عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان کامل» ثبت شده است

با توجه به جامعیت حقیقت انسانی، عارفان نگاه ویژه ای به این مقام دارند و در برخی تعبیرها انسان را هم خلق و هم حق (الانسان هو الحق الخلق) قلمداد می کنند. به بیان دیگر، انسان ا زدیدگاه آنان هم بنده است و هم پروردگار؛ هم ممکن است و هم واجب. برخی خرده گیران، از ظاهر این بیان در این توهم فرو رفته اند که منظور چیزی جز الوهیت ذاتی انسان نیست، اما با توجه به توضیحات پیشین و تصویر کلی که از نظام عرفان نظری داریم، می دانیم که اهل الله هرگز چنین نظری ندارند. آنان تصریح می کنند که هیچ موجودی، حتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به مقام ذات الهی راهی ندارد و آن مقام، معلوم احدی نیست.

همان گونه که دیدیم ، بنابر دیدگاه محققانی همچون قونوی و دیگران، نهایی ترین منزل در مسیر سلوک انسان به سوی حق تعالی، مرتبه تعین اول است. بنابر نظر دیگر محققان که مقام تعین اول را تثبیت نمی کنند، نهایت سیر همان سرسلسله تعین ثانی یا مرتبه اسم جامع الله است. از آنچا که صقع ربوبی و تعین ثانی، جهت حقانی و تعینات خلقی جهت خلقی دارند، آن گاه که انسان جهت ربانی صقع ربوبی در تعین ثانی یا تعین اول را در خود جاری کند، حقانی خواهد شد و در همان حال، از آنجا که در بر دارنده عوالم خارج از صقع ربوبی نیز هست، وجهه خلقی خواهد داشت. گاهی تعبیر کرده اند که حق تعالی، حق بلا خلق است (به لحاظ الوهیت یا تعین ثانی؛ و نه مقام ذات زیرا به لحاظ ذات، حق از هیچ موطنی غایب نیست). از سوی دیگر، تمامی موجودات، خلق بلا حق اند و در این میان انسان، هم حق است و هم خلق.

افزون بر این، از جهت حقانی، چون خداوند سبحان امر تدبیر عوالم کونی را به واسطه تعین ثانی و اسم جامع الله به انجام می رساند، آن گاه که انسان کامل اسمای حقانی آن مرتبه را در خود جاری کرد، حقانی شدنش به معنای وساطت در تدبیر عالم نیز خواهد بود.از همین رو، اطلاق صفت رب بر وی ، در عین حال که صفت عبد نیز برای او ثابت است، بیانگر واقعیت و مرتبه وجودی اوست.

در مورد واجد صفت وجوب و امکان بودن انسان کامل نیز، باید میان وجوب اطلاقی و وجوب در مقابل امکان که پیش تر گذشت، تمایز نهاد. وجوب اطلاق تنها زیبنده مقم ذات حق است، ولی اسمای او در صقع ربوبی نیز واجب اند، به وجوبی که در مقابل امکان اعیان ثابته و تعینات خلقی قرار می گیرد. انسان کامل که در ساحت عالم امکان جهت امکانی دارد، آن گاه که به ساحت صقع ربوبی بار می یابد و صحنه جلوه گری اسمای الهی می شود، جهت وجوبی نیز خواهد یافت. سر آنکه انسان در زبان اهل معرفت خلیفه خداوند خوانده می شود نیز همین سرشت دوگانه (حقانی خلقی) و جامع اوست؛ سرشتی که از یک سو در تعینات خلقی و از سوی دیگر، در صقع ربوبی حضور دارد:

فقد علمت حکمه نشأه آدم أعنی صورته الظاهره، و قد علمت نشأه روح آدم أعنی صورته الباطنه، فهو الحق الخلق. و قد علمت نشأه رتبته و هی المجموع الذی به استحق الخلافه.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 56)

حکمت سرشته شدن جسد آدم، یعنی صورت ظاهر آن را دانستی و پیش تر نیز حکمت سرشته شدن روح آدمی، یعنی صورت باطنش را دانسته بودی . پس او حق خلق است و چگونگی سرشته شدن ربته او را دانستی. پس او مجموعی است که به واسطه آن استحقاق خلافت را یافته است.

فآدم‏ هو الحق‏ باعتبار ربوبیته للعالم و اتصافه بالصفات الإلهیه، و الخلق باعتبار عبودیته و مربوبیته.

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 405)

آدم به اعتبار ربوبیت او برای عالم و اتصاف او به صفات الهی حق است؛ و به اعتبار عبودیت و مربوبیت وی، خلق است.

أنّ الإنسان  نسختان نسخه ظاهره و نسخه  باطنه فالنسخه  الظاهره مضاهیه للعالم بأسره فیما قدّرنا  من الأقسام و النسخه الباطنه مضاهیه للحضره الإلهیّه فالإنسان هو الکلّى على الإطلاق و الحقیقه إذ هو القابل لجمیع الموجودات قدیمها و حدیثها و ما سواه من الموجودات لا تقبل ذلک فإنّ کلّ جزء من العالم لا یقبل الألوهیّه و الإله لا یقبل العبودیّه بل العالم کلّه عبد و الحقّ سبحانه وحده إله واحد صمد لا یجوز علیه الاتّصاف بما یناقض الأوصاف الإلهیّه کما لا یجوز على العالم الاتّصاف بما یناقض الأوصاف الحادثه العبادیّه و الإنسان ذو نسبتین کاملتین نسبه یدخل بها إلى الحضره الإلهیّه و نسبه یدخل بها إلى الحضره الکیانیّه فیقال فیه عبد من حیث أنّه مکلّف و لم یکن ثمّ کان العالم و یقال فیه ربّ من حیث أنّه خلیفه و من حیث الصوره و من حیث أحسن تقویم فکأنّه برزخ بین العالم و الحقّ و جامع لخلق و حقّ و هو  الخطّ الفاصل بین الحضره الإلهیه و الکونیّه کالخطّ  الفاصل بین  الظلّ و الشمس و هذه حقیقته فله الکمال المطلق فی الحدوث و القدم‏.

