چنان که گذشت، تجلی ذاتی، بار یافتن به مقام برزخیت اولی در تعین اول است که نهایی ترین مقام انسان است. این مقام، اساسا از آن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است. در فرهنگ شیعی ونیز در میان عارفان، بر این اصل انکار ناپذیر تأکید می رود که هر پیامبری، وصیی دارد که وارث علم الهی وی می باشد.
بر همین اساس، شیخ اکبر بر آن است که پس از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم این خاتم اولیا است که به تبع رسول الله ، وارث مقام نهایی انسان می گردد. دراینجا، باید تأکید کرد که اصطلاح خاتم الاولیا اشاره به آخرین ولیّ خدا که پس از وی دیگر از اولیای خدا کسی بر روی زمین نمی ماند، ندارد بلکه تنها ختم رتبی مطرح است. البته در کاربردی دیگر، افزون بر ختم رتبی، ختم زمانی هم مدنظر است و بنابراین خاتم اولیا آخرین ولیّ خواهد بود. به هر حال این اصطلاح، به کسی اشاره دارد که در میان اولیای خداوند به بالاترین مراتب قرب بار یافته باشد و با پیمودن این مرحله، راه سلوک را برای دیگر اولیای خداوند گشوده دارد.
ابن عربی، در یک تقسیم بندی ابتدایی، مقام خاتم اولیایی را دارای دو شعبه می داند:
- خاتم اولیا به ولایت مطلقه یا عامه
- خاتم اولیا به ولایت محمدیه یا ولایت خاصه
در واقع، کارکرد این تقسیم بندی نشان دادن تفاوت اساسی میان اولیایی است که بر قلب انبیای غیر خاتم صلوات الله علیهم اجمعین سلوک می کنند و اولیایی که سلوکشان بر اساس سلوک ترسیمی نبی خاتم صلی الله علیه و آله وسلم است. در واقع، خاتم ولایت عامه، کسی است که در مسیر سلوک به نهایت درجه قربی و آخرین رتبه ولایت که در مسیر ولایت غیر محمدی ممکن است دسته یافته باشد. از نظرمصداقی، ابن عربی تصریح داردکه این نوع ولایت، در شخص نبی اولی العزم، حضرت عیسی علیه السلام متجلی شده است. بدین ترتیب، خاتم ولایت عامه، یعنی حضرت عیسی علیه السلام بر تمام اولیای غیر ختمی ولایت خواهد داشت. از سوی دیگر، از نظر ابن عربی حضرت عیسی علیه السلام آخرین ولیّ از این نوع ولایت هم خواهد بود:
فإن قلت و من الذی یستحق خاتم الأولیاء کما یستحق محمد صلى اللَّه علیه و سلم خاتم النبوه فلنقل فی الجواب الختم ختمان ختم یختم اللَّه به الولایه و ختم بختم اللَّه به الولایه المحمدیه فأما ختم الولایه على الإطلاق فهو عیسى علیه السلام فهو الولی بالنبوه المطلقه فی زمان هذه الأمه و قد حیل بینه و بین نبوه التشریع و الرساله فینزل فی آخر الزمان وارثا خاتما لا ولی بعده بنبوه مطلقه کما أن محمدا صلى اللَّه علیه و سلم خاتم النبوه لا نبوه تشریع بعده.
(ابن عربی، الفتوحات المکیه (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 49
اگر گویی که سزاوار مقام خاتم اولیا کیست؟ همان گونه که محمد صلی الله علیه و آله وسلم شایسته خاتم نبوت بود، در پاسخ گوییم ختم بر دو گونه است: ختمی که خداوند با آن، ولایت را ختم می کند و ختمی که خدا با آن، ولایت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را ختم می کند. اما ختم ولایت مطلقه، همان عیسی علیه السلام است. او ولیّ به نبوت مطلقه در زمان این امت است و میان وی و نبوت تشریعی و رسالت فاصله ای شده است. پس در آخر الزمان، به صورت وارث خاتم نازل خواهد شد و پس از او، ولیی به نبوت مطلقه نخواهد بود. همان طور که حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم خاتم نبوت است و پس از او نبوت تشریعی دیگر نیست.
