ممکنات و وهمانی بودن صرف کثرات پای می‌فشارند، باید دانست که همة این عبارات ناظر به تبیین نوع تحقق خارجی کثرات است؛ یعنی آنان پس از قبول اصل واقعیت خارجی کثرات، در مقام بررسی نوع این تحقق، عبارات مزبور را ابراز کرده‌اند، و به قول صدرا هیچ عارف محققی به‌کلی واقعی بودن کثرات را نفی نکرده‌ است.

وی در فصل ۲۷ از فصول مرحلة علت و معلول با عنوان «فی‌ اثبات التکثر فی الحقائق الامکانیه» می‌گوید:

فالحق انّ من له قدم راسخٌ فی التصوف والعرفان لا ینفی وجود الممکنات رأساً؛

«حق آن است که هر کس قدم راسخی در تصوف و عرفان دارد (و محقق در فنّ به شمار می‌آید) وجود ممکنات را به طور کل نفی نمی‌کند (و آنها را به معنای حقیقی کلمه هیچ‌وپوچ نمی‌شمارد)

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 201 تا 206
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 169 تا 171

ملاصدرا در رابطه با چگونگی ارتباط قوای نفس مانند عقل، خیال، حس و ... با ذات آن بیانی دارد که با عبارت معروف النفس فی وحدتها کل القوی، شناخته شده است. او می گوید حقیقت نفس حقیقتی وُحدانی است، اما ویژگی خاصی دارد که آن را در عین وحدت، محمل کثرات قوا نیز می کند. از این ویژگی به انبساطی بودن حقیقت نفس تعبیر می شود.

این بدان معنا است که حقیقت وُحدانی نفس نحوه ای از وجود را دارد که نام آن در دستگاه فلسفه صدرایی وجود سِعی است، یعنی وجودی که دارای خاصیت اطلاق و انبساط است. پس حقیقت وجودی نفس یک حقیقت گسترده است که تمام مواطن و مراتب آن مانند موطن قوه عقل، قوه خیال و قوای حسی را نیز دربر می گیرد و در متن تمام آنها حضور دارد و نه تنها در آنها حضور دارد بلکه در هر مرتبه عین همان مرتبه است (یعنی نفس در مرتبه عقل همان عقل است و در مرتبه خیال همان خیال و در مرتبه حواس عین حواس است) در عین حال این حقیقت به هیچ کدام از این مراتب و قوا منحصر نمی شود و نسبت به تمام آنها اطلاق دارد. حقیقتی گسترده که از عرش تا فرش گسترده شده و با همین گستردگی و انبساط و اطلاق می تواند کثرات را در مواطن و مراتب مختلف در خود جای دهد و در عین حال وحدت اساسی خود را کاملا محفوظ دارد.

در اینجا شاهد نوع دیگری از جمع مفاهیم متغایر هستیم که به خلاف بحث پیشین از حیثیات اندماجی نیست، اینجا این گستردگی و سِعی بودن نحوه وجود نفس است که مصحح جمع وحدت ذات نفس با کثرت قوا و شئون آن می شود.

نکته مهم آن است که در این تحلیل موجودیت قوای نفس نیز به رسمیت شناخته شده است اما وجودی که به نفس وجود حقیقت انبساطی و سِعی نفس معنا دارد. از آنجا که این حقیقت سِعی و گسترده همه مواطن را پر کرده است سخن گفتن از وجود خود این مواطن و مراتب مختلف مثلا قوه عقل یا مرتبه خیال، به صورتی که در عرض حقیقت نفس وجود بالذات داشته باشند، نادرست خواهد بود. زیرا آن حقیقت که به اطلاق خویش در تمام مراتب عین همان مرتبه است جایی برای وجود امری در کنار خود در آن مراتب باقی نمی گذارد. بنابراین وجودی قوای نفس را باید با واسطه وجود حقیقت نفس معنا کرد. باید آنها را در نفس وجود نفس یافت نه در عَرض وجود نفس. باید گفت قوه عاقله به نفس وجود نفس موجود است و همین طور دیگر قوا.

پس قوای نفس در عین تکثر همگی به واسطه وجود نفس موجودند. به واسطه وجود نفس یعنی به حیثیت تقییدی نفس، زیرا در حیثیت تقییدی، شیء به نفس وجود قید موجود است و وجودی ورای وجود قید ندارد. در اینجا نیز به نفس وجود سِعی نفس همه قوا موجودند و برای ورای وجود نفس وجود و تحققی ندارند. تا وجود نفس هست این قوا هستند پس باید گفت به نفس وجود نفس و با واسطه تقییدی وجود نفس، آنها موجودند. بنابر آنچه درباره حیثیت تقییدی گفتیم می توان نتیجه گرفت که تمام قوا و کثرتشان نفس الامر خواهد داشت.

تفاوت این نوع از حیثیت تقییدی با حیثیات تقییدی دیگری که گفتیم آشکار است. روشن شدن این تفاوت با توجه به این واقعیت است که در عین حال که نفس در مرتبه عقلانی همان قوه عاقله است اما در عین حال نفس فقط قوه عاقله نیست و این به دلیل ویژگی انبساطی و سِعی وجود آن است. در غیر این صورت دیگر نفسی که عین قوه عاقله است نمی تواند عین قوه حاسّه و قوه خیال باشد زیرا بنابر فرض این قوا از یکدیگر متمایزند. اگر رابطه وجود این قوا با وجود نفس به صورت حیثیت تقییدی اندماجی تبیین شود یعنی نفس در عین وحدت و بساطت حقیقت اش به خودی خود تمام این قوا را به نحو حیثیات اندماجی در خود داشته باشد آنگاه با این مشکل مواجه می شویم که درعین حال که خود این قوا باید با هم متحد باشند، باید از تمام حقیقت متن و موضوع مورد اتصاف شان یعنی نفس انتزاع شوند. این در حالی است که بنابرفرض قوه عقل برای مثال تنها یکی از شئون نفس است و چنین نیست که در متن و اصل حقیقت نفس و در تمام آن حاضر باشد و از آن انتزاع گردد. هیچ کدام از قوای نفس اگر آنها را چونان قوایی متمایز در نظر آوریم که در مراتب مختلفی از حقیقت نفس وجود دارند، در مرتبه اطلاقی آن حاضر نیستند و از آن مرتبه انتزاع نمی شوند. در غیر این صورت یعنی اگر قوا از مرتبه اطلاقی نفس و از تمام حقیقت آن انتزاع می شدند با یکسان شدن و اتحاد قوایی مواجه می شدیم که فرض کرده ایم از یکدیگر ممتازند.

در واقع هر کدام از این قوا تعیناتی هستند که از تنزل حقیقت اطلاقی نفسانی در آن مرتبه خاص حاصل می شوند. نفس به خودی خود اطلاق و انبساط دارد. تنها هنگامی که از این مقام اطلاقی تنزل می کند و در قالب تعینی مراتب قرار می گیرد این مراتب و قوا شکل می گیرند. در حالی که همان ویژگی اطلاق و انبساط مصحح حضور حقیقت واحد نفس در تمام این مراتب تنزلی متغایر و نیز مصحح وجود آنها است. تکثر و تغایری که در رابطه موجود میان نفس و قوایش دیده می شود بسیار شدیدتر از تغایری است که میان حیثیات اندماجی و انباشته یک حقیقت خارجی مطرح است.