(ابن عربی، انشاء الدوائر؛ ص 21-22)

انسان دو نسخه دارد؛ نسخه ظاهر و نسخه باطن. پس نسخه ظاهر متناظر با کل عالم است با تمام اقسامی که شمردیم؛ و نسخه باطن متناظر با حضرت الوهیت و تعین ثانی است. پس انسان در حقیقت همان کل علی الاطلاق است؛ زیرا او پذیرنده و قابل تمام موجودات از قدیم و حادث است و دیگر موجودات جز انسان چنین قابلیتی ندارند؛ زیرا هیچ جزئی از عالم قبول الوهیت نمی کند و خداوند نیز قبول عبودیت نمی کند، بلکه تمام عالم عبد است و حق تعالی به تنهایی اله واحد صمد است که نمی توان صفاتی بدون نسبت داد که با اوصاف الهی تعارض و تناقض داشته باشد؛ همان گونه که نمی توان صفاتی به عالم نسبت داد که با صفات مربوط به حدوث و عبودیت تناقض داشته باشد، ولی انسان دارای دو نسبت کامل است:

نسبتی که با آن در حضرت الهی وارد می شود و نسبتی که با آن، در حضرت کیانی و تعینات خلقی وارد می شود. پس درباره او چنین گفته می شود که بنده است از آن جهت که ملکف است و نبوده است و سپس همچون عالم بود شده است؛ نیز درباره او گفته می شود که رب است. از آن جهت که خلیفه و مظهر اوست و از جهت آنکه در مقام احسن تقویم است. پس گویا او برزخی میان عالم و حق و جامعی میان خلق و حق است. او خط فاصلی میان حضرت الهی و کونی است؛ هماننند خط فاصلی که سایه را از نور جدا می کند و این حقیقت انسان است و برای او در دو ساحت حدوث و قدم کمال مطلق است.

جندی انسان را به آینه ای کروی تشبیه می کند که یک نیمه آن جلوه گاه حقایق الهی و نیمه دیگرش جلوه گاه حقایق خلقی است و به این ترتیب ، انسان آینه ای کامل و جامع نسبت به تمام تجلیات و حقایق است:

فأحد شطری أحد شطریه‏ وسع‏ جمیع ما فی حضره الوجوب من الحقائق الأسمائیه و النسب الربانیه، و کذلک وسع ثانیهما جمیع ما فی حضره الإمکان من صور الأکوان، فهو من هذا الوجه حق خلق دائما، واجب ممکن، جامع بین الحقّیه و الخلقیه

(جندی ، شرح فصوص الحکم ، ص 77)

یکی از نیم کره ها، تمام آنچه را که در حضرت وجوب است، شامل می شود؛ یعنی حقایق اسمایی و نسب ربانی. به همین ترتیب، نیم کره دیگر تمام آنچه در حضرت امکان است، یعنی صورت های اکوان را شامل می شود. پس انسان کامل از این نظر، همواره حق و خلق، واجب و ممکن و جامع میان حقیت و خلقیت است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 583 تا 586

چنان عباراتی درباره جامعیت انسان، بی درنگ این پرسش را به ذهن می آورد که آیا منظور از انسان جامع حقایق، تنها انسان های کامل هستند یا اینکه تک تک افراد و به بیان دیگر، نوع انسان در اینجا در نظر است؟ اهل معرفت در پاسخ به این پرسش، با استشهاد به آیه امانت این مقام جمعی را به صورت بالقوه برای انسان ثابت می دانند و معتقدند همه انسان هاامکان و استعداد جمع تمام حقایق اسمایی را دارند؛ هر چند در عمل شمار اندکی این قابلیت را در وجودشان به فعلیت می رسانند. پس نوع انسان، قابلیت دست یابی به عالم اله و حتی تعین اول را داراست، ولی این قابلیت تنها در افرادی که از آنها با عنوان خلیفه و حجت خداوند یاد می شوند به فعلیت می رسد. جایگاه و مقام هر فرد انسانی نیز به میزان به فعلیت رساندن همین قابلیت وابسته است؛ تا جایی که چه بسا برخی افراد انسانی حتی به اندازه جمادات نیز کشف از حق نداشته باشند و در نتیجه، از آنها نیز نازل تر تلقی شوند.

عرفا در این زمینه علاوه بر معیارهای شهودی، از آیة امانت نیز سود برده‌اند. خداوند متعال در آیة امانت می‌فرماید:

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ (احزاب/ ۷۲)

همانا ما بار امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بر دوش کشید.

بر اساس این آیه، پس از عرضة امانت الهی بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها، تنها انسان این بار عظیم امانت الهی را بر دوش کشید که از منظر اهل معرفت حاکی از دارا بودن قوه مقام جمعی است.

محقق قیصری در این زمینه می‌گوید:

و إلیه الإشاره بقوله: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَه عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» أی، على أهل السماوات و الأرض من ملکوتها و جبروتها. «فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها» حیث ما أعطیت استعداداتهم تحمُّلها. «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ» لما فی‏ استعداده‏ ذلک‏.

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 338)

خداوند متعال به این حقیقت در این آیه اشاره کرد که ما امانت را بر آسمان ها و زمین عرضه کردیم؛ یعنی بر اهل آسمانها ؛ از جمله اهل ملکوت (نفوس) وجبروت (عقول) و زمین عرضه کردیم. پس از پذیرش آن سرباز زدند؛ چون استعدادهایشان توان پذیرش آن را بدان ها نداد. و انسان آن را پذیرفت؛ زیرا در استعدادش چنین بود.

