از آنچه گذشت بر می آید که وجود عالم به انسان کامل وابسته است و هرگاه عالم، از او خالی شود، بساط عالم برچیده می شود و قیامت برپا می گردد. پیش تر دو تبیین درباره سر ایجاد انسان بیان شد؛ یعنی کمال استجلای حق تعالی و اینکه انسان، روح عالم است. حال، به راحتی می توان نتیجه گرفت که با رخت بر بستن انسان کامل از این نشئه، دیگر دلیلی بر بقای عالم وجود ندارد. هنگامی که علت غایی منتفی شود، عالم نیز باقی نخواهد ماند؛ نیز اگر روح عالم کالبدش را ترک کند، کل عالم همچون کالبدی بدون روح، محکوم به فساد ونابودی است.
این بیان کاملا با مضمون روایت هایی مطابق است که در فرهنگ شیعی از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است که :
لو خلت الأرض طرفه عین من حجه لساخت بأهلها ، ابن عربی و پیروان مکتب وی نیز مسئله قیامت شرعی (آفاقی) را به هنگامه رحلت انسان کاملی از دنیا که دیگر جایگزینی ندارد، پیوند می زنند. در طول روزگاران، سلسله انسان های کاملی که هر کدام جانشین دیگری شده اند، بی فاصله ادامه یافته و دارد و همین، دلیل بقای عالم است. عارفان، همچون شیعیان معتقدند بی فاصله پس از رحلت انسان کامل، قطب یا امام بعدی با بدن عنصری این منصب را عهده دار می شود، اما زمانی خواهد رسید که مقضای حکمت الهی به ختم سلسله انسان های کامل در مقام خاتم اولیا تعلق می گیرد. به این ترتیب، با رحلت آن شخص ، عالم نیز به پایان می رسد.
فالقطب الذی علیه مدار احکام العالم و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و هو الحقیقه المحمدیه، صلى اللَّه علیه و آله. و باعتبار حکم الکثره متعدد.... فلا یزال فی هذه المرتبه واحد منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب و النظام، قال سبحانه: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ». وَ إِنْ مِنْ أُمَّه إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ». إلى ان یختم بظهور خاتم الأولیاء و هو الخاتم للولایه المطلقه فإذا کملت هذه الدائره ایضاً وجب قیام الساعه باقتضاء الاسم الباطن.
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 129)
قطبی که مدار احکام عالم بر محور وی می باشد و اوست که از ازل تا ابد، مرکز دایره وجود است، به اعتبار حکم وحدت واحد است که همان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم است و به اعتبار حکم کثرت متعدد است ...پس همواره یکی از انسان های کامل در این مقام استقرار دارد تا به واسطه او، این نظام و ترتیب در عالم حفظ گردد. خداوند فرمود: هر قومی، یک هادی دارد و هیچ امتی نبوده است جز اینکه در میان آنها نذیری بوده است؛ همان گونه که درباره نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : تو جز یک نذیر نیستی، تا آنجا که این سلسله به ظهور خاتم اولیا ختم شود و او خاتم ولایت مطلقه است. پس آن گاه که این دایره نیزکامل شود، برپایی قیامت، به اقتضای اسم باطن واجب است.
... لأنه الحافظ خلقه کما یحفظ بالختم الخزائن، فما دام ختم المَلِک علیها لا یجسر أحد على فتحها إلا بإذنه. فاستخلفه فی حفظ العالم، فلا یزال العالم محفوظاً من الخلل الذی یقتضیه التفرقه و المباینه التی فی حقائق العالم من الخصوصیات التی بها یتمیز بعضها عن البعض. و الإنسان الکامل یکون کالختم لئلا یفتحها مُسلّطوا تلک ما دام فیه هذا الإنسان الکامل.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 50)
زیرا انسان کامل حافظ خلق خداوند است، همان طور که با مُهر پادشاه از خزینه ها محافظت می شود و تا مهر پادشاه باشد، کسی جرئت نمی کند آن را بدون اجازه وی باز کند؛ بنابراین خداوند او را در حفظ عالم جانشین خویش قرار داد؛ از این رو، عالم همواره محفوظ است تا زمانی که انسان کامل در آن حضور داشته باشد.