همچنین در حیثیت تقییدی نفادی نیز محدود بودن وجود موضوع موجب تحقق حد و نفاد می شود یعنی خود وجود مورد بحث باید محدود و متعین باشد تا بتوان به حیثیت تقییدی نفادی، مفهوم یا مفاهیمی را از حقیقت آن انتزاع کرد. اما در مورد نفس دقیقا به همین دلیل که ویژگی وجودی آن انبساط و سِعه است ، نمی توان از حدود و مواضع نَفاد آن سخن گفت. نفس به واسطه همین ویژگی هستی شناختی هست که می تواند خود را در مراتب و مراحل مختلف و متمایز نشان بدهد. بنابراین در اینجا با نوعی دیگری از حیثیت تقییدی روبرو هستیم که از آنچه در حیثیت تقییدی اندماجی و نفادی داشتیم متفاوت است. نام این حیثیت را حیثیت تقییدی شأنی می گذاریم و منظورمان از این نامگذاری آن است که یک حقیقت واحد با دارا بودن ویژگی اساسی انبساط و اطلاق و نحوه وجودی سِعی بتواند خود را در مراتب و مراحل گوناگون متمایز نشان دهد و با تنزل از اطلاق خویش در هر مرتبه عین همان مرتبه باشد.

به بیان دیگر یک حقیقت وُحدانی که در تمام مراتب مورد نظر تنزل یافته است یعنی از آن حالت اطلاق صرف در آمده و در عین تنزل یافتن از آن مقام اطلاقی که به ایجاد مراتب و مراحل متنوع می انجامد، به نفس اطلاق اش در تمام این مراتب حاضر و موجود است، به گونه ای که این اساسا همان حقیقت مطلق است که در عین اطلاق در تمام مراتب مقید حضور دارد.

باز به بیان دیگر نفس باید از مقام اطلاق به در آید و تنزل کند تا تعین یابد زیرا فرض آن است که در مقام اطلاق تعینِ قوایی ندارد. بنابراین تعینات نفس در مقام تنزل نفس است. از آنجا که مطلق به اطلاق خارجی آن است که در عین اطلاق و بی تعینی اش عین همه مقیدات باشد، این مقیدات و قوا شأن آن نفس مطلق خواهند بود زیرا مقیدات به نفس مطلق در مرحله تعینی شان موجودند. پس مقیدات، ظهور و شأن همان مطلق اند.

بنابراین ویژگی اساسی که به جدا سازی حیثیت تقییدی شأنی می انجامد، همانا ویژگی اطلاق و انبساط است. در واقع شأن حاصل یک نوع تنزل از مقام اطلاق یک حقیقت است در عین حال که آن حقیقت با ویژگی اطلاق خود در این شأن حضور دارد. به همین دلیل گفته می شود قوای نفس، شئون، اطوار و تجلیات نفس هستند.

بر این اساس که نفس عین همة قواست‌، آیا جایی برای قوا می‌ماند تا در کنار نفس که وجود بالذات دارد،‌ آنها نیز مصادیق موجود بالذات باشند؟ یعنی در عرض وجود نفس یک وجود قوة عاقله و یک وجود قوة خیال و یک وجود قوة حس نیز داشته باشیم؟ پاسخ این است که همة قوا موجودند اما نه به وجودهای دیگر،‌ بلکه به نفس همین وجود نفسانی انبساطی و سِعی. از آنجا که نفس همة مواطن قوا را پر کرده است و جایی برای وجود مغایر نگذاشته است، باید همة قوا را در خود وجود نفس بجوییم و آنها را از دل وجود نفس استفاده کنیم.

به این ترتیب اصطلاح شأن که در آغاز مورد استفاده عارفان بود با این تحلیل یک معنای دقیق فلسفی می یابد.

در برخی کتب فلسفی صدرایی گفته می شود که نفس نوعی حقیقت واحد اطلاقی دارد که از آن به وحدت حَقّه ظلّی تعبیر می شود، یعنی وحدتی که پرتوی از وحدت حقُه حقیقی حق تعالی است. این وحدت همان گونه که در مورد حق تعالی دربرگیرنده نوعی اطلاق و انبساط و سریان است، در مورد نفس نیز چنین است.

حکیم سبزواری این بحث را در دو مقام تصویر می کند یکی مقام کثرت در وحدت که ناظر به این جهت است که نفس به خودی خود و در مقام اطلاقی پیش از تنزل به مراتب عقلی، خیالی و حسی تمام این حقایق را به نحو اندماجی در خود داراست. حیثیت دیگری که مصحح مقام وحدت در کثرت است همان سریان و تنزل یافتن نفس در مقامات و مراتب مختلف و متفاوت عقلانی، خیالی و حسی است. یعنی مقامی که به واقع در آن کثرت پدیدار شده است و می توان گفت عقل، مرتبه و قوه ای غیر از خیال و خیال نیز غیر از حس است. مقام نخست مقام اندماج و اجمال کثرت است و مقام دوم مقام تفصیل کثرت . بحث ما در حیثیت تقییدی شأنی در مقام دوم است یعنی مقام وحدت در کثرت یا شهود مجمل در مفصل:

النفس فی وحده التی هی ظلّ الوحده الحقّه التی لواجب الوجود، کل القوی فی مقامین مقام الکثره فی الوحده ومقام الوحده فی الکثره، وبعباره أخری مقام شهود المفصّل فی المجمل ومقام شهود المجمل فی المفصّل.

(ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص۳۱۴، «غررٌ فی انّ النفس کل القوی».)

نفس در عین وحدتش ـ که ظل وحدت حقة واجب‌الوجود است‌ـ در دو مقام عین همة قواست: مقام کثرت در وحدت، و مقام وحدت در کثرت. به عبارت دیگر (از منظر ادراک کثرات) مقام شهود مفصل در مجمل، و مقام شهود مجمل در مفصل.

ملاهادی سبزواری در ادامة گفتار پیشین می‌گوید:

فالنفس بالحقیقه هی المتوهّمه المتخیّله الحسّاسه المحرّکه المتحرّکه وهی المحفوظ فی القوی لا قوام لها الاّ بها؛

نفس در حقیقت همان قوای متوهمه و متخیله و حساسه و محرکه و متحرکه است و همو در همة قوا محفوظ است، به نحوی که هیچ‌یک از قوا قوامی ‌ندارد مگر به این نفس (به نحو حیثیت تقییدیه).

ملاصدرا در همین زمینه تصریح روشن تری دارد او نفس را جزء جواهر ملکوتی می شمارد یعنی جواهری که حقیقت اطلاقی و نحوه وجود سِعی دارند و بعد تاکید می کند که شمول نفس بر این حقایق و مراتب به معنای ترکُب و دارای اجزا بودن نفس نیست، زیرا نفس انسانی چون در زمره جواهر ملکوتی است، بساطتی همراه با اطلاق و انبساط وجودی دارد به همین سبب بدون آنکه به بساط اش خدشه ای وارد شود تمام این مراتب متکثر را در خود دارد. به خلاف جواهر مادی که کثرت در آنها بساطت و وحدت را خدشه دار می سازد:

... هذه القوی علی کثرتها وتفنّن افاعیلها، معانیها موجوده کلّها بوجود واحدٍ فی‌ النفس... وبالجمله النفس الآدمیّه تنزل من اعلی تجردها الی مقام الطبیعه ومقام الحاسّ والمحسوس ودرجتها عند ذلک بدرجه الطبایع والحواس فیصیر عند اللمس مثلاً عین العضو اللامس...؛
(صدرالمتألهین، اسفار، ج۸، ص۱۳۵.) .

... این قوا با وجود کثرتی که دارند و کارهای متعددی که انجام می‌دهند، حقایقشان همگی به وجود واحد در نفس موجودند... و بالجمله نفس آدمی از بالاترین درجة تجرد به مقام طبیعت و مقام حاسّ و محسوس تنزل می‌کند و درجة نفس در این هنگام، همان درجة طبایع و حواس خواهد بود.‌ پس هنگامی که انسان چیزی را لمس می‌کند، نفس عین عضو لامس است... .

