عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شریعت» ثبت شده است

"شریعت"، برترین میزان برای اعمال سلوکی و نیز شهودات عرفانی هر عارف در هر مرتبه‌ای است. مراد از شریعت در این جا معنای عام آن، یعنی همان دین اسلام است و تنها ناظر به احکام، یعنی شریعت به معنای خاصّ نیست. هر شهودی در صورت مخالفت با شریعت، کاذب است. هر گونه تعارضی بین یافته های شهودی با متون دینی، موجب طرد آن یافته‌ها و بازنگری در آن‌ها می‌گردد. "ابوسلیمان دارانی" (م ۲۱۵ق) در این زمینه می‌گوید:

ربّما تنکت الحقیقة قلبی أربعین یوماً فلا آذن أن تدخل قلبی إلا بشاهدین من الکتبا و السنّة (اللمع فی التصوّف، ص ۱۰۴)؛ بسا که حقیقت ، چهل روز بر قلبم می‌کوبد، پس به آن اذن نمی‌دهم که وارد قلبم شود مگر به دو شاهد یعنی کتاب و سنّت.

"سهل بن عبدالله تستری" (م ۲۸۳یا ۲۹۳ق) از مشاهیر مشایخ عرفانی نیز در این باب می‌گوید:

کلّ وجد لا یشهد له الکتاب و السنّة فباطلٌ؛ هر یافته درونی که کتاب و سنّت بر او گواهی ندهد ، باطل است.

مبنای انسان شناختی التزام به شریعت به عنوان عام برای همه شهودها این است که از دیدگاه اهل معرفت، باید هر شهود نازلی را – که کاشف از حقیقتی مادون است – با شهودات عالی‌تر از آن که کاشف از مراحل عالی‌تر از آن هستند – سنجید. از سویی عارفان، برترین شهود ممکن و کامل‌ترین مقامات کشفی را که با بالاترین مقامات روحی متناظر است، مختصّ رسول گرامی اسلام صل الله علیه و آله و سلم دانسته و از آن به "کشف تام" یا "کشف أتّم" تعبیر می‌کنند؛ چرا که پیوند محکمی بین "طهارت معنوی جان" و "درجات کشف و شهود" وجود دارد. هر جان پاک‌تر و منزّه‌تر از أدناس و آلودگی‌های ظلمانی، از "مزاج روحانی أعدلی" برخوردار است و مناسبت بیش‌تری با عوالم برتر دارد و کشف و شهودهای ناب تر و خالص تر از اوهام و انحرافات خواهد داشت. از این رو، مقام "مزاج اعدل" تعبیر دیگری از مقام عصمت است.

أصح المکاشفات و أتمّها إنّما یحصل لمن یکون مزاجه الروحانی أقرب إلی الاعتدال التامّ کأرواح الأنبیاء و الکمّل و الأولیاء صلوات الله علیهم، ثم لمّن یکون أقرب إلیهم نسبتة ...؛ (شرح فصوص الحکم، مقدمه قیصری، ص ۱۱۱) صحیح‌ترین مکاشفه‌ها و کامل‌ترین آنها برای کسی حاصل می‌شود که مزاج روحانیش به اعتدال کامل نزدیک‌تر باشد؛ مانند ارواح انبیا و کاملان از اولیا صلوات الله علیهم، سپس برای کسانی است که نسبت نزدیک‌تری به ایشان داشته باشد.

اهل معرفت ، قرآن کریم و حقایق دینی برآمده از آن مانند روایات – که بر بسط معارف قرآن هستند – را حاصل کشف أتمّ حضرت ختمی مرتبت صل الله علیه و آله و سلم می دانند، و از این رو، آ« را میزان عام برای همه اعمال سلوکی و معارف شهودی قرار داده اند. و به تعبیر محقق قیصری:

فللفرق بینها و بین الخیالیة الصرفة موازین یعرفها أرباب الذوق و الشهود بحسب مکاشفاتهم کما أنّ للحکماء میزاناً یفرق بین الصواب و الخطاء و همو المنطق. منها: ما هو میزان عامّ و هو القرآن و الحدیث المنبئ کلّ منهما عن الکشف التامّ، المحمّدی صل الله علیه و آله و سلم؛ (شرح فصوص الحکم ، مقدمه قیصری، ص ۱۰۰-۱۰۱) پس برای فرق نهادن بین کشف های صحیح و کشف های خیالی صرف، موازینی هست که ارباب ذوق و شهود آن‌ها را به حسب مکاشفات‌شان آن را می‌شناسند ، همان طور که حکیمان میزانی دارند که بین درست و اشتباه فرق می‌نهند که همان منطق است. برخی از این میزان ها عام هستند که همان قرآن و حدیث است که هر یک از آنها از کشف تامّ محمّدی صل الله علیه و آله و سلم خبر می‌دهد.

منابع :

  • یزدان پناه - سید یدالله، فروغ معرفت، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، صص ۳۷تا ۴۰

در نیل به ذوق این مشهد به ذکر بعضى از آیات قرآنیه و روایات صادره از اهل بیت عصمت و وحى تبرک مى جوئیم تا ایجاد فعل از اسناد آن تمیز داده شود و معلوم گردد که اطلاق علت بر ما سوى به معنى مُعِدّ و مُُمِدّ است و عله العلل و مفیض على الاطلاق او است و دانسته شود معنى آنکه کمل اهل توحید فرموده اند : این ماهیات متکثره وقایه حق تعالى از نسبت نقائص اند چیست ؟

هو الذى جعل الشمس ضیاء والقمر نورا ( یونس 6 )

وجعلت الشمس والقمر للبریه سراجا وهاجا ( دعای صباح امیر المومنین علیه السلام )

عامه مردم هر یک از شمس و قمر را به استقلال نیّر مى دانند و از لسان ارباب فضل و قلم به خصوص در کتب هیات و نجوم از شمس و قمر تعبیر به نیرین مى شود بلکه ظاهرا این تعبیر از اهل هیات و نجوم شایع شده است در بادى نظر چون شب به نور ماه روشن است گمان مى رود که روشنى از خود ماه به زمین رسیده است و کسى که از واقع خبر دارد مى داند که نور قمر نیز از شمس است یعنى شب هم چون روز به ضیاء شمس روشن است به مثل قمر چون آئینه اى است که درون خانه منصوب است و شمس چون چراغى که از بیرون خانه مواجه با آئینه است و نور چراغ در آن آئینه منعکس مى شود و در صحن خانه مى تابد و آن را روشن مى کند آن کسى در درون خانه که از بیرون خانه بی خبر است پندارد که آن روشنائى درون خانه از آئینه است و آن که از بیرون خانه با خبر است روشنى درون خانه را به چراغ بیرون نسبت مى دهد.

 امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود : وجَعَلتَ الشَمسَ والقَمَرَ للبریهِ سِراجا وَهاجا

با این که به ظاهر چون شمس و قمر دو تا هستند باید به فرید سراجین و هاجین ولکن نفرمود چون که سراج و هاج شب هم در واقع شمس است نه قمر و شمس چون آن چراغ بیرون خانه است و قمر چون آئینه درون خانه که مواجه چراغ است.

 امیر علیه السلام فرمود : خدایا خورشید و ماه را براى آفریدگانت چراغ فروزان گردانیدى که نفرمود دو چراغ فروزان گردانیدى اگر کسى گوید ماه روشن نیست و نور ندارد و شب را روشن نکرد نادرست است زیراکه بالبداهه ماه است که روشن است و روشن کرد در عین حال اگر بگوید نور مستقلا از جرم قمر است باز نادرست است زیرا که نور قمر مستفاد از شمس است.

 دیده اى خواهم سبب سوراخ کن            تا حجب را بر کند از بیخ و بن

و اگر بگوید خورشید است که شب را بدون واسطه قمر روشن کرد باز نادرست است اگر چه نور نور خورشید است این تمثیل به عنوان تقریب است وگرنه توحید حقیقى فوق این گونه تنظیر و تمثیل است.

بس نهان از دیده نامحرمان                    لیک بر محرم هویدا و عیان

یا الهى سکرت ابصارنا                           فاعف عنا اثقلت او زارنا

یا خفیا قد ملات الخافقین                       قد علوت فوق نور المشرقین

انت سر کاشف اسرارنا                          انت فجر مفجر انهارنا

یا خفى الذات محسوس العطا                انت کالماء ونحن کالرحى

 انت کالریح و نحن کالغبار                     یختفى الریح وغبراه جهار

تو بهارى ما چو باغ سبز و خوش            او نهان و آشکارا بخششش

تو چو جانى ما مثال دست و پا                قبض و بسط دست از جان شد روا

تو چو عقلى ما مثال این زبان                 این زبان از عقل مى یابد بیان

تو مثال شادى و ما خنده ایم                  که نتیجه شادى فرخنده ایم

جنبش ما هر دمى خود اشهد است         کو گواه ذوالجلال سرمد است

گردش سنگ آسیا در اضطراب              اشهد آمد بر وجود جوى آب

اى برون از وهم و قال و قیل من            خاک بر فرق من و تمثیل من

در سوره مبارکه نجم فرمود :

وان الى ربک المنتهى وانه هو اضحک وابکى وانه هو امات واحیى وانه هو اغنى واقنى.

در این آیات با این که بطور حصر ایجاد این افعال را به خودش ارجاع داده است در عین حال آنها را به انسان نسبت داده است. مثلا وجود و ایجاد ضحک و بکاء از خداوند سبحان است ولى انتساب آنها به انسان است که ضاحک و باکى او است.

در تمام شئون افعال و اطوار و احوال انسان و غیر انسان در همه وقت و در هر مقام و مرتبه موجودات منتهاى همه رب آنها است که وان الى ربک المنتهى و اسناد افعال ما بما از حیث انتساب به ما بدیهى و ضرورى است و به قول خواجه طوسى در تجرید الاعتقاد :

والضروره قاضیه باستناد افعالنا الینا و افعال شش گانه اضحاک و ابکاء و اماته و احیاء و اغناء و اقناء مستوعب همه اطوار وجود انسانى اند فتبصر

الم یعلموا ان الله یقبل التوبه عن عباده ویاخذ الصدقات (توبه/104)

با این که صدقات را فقراء مى گیرند خداوند متعال اخذ را به خود اسناد داده است که اخذ حق تعالى عین اخذ خلق است (شواهد الربوبیه، تعلیقه حاجی، ص 491)

ان الذین توفاهم الملائکه ظالمى انفسهم قالوا فیم کنتم (نساء/98)

آنانکه ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که ستمکار به نفس خود بودند ملائکه به ایشان گویند در چه کار بوده اید:

 الذین تتوفیهم الملائکه ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلى ان الله علیم بما کنتم تعملون (نحل/29)

کسانى که ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که ستمکار به نفس خود بودند پس سر تسلیم پیش نهند که ما بد نکردیم آرى بد کرده اید همانا خداوند به آنچه کرده اید دانا است.

الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون (نحل/33)

کسانى که ملائکه ارواحشان را قبض مى کنند در حالى که پاکیزه بودند ملائکه مى گویند سلام بر شما داخل بهشت شوید به آنچه که عمل کرده اید.

قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم (السجده/11)

حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم قالوا این ما کنتم تدعون من دون الله (اعراف/37)

ولو ترى اذ یتوفى الذین کفروا الملائکه یضربون وجوههم وادبارهم وذوقوا عذاب الحریق (انفال/50)

حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا وهم لایفرطون (انعام/62)

غرض اینکه در این آیات و نظائر آنها توفى نفوس به ملائکه که رسل الهى اند و به ملک الموت نیز تعبیر شده است اسناد داده شده و با اینکه خداوند توفى رابه آنان نسبت داده است در عین حال فرمود :

الله یتوفى الا نفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها (الزمر/42)

و نیز فرمود :

و الله خلقکم ثم یتوفیکم (نحل/16)

پس لازم ا ست که تدبر به سزا در جمع مانند این دو قسم آیات شود که در قرآن کریم نظائر آنها بسیار است تا دانسته شود که در هر موطن منشا اثر و معطى کمال و فاعل على الاطلاق حق سبحانه و تعالى است و لا فاعل الا الله و لا مؤثر فى الوجود الا الله و در عین حال نسبت به کثرات که مظاهر و مجالى اند محفوظ بوده باشد این انسان کامل فانى در توحید حضرت عیسى بن مریم است که در عین مشاهدت کثرت فانى در توحید است که مى گوید :

فلما توفیتنى کنت انت الرقیب علیهم ( مائده/118)

رمد دارد دو چشم اهل ظاهر                         که از ظاهر نبیند جز مظاهر

کسى بر سر وحدت گشت واقف                    که او واقف نشد اندر مواقف

دل عارف شناساى وجود است                      وجود مطلق او را در شهود است

محقق را که وحدت در شهود است                نخستین نظره بر نور وجود است

ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم (فتح/11)

در این آیه کریمه خداوند متعال مى فرماید کسانى که با رسول الله بیعت کردند همانا با خدا بیعت کردند و دست رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) که در هنگام بیعت آنان بالاى دست آنان است دست خدا است که بالاى دست آنان است با این که دست رسول الله بالاى دست آنها بود.

قلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى (انفال/18)

در این آیه کریمه که راجع به غزوه بدر است خداوند متعال مى فرماید :

اى مؤمنان شما کافران را نکشته اید بلکه خدا آنان را کشت و اى پیغمبر آنچه را که تو انداختى تو نینداختى و لکن خدا انداخت در روز بدر جبرئیل علیه السلام به رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) گفت : یک مشت خاک برگیر و آنرا بر کافران بینداز و چون دو فرقه با هم برابر شدند رسول الله به امیرالمؤمنین فرمود یک مشت از سنگ ریزه هاى وادى به من ده امیر ( علیه السلام ) یک کف از سنگ ریزه آمیخته به خاک به رسول الله (صلی الله علیه و آله) داد و رسول الله آنرا در روى کافران بینداخت و گفت شاهت الوجوه پس آن قوم شکست خوردند و به نقل دیگر سه عدد سنگ ریزه گرفت یکى را بر میمنه کافران انداخت و یکى رابر میسره آنان و یکى را بر پشت آنان و گفت شاهت الوجوه پس آن قوم شکست خوردند در این آیه کریمه با این که مؤمنان کافران را کشته اند خداوند مى فرماید :

خدا آنان را کشته است و با اینکه رسول الله حصبا را انداخت فرمود : آنچه را که تو انداختى تو نینداختى خدا انداخت.

گر چه تیر از کمان همى گذرد         از کماندار بیند اهل خرد

این نه جبر این معنى جبارى است.

 قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم (توبه/15)

هر چند این کریمه چنانکه ظاهر است تاحد وحدت مثل آیات مارمیت و ان الذین یبایعونک نیست ولى مى فرماید اى اهل ایمان با مشرکان کارزار کنید خدا آنان را به دست شما عذاب مى کند خداوند که مى خواهد آن قوم را عذاب کند بدست اهل ایمان عذاب مى کند و از این گونه آیات قرآنیه بسیاراست.

کافى به اسنادش از ابو بصیر از امام صادق ( علیه السلام ) :

ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها و در کتاب روضه الجنان و غیره از آن جناب مروى است که بفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس.

امیر ( علیه السلام ) : فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه ( روضه کافی ، طبع رحلی، ص 371 )

 امام صادق ( ع ) : والله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى کلامه ولکن لایبصرون (علامه بهائی، کشکول، ص625 )

دعاى عرفه سیدالشهداء علیه السلام : کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ؟ ایکون اغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک ؟ متى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک؟ ومتی بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک ؟ عمیت عین لاتراک علیها رقیبا خسرت صفقه عبدلم تجعل له من حبک نصیبا ( سید بن طاووس، اقبال، ص 348)

کى رفته اى اى ز دل که تمنا کنم ترا                      کى بوده اى نهفته که پیدا کنم ترا

غیبت نکرده اى که شوم طالب حضور                     پنهان نگشته اى که هویدا کنم ترا

با صد هزار جلوه برون آمدى که من                         با صد هزار دیده تماشا کنم ترا

یا جناب صدوق در کتاب توحید باسنادش روایت فرمود : عن الحارث الاعور عن على بن ابیطالب ( علیه السلام ) انه دخل السوق فاذا هو برجل ( فاذا هو مر برجل نسخه ) مولیه ظهره یقول : لا والذى احتجب بالسبع فضرب على ( ع ) ظهره ثم قال : من الذى ( من ذالذى نسخه ) احتجب بالسبع قال : الله یا امیرالمؤمنین قال : أخطات ثکلثک امک ان الله عزوجل لیس بینه وبین خلقه حجاب لانه معهم اینما کانوا قال : ما کفاره ما قلت یا امیرالمؤمنین ؟ قال ان تعلم ان الله معک حیث کنت قال : اطعم المساکین ؟ قال : لا انما حلفت بغیر ربک ( توحید صدوق، ص 176)

یعنى امیر ( ع ) داخل بازار شد و گذارش به مردى که رویش بسوى امام نبود افتادکه مى گفت : نه قسم به آن کسى که هفت آسمان را حجاب خود گرفت امام دست بر پشت او زد و فرمود : چه کسى هفت آسمان را حجاب خود گرفت ؟ گفت یا امیرالمؤمنین خدا امام فرمود به خطا رفتى حجابى در بین خداى عز و جل و خلق او نیست زیرا که او با خلق است هر کجا که خلق هست گفت یا امیرالمؤمنین کفاره ایکه گفتم چیست ؟ امام فرمود : کفاره اش این است که بدانى هر جا هستى خدا با تو است گفت : مسکینان را اطعام کنم ؟ فرمود : نه تو به غیر پروردگارت قسم خورده اى.

والمروى عن الصادق ( ع ) ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المریض آه فقد استغاث بالله

اما انتفاى صورت ثالثه : سخن در اعتراض مشاء در بیان امتناع افراد ذهنیه و خارجیه داشتن طبیعت واجبه به حسب صور اربع یاد شده بود انتفاى صورت اولى و ثانیه گفته آمد اکنون در انتفاى ثالثه گوئیم : آن که گفته اید طبیعت واجبه معقول عقول نیست اگر مراد به طور اطلاق است ممنوع است زیرا که معقول ذات خود است که عقل و عاقل معقول است و اگر مراد این است که معقول عقول مفارقه دیگر نیست این قول نیز به طور اطلاق ممنوع است زیرا که به حسب اعتبارات و اضافات به وجهى معقول است هر چند که به کنه معقول نیست.