بنابراین اگر انسان در میان موجودات عالم، اشرف مخلوقات محسوب می‌شود و هیچ موجودی به پایة کمال انسانی نمی‌رسد، به حسب نوع انسان تنها در قابلیت مقام جمعی تحلیل می‌گردد و به حسب افراد انسان‌ها از نظر فعلیت یافتن چنین مقامی مورد ملاحظه قرار می‌گیرد، یعنی اشرفیت انسان از همة مخلوقات، به نحو بالقوه در نوع انسان و به صورت فعلیت‌یافته در انسان کامل تحقق می‌یابد. و به بیانی دیگر، اشرفیت نوع انسان به لحاظ قابلیت و استعداد است زیرا در میان انواع موجودات، هیچ نوعی از نظر استعداد و قابلیت به پایة استعداد‌های نهفته در نوع انسان نمی‌رسد، اما به لحاظ فعلیت یافتن این استعدادها، تنها عده‌ای‌ـ که از آنها با عنوان انسان‌های کامل یاد می‌شودـ اشرف مخلوقات و برترین موجودات نظام هستی به شمار می‌آیند و سایرین در درجات نازل‌تر قرار دارند، تا آنجا که ممکن است، برخی از انسان‌ها حتی از جمادات و حیوانات نیز فروتر و پست‌تر باشند.

فرغانی نیز در این زمینه چنین آورده است:

پس چون آن تجلى اول بکلیّته و کمال‏ جمعیّته‏ المقدسه، متوجه کمال ظهور و اظهار بود و مرکب و آیینه او تماما، جز حقیقت آن برزخیّت اول نبود و کمال صورت ظاهر آن برزخیّت، ... عرض اعتدال انسانى است‏ که مزاج انسانى صورت آن اعتدال است، پس آینه آن تجلى اول به کلّیّته جز آن مزاج انسانى که صورت آن اعتدال حقیقى است، نتوانست بود. چه عرصه کون را گنجانى آن نیست که حامل آن برزخیّت باشد- کما هی- و الیه الإشاره بقوله تعالى: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَه و هی قبول هذا التجلی بکلیّته‏ «عَلَى السَّماواتِ»، و هی ما علا «وَ الْأَرْضِ»، و هی کنایه عمّا سفل‏ «وَ الْجِبالِ»، أی ما بینهما، «فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها»، لعوز کمال القابلیّه لکمال الظهور تماما و انتفاء کمال الاستعداد و عدم تمام المضاهاه لحقیقه تلک البرزخیّه «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها»، أی خفن من قبولها، لتقیّدهنّ بأحکام الأسماء «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ»، لکمال القابلیه و تمام المضاهاه لحقیقه تلک البرزخیّه.

 (فرغانی، مشارق الدراری، ص 166-167)

از سوی دیگر، ابن عربی گاه موجودات بی جان و گیاهان را بالاتر از انسان قرار می دهد؛ با این استدلال که آنها خالق خود را از راه کشف می یابند، اما انسان به عقل و فکر و ایمان تقلیدی مقید است. این گونه بیان ها چه بسا سبب این توهم ابتدایی شود که به طور کلی در نظر ابن عربی، انسان در مرتبه ای پایین تر از گیاهان وموجودات بی جان قرار می گیرد، اما با در نظر گرفتن بیان های دیگرش به آسانی می توان نتیجه گرفت که در این مورد، مقصود وی تنها افرادی از نوع انسانی هستند که به عقل و فکر و ایمان تقلیدی مقید هستند؛ نه نوع انسان، یا انسان های کامل. به بیان دیگر، از نظر ابن عربی نیز نوع انسانی قابلیت دستیابی به همه مراحل عالی وجودی تا عالم اله را داراست؛ البته رتبه آنانی که موفق شده اند این قابلیت را به فعلیت تبدیل کنند، از تمام آفریده ها بالاتر و منزلتشان شریف تر است، اما درباره دیگران که این قابلیت را به فعلیت نرسانده اند، بلکه در جهت خلاف شکوفایی استعدادهای الهی خود پیش رفته اند، باید گفت آنها از گیاهان و حتی موجودات بی جان از نظر رتبه وجودی نازل ترند. در نتیجه، اشرف بودن نوع انسان بر اساس قابلیت به اثبات می رسد. این اشرف بودن، در نمونه های اندکی از آنها، یعنی انسان های کامل به فعلیت رسیده است، اما در مورد دیگر افراد انسانی، مقام وجودی هر کدام به میزان به فعلیت رساندن این قابلیت های وجودی وابسته است.

فلا خلق أعلى من جماد و بعده               نبات على قَدْرٍ یکون و أوزان‏

و ذو الحس بعد النبت و الکل عارف        بخلاف کشفاً و إِیضاح برهان‏

و أما المسمى آدما فمقید                        بعقل و فکر أو قلاده إِیمان‏

 (ابن عربی، فصوص الحکم، ص 85)

هیچ آفریده ای برتر از جماد نیست و پس از آن، گیاه است و پس از گیاه، موجودات دارای حس؛ زیرا همه آنها به خالق خود به صورت کشف و دلیل واضح عارف اند، ولی آنکه آدم نامیده می شود، به عقل و فکر یا نشان ایمان مقید است.

در این ابیات، ابن عربی برترین موجود را جماد و پس از آن گیاه و پس از آن حیوان می‌شمارد و انسان را در آخرین رتبة از کمال قرار می‌دهد و سرّ آن را علم کشفی جماد و گیاه و حیوان به خداوند متعال می‌شمارد، اما نباید پنداشت که از منظر وی همة انسان‌ها از جماد و گیاه و حیوان پایین‌تر هستند زیرا مراد او، تنها انسان‌های مقید به فکر و عقل مشوب و یا ایمان تقلیدی است نه نوع انسان و یا انسان کامل. به عبارت دیگر نوع انسان قابلیت دستیابی به همة مراحل کمالی حتی تعین اول را داراست و عده‌ای نیز از این قابلیت بهره برده و آن را تبدیل به فعلیت می‌کنند که اینان اشرف همة مخلوقات می‌باشند اما عده دیگری از انسان‌ها از این قابلیت‌های نهفته در خود استفاده نمی‌کنند که در این صورت از جماد نیز فروپایه‌تر خواهند بود. لذا محقق جندی در شرح ابیات مذکور یاد‌آور می‌شود که حیوانات از انسان کامل بسی نازل‌ترند اما از «انسان حیوان» که استعدادهای الهی خود یا همان «امانت الهی» را به فعلیت نرسانده‌اند، بالاتر می‌باشند.