این بحث که از مباحث معرفه‌النفس فلسفه است و نوع ارتباط نفس را با قوا در مقام وحدت در کثرت توضیح می‌دهد، به فهم دقیق‌تر ارتباط حق با خلق و نحوة تحقق خلق در کنار وجود اطلاقی حق‌تعالی کمک شایانی می‌کند؛ زیرا از نظر عرفا به تبع آموزه‌های دینی،‌ معرفت نفس کلید اساسی حل بسیاری از معضلات معرفه‌الربوبیه است.

امام خمینی رحمه الله علیه در کتاب قویم مصباح الهدایه، پس از آنکه سریان فیض حق‌تعالی را در مرائی اسمائیه همانند سریان نفس در قوا می‌شمرند، می‌گویند:

والمرقاه لأمثال هذه المعارف بل کل الحقائق للسالک العارف، معرفه النفس، فعلیک بتحصیل هذه المعرفه فإنّها مفتاح المفاتیح ومصباح المصابیح:‌ من عرفها فقد عرف ربّه؛

(مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص۱۸.)

نردبان رسیدن به امثال این معارف الهی، بلکه همة حقایق، برای سالک عارف معرفت نفس است. پس بر تو لازم است که آن را تحصیل کنی؛ زیرا معرفت نفس کلید کلیدها و چراغ چراغ‌ها در دستیابی به معارف است؛ چراکه هر کس نفس را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 187تا 196
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 162تا 169

متن وجودی اگر محدود باشد، افزون بر وجود، تعین و ماهیت نیز خواهد داشت، و اگر نامحدود باشد، ماهیت از آن برداشت نمی‌شود؛ زیرا ماهیت، تعین و حد یک وجود متعین و محدود است. اما در هر دو صورت، از متن وجودی مفاهیم متعددی انتزاع می‌شود که به آنها معقولات ثانیة فلسفی می‌گویند.

از متن وجودی ـ خواه محدود و خواه نامحدود‌ـ وحدت، فعلیت، خارجیت، علیت، معلولیت، وجوب،‌ امکان و امثال آنها فهمیده می‌شود. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که کیفیت تحقق این دستْ مفاهیم چگونه است؟

گروهی همچون شیخ اشراق رحمه الله علیه بر این باورند که همة این مفاهیم و معانی، اعتباری محض بوده، صرفاً ذهن آنها را پیش خود و بی‌آنکه واقعیتی در خارج داشته باشند، می‌سازد.

این دیدگاه نمی‌تواند پذیرفتنی باشد؛ زیرا همة ما به‌وجدان درمی‌یابیم که نفسمان در برخورد با این گونه مفاهیم، فعالیت‌ محض ندارد، بلکه از خارج منفعل است؛ یعنی خارج به گونه‌ای است که ذهن از آن چنین برداشتی می‌کند. البته اِفراز این مفهوم از متن و جداسازی از آن و استقلال‌بخشی به آن، از فعالیت‌های ذهن است.

صدرالمتألهین برای انتقال این نکتة مهم، از واژة «انتزاع» به جای «اعتبار» بهره می‌گیرد و هر جا نیز کلمة «اعتبار» را در شرح دیدگاه خود به‌کار برود، مرادش همان «انتزاع» است. مفهوم انتزاع به گونه‌ای است که پای خارج و ذهن، هر دو، را به میان می‌آورد. بر این اساس باید در خارج چیزی باشد، تا ذهن آن را از متن واقع برکَنَد؛ یعنی گر‌چه نزع و انتزاع و کندن و جداسازی، کار ذهن است باید چیزی باشد که ذهن آن را نزع و انتزاع کند.

بحث حیثیت تقییدی اندماجی با بحث مهم معقول ثانی در فلسفه اسلامی گره خورده است. انسان در مواجه با واقعیت خارجی علاوه بر دو مفهوم بنیانی وجود و ماهیت مفاهیم دیگری نیز می یابدکه زاییده تخیل و فعل نفسانی صرف نیستند و در امر خارجی ریشه دارند.

از آنجا که بنا بر اصالت وجود فقط مفهوم وجود بیانگر متن واقع و عینیت خارجی است، مفاهیم دیگر منتزَع از واقعیت خارجی نمی توانند چنین جایگاهی داشته باشند، بنابراین مفاهیمی همچون وحدت، علییت، فعلیت، وجوب و غیره ، همانند مفاهیم ماهوی هر چند از خارج، انتزاع شده اند نمی توانند بیانگر متن واقع باشند. از این رو فیلسوف چاره ای ندارد جز آنکه این مفاهیم را نشانگر ویژگی ها و صفاتی از متن ذات شی خارجی بداند.

به بیان دیگر همان گونه که مفاهیم ماهوی، ویژگی های حدی و تعینی حقایق عینی را نشان می دهند این مفاهیم نیز ویژگی های دیگری از حقیقت وجود خارجی را نمایان می سازند بر این اساس این مفاهیم که در اصطلاح فلسفه اسلامی به معقول ثانی تعبیر می شود، در عین حال که حاصل فعالیت ذهن در جداسازی مفاهیم متعدد از متن واحد هستند، در خارج ریشه دارند و از متن واقع انتزاع شده اند.

در اینجا ذهن در یک مقام حیثیت انفعال دارد (حیثت انتزاع از خارج) و در یک مقام، حیثیت فعال (حیثیت جداسازی و دسته بندی مفاهیم). به عبارت دیگر این مفاهیم از یک سو در خارج ریشه دارند و ما از آنها منفعل هستیم، نه آنکه خودمان آنها را در ذهن بسازیم، ولی از سوی دیگر این حقایق در خارج به شکل جدا از هم موجود نیستند، بلکه در متن واقع به نحو اندماجی و جمعی موجودند و ذهن ما این حیثت های مجتمع را از هم جدا می سازد که از این جهت ذهن ما حیثیت فعال دارد، هر چند این حیثیت فعال در ما، در پی حیثیت انفعال و وجود این حقایق در خارج از ما صورت گرفته است.

براساس بحث های پیشین ناگزیریم این مفاهیم را در مقابل مفهوم وجود، بیانگر جنبه های اعتباری حقیقت خارجی در نظر بگیریم و نه جنبه اصیل و عینی شیء . اما این مفاهیم همانند مفاهیم ماهوی حکایت گر حیثیت های نفادی وجود خارجی نیستند، معقولات ثانی از حدود شیء انتزاع نمی شوند بلکه از حاق وجود شیء انتزاع می شوند. ماهیت فقط در وجودهای محدود و در مرحلة نفاد آن تحقق داشته، اساساً خودِ تعین و نفاد است، در حالی ‌که این مفاهیم از حاقّ متن وجودی انتزاع می‌شوند. این امر موجب شده تا بحث دیگری به نام اندماج ـ به جای نفاد‌ـ مطرح شود؛ زیرا این مفاهیم مثل وحدت در سراسر متن وجود و پا‌به‌پای آن، گسترده شده است، و اساساً متن وجود بتمامه حیثیت وحدت و فعلیت و... را دارد. بنابراین مفاهیم مزبور، نه صفت نفادی، بلکه صفت اندکاکی و اندماجی متن وجودند و مجموعة آنها حیثیات انباشته و جهات نهفته در متن اصیل وجودند که با حیثیت تقییدیة اندماجیة متن وجود تحقق دارند.

از نظر صدرا تمام معقولات ثانی حاکی از حیثیت های اندماجی متن واقع هستند، بدین معنا که مثلا در باب مفهوم علییت و مفهوم وحدت تمام حقیقت خارجی وجود دارای حیثیت تاثیری و علییت یا حیثیت وحدت است ، این حیثیت ها از حاق وجود و ازتمام آن انتزاع می شوند ، نه از حد و تعین آن ، تمام متن وجود شیء خارجی ، ویژگی علیت یا وحدت دارد.