خلاصه این که از آن صور چهار گانه در امتناع افراد ذهنى و خارجى داشتن طبیعت واجبه یکى این بود که چون طبیعت واجبه معقول نمى گردد پس او را افراد ذهنى و خارجى نیست و ما گوئیم در صورتى ممتنع است که نه به کنه معقول شود و نه به وجه و چون معقول به وجه براى عقول است نسبت اشتراک به طبیعت واجبه منتفى نیست و در انتفاى صورت رابعه گوئیم : اقتران به غیر در صورتى محال است که مراد از غیر منافى و مقابل باشد یعنى امور مغایر با طبیعت واجبه و منسوب بدان و حالاینکه تمیزش از غیر تمیز تقابلى نیست بلکه تمیز احاطى و شمولى است چنانکه در بیان تعین اطلاقى و احاطى واجب تعالى به بیان کمل اهل توحید دانسته شده است و غیر به معنى مقابل عدم محض و لا شىء صرف است اما هر گاه مراد از غیر مقابل به معنى مذکور که منافى با طبیعت واجبه است نباشد استحاله آن را تسلیم نداریم زیرا که اقتران نسب و اضافات و احوال سبیله و وجودیه به طبیعت واجبه اى که کمل اهل توحید قائل اند یعنى واحد به وحدت حقه حقیقیه ذاتیه و آن هم وحدت شخصیه ذات مظاهر مستحیل نیست بلکه محقق است و این مقارنت به معنى نسب اسمائى است که شجون شئون یک حقیقت واحده اند یعنى کثرت مقهور و قائم به یک وحدت و وحدت قاهر و محیط صمدىبه همه کثرات و به عبارت دیگر وجودات با همه تکثر و تمایز که دارند مراتب تعینات حق اول و ظهورات نور او و شئونات ذات او هستند نه این که امور مستقل و ذوات منفصل باشند و این توحید اخص خواص اعنى کمل اهل توحید است که اولیاى دین و عرفاى شامخین و حکماى متاله و متعمق در حکمت متعالیه اند اى القول بوحده الوجود و الموجود جمیعا فى عین کثرتهما و این حق توحید و توحید حق است این کلام کامل متعالى نه قول به کثرت وجود و موجود هر دو است که توحید عامى است و در عین حال متکلم به کلمه توحید و اعتقاد اجمالى بدان دارد و نه قول به وحدت وجود و موجود هر دو است که به بعضى از اهل تصوف منسوب است و نه قول به وحدت وجود و کثرت موجود بدان نحو که به ذوق تاله نسبت داده اند خداوند سبحان درجات استاد عارف ربانى حکیم مفسر جناب آقا میرزا مهدى الهى قمشه اى را متعالى بفرماید در توحید کلامى داشت به این مضمون : هر کس معتقد به توحید کمل نیست از دیده توحید کمل موحد نیست هر چند که مسلم موحد است صاحب فتوحات در این مقام توحید کمل گوید : العالم غیب لم یظهر قط و الله تعالى ظاهر لم یغب قط والناس فى هذه المساله على عکس الصواب و به همین معنى عارف اجل جناب سید احمد کربلائى و دیگر اولیاى متاله مى فرمایند:

اعلم انه لا وجود و لا موجود سواه و کل ما یطلق علیه اسم السوى فهو من شئوناته الذاتیه و اطلاق السوى علیه من الجهل والغى لا نغمارهم فى الاعتبارات و الامور الاعتباریه و غفلتهم عن الحقیقه و اطوارها.

و به همین معنى دقیق فرموده اند : غایت قصواى سالکان اسقاط اعتبارات و اضافات است و خروج از عالم پندار و اعتبار که عالم غرور است بسوى حقیقت و دارالقرار.

 در حدیث حقیقت امیر ( علیه السلام ) به کمیل فرمود :

محو الموهوم مع صحو المعلوم.

قیصرى در آخر فصل سوم مقدمات شرح فصوص الحکم گوید :

الاعیان من حیث تعیناتها العدمیه و امتیازها من الوجود المطلق راجعه الى العدم و ان کانت باعتبار الحقیقه و التعینات الوجودیه عین الوجود فاذا قرع سمعک من کلام العارفین ان عین المخلوق عدم و الوجود کله لله تلق بالقبول فانه یقول ذلک منهذه الجهه کما قال امیرالمؤمنین سرالانبیاء والمرسلین (علیه السلام) فى حدیث کمیل ( رض ) : صحو المعلوم مع محو الموهوم و امثال ذلک کثیره فى کلامهم (عبارت قیصرى را از نسخه خطى شرح او بر فصوص الحکم که متعلق به نگارنده است نقل کرده ام و در نسخه هاى چاپى تحریف روى داده است ).

 در شب دوشنبه بیست و سوم ربیع الاول هزار و سیصد و هشتاد و هفت هجرى قمرى در عالم خواب با مرحوم استاد جامع المعقول و المنقول حضرت آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره که در قید حیات بود رؤیاى صالحه اى دست داد و مبشراتى بود ازآن جمله این که به حقیر فرمود :

التوحید ان تنسى غیر الله

و چون به حضور مبارکش تشرف یافتم و واقعه رؤیا و آن جمله توحیدیه را بدیشان عرض نمودم این بیت گلشن راز عارف شبسترى را به این صورت برایم قرائت فرمود :

خبر در داده اندت از خرابات                          که التوحید اسقاط الاضافات

حال در کان الله و لم یکن معه شى ء و امثال آن اگر درست غور شود مبین گردد که معنى واقعى و حقیقى آن راسا انتفاى شى ء است نه این که شىء را شانیت معیت با او نیست که معلول دون و بعد علتش است نه مع او و دیگر اینکه کان کلمه وجودیه است که در صحف توحیدیه که در حقیقت تفسیر انفسى آیات و روایات اند مبرهن است نه چنانکه اولئک ینادون من مکان بعید که از آستانه قدس ولایت مطرودند و عوام علماء و علماى عوام اند امساک فیض را به فیاض على الاطلاق تجویز مى نمایند وبدو اسناد مى دهند سبحان الله عما یصفون.

در بیان صحو المعلوم مع محو الموهوم اشارتى داریم و العاقل یکفیه الاشاره ازامام صادق علیه السلام که کلمات و بیاناتش کاشف رموز انبیاء و اولیاء و شاهد اشارات حکما و عرفاء است مروى است که ان حقیقه الشى ء بصورته لا بمادته .

(فلسفه الامام الصادق ( ع ) تالیف مرحوم شیخ محمد جواد جزائرى متوفى 1378 ه ص 26 ط بیروت)

شیئیت شى ء بصورتش است نه بماده اش و صورت شى ء فصل حقیقى او است و فصل در حقیقت حقیقت علت و علت حقیقیه او است که فصل حقیقى در حقیقت تمام شى ء است که فعلیت او است و فعلیت نحوه وجود است پس تمامیت شىء به وجود است و وجود فوق مقوله است نه جوهر است و نه عرض و وجودات تطورات شئون بارى تعالى هستند پس بارى تعالى تمام اشیاء به نحو اعلى است تفصیل آنرا از فصل هشتم مرحله چهارم اسفار طلب باید کرد ( اسفار،ج1، ص 119 )

منابع :

  • آیت الله حسن زاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص 66 تا 75

در اینجا آیه ای از قرآن را که به اسم رفیع الدرجات اشاره دارد بررسی می کنیم:

فادعوا الهَ مخلصینَ لَهُ الدِّینَ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ  رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ

خداوند را بخوانید در خالی که دعایتان را برای او خالص کرده باشید هرچند کافران از این امر کراهت داشته باشند، خداوند بلندمرتبه و صاحب عرش است.(غافر/14و15)

در تفسیر اسم رفیع الدرجات برخی آن را به معنای رافع الدرجات گرفته اند. یعنی خداوندی که درجات دیگران، مثلا انسان ها را بالا می برد . ولی رفیع الدرجات ، در متبادر ظهوری خود برای کسی به کار می رود که خود درجات بلندی داشته باشد.