أنّ‏ الکبش‏ و إن‏ نزل من کونه حیوانا على‏ درجه الإنسان الکامل، و ینقص فی الدلاله و المعرفه و المظهریه عن الکامل، و لکنّه أعلى من الإنسان الحیوان، لکون الکبش عارفا بخلّاقه کشفا و بالذات و الحقیقه، لا بالفکر و العقل کالإنسان الحیوان، فإنّ معرفه العارف من الإنسان الحیوان معرفه نظریه استدلالیّه.

(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 379)

گوچه قوچ، به دلیل حیوان بودنش از درجه انسان کامل پایین تر است و در دلالت و معرفت و مظهریت فروتر از انسان (مظهر کامل) است، اما در عین حال از انسان حیوان، بالاتر است؛ زیرا قوچ به خالق خود از روی کشف و به طور ذاتی و حقیقی و نه با فکر و عقل همچون انسان حیوان عارف است؛ زیرا شناخت آن گروه از انسان های حیوان که به خداوند شناختی دارند، شناخت نظری و استدلالی است.

علامه طباطبایی در بحث مورد نظر از آیة ۱۱ سورة اعراف استفاده می‌کند. در این آیه خداوند متعال می‌فرماید:

وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ...

و ما شما را خلق کردیم و پس از آن بر شما صورت نهادیم و آن‌گاه به فرشتگان فرمان دادیم تا همگی بر آدم سجده کنند و همه سجده کردند...

در این آیه چنانچه مشاهده می‌شود، در آغاز مخاطب خداوند همة انسان‌ها هستند و ضمیر جمع «کم» کاملاً حاکی از چنین معنایی است اما در ادامه و در همان سیاق ناگهان عبارت تغییر می‌کند و آدم مسجود ملائکه معرفی می‌شود. علامه طباطبایی بر این باور است که آنچه مسجود ملائکه قرار گرفته است،‌ طبیعت انسانی و مقام انسانیت است و تجلی خارجی این سجده بر حضرت آدم نیز،‌ به لحاظ وجود همین طبیعت و مقام در او صورت گرفته است.

وی در ذیل همین آیه در تفسیر المیزان می‌گوید:

مخاطب خداوند در آیة: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ»، همة آدمیان هستند... لذا انتقال خطاب از عموم به خصوص حضرت آدم علیه السلام در آیة: «ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ» بیانگر این نکته است... که سجدة فرشتگان متعلق به همة انسان‌ها و به تعبیر دقیق‌تر متعلق به نشأة انسانیت (و طبیعت آدمیت) بوده است، گرچه حضرت آدم علیه السلام همانند قبله‌ای برای این سجده قرار داده شد. بنابراین آن جناب در مسئلة سجدة فرشتگان، سمبل آدمیت و ضرب‌المثال انسانیت بوده و نائب مناسب همة افراد انسان‌ها قرار گرفته است،‌ نه آنکه صرفاً شخص او مسجود فرشتگان باشد، همانند خانة خدا کعبه که به عنوان قبله قرار داده شد تا در عبادات بدان توجه کنند و ناحیة‌ ربوبیت در آن تمثل یابد. 

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 579 تا 582
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 594 تا 598 

 

از جمله مباحث مشترک بین فلسفه و عرفان که شاید از عرفان به فلسفه راه یافته باشد بحث «تطابق الکونین» یا «تطابق عالَم و آدم» است.حکما‌ و عرفای اسلامی معتقدند اگر انسان را از بقیه عالم جدا نماییم و آن‌گاه به مقایسه این دو بنشینیم، درخواهیم یافت که آنچه در عالم و نظام هستی وجود دارد، در انسان نیز هست، از همین روی همچنان‌که عالم از سه مرحله عقلی و مثالی و مادی برخوردار است، انسان نیز دارای مراحل سه‌گانه عقل و مثال و ماده است.

این بحث اگر با مراتب استیداعیه قوس نزول در عرفان سامان داده شود، بسیار راحت‌تر به سرانجام مطلوب می‌رسد زیرا انسان در گذر از مراحل قوس نزولی احکام هر یک از آنها را به خود می‌گیرد و در نهایت قوس نزول انباشته از همه می‌گردد. از همین رو و به خاطر تطابق دو نسخه عالم و آدم، عالم را عالم کبیر و انسان را عالم صغیر و دنیای کوچک گفته‌اند، همچنان‌که گاهی عالم را انسان کبیر و انسان را انسان صغیر نامیده‌اند.  و بالاتر از آن گاهی انسان را عالم کبیر بلکه اکبر گفته‌اند چراکه تمام جهان و عالم را منطوی در او دانسته‌اند.

پس حقیقت انسان، تمام حقایق را در خود جمع کرده است. در میان موجودات، تنها انسان است که در عین این که از اکوان (ما سوی الله) است ، می تواندتمام حضرات را در خود جمع کند و جامع جهت حقانی و الهی نیز باشد.

به بیان دیگر، این حقیقت، جامع تمام اکوان و در عین حال، جامع فوق اکوان یعنی عالم اله است؛ یعنی حق و خلق را در خود جمع کرده است. تنها حقیقت انسان است که قدرت جمع حقایق خلقی و الهی را در خود دارد. منظور از استمال بر جهت حقانی و الهی ، صعود تا مرحله تعین ثانی و اول و در برگرفتن آنها در حقیقت جامع خویش است.