علامه طباطبائی در نهایه الحکمه (فرع چهارم از مبحث اصالت الوجود) به همین نکته اشاره دارند که مفاهیمی که به عنوان صفات وجود به آن ملحق می گردند ، اموری خارج از ذات وجود نیستند زیرا بر مبنای اصالت وجود آنچه خارج از ذات وجود باشد جز عدم محض نیست. به بیان دیگر در اینجا با شیء واحدی روبرو هستیم که حیثیات متعدد را در خود به صورت اندماجی داراست . اشاره به قید اندماج برای این صفات از آن روست که تعدد آنها ، سبب ایجاد تکثر و تعدد در متن واقع و افزایش بر آن می شود . در اینجا نیز اتحاد حیثیات اندماجی با وجود، از نوع اتحاد متحصل و لامتحصل است. متن وجود شیء ، متحصل و تمام حیثیات متکثری که منشاء انتزاع معقولات ثانی هستند ، لامتحصل است.

با این بیان حیثیاتی مانند وحدت، علیت، فعلیت و ... که از متن وجود انتزاع می شوند ، تنها بالعرض و بالمجاز موجودند . آنها به حیثیت تقییدی وجود به موجودیت متصف می شوند . حکم موجودیت ، به طور حقیقی از آن حقیقت وجود است ، یعنی وجود مصداق بالذات برای معنای موجود است . اما به دلیل اتحادی که این حیثیات در خارج با حقیقت وجود دارندو در حاق آن و در تمام ذات آن حضور دارند، این حکم به واسطه حقیقت وجود به آنها نیز سرایت می کند. این حیثیات موجودند اما به نفس وجود و نه به صورت امر افزوده ای بر آن .

از سوی دیگر وجود آنها به واسطه ی حیثیت تعلیلی وجود نیست، یعنی وجود علت اتصاف حقیقی آن به وجود نیست ، بلکه این حیثیات در خود حقیقت خارجی وجود و به واسطه آن موجودند. تاکید بر موجود بودن به متن وجود در حیثیت تقییدی اندماجی، بر خلاف حیثیت تقییدی نفادی که موجود به نفاد و پایان وجود است ، نشانه مهم ترین اختلاف میان این دو است.

در مورد ماهیت نمی توان این تعبیر را بکار برد زیرا ماهیت از حدوحدود وجود و نه از حاق آن انتزاع می شود، ولی باید توجه داشت که هر دو به نفس وجود موجودند و هر دو برای موجود بودن به واقعیتی ورای وجود نیازمند نیستند. ولی یکی به حاق وجود موجود است و دیگری به نفاد وجود که نفاد شیء ورای شیء نخواهد بود .

ماهیت به حاق وجود موجود نیست بلکه از آن رو به این وصف متصف می شود که وجود محدود در خارج ، همواره با تعین و تحدد همراه است. اما معقولات ثانی که از آنها به حیثیات اندماجی وجود تعبیر کردیم به متن وجود موجودند، یعنی از حاق وجود انتزاع می شوند، در عین حال که هم رتبه با وجود نیستند و اصالت ندارند. این مفاهیم ثانوی حیثیات انباشته و ویژگی های نهفته در آن متن اصیلند.

البته باید دانست که معقولات ثانی نیز همانند ماهیت اعتباری هسند اما نحوه اعتبار ماهیت با این معقولات متفاوت است . البته اعتباری بودن این مفاهیم در واقعی و نفس الامری بودن آنها خدشه ای ایجاد نمی کند. بنابر این هنگامی که می گوئیم وحدت در خارج به واسطه وجود موجود است ، در اینجا وساطت از نوع حیثیت تقییدی اندماجی است . در این قسم هم همه این حقایق نفس الامر دارند در عین آن که مصداق بالذات برای موجود نخواهند بود و اولا و بالذات موجود نیستند و تنها ثانیا و بالعرض موجودند . با قطع نظر از وجود و حیثیت تقییدی آن این حقایق مصداق بالذات برای معدوم هستند، ولی به نفس وجود همه این حقایق نفس الامر یافته اند و حکم موجود بودن را به واسطه وجود می پذیرند. این حقایق به حسب ذاتشان معدوم بالذات اند ولی به برکت وجود حظی مجازی و عَرَضی پیدا می کنند.

صدرا برخلاف فلاسفه پیشین موطن تقرر معقولات ثانوی همچون وحدت، علیت، فعلیت و ... را خارج دانست، اما تقرر هر امری به حسب خود آن است و نباید از مفهومی همانند علیت همان نحوه تقرر مفهوم وجود یا ماهیت را انتظار داشت. بنابراین خارجی بودن منشا انتزاع این مفاهیم به معنای تعدد در عین خارجی و اصالت یافتن آنها نیست. وجود چنین مفاهیمی و نحوه تقرر آنها چنان است که به نفس همان متن اصیل موجود می شوند.

نمونه دیگری که در بحث حیثیات اندماجی می توان مطرح کرد تبیین عینیت صفات الوهی با ذات و موجود بودن صفات به نفس وجود ذات واجب با بهره مندی از همین تمایز و بحث حیثیت اندماجی است. از نظر ملاصدرا صفات الهی به نفس وجود واجب موجودند بدین معنا که این صفات در واقع حیثیات متعددی از متن ذات خداوند هستند، یعنی حیثیات اندماجی آن ذات اند که به واقع در خارج موجودند و خارجی بودن آنها به نفس وجود حق تعالی است.

به عبارت دیگر صفات باری‌تعالی در مرحلة ذات. در آن مرحله، صفات به عین وجود ذات موجودند. این موجودیت همان است که ما در معقولات ثانیة فلسفی نسبت به متن وجود می‌شناسیم؛ یعنی همة متن وجود حق‌تعالی، یک‌سر و یکپارچه علم و قدرت و رحمت و اراده و... است. در این دیدگاه، نه‌ می‌توان این صفات را معدوم دانست ـ‌ زیرا نتیجة آن این است که خداوند متعالی، عالم و قادر و رحیم و رحمان و مرید و... نباشدـ و نه می‌توان آنها را صفات زاید بر ذات شمرد و برای آنها وجودی جز وجود ذات انگاشت‌ـ زیرا تعدد قدما لازم خواهد آمدـ بلکه همة آنها، حیثیات انباشته و جهات نهفته و اندکاکی و استهلاکیِ متن وجود حق‌تعالی هستند که به وجود او موجودند.

صدرالمتألهین با اشاره به اینکه تحقق صفات باری‌تعالی در مرحلة ذات همانند ماهیات، حیثیت تقییدی است، محل انتزاع آنها را کل متن وجود حق و عین آن دانسته است:

 ... بل وجوده الذی هو ذاته هو بعینه مظهر جمیع صفاته الکمالیه من غیر لزوم کثره وانفعالٍ وقبول وفعل. والفرق بین ذاته وصفاته کالفرق بین الوجود والماهیه فی ذوات الماهیات... فکما أنّ الوجود موجودٌ فی نفسه من حیث نفسه والماهیه لیست موجوده فی نفسها من حیث نفسها بل من حیث الوجود،‌ فکذلک صفات‌ الحق واسمائه موجودات لا فی أنفسها من حیث أنفسها بل من حیث الحقیقه الأحدیّه؛

(شواهد الربوبیة، اشراق سوم از شاهد سوم از مشهد اول، ص ۱۶۲).