بنابراین تفسیر فوق از آنجا که در تبیین معنای درجات رفیع برای خداوند درمانده است، رها از معنای اولی و اصلی، معنای دیگری را برای رفیع یعنی رافع در نظر می گیرد. هر چند رفیع به معنای رافع نیز به کار می رود ولی نخستین معنایی که از ظاهر این لفظ بر می آید همان معنایی است که بدان اشاره شد یعنی کسی که خود درجات رفیعی دارد.

مشکلی که در این معنا با آن برخورد می کنیم به کارگیری لفظ درجات است. این پرسش مطرح است که مگر خداوند واحد می تواند دارای درجاتی کثیر باشد که در آیه فوق از رفعت آنها سخن می رود؟

پاسخ عارفان به این پرسش به سادگی از تفسیر آیه گره می گشاید. محقق قیصری در اوایل مقدمه خویش بر فصوص الحکم می گوید:

حق تعالی شئون و اسمائی دارد که بنابرآنها، درجات و مراتبی می یابد که همه آنها به واسطه حضور ذات حق، بلندمرتبه هستند ( قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 13).

بنابراین تفسیر، درجات خداوند چیزی جز شئون و اسماء آن نیستند. تنها با قول به وحدت وجود است که می توان به واقع رفیع بودن شئون را به معنای رفعت حق دانست، زیرا وجودی جز او نیست و اوست که در تمام این شئون جلوه گر است و اوست که به تمام این مراتب و درجات رفعت می دهد و چون در همه مراتب و مواطن حضور وجودی دارد می توان گفت او رفیع الدرجات است.

موارد بسیاری از این دست در آیات و روایات اسلامی وجود دارد که شرح آنها در این مجال نمی گنجد. برای نمونه خواننده را به تأمل در محتوای بخش اول از دعای ارزشمند کمیل جلب می کنیم که در بخشی از آن گفته می شود :

و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء .

این بیان جز با تمسک به نظریه وحدت وجود به خوبی تفسیر نمی پذیرد اگر در این تعبیر گفته می شود اسماء حق ارکان تمام اشیاء را پر کرده اند جز به این معنا نخواهد بود که همه اشیاء جلوه گاه ظهور آن ذات یگانه و مطلق با شأنی خواص هستند.

این تعبیر هرگز به کمک تبیین علمی تفسیر نمی پذیرد چرا که علت با تمام کمالات و صفات و اسمائی که در آن جلوه گرند، عین آنچه در معلول ظاهر می شود نیست و در ساحت معلول حضور وجودی ندارد. بنابراین نمی توان گفت اسماء علت ارکان معلول را پر کرده اند، بلکه تنها می توان گفت رقیقه ای از حقیقت اسماء علت در معلول دیده می شود. اما با تبدیل رابطه علیت به رابطه تشأن به راحتی می توان گفت ذی شأن در همان موطن شأن حضور وجودی دارد و اساسا نگاه به شأن بدون نگاه به ذی شأن امکان پذیر نیست بنابراین در حقیقت کمالات و اسماء ذی شأن ارکان و هویت و ذات شأن را پر کرده است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156

آنچه از مجموع آیات قرآنی بر می آید آن است که وجود خداوند متعال از هر وجودی به اشیا نزدیک تر است و اساسا فاصله ای میان حق و مخلوقاتش قابل تصور نیست.

آیات بسیاری بر این معنا دلالت دارند از جمله:

 وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ

(هنگامی که بندگانم از من بپرسند پس به درستی که من نزدیکم)".(بقره:186)

و نیز "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلَـکِن لَّا تُبْصِرُونَ ؛

(و ما از شما به او نزدیکتریم، اما شما این حقیقت را نمی بینید)". (واقعه : 85)

برابر ظاهر آیه دوم، خداوند باید در موطن مخلوق باشد تا این بیان، معنای حقیقی خود را بیابد که او نزدیک تر به دیگران است.

در آیه دیگر، محتوای قرب ارتقا می یابد:

"وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ  ؛

(همانا ما انسان را آفریدیم و بدانچه نفسش بدان وسوسه می کند، آگاهیم و ما از رگ گردن  بدو نزدیک تریم )".(ق:16)

سیاق آیه که بحث قرب خداوند را با وسوسه های نفسانی پیوند داده است، مشخص می سازد که چون وسوسه در ژرفای ساحت نفس انسان صورت می گیرد، قرب خداوند نیز در همین ساحت باید معنا شود. نزدیک تر بودن خداوند از خود انسان به انسان در این آیه، که با تمثیل نزدیک تر بودن او از رگ گردن بیان شده است، نوع جدیدی از قرب را به ذهن القا می کند که به مناسبت ذکر آن در این آیه، به "قرب وریدی" تعبیر می شود.

قرب وریدی با توجه به سیاق پیشین، معنایی جز این نخواهد داشت که خداوند حتی در ژرفای ساحت های درونی انسان حضور دارد؛ حضوری که از حضور خود انسان مقدم است و بر آن پیشی می گیرد و این جز حضور وجودی او نیست. در آیه ای دیگر، تمثیل فوق ارتقا می یابد و می فرماید:

"وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ؛)".(انفال: 24) 

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید منظور از قلب، همان نفس ناطقه انسان است که تشکیل دهنده حقیقت و هویت اوست. (علامه طباطبایی ، المیزان، ج 9، ص 46-47) بنابراین، معنای آیه این خواهد بود که خداوند میان انسان و حقیقت و هویتش حایل است؛ این بدان معناست که خداوند هویت انسان را اشغال کرده است و در این موطن، وجود حقیقی از آن خداوند است

به این ترتیب، اگر انسان به وجود متصف می شود، به واسطه این وجود حقیقی است. پس در حقیقت، خداوند میان انسان و حقیقتش حایل است. علامه سپس می افزاید این تنها مخصوص به انسان نیست بلکه خداوند در دل هر ذره ای حاضر است. از این رو، می توان گفت خداوند نزدیک ترین به هر چیزی است.

همچنین علامه تأکید می کند که تمثیل نزدیکی حق به نزدیکی رگ گردن (یا رگ قلب) ، تنها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن مخاطب عام بیان شده است؛ و گرنه حقیقت قرب حق امری فراتر از این است؛ یعنی آن چیزی است که از آن به قرب وریدی حق تعبیر شد. (علامه طباطبایی ، المیزان، ج 18، ص 347) قرب وریدی حق به معنای اشغال تمام مواطن وجودی توسط او و حاضر بودنش در دل هر ذره است . به این ترتیب، حق تعالی میان انسان و خودش نیز حایل می شود. چنین تعبیرهایی هرگز با تبیین علت و معلول سازگار نیستند و تنها بحث تشأن است که می تواند در حقیقت، مقصود از این قرب را بیان کند.