اما خاتم ولایت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم، ویژه کسی است که بر قلب رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد. وارثان محمدی کسانی اند که به طور مستقیم وارث علم نبی خاتم می شوند که بالاترین درجات وعلوم الهی از ویژگی های مقام اوست. آنها علوم نبوی را از روح رسول الله می ستانند و داناترین انسان ها به احوال و مقامات آن حضرت می باشند. کامل ترین اینان که احاطه او به مقامات و احوال وعلوم ختمی از همه بیشتر است، خاتم ولایت خاصه محمدی صلی الله علیه و آله وسلم خواهد بود.
و الوارث المحمدی یأخذ العلوم النبویّه عن روح رسول اللَّه... و أکمل الکمّل وراثه أجمعهم و أوسعهم إحاطه بالمقامات و العلوم و الأحوال و المشاهد، و هو خاتم الولایه الخاصّه المحمدیه فی مقامه الختمی، فوراثته أکمل الوراثات فی الکمال و السعه و الجمع و الإحاطه بعلوم رسول اللَّه- صلّى اللَّه علیه و سلّم- و أحواله و مقاماته و أخلاقه یقظه و مناما.
(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 137-138)
وارث محمدی صلی الله علیه و آله وسلم علوم نبوی را از روح رسول الله می گیرد .... و کامل ترین کاملان از جهت اینکه وارث جمیع باشد و گسترده ترین احاطه را به مقامات، علوم، احوال ومشاهده داشته باشد، همان خاتم ولایت خاص محمدی درمقام ختمی است که وراثتش کامل ترین وراثت ها از جهت کمال و وسعت وجمع احاطه بر علوم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و احوال و مقامات و اخلاق است؛ چه در خواب و چه در بیداری.
پرسش مهمی که دراینجا روی می نماید آن است که همان گونه که درباره خاتم ولایت عامه دیدیم، آیا ابن عربی، مصداقی نیز برای شعبه دوم ختم ولایت درنظر دارد؟ در این زمینه، دو گزارش بسیار روشنگر در آرای شیخ اکبر می توان یافت. در گزارش اول، ابن عربی حکایت یکی از رویاهای خویش را باز می گوید که در آن، دیواری ساخته از خشت های طلا و نقره می بیند؛ در حالی که تنها جای دو خشت در آن خالی است. در این حال، خود را می بیند که جای دو خشت را پر می کند. وی این رؤیا را به پایان پذیرفتن ولایت به واسطه خودش تأویل می کند.
(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 1، ص 318-319)
گزارش دوم، حکایت دیداری است که در سال 595 ه ق در شهری به نام فاس میان او و خاتم اولیای محمدی رخ می دهد. در این گزارش، ابن عربی تصریح می کند که شخصا با آن مقام دیداد داشته و نشانه های خاص ولایت محمدی را در وی دیده است:
و أما ختم الولایه المحمدیه فهی لرجل من العرب من أکرمها أصلا و یدا و هو فی زماننا الیوم موجود عرفت به سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رأیت العلامه التی له قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لی بمدینه فاس حتى رأیت خاتم الولایه منه و هو خاتم النبوه المطلقه لا یعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه اللَّه بأهل الإنکار علیه فیما یتحقق به من الحق فی سره من العلم به و کما أن اللَّه ختم بمحمد صلى اللَّه علیه و سلم نبوه الشرائع کذلک ختم اللَّه بالختم المحمدی الولایه التی تحصل من الورث المحمدی لا التی تحصل من سائر الأنبیاء فإن من الأولیاء من یرث إبراهیم و موسى و عیسى فهؤلاء یوجدون بعد هذا الختم المحمدی و بعده فلا یوجد ولی على قلب محمد صلى اللَّه علیه و سلم هذا معنى خاتم الولایه المحمدیه
و أما ختم الولایه العامه الذی لا یوجد بعده ولی فهو عیسى علیه السلام و لقینا جماعه ممن هو على قلب عیسى علیه السلام و غیره من الرسل علیهم السلام و قد جمعت بین صاحبی عبد اللَّه و إسماعیل بن سودکین و بین هذا الختم و دعا لهما و انتفعا به و الحمد لله.