البته گفته شد که برخی از بزرگان اهل معرفت، همچون قیصری، چون مرحله تعین اول آن گونه که در این بلاگ تعریف شد به رسمیت نمی شناسند، نهایت سیر انسان کامل را تعین ثانی و سرسلسله آن، یعنی اسم جامع الله دانسته اند، اما در مقابل کسانی همچون قونوی، فرغانی، جندی، جامی، فناری، صائن الدین ترکه و دیگران معتقدند نهایت سیر و سلوک انسان، نه در تعین ثانی؛ بلکه در تعین اول است، بلکه حقیقت اصلی انسان، همان تعین اول است .

باز به بیانی دیگر در عرفان اسلامی و بر اساس چینشی که در نظام هستی ارائه می‌شود، تبیین جامعیت انسان بسیار استوارتر صورت می‌پذیرد، زیرا عرفا ماسوای ذات خداوند را به حضرات خمس تقسیم‌بندی می‌نمایند. حضرت اول، تعین اول و ثانی است که جزو صقع ربوبی‌اند و حضرت ثانی عالم عقل و پس از آن عالم مثال حضرت سوم است و در نهایت قوس نزولی، حضرت رابع یعنی عالم ماده است، اما حضرت خامس حقیقتی است که جامع همه حضرات قبلی بوده و هر چهار حضرت را در خود جمع دارد و آن انسان کامل و کون جامع می‌باشد. بنابراین بقیه کون‌ها و هستی‌ها، حتی تعین اول و ثانی ناقص‌اند و آن کونی که جامع و کامل است و حضرتی است که خدای متعال به کمال در آن حضور یافته و ظهور کرده است، انسان کامل می‌باشد.

بنابراین جامعیت انسان تا آنجا پیش رفته است که تا صقع ربوبی نیز راه داشته و حضرت اول را هم در خود دارد و از همین روی موجودی حقانی- خلقی است.

به هر حال، در کنار این واقعیت باید به این نکته نیز توجه داشت که حقیقت انسان به واسطه جامعیت یا به تعبیری به أحدیت جمع، واجد حقایق خلقی و الهی است؛ یعنی به یک حقیقت وحدانی همه حقایق را در خود جمع کرده است. هر آنچه در عالم خلق و اله به صورت منفصل و متمایز دیده می شود، در حقیقت انسان کامل به صورت احدی جمع می باشد.

پس ، انسان در نگاه عرفان، حقیقتی وحدانی و آینه ای است که تمام مراتب و تجلیات از عرش تا فرش را در خود ظاهر می سازد و به نحو آحدیت ، همه آنها را داراست. سرُّ اشرف بودن او بر آفریده ها نیز در همین نکته نهفته است.

شیخ بهایی رحمه الله در تفسیر حدیث یازدهم از اربعین حدیث خود در این باره می‌گوید:

واعلم انّک نسخه مختصره من العالم فیک بسائطه ومرکّباته ومادیاته ومجرّداته بل انت العالم الکبیر بل الاکبر کما قال امیر المؤمنین وسید الموحدین علیه السلام:

دواؤک فیک وما تُبصر          وداؤک منک وما تُشعر

وتزعم انّک جرم صغیر         وفیک انطوی العالم الاکبر

( شیخ بهایی، الاربعین حدیثاً، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ اول، ص ۲۰۵)

بدان تو ای انسان که نسخه مختصری از جهانی که در تو بسائط (عناصر) و مرکبات و مادیات و مجردات عالم نهفته است بلکه (بالاتر) تو عالم کبیری بلکه عالم اکبری همچنان‌که امیر مؤمنان و سید موحدان صلوات الله و سلامه علیه فرموده‌اند:

دواء تو در توست و تو نمی‌بینی           و درد تو نیز از توست و تو نمی‌دانی

و تو می‌انگاری جرم کوچکی هستی        در حالی که عالم اکبر در تو در هم ‌پچیده است

ابن عربی در فص آدمی از فصوص الحکم، دو دست خداوند را در آیه «مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ؟» به صورت حقانی که عبارت از تعین‌های حقی است و صورت عالم که شامل تعین‌های خلقی می‌شود، تفسیر نموده و انسان را جامع این دو صورت و دو دست می‌شمارد و می‌گوید:

ولهذا قال لابلیس: ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدیّ؟ وما هو الا عین جمعه بین الصورتین: صوره العالم وصوره الحق وهما ید الحق تعالی؛

(شرح فصوص الحکم قیصری، اواخر فص آدمی، ص ۹۰)

و به خاطر شرافت دادن به آدم است که خداوند متعال به ابلیس فرمود: چه چیزی تو را منع نمود تا آنچه را با دو دستم خلق کردم، سجده کنی؟ و آن چیز نیست مگر حقیقت جامع بین دو صورت عالم (حقایق کونی) و صورت حق (حقایق الهی) که اینها دو دست حق هستند (و آدم و انسان با این دو دست خلقت یافته است).

در در جای دیگر می گوید:

(فما جمع اللَّه لآدم بین یدیه إلا تشریفاً) أی، ما جمع اللَّه فی خلق آدم بین یدیه اللتین یعبر عنهما بالصفات الجمالیه و الجلالیه إلا تشریفاً و تکریماً، کما قال: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.» فصار جامعاً لجمیع الصفات الإلهیه و کانت عینه متصفه بجمیع الصفات الکونیه، فحصل عنده جمیع الأیادى المعطیَّه و الأخذیه. (و لهذا قال لإبلیس: «ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ؟» و ما هو)  أی، و لیس ذلک التشریف أو لیس ذلک الخلق. (إلا عین جمعه بین الصورتین: صوره العالم) و هی الحقائق الکونیه. (و صوره الحق) و هی الحقائق الإلهیه. (و هما یدا الحق).