از برخی آیات قرآنی که در آنها به علم حق تعالی درباره مخلوقات اشاره شده است، می توان به راحتی حضور وجودی حق تعالی در دل تمام ذرات را یافت:

"أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ؛

(آیا بدانچه آفریده است، آگاه نیست؛ در حالی که او لطیف و آگاه است؟)".(ملک: 6)

در این آیه، دو صفت "لطف" و "خبیر" مصحح علم حق تعالی درباره آفریده هایش تلقی شده اند؛ بدین معنا که چگونه ممکن است خداوندی که دارای دو صفت لطیف و خبیر است، بر مخلوقات خود دانا نباشد؟

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه، لطیف را این گونه تعریف کرده است:

"النافذ فی بواطن الأشیاء المطلع علی جزئیات وجودها و آثارها".(کلینی، اصول کافی ، ج 1، ص 159)

در بیان اهل معرفت نیز لطافت حق با سریان او در ذات تمام اشیا پیوند می خورد. به این ترتیب، مصحح علم خداوند به همه اشیا بنابر ظاهر آیه، همان سریان و نفوذ وجود حق در باطن تمام اشیا است. می توان گفت مفاد معنای "لطیف" در این آیه، همان مفاد "قرب وریدی" در آیات قبلی مورد اشاره است.

در برخی از آیات قرآن نیز اشاره شده است که بندگان، در روز قیامت این نزدیکی خداوند به خودشان را درخواهند یافت:

"یَا حَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّـهِ وَإِن کُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ ؛

(زهی حسرت بر آنچه درکنار خداوند کوتاهی کردم)". (زمر: 56)

در این آیه، بدون تغییر معنای ظاهری آیه ، از قول کسانی که نشئه دنیا را ترک کرده اند، چنین تعبیر می شود که بر آنچه در "جنب خداوند" کوتاهی کرده اند حسرت می خورند؛ یعنی حال که پرده بر افتاده و حقایق نمایان شده است، حال خود را در نشئه دنیا چنین می یابند که درکنار خداوند بوده اند. این بیان، همان محتوای قرب وریدی حق را دارد. "قرب حق" اگر این گونه معنا شود آثار تربیتی فراوانی خواهد داشت.

البته قرب حق، همانند قرب در ساحت ماده نیست که نزدیکی یکی از دو طرف به دیگری ، مستلزم نزدیکی دیگری نیز باشد، بلکه چه بسا در عین حال که خداوند چنین نزدیکی با همه اشیا را دارد، برخی از آنها از خداوند دور باشند؛ مانند آنجا که درباره کافران فرمود :

"یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ" (فصلت:44)

در حالی که درباره حضرت موسی می فرماید :

"وَقَرَّبنَاهُ نَجِیاً" (مریم:52).

این در حالی است که خداوند به همه اشیا نزدیک است و در دل آنها حضور وجودی دارد. از طرف بندگان می توان هم به خداوند نزدیک و هم دور شد. البته در مضامین دعاها وارد شده است که حتی اگر بنده از خداوند دور باشد، اگر اراده رفتن به سوی حق کند، راه دوری در پیش نخواهد داشت:

"إن الراحلَ إلیک قریبُ المسافة" (دعای ابوحمزه ثمالی)

(آنکس که قصد سفر به سوی تو کرد، مسافتی نزدیک در پیش دارد)".

منابع :
  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156

درون مایه دسته نخست آیاتی که به عنوان شاهد ارائه می شوند، جلوه گری و ظهور حق در تمام مواطن و همه جنبه ها و درد دل تمام اشیاست.

بحث درباره این دسته آیات را با آیه سوم از سوره حدید آغاز می کنیم:

هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ،

(اول و آخر و ظاهر و باطن اوست و او به تمام امور آگاه است). (حدید:3)

همان گونه که در نگاه اول می توان دانست، سیاق آیه مفید حصر است، یعنی تنها اوست که به وصف "اولیت"، "آخریت"، "ظهور" و "بطون" موصوف می شود. این معنا، با ادعای عارفان مطابق است که تمام هستی را جلوه گاه حق می دانند و تمام کثرات و تعینات و مواطن وجود را اسمای حق می دانند، از این رو هنگام برخورد با عالم ماده آن را مصداق و جلوه گاه اسم ظاهر حق می یابند، یعنی با نگاه به دریا و کوه و دشت و صحرا، در همه این مواطن، حق ظاهر را می بینند و آن ذات متعالی را در دل تمام این تعینات مشاهده می کنند.

برخی تفسیر دیگری از معنای "ظاهر" بودن حق در این آیه ارائه داده اند، بدین معنا که آنچه د راین آیات مراد است، ظهور حق با آیات و نشانه هایش است، یعنی از آنجا که اشیا و تعینات خلقی، در ذات خود دلیل آن هستند که به واسطه علتی (یعنی حق تعالی) خلق شده اند، پس می توان در همه جا از ظهور حق سخن گفت، بدین معنا که این نشانه ها به روش پی بردن از اثر به موثر، ما را به خالق خود رهنمون می شوند.

بنابراین تفسیر، حق تعالی ظاهر است از آن جهت که مخلوقاتش آثار اویند و همه نشانه ای از مؤثر و خالق خود هستند. این موضوع، همانند دلالت دود بر وجود آتش است.اما اگر بخواهیم با نظر دقیق و بدون دست بردن در ظاهر عبارت ها، سخن بگوییم، آنجا که دود ظاهر است، آنچه در حقیقت ظاهر است، جز دود نیست و آتش را نمی توان به طور حقیقی ظاهر دانست. به همین ترتیب، اگر چه مخلوقات نشانه های حق و نشانگر وجود حق تعالی هستند، اما در موطن خود، خودشان هستند که ظاهرند و تنها با واسطه است که موجب ظهور حق تعالی می شوند.