(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 2، ص 49)
اما ختم ولایت محمدی از، آن مردیِ است که از جهت اصل و آفرینش، بزرگوارترین عرب است و او در زمان ما موجود است. با او در سال 595 ه ق آشنا شدم و نشانه ای را در او دیدم که خداوند از چشمان بندگان پنهان کرده بود و بر من در شهر فاس آشکار ساخت تا اینکه ختم ولایت را از وی دیدم و او خاتم نبوت مطلقه است که بسیاری از مردم او را نمی شناسند و خداوند او را، در آنچه از علم به حق در نهانِ وی هست، به اهل انکار آزموده است. همان گونه که خداوند نبوت تشریعی را به واسطه محمد صلی الله علیه و آله وسلم به پایان رسانید، به همین ترتیب ولایتی را که از طریق وراثت محمدی حاصل می شود ونه ولایتی را که از طریق دیگر انبیا حاصل شود، به ختم محمدی به پایان رساند؛ زیرا در میان اولیا، گروهی هستند که وارث ابراهیم و موسی و عیسی علیه السلام هستند و اینان را می توان حتی پس از این ختم محمدی یافت، اما ولیی بر قلب محمد صل الله علیه و آله وسلم پس از وی (خاتم ولایت محمدی)، نمی توان یافت و این معنای خاتم محمد است. اما خاتم ولایت عامه که پس از او ولیی را نخواهد شد، پس همان عیسی است .... و من دو دوستم عبدالله و اسماعیل بن سود کین را به نزد این ختم (خاتم ولایت محمدی) گرد آوردم و برایشان دعا فرمود و آنها از این دعا سود بردند که خدای را سپاس.
این دو گزارش در آغاز جمع ناپذیر می نماید و شارحان ابن عربی نیز به روش های مختلف در جمع آنها کوشیده اند. برخی از آنان، همانند قیصری، با تأکید بر تقسیم بندی ابتدایی پیش گفته، گزارش دوم و دیگر آرای ابن عربی را (که مصداق خاتم اولیای محمدی را شخص دیگری جز خود ابن عربی می نماید)، چنین تفسیر می کند که این آرا به کسی جز شخص خود محی الدین اشاره ندارند؛ هر چند در ظاهر به گونه دیگری می نمایند . بررسی کلی آرای شیخ اکبر در این زمینه، مشخص می کند که تفسیر یاد شده هرگزنمی تواند تفسیر درستی از تصریحات ابن عربی باشد؛ به گونه ای که حقِ تمامی آرای ایشان را به درستی ادا کند. برای مثال، با دقت در جزئیاتی که در گزارش دوم آمده است، تردیدی نمی ماندکه این گزارش، حکایت دیدار ابن عربی با شخص دیگری است. او تصریح می کند که دو شخص دیگر به نام های عبدالله و اسماعیل بن سودکین را نیز به دیدار خاتم ولایت برده و مقام ختم ولایت در حق آنها دعا کرده است. نیز می افزاید که این مقام، در آن زمان حاضر است و به انکار قوم گرفتار است. با توجه به تشابه این بیان با آموزه مهدویت در فرهنگ شیعی، تردیدی نیست که این گزارش، چیزی جز حکایت تشرب ابن عربی به خدمت امام زمان علیه السلام نیست. افزون بر این، ابن عربی در چندین مورد نام امام زمان علیه السلام را آشکارا به عنوان خاتم اولیا می آورد؛ هر چند در گزارش فوق به اسم خاصی اشاره نشده بود:
الا انّ ختم الأولیاء شهید و عین امام العالمین فقید
هو السیّد المهدی من آل احمد هو الصّارم الهندىّ حین یبید
(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 3، ص 328)
ختم اولیاء (بر همه) از آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم است که سرور است و شمشیر برانی است آن گاه که (دشمنان را) هلاک کند.