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 55)

بنابراین ، خداوند دو دست را، تنها به لحاظ تشریف و تکریم آدم به کاربرد؛ چنان که به ابلیس گفت: چه چیز تو را از سجده بر آنچه با دو دستم آفریدم مانع شد؟ و شرافت آدم، چیزی جز حقیقت جمع آن میان دو صورت نیست؛ صورت عالم و صورت حق که همان دو دست حق تعالی هستند.

ان تلک الهویَّه الواحده بالوحده الحقیقیَّه، لما غلب فیها احکام الوحده على احکام الکثره، بل انمحى الکثره تحت (بحسب- خ) القهر الأحدى فی مقام الجمع المعنوی، ثم ظهرت فی‏ مظاهر متفرِّقه غیر جامعه من مظاهر هذه العوالم العینیَّه على سبیل التفصیل و التفریق بحیث غلبه الکثره فی أحکامها على احکام الوحده، و خفى هناک امر الوحده (بالفعلى- خ) بحسب اقتضاء التفریق الفعلى و التفصیل العینی، أراد ان یظهر ذاته فی مظهر کامل یتضمّن سائر المظاهر النورانیَّه و الحقائق الظلیَّه (و المجالى الظلمانیَّه- خ ل) و یشمل على جمیع الحقائق السّریَّه و الجهریَّه، و یحتوی على جمله الرقائق البطنیَّه و الظهریَّه».

(صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات بوستان کتاب، ص 319)

آن هویت که واحد به وحدت حقیقی است، چون از یک سو احکام وحدت در آن بر احکام کثرت غلبه کرد (در تعین ثانی) و بلکه کثرت تحت قهر احدی در مقام جمع معنوی محو شد (در تعین اول) و از سوی دیگر، در مظاهر پراکنده و غیر جامع این عوالم عینی به صورت تفصیلی و جدا ظاهر شد؛ به گونه ای که احکام کثرت بر وحدت غلبه کرد و امر وحدت به حسب اقتضای تمایز فعلی و تفصیل خارجی پوشیده ماند، از این رو، ذات حق تعالی اراده کرد که در مظهری کامل ظهور کند؛ به گونه ای که در بردارنده همه مظاهر نورانی (یعنی اسمای الهی) و حقایق ظلی (یعنی اعیان ثابته و اعیان خارجی) و نیز دربردارنده تمام حقایق سری و جهری و رقائق بطنی و ظهری باشد.

اعتدال، از دیگر ویژگی های انسان کامل است؛ بدین معنا که انسان کامل ضمن دارا بودن تمامی حقایق الهی و کونی، نسبت به همه این حقایق رابطه ای یکسان برقرار کرده است؛ هم حق حو و هم حق خلق را ادا می کند.

فانبعث‏ انبعاثاً إرادیاً إلى المظهر الکلّى و الکون الجامع الحاصر للأمر الإلهی، و هو الإنسان الکامل، فانَّه الجامع بین مظهریَّه الذات المطلقه و بین مظهریَّه الأسماء و الصفات و الأفعال بما فی شأنه (نشئاته- خ) الکلیَّه من الجمعیَّه و الاعتدال، و بما فی مظهریته من السعه و الکمال، و هو الجامع ایضاً بین الحقائق الوجوبیَّه و نسب الأسماء الإلهیَّه، و بین الحقائق الامکانیه و الصفات الخلقیَّه

(صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات بوستان کتاب، ص 326)

پس اراده اش بر مظهر کلی و کون جامع که دربرگیرنده امر الهی است، برانگیخته شد که همان انسان کامل باشد. او به سبب جمعیت (جمع همه حقایق الهی و کونی) و اعتدالی که در سرشت کلی اش هست و به واسطه سعه و کمالی که در مظهریتش وجود دارد، میان مظهریت برای ذات مطلق (در مقام تعین اول) و مظهریت برای اسما و صفات و افعال (در تعین ثانی)، جامع است؛ نیز میان حقایق وجوب و نسب اسمای الهی و حقایق امکانی و صافت خلقی جامع است.

مولانا مسئله جامعیت انسانی را این گونه سروده است:

گر تو آدم زاده ای چون او نشین

جمله ذریات را در خود ببین

چیست اندر خم که اندر نهر نیست

چیست اندر خانه ، کان در شهر نیست

این جهان خم است و دل، چون جوی آب

این جهان حجره است و دل شهر عجاب

(مولوی ، مثنوی معنوی ، دفتر چهارم ، ص 529)

جامی نیز با الهام از زبان عرفانی مولوی می گوید:

حضرت مولوی از عالم به خم و خانه تعبیر فرموده است و از دل انسان کامل، به نهر و شهر؛ و در این اشارت است به آنکه هر چه در عالم هست ، در نشأت انسان هست و در نشأت انسان، امری هست که در عالم نیست.

(جامی، نقد النصوص، ص 92)

«فظهر جمیع‏ ما فی‏ الصوره الإلهیه من الأسماء فی هذه النشأه الإنسانیه».

یعنی- رضی اللّه عنه- على الوجه الأفضل الأکمل، فإنّ ظهور الحقائق الأسمائیه فی الصور الکلیّه الأحدیه الجمعیه الکمالیه ظهور جمعی أحدی کمالی، بخلاف ظهورها فی الصور التفصیلیه الفرقانیه؛ فإنّ ظهورها فیها متفرّق تفصیلیّ، بمعنى أنّ ظهور الحقائق الأسمائیه الإلهیه فی کل کامل کامل جمعی أحدی کلی بحسب المظهر الأجمع الأکمل، و ظهورها فی کل جزء من العالم جزئی بحسبه کذلک، و قد لا یظهر فی أکثر أجزاء العالم أکثر الأسماء فضلا عن أن تظهر تماما بکمالها، و ذلک فی أسماء مخصوصه بالإنسان، و ظهورها فی الإنسان تماما على الوجه الأکمل.