بنابراین، سخن گفتن از ظهور، به معنای حقیقی کلمه، در موطن مخلوقات و تعینات، با این تفسیر نادرست خواهد بود. از سوی دیگر، سیاق آیه که مفید حصر است، منحصر کننده ظهور، یا غایت ظهور، در خود حق تعالی است و این با تفسیر دوم ناسازگار است. بنابراین، تنها می توان گفت چون وجود مطلق و یگانه حق تعالی همه مواطن را اشغال کرده و جایی را برای غیر باقی نگذاشته است، در همه جا از جمله موطن ظهور، حضور وجودی دارد و در همه جا که ظهوری مشهود است، تنها اوست که ظاهر است. البته این ظهور، در دیدگاه وحدت وجود، منافی بطون حق نیست، همانگونه که در آیه نیز در عین تاکید بر ظاهر بودن خداوند، بر باطن بودنش نیز تاکید می شود. این منافات نداشتن نیز، نتیجه حضور وجودی حق تعالی در تمام مواطن است. وقتی گفتیم یک وجود بیش نیست که تمام مواطن، چه مواطن ظهوری و چه مواطن بطونی را اشغال کرده است، آن گاه می توان حق تعالی را به اعتبار حضورش در موطن عالم عقل، که نسبت به عالم ماده "باطن" است، باطن و به اعتبار حضورش در موطن عالم ماده ، "ظاهر" خواند.

جمع این دو جنبه در کنار یکدیگر، تنها با این نظر سازگار است که یک وجود، تمام مواطن هستی را اشغال کرده باشد. از همین رو، عارف می گوید جست و جوی خدا کاری بی معناست، زیرا خدا در همه جا جلوه گر است:

با صد هزار جلوه برون آمدی که من                              با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

(فروغی بسطامی، دیوان شعر، غزل 1)

بلکه با این دید باید غیر خدا را جست جو کرد، زیرا چیزی جز خدا در نظر عارف دیده نمی شود.

علامه طباطبائی در تفسیر این آیه (المیزان، ج 19، ص 145) نخست با بیانی ساده بحث را آغاز می کند، اما در اثنای همین بحث اشاره دارد که چه بسا بگوییم اسمای چهار گانه اشاره شده در آیه، همگی بر احاطه وجود حق بر همه اشیا متفرع هستند. در واقع این نکته، اشاره پنهانی به بحث وحدت شخصی وجود است که در این قالب بیان شده است.

ایشان می فرماید : چهار صفت اول ، آخر، ظاهر و باطن ، زیر مجموعه اسم محیط حق اند. مراد علامه از احاطه وجودی حق، همان بحث اطلاق مقسمی حق در اصطلاح ماست. دلیل احاطه حق بر همه اشیا، این آیه قرآن است که خداوند می فرماید:

وَلِلَّـهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکَانَ اللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطًا ،

هر آنچه در آسمان ها و زمین است، از آن خداوند است و خداوند به هر چیزی محیط است. (نساء 126)

بنابراین ملکیت آسمان ها و زمین از آن خداوند است. همان گونه که می دانیم ملکیت خداوند، برخلاف ملکیت در میان انسان ها ، ملکیت حقیقی است و نه اعتباری و ملکیت حقیقی را هنگامی می توان به خوبی تبیین کرد که آنچه مورد ملکیت است، حیثیتی جز وابستگی به مالک حقیقی نداشته باشد.

در واقع، مملوک بودن به معنای حقیقی و دقیق کلمه تنها هنگامی واقع می شود که مملوک، اضافه اشراقی مالک و تنها شأن، نسبت یا حالتی از آن باشد، به گونه ای که به ذاتش ، هیچ استقلالی از خود نداشته باشد و تمام ذات او، جز تعلق به غیر نباشد.

هر چند آیه قرآن کریم  در جای دیگری از احاطه علمی خداوند بر همه چیز سخن می گوید:

"وَأَنَّ اللَّـهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا" (طلاق: 12)

اما احاطه مذکور در آیه 126 سوره نساء به خود حق نسبت داده شده است،

این بدان معناست که در اینجا منظور از احاطه، احاطه ذات و وجود حق تعالی است، احاطه ای که در تار و پود دیگر اشیا نفوذ می کند، بدین معنا که در دل هر ذره ای احاطه دارد و به این ترتیب ، مفاد آیه فوق به مفاد آیه "هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم" باز می گردد.

همین احاطه وجودی حق، در تفسیر آیه زیر نیز یاریگر ما خواهد بود.

"وَلِلَّـهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ  فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ "

(مشرق و مغرب از آن خداوند است . پس، به هر سو که روی کنید، آنجا روی خداوند است، آری خداوند فراگیر و داناست". (بقره : 115)

این آیه نیز همانند آیه پیشین ، این تعبیر را بیان می کند که همه چیز (مشرق و مغرب) از آن خدا و تحت ملکیت اوست. همان گونه که گفتیم معنای ملکیت حقیقی جز با تفسیر مخلوق به عنوان یک اضافه اشراقی امکان پذیر نیست.

علامه طباطبائی نیز در تفسیر همین بخش از آیه، تعبیر لله را به ملکیت حقیقی تفسیر کرده و از همین معنا، استنتاج می کند که چون مملوک حقیقی، بدون توجه به مالکش هویتی ندارد، پس در توجه به هر سمتی و به هر شیئی ، دیدن شیء مملوک بدون رویت مالک حقیقی آن، معنا نخواهد داشت. این همان مفادی است که در برخی روایت ها نیز وارد شده است:

" ما رایت شیئا إلا و رایت الله قبله و بعده و فیه و معه" (علامه طباطبایی، المیزان ج 1 ص 258)

بنابراین دیدن اشیا و توجه به سمت آنان ممکن نیست، مگر آنکه پیش و پس و همراه و در درون آنها خداوند دیده شود، زیرا هیچ بعدی از ابعاد وجودی اشیا، بدون خداوند معنا نمی یابد و تمام هویت شیء قائم به حق تعالی است، بلکه هویت آنها چیزی غیر از این قیام به حق نیست.

در بخش پایانی آیه فوق به دو اسم واسع و علیم اشاره شده است. این وسعت و علم جز به معنای وسعت وجودی و ملکیتی حق و احاطه ملک حق بر تمام اشیا نخواهد بود. بی گمان احاطه و وسعت ملکی و وجودی، احاطه علمی را نیز در پی خواهد آورد. به همین دلیل، خداوند در همین آیه "علیم" نیز خوانده شده است.

حیث إن ملکه تعالی مستقر علی ذات الشیء محیط بنفسه و أثره ... و الملک لا یقوم من جهة أنه ملک إلا بمالکه ، فالله سبحانه قائم علی هذه الجهات محیط بها و هو معها ، فالمتوجه إلی شیء من الجهات متوجه إلیه تعالی ... أی إن الله واسع الملک و الإحاطة.

(علامه طباطبایی، المیزان ج 1 ص 258-259)

چون مالکیت خداوند بر ذات هر چیز واقع می شود و به خودش و اثرش احاطه دارد ... و ملک از آن جهت که ملک است، قوامی جز به مالک ندارد، پس خداوند سبحان بر همه این جهت ها قائم و بدان محیط است و او با همه آنهاست. در نتیجه، هر کسی که به جهتی روی نماید، به خداوند متعال روی کرده است، یعنی این که خداوند، ملکش و احاطه اش وسعت دارد.