 ... وجود حق‌تعالی که همان ذات اوست، بعینه (و تماماً)، مظهر همة صفات کمالی خداوند است بدون آنکه کثرت و انفعال و قبول و فعلی [در آن] لازم آید، و تفاوت میان ذات خداوند و صفات او همانند تفاوت میان وجود و ماهیت است در وجوداتی که ماهیت دارند... . پس همچنان‌که وجودْ فی‌نفسه و از حیث ذات خودش موجود است ولی ماهیت فی‌نفسه و از حیث ذات خودش موجود نیست، بلکه از حیث متن وجود (و با حیثیت تقییدیة او) متحقق است،‌ همچنین صفات حق‌تعالی و اسمای او نیز فی‌نفسه و از جهت ذات خودشان موجود نیستند، بلکه از حیث حقیقت احدیت (و با حیثیت تقییدیه ذات حق‌تعالی) موجودند. همان طور که گذشت حیثیت اندماجی از حیثیت های تقییدی است، یعنی وجود این صفات به حیثیت تقییدی وجود حق، وجودی بالعرض و بالمجاز است پس همان ذات واحد و بسیط در عین وحدت و بساطت کثرات را به نحو اندماجی در خود داراست.

تعبیر معروف صدرایی که : بسیط الحقیقه کل الاشیاء با چنین تحلیلی معنا می یابد. می دانیم که صفات حق تعالی نمی توانند به عنوان صفات نفادی وی مطرح باشند زیرا این صفات و نیز ذات حق، از نظر وجودی نفادی ندارند پس به تبع وجود صفات به نحو حیثیت نفادی نخواهند بود بلکه به نحو اندماج تصور پذیرند. اگر چه هر دو در نفس حیثیت تقییدی شریک می باشند.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 178تا 187
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 159تا 162

شارحان فلسفه صدرایی در مبحث اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، به نوعی از حیثیات تقییدی نظر داشته اند که نام آن را در این نوشتار حیثیت تقییدی نفادی نهاده ایم. در گام نخست برای بنیان نهادن یک نظام فلسفی منسجم وقتی که ذهن با واقعیت خارجی مواجه می شود این واقعیت خود را اولا در قالب ویژگی های گوناگونی مثل درخت بودن، سنگ بودن، رنگی بودن، زمان مند بودن و غیره به او عرضه می کند. این گونه ها قالب هایی برای تمایز اشیا از یکدیگر هستند. نام این قالب های امتیاز بخش اشیاء خارجی را ماهیت می گذاریم.

در همان مواجه نخست، امر عینی خود را چنین بر ذهن می نمایاند که مفهوم و معنایی به نام هستی، بودن یا وجود نیز بر ذهن نقش می بندد. نخستین پرسشی که در باره این دو حیثیت مأخوذ از اعیان خارجی به ذهن می رسد آن است که این حیثیت های دوگانه چگونه با یک واقعیت واحد خارجی ارتباط می یابند؟

در متن واقع حقیقت واحدی بیش نداریم که این هر دو حیثیت از آن اخذ شده اند پس از نظر فلسفی نمی توان هر دوی آنها را حاکی از آنچه متن واقع را پر کرده است دانست، زیرا نتیجه قطعی چنین گزینه ای التزام به وجود دو امر خارجی است که باید هر کدام بیان گر یکی از این حیثیات باشد. این در حالی است که بدون تردید ما در عین حال که در مواجه با شی خارجی، دو حیثیت فوق را انتزاع می کنیم، در می یابیم که این دو به یک واقعیت واحد مربوط اند. پس انتساب دوگانگی به متن واقع خلاف درک عقل صریح است و درک شهودی ما از شیء خارجی به عنوان شیئی واحد است. از سوی دیگر نمی توان گفت که این دو حیثیت متمایز و متفاوت هر دو به یکسان بیانگر یک متن واقع هستند زیرا در این صورت پرسشی بی پاسخ روی می نماید که چگونه امر عینی واحد، مبدأ ظهور دو مفهوم متمایز و دو حیثیت متفاوت در ذهن ما می گردد. پس بایستی در پی نوعی تکثر غیر از دوگانه انگاری شیء واحد در متن واقع باشیم، تکثری که بتواند از یک توجیه گر اخذ مفاهیم و حیثیات متمایز و متفاوت و از سوی دیگر حافظ وحدت شیء و عین خارجی باشد.

پاسخ دستگاه فلسفی صدرا آن است که یکی از حیثیات دوگانه یادشده باید بیانگر متن واقع و امر عینی و دیگری حاکی از یک ویژگی یا صفت همان عین خارجی باشد. به بیان دیگر متن واقع و شیء خارجی چنان است که افزون بر تحمیل مفهوم هستی که بیانگر عینیت داشتن آن در خارج است، مفهوم ماهیت را نیز به دلیل داشتن ویژگی و صفت خاصی در وجود خارجی اش بر ما القا می کند. در اینجا است که ما با دو اصطلاح اعتباریت برای حیثیت ماهوی و اصالت برای حیثیت وجودی واقعیت خارجی روبرو می شویم.

البته اعتباری بودن حیثیت ماهوی در این دیدگاه بیانگر آن نیست که ماهیات تنها اموری ذهنی اند به طوری که در اعیان خارجی هیچ ریشه ای ندارند و ساخته و پرداخته ذهن هستند.

علامه حسن‌زاده آملی در تعلیقات نفیسشان بر اسفار، آنجا که ملاصدرا ماهیات را صور کمالات وجود معرفی می‌کند، می‌فرمایند:

فالماهیات امور اعتباریة لها شأنیه لا أنّها لیست بشیءٍ رأساً وإعداماً محضاً کیف وهی صور کمالات الوجود وقوالبها ومعنی اعتباریّتها أنّها لیست بمتحصّله متأصّله کالوجود بل حصولها مع الوجود حصول اللاّمتحصّل مع المتحصّل لا الاعتباریه المحضة التی یعتبر العقل کأنیاب الأغوال؛

(صدرالمتألهین، اسفار، تصحیح و تعلیقة علامه حسن‌زاده آملی، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ج۱، ص۴۱۸).

ماهیات اموری اعتباری‌اند [لکن باید دانست که] برای آنها شأنیتی (از واقعیت) هست، نه آنکه آنان به‌کلی هیچ چیزی نبوده، عدم محض باشند. چگونه می‌توان آنها را عدم محض پنداشت، در حالی که صور کمالات وجود و قالب‌های آنهایند؟ و معنای اعتباریت ماهیات آن ‌است که آنان همانند وجود متحصل و متأصل نیستند، بلکه تحقق آنها با وجود همانند تحقق غیر متحصل (مثل جنس) با متحصل (مثل فصل) است، نه آنکه مثل نیش‌های غولان اعتباریِ محض باشند که صرفاً آنها را عقل اعتبار می‌کند [بی‌آنکه نفس‌الأمریتی داشته باشند].

پس اعتباری بودن به معنای انتزاعی بودن این حیثیت است و انتزاع همان گونه که از معنای لغوی آن بر می آید بدان معنا است که این مفهوم از همان متن خارجی و شیء واقعی اخذ شده است، بدون آنکه ذهن از خود چیزی بر آن متن واقعی بیافزاید، یعنی حیثیت ذهنِ شناسا در این موقعیت یک حیثیت انفعالی است و نه فعّال.

با این توجه اگر مفهوم وجود بیانگر متن خارج است و حقیقت وجود خارج را پر کرده است، دیگر جایی برای ماهیت به عنوان متن خارجی نخواهد بود. از سوی دیگر می دانیم که اخذ مفهوم ماهیت ناشی از مواجه ما با امر خارجی و انفعال ما از خارج و منتزع از آن است. این واقعیت ما را ناگزیر می سازد ماهیت را همچون حیثیتی از متن واقعیت که همان حقیقت وجود است تحلیل کنیم. در اینجا پرسش اصلی آن است که کدام ویژگی در متن خارج هست که به انتزاع مفهوم ماهوی می انجامد؟

بنا بر مبانی حکمت متعالیه مفاهیم ماهوی از ویژگی تعینی وجودات خارجی انتزاع شده اند. بدین معنا که ما همواره در خارج با اموری روبرو هستیم که هستی آنها متعین و محدود به حدود و ویژگی های خاصی است. این کثرات که ذهنِ شناسا با آنها مواجه می گردد هیچ یک نامتعین و نامحدود نیستند زیرا در این صورت تمایز آنها از یکدیگر معنا نمی یابد. بنابراین هستی از آن جهت که هستی است مفهوم وجود را در ذهن ما القاء می کند و از آن جهت که یک هستی متعین و محدود است، مفهوم ماهیت را در ذهن به وجود می آورد از همین رو مفاهیم ماهوی همواره بیانگر جهت تفاوت و تمایز اشیاء خارجی از یکدیگر هستند و گاهی نیز گفته اند ماهیات همان حدود وجودات اند.