حتی وی در فتوحات، تصریح می کند که هر چند حضرت عیسی علیه السلام خاتم ولایت مطلقه است، ولی مختوم به ختم خاتم ولایت محمدی است؛ همان که شهر فاس، به زیارتش موفق شدم:
و حینئذ فله ختم دوره الملک و ختم الولایه أعنی الولایه العامه فهو من الخواتم فی العالم و أما خاتم الولایه المحمدیه و هو الختم الخاص لولایه أمه محمد الظاهره فیدخل فی حکم ختمیته عیسى ع و غیره کإلیاس و الخضر و کل ولی لله تعالى من ظاهر الأمه فعیسى ع و إن کان ختما فهو مختوم تحت ختم هذا الخاتم المحمدی و علمت حدیث هذا الخاتم المحمدی بفأس من بلاد المغرب سنه أربع و تسعین و خمسمائه عرفنی به الحق و أعطانی علامته.
(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 3، ص 328)
پس ختم دوره ملک و ختم ولایت عامه از آن اوست. او را خواتیم در عالم است ..... و اما خاتم ولایت، یعنی همان ختم خاص برای ولایت امت ظاهر محمد صلی الله علیه و آله وسلم پس، عیسی وجز او همچون الیاس وخضر علیه السلام و هر ولی خدا از ظاهر این امت نیز، درحکم ختمیت وی وارد می شود. پس عیسی علیه السلام هر چند خاتم ظاهری است، اما تحت این ختم محمدی مختوم است و داستان این ختم محمدی را در فاس، از شهرهای سرزمین مغرب، در سال 594 دانستی. خداوند مرا با او آشنا ساخت و نشانه اش را به من عطا کرد.
و أما الختم فهذا زمانه و قد رأیناه و عرفناه تمم اللَّه سعادته علمته بفأس سنه خمس و تسعین و خمسمائه.
(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 41)
اما خاتم، پس این زمان و زمان اوست و او را دیده ایم و شناخته ایم. او را در فاس، در سال 595 ه ق شناختیم.
ابن عربی در آغاز کتاب عنقای مُغرِب که درباره خاتم اولیا نگاشته است، می گوید هدف از نگارش این کتاب، بحث درباره دوشخصیت است: نخست امام مهدی علیه السلام منتسب به بیت نبی صلی الله علیه و آله وسلم و دوم، در باب خاتم اولیاء (مطلقه) . وی در اواخر کتاب، از امام مهدی و حضرت عیسی نام می برد و می گوید که در این کتاب، از این دو شخصیت سخن گفته است.
(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 72)
نیز او باب 557 کتاب فتوحات را به ختم اولیا اختصاص داد. همچنین حضرت عیسی علیه السلام را به عنوان خاتم اولیاء مطلق مختوم به ختم اولیاء محمدی صلی الله علیه و آله وسلم دانسته است. ابن عربی در این جا به کتاب عنقای مغرب خود اشاره می کند و تذکر می دهد که در این کتاب، به دو شخصیت پرداخته و این دو شخصیت را حضرت مهدی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام معرفی کرده است. مجموع این بیان ها، نشان می دهد آن کسی را که در شهر فاس دیده است، جز وجود مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست.
در مجموع همان گونه که عارف وشارح بزرگوار آقا محمد رضا قمشه ای به زیبایی و تفصیل در این باره سخن گفته است (قیصری ، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 440-464، پاورقی آقا محمد رضا قمشه ای) و با توجه به شواهد متنی و برخلاف شارحانی همچون قیصری در می یابیم، ابن عربی در تقسیم نهایی به سه نوع خاتم ولایت معتقد است:
1) خاتم ولایت مطلقه
2) خاتم ولایت کلی محمدی
3) خاتم ولایت جزئی محمدی.