تعبیر "وجه الله" همان است که در آیه "کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ" (قصص: 88) بدان اشاره شده است، یعنی او در تمام اشیا هست اشیا هم بالذات فانی و هالک و اصطلاحا معدوم بالذاتند بنابراین تنها این وجه الله است که باقی می ماند، همان ذاتی که در کنار تعینی خاص و نسبتی ویژه، اسمای گوناگونی را شکل می دهد.

از واژه "توجه" و روی آوردن ، نکته دیگری مشخص می شود که اگر روی آوردن به هر سویی به معنای روی کردن به وجه خداوند است، پس می توان فهمید چگونه است که برای برخی عارفان حالی دست می دهد که در و دیوار و سنگ و ... را جلوه گاه حق تعالی می یابند و در همه اینها جز حق نمی بینند ، بلکه پیش از دیدن شیء حق را در آن موطن می بینند:

دلی کز معرفت نور و صفا دید                            ز هر چیزی که دید، اول خدا دید

(شبستری ، گلشن راز، شرح لاهیجی ص 53)

بنابراین، اینکه هر سمتی سوی وجه خداوند باشد، به معنای دقیق کلمه معنا نمی یابد مگر وقتی که حق در موطن وجودی معلول ها ، حضور وجودی داشته باشد. این همان چیزی است که نظریه وحدت وجود مدعی آن است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156

 از نظر اهل الله، شریعت (به معنای عام آن که شامل تمام معارف دینی می شود) چیزی جز حاصل کشف تام محمدی (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و بنابراین خطایی در آن راه ندارد و بالاتر از آن کشفی ممکن نیست. از این رو شریعت یکی از معیارهای ارزیابی صدق و کذب مشاهدات و مکاشفات در مسیر سیر و سلوک می باشد. در واقع، ارزیابی مشاهدات عرفانی با شریعت به معنای محک زدن مکاشفه های غیر تام با مکاشفه تام است.

بنابراین همان گونه که در پست های پیشین به اقامه برهان از طریق عقلی برای اثبات وحدت وجود پرداختیم، به همین ترتیب، از نظر عرفا مطابقت ظاهر آیات و روایات با اصل و لوازم این دیدگاه، خود دلیلی مستقل بر صدق دعوی وحدت وجود خواهد بود.

عارفان بدون اینکه به تاویل و تفسیر نابه جا و غیر فنی در ظواهر قرآن و روایات دست بزنند، یافته های خود را درباره این دیدگاه اساسی مطابق با آنها می یابند.

به این ترتیب ، آنها سه منبع معرفتی مستقل، یعنی، شهود، عقل، شریعت را موید این نظریه می یابند و با اطمینان کامل، از صحت آن سخن می گویند. در اینجا می کوشیم بخشی از آیات و روایاتی را که اثبات کننده این نظریه اند و با آن مطابقت دارند، در شش دسته کلی در معرض داوری خوانندگان قرار دهیم.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156

 

اهمیت وحدت اطلاقی وجود

وحدت شخصی وجود به عنوان برترین مدعای اهل معرفت و رهآورد اهل کشف همواره معرکه آرای موافقان و مخالفان بوده است. تاریخ اندیشه اسلامی شاهد تلاش‌های مستمر دانشمندانی است که قصد نقض یا ابرام مدّعای عارفان را داشته‌اند؛ لیکن هیچ یک از این دو گروه به توفیق کامل نائل نیامده‌اند و استدلال‌ها و براهینی که هر یک از دو گروه اقامه کرده‌اند خالی از برخی مغالطات و خلطها نیست و آنچه که آتش اشتیاق اهل نظر را در استماع این مباحثات شعله‌ور می‌ساخت و بر رغبت اهل معرفت در ارائه ادلّه و تنبیهات می‌افزود، شهود اهل سلوک و مهمتر از آن نصوص و متون واصلان کوی حقیقت و در رأس همه، ظواهر و شواهد قرآنی بود، گرچه، به گفته استاد علامه طباطبایی بزرگان بسیار در پی تبیین مشهود اهل معرفت برآمدند؛ لیکن موفقیت در این طریق نصیب صدرالمتألهین شد.

سیر تفکر صدرالمتألهین در این زمینه، گذر او از «اصالت ماهیت» به «اصالت وجود» و از «وحدت تشکیکی وجود» به «وحدت شخصی آن» و تلاش او برای بیان برهانی وحدت شخصی وجود و نوآوری‌های علامه طباطبایی در این زمینه در مقام خود در این نوشتار خواهد آمد.

اما قبل از ورود به مسئله اثبات وحدت شخصی وجود که در پی تبیین مراد واقعی بزرگان اهل معرفت از آن، خواهد آمد توجه به ریشه‌های وحدت شخصی وجود در ظواهر شرعی اعم از آیات قرآن و روایات لازم است؛ همچنین گرچه قهرمان این صحنه معرفت، عارف نامور محی الدین عربی است که در قرن هفتم هجری قمری عرفان نظری را با محوریت «والحق هو الوجود و الخلق هو العدم» (الفتوحات المکیّه، ج۱، ص۴۰۶) بنا نهاد؛ اما گذری در آثارعارفان واصل و صوفیان صافی از قرون اولیه اسلامی برخی ریشه‌های اندیشه بلند وحدت وجود را بر ما آشکار خواهد ساخت.

قرآن و سنت، خاستگاه اندیشه وحدت اطلاقی وجود

آیات قرآن و روایات معصومان به عنوان متون مقدّس اسلام، نه تنها به عنوان شاهد بلکه به عنوان منابعی زنده و سرچشمه‌ای جوشان برای هدایت انسان به سمت عرفان ناب هستند و انکار اصل وجود این دسته از آیات و روایات عرفانی جز مکابره و محروم کردن خود از این سرچشمه معرفت رهآوردی برای منکر آن ندارد؛ اما محقّق منصف بین اصل وجود این آیات و روایات و اینکه تا چه اندازه عارفان مسلمان خود را به این منبع نزدیک کرده یا از آن محروم مانده‌اند تفاوت قائل است و برخی اشتباهات بعضی از عارفان را که تحت تأثیر آموزه‌های غلط یا عوامل نفسانی یا شیطانی پدید آمده، به حساب عرفان ناب نمی‌آورد و خود را از آن محروم نمی‌کند.

منابع :

  • آیت الله جوادی آملی ، عین نضّاخ، جلد ۳ ، صص 377 تا 415