(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 180)

پس تمام آنچه از اسما در صورت الهی یعنی تعین ثانی موجود بود، در این نشئه انسانی ظاهر شد و به واسطه چنین وجودی، رتبه احاطه و جمع را به دست آورد؛ مقصود او ظهور اسما بر وجه افضل و اکمل است؛ زیرا ظهور حقایق اسمایی در صورت های کلی احدی جمعی کمالی یعنی انسان های کامل، ظهوری جمعی، احدی و کمالی است. برخلاف ظهورش در صورت های تفصیلی و متمایز؛ زیرا ظهورش در آنها، پراکنده و تفصیلی است؛ بدین معنا که ظهور حقایق اسمایی الهی در هر انسان کاملی، چون مظهر اجمع و اکمل است کامل؛ جمعی، احدی و کلی است و ظهورش در هر جزئی از عالم به حسب آن جزء جزئی است و در بیشتر اجزای عالم، بیشتر اسما، یعنی اسمایی که مخصوص انسان است، ظاهر نمی شوند؛ چه برسد به اینکه تمام آنها به طور کامل ظاهر شوند، ولی ظهورش در انسان به تمامت و به صورت اکمل است.

 منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 575 تا 579
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 590 تا 594 

 

انسانی که اسفار چهارگانۀ او تکمیل شد، به کمال انسانی می‌رسد و انسان کامل می‌شود. البته مکاتب گوناگون هر یک دربارۀ «انسان کامل» نظری دارند (ر.ک: انسان کامل از شهید مطهری)، ولی در علم عرفان انسان کامل به کسی گفته می‌شود که اسفار چهارگانۀ او تکمیل شده باشد.

در عرفان اسلامی، کامل‌ترین انسان را رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‌دانند و به همین دلیل، به بالاترین مقام عرفانی «حقیقت محمدیه» (ر.ک: تحریر تمهید القواعد) می‌گویند و پیامبر خاتم را «معلم اول» معرفی کرده و وصی او را که ظاهراً و باطناً از همه به او نزدیک‌ترست یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را «معلم ثانی» می‌خوانند.(ر.ک: تمهید القواعد. محی‌الدین در فتوحات گوید: و کان اقرب الناس الیه علی بن ابی‌طالب. امام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین. ر.ک: روح مجرد، ص۳۴۷. به نقل از کلمات مکنونه فیض کاشانی)

تذکر:

از آنجا که لفظ هرگاه مطلق و بدون قید گفته شود، به فرد اکمل و کامل اشاره دارد، اگر گفته می‌شود که مقصد سلوک «انسان شدن» است یا «آدم شدن» است مراد، انسان کامل است که بالفعل انسان است، زیرا فقط انسان کامل از جمیع جهات و استعدادها به فعلیتِ انسانی آن جهت و استعداد می‌رسد.

رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران در درس از روی مزاح، ولی به منظور تعلیم نکته‌ای بلند و عرفانی به شاگردان طلبه خود ‌فرموده‌ است:

طلبه‌ها سعی کنید آدم شوید، نه مقدّس.

هنر در آدم شدن است، نه مقدّس شدن، زیرا ملائکه به خدا عرض کردند که خدایا ما برای تو مقدّس می‌شویم:

وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ» ( بقره/۳۰

ما با ستایش تو، تو را تسبیح می‌کنیم و تنزیه می‌نماییم،

ولی خداوند فرمود: «من آدم می‌خواهم نه مقدّس». «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ» ( بقره/۳۰)؛ «من می‌دانم آنچه را که شما نمی‌دانید».

قرآن کریم دربارۀ گروهی که با ابزارهای ادراکی خود حقیقت را درنمی‌یابند، می‌فرماید:

«أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف/۱۷۹

«آنان همانند چهارپایان، بلکه گمراه‌ترند».

امیرمؤمنان علی علیه السلام دربارۀ عالمان دنیازده و دنیاپیشه می‌فرماید:

«فَالصُّورَۀ صُورَۀ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَان» ( نهج‌البلاغه، خطبة ۸۷

«شکل و صورت آنها به صورت آدمی است، ولی قلب آنها و حقیقتشان حیوان است».

و سپس آنها را «مَیتُ الْأَحْیاءِ»؛ «مرده‌ای در میان زندگان» معرفی می‌کند. بسیاری از سالکان صور برزخی افراد را به صورت حیوانات گوناگون می‌دیده‌اند و از این جهت در رنج و زحمت قرار می‌گرفته‌اند. مگر نه این است که زندگی انسان در باغ‌وحش مشکل است.( از آیت‌الله بهاء‌الدینی نقل شده است که من در جوانی دعایی کردم که از آن به شدّت پشیمانم؛ از خدا خواستم صور برزخی افراد را ببینم و اینک ۶۰ سال است که به این مسأله گرفتارم).

باتوجه به این نکات می‌توان دریافت که تنفس و ادامۀ حیات اولیای خدا در این دنیا خود معجزه است.

ابوبصیر همراه با امام باقر علیه السلام به حج مشرّف شده است. گوید:

روزی من و امام بر فراز سکویی به جمعیت حُجّاج که همچون سیل به دور خانۀ خدا در طواف بودند نگاه می‌کردیم.

به امام عرض کردم: یابن رسول الله «مَا أَکْثَرَ الْحَجِیج»؛ «امسال چه قدر حاجی زیاد است».

حضرت دستی به چشمانم کشیدند و من دیدم حیوانات گوناگون در طواف بیت‌اند.

بعد حضرت فرمود:«یا أبا بصیر مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج»

(بحارالانوار، ج۴۶، ص۲۶۱؛ المناقب، ج۴، ص۱۷۴)

چه قدر ضجّه‌زننده و ناله‌کننده فراوان و چه قدر حاجی واقعی کم است.