با این توجه می توان معنای حیثیت تقییدی نفادی را عمیق تر درک کرد. همان گونه که گفتیم مفاهیم ماهوی هرگز بیانگر متن واقع نیستند و ماهیت در خارج متن واقعیت را تشکیل نمی دهد. از این رو اتصاف ماهیت به موجودیت نمی تواند بالذات و بدون هیچ واسطه ای انجام پذیرد، بلکه این حقیقت وجود است که بدون هیچ واسطه تقییدی به موجودیت موصوف می شود. اما ماهیت نیز امری است که در خارج ریشه دارد اتحاد ماهیت با وجود که از نوع اتحاد متحصل (وجود) و لا متحصل (ماهیت) است، ماهیت مصحح حمل وجود بر آن می شود اما ثانیا و بالعرض. حقیقت وجود در خارج متعین به تعینات گوناگون و محدود به حدود مختلفی است که این حدود تعینات منشا انتزاع مفاهیم ماهوی هستند. از این رو از آن به حیثیت تقییدی نفادی تعبیر شد. ماهیت درواقع از نفاد، حد و پایان شیء انتزاع می شود و بنابراین در حدود وجودات ریشه دارد نه در متن آنها.

با این تفسیر ماهیت که از حد اشیا انتزاع می شود نمی تواند امری ورای وجود محدود باشد. حد واقعیت امری ورای خود آن واقعیت نیست. از این رو حد واقعیت به نفس وجود واقعیت موجود است و تحققی ورای آن ندارد. بنابراین می توان گفت وجود، مصداق بالذات برای موجود بودن است و ماهیت مصداق بالعرض و مصداق مجازی موجود خواهد بود.

مقصود از این که ماهیات مصادیق عرضی و مجازی موجود بودن هستند نیز در همین راستا قابل تبیین است. مجاز بودن ماهیت از باب مجاز ادبی نیست که می تواند بدون هیچ منشا در خارج و تنها از تخیلات ذهنی سرچشمه گرفته باشد، بلکه مقصود از مجاز در اینجا ، مجاز عقلی است، به این معنا که در حقیقت صرف نظر از فعالیت های ذهنی فاعل شناسا واقعیتی در نفس الامر هست که عامل نسبت دادن وجود به ماهیت می شود اما در عین حال نوع تحقق و تقرر ماهیت در خارج و نحو خارجی بودن آن چنان است که نمی توان به طور حقیقی وصف وجود را بر آن حمل کرد و در این حمل باید نوعی مجاز بکار برد. پس مجاز عقلی بر خلاف مجاز ادبی، مصحح عقلانی نفس الامری دارد. ملاصدرا گاهی از این مجاز با نام مجاز عرفانی یاد می کند (اسفار ج 1 صفحه 87).

به هر روی در عین آنکه ماهیت مصداق بالذات مفهوم موجود نیست و به حسب ذات و بدون درنظر گرفتن حیثیت تقییدی وجود، مصداق بالذات برای مفهوم معدوم است، ولی این بدان معنا نیست که معدوم محض باشد بلکه ماهیت به واسطه وجود، حظی از وجود دارد، آنهم حظ عرضی و مجازی نفس الامری. در حقیقت ماهیت به واسطه وجود و با حیثیت تقییدی وجود موجود است و از این رو مصداق بالعرض برای موجود خواهد بود و این بدان معنا است که صدق موجودیت بر ماهیت در چنین فرضی البته با واسطه و حیثیت تقییدی وجود، کاذب نخواهد بود.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 173 تا 178
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 158 تا 159

با طرح اقسام سه‌گانة حیثیت و روشن‌تر شدن دو اصطلاح مصداق بالذات و بالعرض موجود، تا حد زیادی می‌توان چگونگی تحقق کثرات را در نظام عرفانی وحدت شخصیه دریافت و شبهه مطرح در این خصوص را حل شده دانست، لکن برای تبیین کامل‌تر این نوع از تحقق کثرات در کنار وحدت شخصی و اطلاقی وجود و همچنین کاربرد برخی از اقسام حیثیت تقییدیه در پاره‌ای مباحث آتی، همچون کیفیت تحقق اسما و صفات و مظاهر در مقام ذات یا تعین اول، مناسب است گونه‌های مختلف حیثیت تقییدیه را بررسی کنیم.

بنا بر استقرایی که نگارنده (استاد یزدان پناه) در متون فلسفه اسلامی انجام داده است، می توان از سه گونه حیثیت تقییدی نام برد. هرچند به تمایز میان این سه نوع، به روشنی در این متون اشاره نشده و اصطلاح خاصی برای آنها اختصاص نیافته است ، اما می توان با مداقه در بیان فیلسوفان بزرگ صدرایی، سه حیثیت یاد شده را در آثار آنها نشان داد.

در اینجا به منظور وضوح و تمایز بیشتر سه اصطلاح جدید برای این سه نوع حیثیت تقییدی پیشنهاد می شود:

  • حیثیت تقییدی نفادی
  • حیثیت تقییدی اندماجی
  • حیثیت تقییدی شأنی

این سه قسم در تعریفی که در بالا از حیثیت تقییدی آمد، مشترک اند اما جنبه های اختصاصی و ویژگی خاص خود را دارد که به تک تک آنها خواهیم پرداخت. باز هم تاکید می کنیم که انحصار اقسام حیثیت تقییدی در سه قسم، صرفا یک انحصار استقرایی و نه منطقی است.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 172تا 173

هنگامی که می گوئیم موضوعی به واسطه حیثیت تقییدی به وصف متصف می شود یا محمولی بر آن حمل می گردد، برخلاف حیثیت تعلیلی آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف می شود، خود موضوع نیست بلکه موضوع همواره ثانیا و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود.

به بیان دیگر ، امری در نسبت دادن وصف به موضوع مورد نظر نقش واسطه را دارد و در حقیقت این واسطه است که به وصف متصف می شود و به واسطه این اتصاف و حقیقی و نیز ارتباطی که موضوع با واسطه دارد ، موضوع به نحو ثانیا و بالعرض به وصف مورد نظر متصف می گردد.

برای مثال هنگامی که می گوئیم: سفیدی سفید است ، حکم سفید بودن اولا و به ذات به موضوع قضیه تعلق می گیرد، ولی در گزاره این جسم سفید است، موضوع قضیه یعنی این جسم، در حقیقت و به ذات به سفیدی متصف نمی شود. آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است، همان گونه که در گزاره اول داشتیم، نفس سفیدی است اما این جسم به واسطه ارتباط و اتحادی که به عنوان محل با قید یعنی سفیدی، به عنوان حالّ یافته است، ثانیا و بالعرض به این حکم متصف می گردد. بنابراین بیان درست گزاره دوم چنین است: این جسم به واسطه سفیدی، سفید است. در اینجا واسطه، از نوع حیثیت تقییدی است. ارتباط و اتحادی که میان قید و موضوع قضیه وجود دارد (هر چند ارتباط یا اتحادی اعتباری باشد)، مصحح نسبت دادن محمول به موضوع به واسطه آن حیثیت تقییدی است.