به باور ابن عربی، شعبه دوم ختم ولایت در تقسیم بندی سه گانه فوق، ویژه ائمه اطهار علیهم السلام است و آنچه او درباره خود و دارا بودن این مقام گفته است، به شعبه سوم، یعنی خاتم ولایت جزئی محمدی مربوط است. به عبارت فنی تر، ابن عربی استعداد تام هضم در تعین اول را از آن امامان معصومین علیهم السلام می داند. اینان مقام خاتم ولایت کلی محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را دارا هستند مقامی که در باطن با مقام حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یکی است. به این ترتیب، همان گونه که تمام انبیا الهی پیرو و مرزوق رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم هستند، تابع خاتم اولیا نیز هستند. در عین حال، به اعتقاد وی، دیگر پیروان ولایت ختمی نیز می توانند به اندازه استعدادشان، از این مقام بهره ای داشته باشند. از نظر وی، هر که از پیروان ولایت که بابی رسیدن به این مقام را بگشاید، به گونه ای که همه اولیاء الله پس از وی، راه را به پیروی از وی بپیمایند و تمامیت کشف او را تأیید کنند، واجد مقام خاتم ولایت جزئی محمدی خواهد بود و او کسی جز خود او نیست.
ایشان در بیان دیگری می فرماید: در دوره هر نبی صاحب ولایتی، گروهی هستند که می توانند جانشین او باشند، ولی در مورد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم تنها یک نفر است که می تواند بر قلب آن حضرت باشد و ختم ولایت محمدی به لحاظ رتبه و زمان، تنها به یک نفر است و پس از او، دیگر ولیّ بر ولایت محمدی نیست. برابر بیان های پیشین، این شخص تنها جز وجود مبارک حضرت مهدی علیه السلام نخواهد بود.
(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 2، ص 9 و 49)
بی گمان پیش از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم چنین مقام ولایتی نبوده است. به همین ترتیب، در آموزه های شیعی نیز تأکید می شود که تا رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نشئه عنصری اش ظهور نکند، مقام و علم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در این نشئه ظهور نخواهد کرد و تا مقام و علم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نیاید، جانشینانی که در مقام او باشند، نخواهند آمد.
از مجموع آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که ساختار اصلی این تفکر، همان اندیشه شیعی است که معتقد است همواره باید پس از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم کسی (حجت) در مقام رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم باشد که عین او باشد و حتی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در رسالتش از باطن مقام او، استرزاق کند؛ بدین معنا که هر چند ولایت او از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است، چون ولایت آنها نور واحد است وولایت خاتم اولیا با ولایت باطنی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم متحد است (در باطن عین هم هستند) و چون باطن رسالت، ولایت است، پس رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نیز در رسالتش، از خاتم اولیا که همان باطن خود رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است، استرزاق می کند:
و هذا هو اعلى عالم باللّه. و لیس هذا العلم الا لخاتم الرسل و خاتم الاولیاء، و ما یراه أحد من الانبیاء و الرسل الا من مشکاه الرسول الخاتم، و لا یراه احد من الأولیاء الا من مشکاه الولی الخاتم. حتى ان الرسل لا یرونه- متى رأوه- الا من مشکاه خاتم الاولیاء ... فالمرسلون، من کونهم اولیاء [انظر «ولی»] لا یرون ما ذکرناه الا من مشکاه خاتم الاولیاء.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62)
این، والاترین عالم به خداست و این علم تنها از آنِ خاتم رسل و خاتم اولیای محمدی است و کسی از انبیا و رسولان آن را نبیند؛ مگر از مشکات رسول خاتم و کسی از اولیا آن را نبیند مگر از مشکات ولی خاتم تا آنجا که حتی رسولان آن را نبینند، جز از مشکاه خاتم اولیا.
فکل نبی من لدن آدم إِلى آخر نبی ما منهم أحد یأخذ إِلا من مشکاه خاتم النبیین، و إِن تأخر وجود طینته، فإِنه بحقیقته موجود، و هو قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین». ... و کذلک خاتم الأولیاء کان ولیاً و آدم بین الماء و الطین.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62)
هیچ نبی ای از آدم علیه السلام تا آخرین آنها، نیست؛ مگر اینکه از مشکات خاتم پیامبران می گیرد و هر چند (زمانی) طینت خاتم انبیا متأخر است، اما به (حسب) حقیقت، موجود است و این همان قول نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است که: من نبی بودم، و آدم (در مرحله) میان آب و گل بود .... خاتم اولیا نیز چنین است؛ او ولی بود و آدم میان آب و گل بود.