مرحوم صدرالمتألهین با تأثر از کتاب و سنّت و با براهین قوی اثبات می‌کند که انسان «نوع اخیر» نیست، بلکه نوع متوسط است و خود انواعی را با فصولی همچون سبُعیت، شیطنت، بهیمیت و ملَکیت در زیرمجموعۀ خود دارد. انسان کامل، انسان است و نه شیطان یا درنده، لذا مَلَک دربان اوست، بلکه دربان آرامگاه جسم او پس از فوت است. البته انسان کامل همچون کبریت احمر کمیاب است. بی‌جهت نیست که گفته‌اند:

«از دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست» (دیوان شمس تبریزی)

پیش تر گفتیم که در یک تقسیم بندی کلی، می توان مباحث عرفان نظری را به دو بخش توحید و موحد (انسان کامل) تقسم کرد. به بیان دیگر، مباحث عرفانی بر دو محور اساسی می چرخند؛

  • توحید و شئون آن
  • صاحب مقام توحیدی در میان آفریدگان

 بررسی  ما تاکنون به مبحث نخست ناظر بود. در این بخش، به مبحث دوم می پردازیم. این بحث عرفانی، با بسیاری از مباحث بسیار مهم دینی که در عنوان هایی همچون ولایت ، امامت، رسالت، نبوت و ... مطرح می شوند، هم پوشانی دارد. عارفان در این مباحث کوشیده اند دشوارهای عنوان های فوق را با بهره گیری از منبع کشف و شهود حل کنند و تبیین های عمیقی از آنها به دست دهند.

می توان گفت پس از قرن هفتم هجری و با شکل گیری و انسجام عرفان نظری، ابزاری نیرومند برای حل معضل های روایات در زمینه موضوع امامت در اختیار محققان قرار گرفت و تبیین های نو و بی سابقه ای در این باره مطرح گشت. این مهم، به ویژه با تلاش های سید حیدر آملی در هم افق ساختن فکر شیعی و فکر عرفانی، وجهه عملی و عینی چشمگیری یافت.

نمونه ای از این جریان، شرحی است که ملاصدرا بر کتاب الحجه اصول کافی نگاشته است. بررسی محتوای این شرح نشان می دهد که بن مایه های اساسی آن برگرفته از آثار عرفان نظری در بحث انسان کامل است. پیش از آغاز مبحث انسان کامل، به جاست درباره یکی از اصطلاح های رایج عرفان نظری توضیحی داشته باشیم. اهل معرفت بارها از اصطلاح حضرات خمس یاد می کنند که به ترتیب عبارتند از:

  • تعین اول و ثانی، به عنوان حضرت اول
  • عالم عقل، به عنوان حضرت دوم
  • عالم مثال، به عنوان حضرت سوم
  • عالم ماده، به عنوان حضرت چهارم
  • انسان به عنوان حضرت پنجم

حضرت در این اصطلاح، به معنای مراحل کلی تجلی حق، و حضور وی در مواطن است. هر حضرت، حیطه گسترده ای از تجلیات را شامل می شود. بنابراین، می توان  از آن با عنوان حضرت کلی یاد کرد. دلیل قرار دادن انسان، در کنار حضرات چهارگانه، چونان ساحتی مستقل نیز دقیقا همین شمول و کلید حقیقت اوست. تبیین جامعیت حقیقت انسان که از آن با تعبیر کون جامع یاد می شود، نخستین بحث ما در این بخش خواهد بود.

گاه باشد که تعین اول و ثانی را لأشتراکهما فی غیبه کل شیء کونی فیهما عن نفسه ومثله مرتبه واحده اعتبار کنند و مراتب کلیه را منحصر در پنج مرتبه دارند و آن را حضرات خمس خوانند. اول را حضرت و مرتبه غیب و معانی گویند و آن حضرت ذات است. بالتجلی و التعین الأول و الثانی و دوم را که در مقابل اوست ، مرتبه شهادت و حس خوانند و آن از حضرت عرش رحمانی است تا به عالم خاک و آنچه در این میان است از صور اجناس و انواع و اشخاص عالم؛ و سیم را که تلو مرتبه غیب است، متنازلا مرتبه ارواح گویند و چهارم را تلو عالم حس است، متصاعدا عالم مثال وخیال منفصل خوانند و پنجم که جامع ایشان است، تفصیلا حقیقت عالم است و اجمالا صورت عنصری انسان.

فهذه ثلاثه عوالم و المرتبه الجلائیَّه المشتمله على التعیّنین المذکورین، فیکون المراتب حینئذ أربعاً، و خامسها هو الجامع للکلِّ، و هو المرتبه الانسانیَّه، و هذه المراتب، اعنى المتعیّنه، هی المسمَّاه بالمجالى عندهم و المنصّات و المطالع، إذ مطلق المراتب عندهم ستَّه لدخول مرتبه غیب الهویَّه و اللاتعیُّن فیه، لکنّ المعتبر هاهنا انّما هو المتعیَّن‏ منها.

(صائن الدین ترکه ، تمهید القواعد ، انتشارات بوستان کتاب ، ص 293)

پس این ، سه عالم (عالم عقل، مثال و ماده) است و به انضمام مرتبه جلایی که در بردارنده دو تعینی است که پیش تر بیان شد (تعین اول و ثانی) ، چهار مرتبه داریم و پنجمین آنها همان مرتبه ای است که جامع همه است که همان مرتبه انسانی است و این مراتب نزد اهل معرفت، مجالی و منصات و مطالع نامیده می شوند؛ چه مطلق مراتب نزد آنها شش است؛ چون مرتبه غیب هویت و لا تعین (مقام ذات) را نیز داخل کرده اند، ولی آنچه در اینجا اعتبار می کنیم، مراتب تعین متعین است. (پس ذات جز آنها نیست.)

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 571 تا 573
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 571 تا 574