در مثال پیشین اگر واسطه را به معنای حیثیت تعلیلی بگیریم، معنای گزاره این می شود که جسم به واقع و به طور حقیقی به سفیدی متصف است و خود ، این حکم را به ذات پذیرفته است. در حالی که اگر حیثیت تقییدی در میان باشد هیچگاه موضوع در حقیقت به سفیدی متصف نمی شود و تنها به سبب اتحادی که با سفیدی از باب اتحاد حالّ و محل دارد می تواند به نحو مجازی و ثانوی، به وصف سفیدی متصف گردد.

استاد مطهری در این زمینه مثال جالبی دارند: گاهی راننده ای متوجه پنچر بودن یکی از چرخ های اتومبیل اش می شود و به ناگاه می گوید: پنچر شدم. در اینجا نسبت دادن حکم پنچری به خود شخص، به واسطه حیثیت تقییدی چرخ اتومبیل است. آنچه در حقیقت و به ذات به پنچری متصف می شود همان چرخ اتومبیل است، ولی راننده اتومبیل به واسطه اتحادی هرچند اعتباری که با اتومبیل خود احساس می کند، این حکم را به خود نسبت می دهد.

مثال فنی دیگری که ملاصدرا در همین باره مطرح می سازد، بحث انتساب ماهیات به حکم وجود است. از نظر صدر المتالهین در گزاره ماهیت موجود است، حکم موجودیت نه در حقیقت و بالذات ، بلکه به واسطه حیثیت تقییدیه وجود به ماهیت نسبت داده می شود. در واقع آنچه در حقیقت به موجودیت متصف است همان حقیقت عینی وجود است پس می توان گفت که وجود بدون حیثیت تقییدی موجود است اما ماهیت به واسطه وجود موجود است. معنای این واسطه بودن وجود در این اتصاف را نباید به نحو حیثیت تعلیلی تفسیر کرد، زیرا در این صورت ماهیت نیز به طور حقیقی به وجود متصف است و از این رو ماهیت نیز از حالت اعتباری بودن خارج شده و اصالت می یابد، در حالی که این تنها وجود است که اصالت دارد. در مثال فوق ماهیت به واسطه اتحادی که با وجود دارد حکم موجودیت را که اولا و به ذات به وجود اختصاص دارد، ثانیا و بالعرض به خود می گیرد.

استاد آشتیانی درباره حیثیت تقییدیه چنین می نگارند:

حیثیت تقییدیه، عبارت از حیثیتى است که مکثّر ذات موضوع باشد. ... مثل اینکه بنا بر اصالت وجود، ماهیت که امر اعتبارى و بتبع وجود موجود است، وجود حیثیت تقییدیه از براى انتزاع موجودیت از ماهیت است؛ یعنى ماهیت بالذات موجود نیست، و بتبع وجود موجود است. در این مقام، وصف "موجود است" از براى ماهیت، وصف بحال متعلق ماهیت است که وجود باشد. حیثیت تقییدیه مکثر ذات موضوع و امرى داخل در ذات موضوعست و موضوع که عبارت از ماهیت است، فردى بالذات غیر از وجود ندارد.

پس انتزاع موجودیت از ماهیت، احتیاج بضم ضمیمه و تقیید ماهیت بامرى غیر ذات خودش دارد، (و لو بحسب اعتبار عقلى). و اگر آن غیر در مقابل ماهیت خارجیت داشته باشد، که بدو وجود موجود باشند، حیثیت تقییدیه و واسطه، درعروض نمی ‏باشد یا واسطه نیست یا آنکه واسطه در ثبوتست.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 170تا 17
  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص  165 تا  166

گاهی در جریان حمل صفتی بر یک موضوع ، موضوع در حقیقت به محمول متصف می شود ، اما علت اتصاف محمول به موضوع امری غیر از موضوع است.

برای مثال وقتی می گوئیم درخت موجود است، حمل موجودیت بر موضوع یعنی وجود درخت بطور حقیقی انجام می پذیرد و موضوع به واقع این حکم را می پذیرد و به تعبیری مصداق بالذات محمول است اما این اتصاف علتی جز وجود درخت داردکه همان علت ایجادی درخت است و واسطه اتصاف حکم موجودیت بر وجود درخت است. این واسطه -که غیر از موضوع است- را حیثیت تعلیلی اتصاف محمول به موضوع می نامند.

به عبارت دیگر در گزارة درخت موجود است ، آنچه سبب می‌شود وجود درخت تحقق خارجی یابد و به وجود و تحقق متصف شود، علتِ اوست.‌ علت، افاضة وجود می‌کند، و معلول، که وجودِ درخت است تحقق می‌یابد. در اصطلاح فیلسوفان، این نوع تحقق را، تحقق با حیثیت تعلیلیة علت یا با واسطه در ثبوت علت می‌گویند؛ زیرا علت واسطة ثبوت خارجی وجود درخت شده است.

برخی برای تقریب به ذهن از مثال های عرفی نیز استفاده کرده اند که سودمند است مانند این که در نظر بگیرید آبی که در حال گرم شدن بر روی آتش است، در این فرآیند گرم می شود و وصف گرما را به خود می پذیرد ، اما علت گرم شدن چیزی غیر از آب یعنی آتش است. در اینجا آتش ، حیثیت تعلیلی برای گرم شدن آب است.

استاد آشتیانی در تعریف حیثیت تعلیلی چنین نگاشته اند:

حیثیت تعلیلیه، امرى خارج از ذات موضوع است، مثل وجود واجبى نسبت باشیاء. باین معنى که ما در انتزاع وجود و موجود از وجود امکانى باید اول علت آن را که مقوم و حقیقت وجود امکانى باشد، ملاحظه نمائیم.


منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 169تا 170
  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 151تا 152
  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 166

امور باطل و محال دو دسته‌اند. برخی، در اصل تصورشان تناقضی وجود ندارد؛ لیکن به دلیل‌هایی به تناقض انجامیده، باطل و محال‌اند. محال بودن این امور باید اثبات شود. اما اموری دیگر، فی حد ذاته متناقض‌اند. مثلاً تصور مربعِ مدوّر، موجودِ معدوم و سفیدِ سیاه، اساساً محال است، و اصلاً نوبت به استدلال بر استحالة آنها نمی‌رسد.

گروهی می‌پندارند دیدگاه عرفا در باب وحدت شخصیه وجود و مفهوم عرفانی وحدت و کثرت در وجود، جزو دستة اخیر است؛ زیرا از یک سو وحدت اطلاقی وجود، و از سوی دیگر، کثرات را می‌پذیرد؛ در حالی که اگر وجود به وحدت اطلاقی موجود است، کثرات هیچ و پوچ‌ خواهند بود، و اگر کثرات واقعاً متحقق و موجودند، وجود به وحدت اطلاقی موجود نیست و وحدت شخصیه معنا ندارد.

گاهی همین توهم به گونة دیگری مطرح می‌شود: بر اساس نظریة وحدت شخصیه، فقط یک وجود مصداق بالذات و واقعی موجود است، و بقیه، همه شئونات همان یک وجودند. حال آیا این شئون و کثرات و جلوه‌ها موجودند یا معدوم؟ اگر موجودند نمی‌توان گفت تنها یک وجود موجود واقعی است، و اگر معدوم‌اند، هیچ و پوچ‌اند و دیگر پذیرش کثرت در کنار چنان وحدتی بی‌معناست.

پاسخ این توهم و اشکال در آثار عرفا آمده است و آنان در مواضع گوناگون به چگونگی تحقق کثرات در کنار وحدت اطلاقی اشاره کرده‌اند. لکن در کلمات صدرالمتألهین، همان پاسخ با استقرار یافتن دو اصطلاح مصداق بالذات و مصداق بالعرضِِ موجود، به نحو روشن‌تری به چشم می‌خورد.