بدین ترتیب، با تبیین درست بحث حاضر می توان دریافت که محی الدین، برخلاف برداشت عمومی، یک شیعه بوده است. خود محی الدین در چندین مورد به این مطلب تذکر می دهد و گاهی حتی نام حضرت حجت را می برد و ختم ولایت محمدی را به ایشان نسبت می دهد. ابن عربی در جایی دیگر، از امیر مومنان علی علیه السلام با عنوان سر الأنبیاء أجمعین یاد می کند و وی را نزدیک ترین مردم به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم می نامد.
(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (فتوحات 14 جلدی) ، ج2، ص 227)
مجموع این بیان ها، کاملا بر فرهنگ شیعی تطبیق می پذیرد. دقت در موارد خاصی که به ظاهر خلاف این نظر است، نشان می دهد که همگی، به سبب ملاحظات سیاسی – اجتماعی ویژه آن دوره و در حقیقت از باب تقیه بوده است. همان گونه که در کتاب عنقای مغرب تصریح می کند که در باب خاتم اولیاء برای حفظ چشم و بدن باید به صورت نغز و معما و در پرده سخن گفت.
(ابن عربی، عنقای مُغرب، ص 6)
علامه حسن زاده در این رابطه می فرمایند :
فتوحات مکیه در میان
مؤلفات عرفانى شیخ محیى الدین عربى، أم الکتاب او است و آن پانصد و شصت باب است که
هر باب آن خود یک کتاب است. باب سیصد و شصت و ششم آن درباره حضرت بقیه الله قائم
آل محمد مهدى موعود است- صلوات الله علیهم اجمعین.
ابو الفضائل علامه
شیخ بهائى در خاتمه حدیث سى و ششم کتاب اربعین، قسمتى از کلام او را از همین باب
فتوحات به این عنوان نقل می کند:
خاتمه انه لیعجبنى
کلام فى هذا المقام للشیخ العارف الکامل الشیخ محیى الدین بن عربى أورده فى کتاب
الفتوحات المکیه قال رحمه الله فى الباب الثلاثمائه و السته و الستین من- الکتاب
المذکور: ان لله خلیفه یخرج من عتره رسول الله صلى الله علیه و آله من ولد فاطمه
علیها السلام، الخ.
و در چند جاى فتوحات
اظهار مىدارد که بحضور امام قائم علیه السلام تشرف یافته است از جمله در آخر باب
بیست و چهارم آن گوید: و للولایه المحمدیه المخصوصه بهذا الشرع المنزل على محمد
ختم خاص هو المهدى، و قد ولد فى زماننا و رأیته أیضا و اجتمعت به و رأیت العلامه
الختمیه التى فیه فلا ولى بعده الا و هو راجع الیه کما انه لا نبى بعد محمد صلى
الله علیه و آله و سلم الا و هو راجع الیه. انتهى ملخصا (ص 240 ج 1 ط مصر).
و از آنجمله در جواب
سؤال سیزدهم باب هفتاد و سوم آن گوید: و اما ختم الولایه المحمدیه فهو لرجل من
العرب من اکرمها اصلا و بدءا و هو فى زماننا الیوم موجود عرفت به فى سنه خمس و
تسعین و خمسمائه و رأیت العلامه التى قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لى
بمدینه فاس حتى رأیت خاتم-الولایه منه و هى
خاتم النبوه المطلقه لا یعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه الله باهل الانکار علیه
فیما یتحقق به من الحق فى سره من العلم به، الخ.
و به همین منوال و
مضمون در چند جاى دیگر فتوحات مکیه مطالبى دارد و رساله شق الجیب را بخصوص درباره
حضرت مهدى علیه السلام نوشته است. و در اول باب بیست و نهم فتوحات گوید: اعلم ایدک
الله انا روینا من حدیث جعفر بن محمد الصادق عن ابیه محمد بن على عن أبیه على بن
الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب عن رسول الله صلى الله علیه
و آله و سلم قال: مولى القوم منهم.
منابع :
-
یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 651 تا 661
-
حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 631، صص 387 و 388