بر این اساس، در پاسخ اشکال مزبور می‌توان گفت مراد از موجود بودن یا نبودن کثرات و تجلیات چیست؟ آیا مصداق بالذات موجود مراد است یا مصداق بالعرض آن؟ اگر مراد، مصداق بالذات موجود است، کثرات و جلوه‌ها بدین نحوه از تحقق و وجود معدوم‌اند؛ اما این گونه نیست که اگر چیزی مصداق بالذات موجود نبود، هیچ نحوه تحقق و وجود نداشته و باطل محض باشد؛ بلکه می‌تواند به حیثیت تقییدیة آنچه مصداق بالذات موجود است به نحو بالعرض موجود باشد و از مصادیق موجود بالعرض قرار گیرد.

از منظر عرفان مصداق بالذات و حقیقی وجود و موجود، همان وجود واحد اطلاقی، یعنی خداوند متعالی است، و مابقی همه به حیثیت تقییدیة این وجود واحد، بالعرض موجودند؛ همچنان‌که در فلسفة صدرایی، اعتباریت ماهیت به معنای تحقق بالعرض آن در کنار وجود اصیل است؛ یعنی وقتی ممکن به وجود و ماهیت تحلیل می‌شود، از منظر صدرالمتألهین وجود ممکن حقیقتاً موجود است و مصداق بالذاتِ موجود می‌باشد؛ اما ماهیت ممکن گرچه در خارج هیچ و پوچ نیست و نفس‌الامر دارد، هرگز مانند وجودْ موجود و متحقق نیست، بلکه چون حد وجود و چگونگی آن است، نمی‌توان آن را معدوم محض دانست؛ زیرا معدوم محض دانستن آن بدین معناست که آن وجود حد ندارد و به چگونگی‌ای خاص موجود نیست؛ در حالی که قطعاً وجود امکانی، محدود است و به نحوه و چگونگی‌ای خاص موجود است. پس به حیثیت تقییدیة این وجود و به عرض آن، ماهیت نیز متحقق و موجود است و مصداق بالعرض موجود به شمار می‌آید.

از نظر عرفا نسبتی که صدرالمتألهین بین وجود امکانی و ماهیت برقرار می‌کند، بین همه ماسوی‌الله و حق‌تعالی برقرار است؛ یعنی هرچه غیر خداست به حیثیت تقییدیة حق و به نحو بالعرض موجود و متحقق است.

به دیگر سخن، در عرفان فقط وجود بالذات از ماسوای حق نفی می‌شود نه مطلق وجود، و همین معنا با وجود بالذات و اطلاقی و بی‌نهایت خداوند سبحان قابل جمع است و با آن در تنافی و تناقض نیست.

منابع :

  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 146 تا 148

مهم ترین اشکالی که در نگاه بدوی نظریه وحدت وجود را به چالش می کشد ، جمع بین مفاد ظاهری این نظریه و کثرات مشهود در جهان هستی است.

این که یک وجود مطلق داریم که جز او چیزی نیست و از طرف دیگر کثرات نیز هیچ و پوچ نیستند از نگاه بسیاری به تناقض می انجامد.

به عبارت دیگر اگر در هستی یک وجود بیش نیست، بطور منطقی نتیجه می گیریم که کثرتی نیز وجود ندارد و هر انچه به عنوان کثرت نمود می یابد توهمی بیش نیست، از سوی دیگر اگر کثرات به هر شکلی، حظی از نفس الامر در واقعیت داشته باشند، پس باید از این ادعا که در هستی یک وجود بیش نداریم دست بشوئیم.

قبلا برخی از مثال هایی که عرفا برای تصویر وحدت شخصیه ذکر می کنند ذکر کردیم، اما در مورد آنها باید به دونکته توجه داشت :

نخست این که مثال همانطور که از جهاتی ممثل را به ذهن نزدیک می سازد، از جهات دیگری نیز مبعد است و ممکن است باعث بروز کج فکری هائی در فهم مسئله شود. .

دیگر آن که با استفاده از عناصر نوافزوده ی نظام فلسفه صدرائی می توان نظریه وحدت وجود را با مفاهیم فلسفی دقیق تحلیل نمود به نحوی که نه تنها به تناقض منجر نشود ، بلکه با دقیق ترین و ظریف ترین شکل ممکن جمع وحدت و کثرت در هستی را نشان دهد.

نکته برجسته و مهم در این تحلیل آن است که باید از نظر فلسفی میان معدوم محض و هیچ و پوچ بودن و مصداق بالعرض وجود بودن ، تمایز نهاد. چنین نیست که هر آنچه مصداق بالذات وجود نباشد ، معدوم محض و هیچ و پوچ باشد و هیچ حظی از واقعیت نداشته و تنها امری موهوم باشد. مَجاز بودن یک امر به معنای توهمی بودن آن نیست.

البته باید در اینجا به معنای دقیق و فنی وجود بالعرض و بالمجاز و وجود بالذات و تفاوت آنها پرداخته و آنها را از دیدگاه صدرالمتالهین توضیح دهیم. بررسی دقیق مبانی حکمت متعالیه نشان می دهد که این مفاهیم در چهارچوب یک تحلیل عقلی – فلسفی بسیار دقیق معنا می یابد که از آن می توان در فهم دقیق وحدت وجود نیز بهره جست .

دستیابی به این تحلیل دقیق موکول به روشن شدن برخی مباحث مقدماتی درباره انواع حیثیت ها از دیدگاه حکمت متعالیه است که به ترتیب در مباحث آینده ذکر می شوند.

منابع :

  • امینی نژاد – علی، آشنائی با مجموعه عرفان اسلامی، صص 166تا 169

نقطه که در مسیر دایره حرکت می‏کند، اگر دارای سرعت زیاد باشد، چشم به خطا می‏افتد و نقطه را نمی‏بیند و فقط دایره را می‏بیند؛ همچون حرکت آتش گردان که در اثر سرعت زیاد، به شکل یک دایره آتشین دیده می‏شود.

شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز، در این باره چنین می‏نویسد:

«عالم غیب و شهادت وجود واحد است که به حسب مراتب تجلیات، به صورت کثرات نموده، در هر مظهری به ظهوری خاص ظاهر گشته است. شخصی که به مرتبه کشف وشهود رسیده و محجوب وهم و خیال باشد و تصدیق کاملان نداشته باشد، گوید که من می‏بینم که تعداد اشیاء، حقیقی است، نه اعتباری و انکار مشاهده، مکابره است.»

همه از وهم تست این صورت غیر                    که نقطه دایره است از سرعت سیر

«یعنی نمودِ غیریت کثرات، از وهم و خیال است والا فی‏الحقیقه یک نقطه وحدت است که از سرعت انقضا و تجدد تعینات متباینه، به حسب اختلاف صفات مانند خط مستدیر صورت بسته و از تجدد تعینات جسمی، حرکت مصور شده و از کثرت تعینات متوافقه متوالیه، زمان در وهم آمده و کثرات موهومه غیرمتناهیه، نمودن گرفته و فی ‏الواقع چون نظر کنی، غیر از یک نقطه نیست. ...و در حواس چون غلط بسیار واقع است، اعتماد بر مدرکات حواس نتوان کرد؛ ... «که نقطه دایره است از سرعت سیر»، قیاس معقول به محسوس کرده... همچنین نقطه وحدت است که به جهت سرعت تجدد تجلیات غیر متناهیه، به صورت دایره موجودات ممکنه ظاهر گشته ‏است.»

تمثیل مجمر و حلقه آتشین درآثار ادبی عرفا

شرح لاهیجی :

این نقطه زسرعت تحرک                 صد دایره هر زمان نماید

رو نقطه آتشین بگردان                    تا دایره روان نماید

این دایره غیر نقطه‏ ای نیست           لیکن به نظر چنان نماید

این نقطه زگردشی که دارد               بر صورت دایره برآید

بگذر ز خیال و وهم و بنگر                تا دایره نقطه ‏ای نماید