قیصری در توضیح عبارت فوق می گوید:
إذ الحق إنما یتجلى لمرآه قلب هذا الکامل، فینعکس الأنوار من قلبه إلى العالم، فیکون باقیاً بوصول ذلک الفیض إلیها، فما دام هذا الإنسان موجوداً فی العالم یکون محفوظاً بوجوده و تصرفه فی عوالمه العلویه و السفلیه.
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 359)
چون حق تعالی در آینه قلب انسان کامل تجلی می کند و انوار وی از قلب او به عالم باز می تابد، از این رو، عالم به واسطه رسیدن آن فیض، باقی است؛ بنابراین، تا این انسان در عالم موجود است، عالم به واسطه وجود وی و تصرفش در عوالم علوی و سفلی باقی خواهد بود.
ابن عربی در ادامه عبارت پیشین می گوید:
أَلَا تراه إذا زال و فُکَّ من خزانه الدنیا لم یبق فیها ما اختزنه الحق فیها و خرج ما کان فیها و التحق بعضه ببعض، و انتقل الأمر إلى الآخره فکان خَتْماً على خزانه الآخره.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 50)
آیا نمی بینی که چون انسان کامل از میان رود مُهر گنچینه دنیا با رحلت وی باز شود، ذخیره های حق در آن باقی نمی ماند و از آن خارج می شود؛ برخی از آن، به برخی دیگر می پیوندند و امر به آخرت انتقال می یابد. پس او (انسان کامل) مُهر گنجینه آخرت می شود.
در توضیح این عبارت قیصری چنین می گوید:
أی، ألا ترى الإنسان الکامل. (إذا زال و فُکَّ) أی، فارق و انتقل من الدنیا إلى الآخره و لم یبق فی الأفراد الإنسانى من یکون متصفاً بکماله لیقوم مقامه، ینتقل معه الخزائن الإلهیه إلى الآخره، إذ الکمالات کلها ما کانت قائمه مجموعه و منحصره محفوظه إلا به، فلما انتقل، انتقلت معه.
(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 360)
آیا نمی بینی که وقتی انسان کامل از دنیا رود و به آخرت انتقال یابد و دیگر در افراد انسانی کسی نباشد که به کمال وی متصف باشد تا جایگزین وی شود، گنجینه های الهی نیز همراه وی به آخرت منتقل می شوند؛ زیرا تمام کمالات جز به واسطه وی برپا نبودند، پس آن گاه که او انتقال یابد، آنها نیز با او انتقال می یابند.
. قال، رضى اللَّه عنه، فی التسمیه الإلهی بالاسم الربانی: (ألا ترى الدنیا باقیه مادام هذا الشخص الإنسان فیها) و الکائنات یتکون و المسخَّرات تتسخر، فإذا انتقل إلى الدار الآخره، مارَّت هذه السماء موراً و سارت الجبال سیراً و دکَّت الأرض دکاً، و انتشرت الکواکب و کُوِّرت الشمس و ذهبت الدنیا و قامت العماره فی الدار الآخره بنقل الخلیفه إلیها).
(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 361)
ابن عربی در القسم الالهی بالاسم الربانی می گوید:
آیا نمی بینی که دنیا تا هنگامی که این شخص انسانی در آن است، باقی است و کائنات تکون می یابند و امور تحت تسخیر در می آیند. پس آن گاه که به خانه آخرت انتقال یابد، آسمان سخت در تب و تاب افتد و کوه ها به راه افتند و زمین به جنبش در آید و ستارگان پراکنده شوند و خورشید در هم پیچد و دنیا از میان برود و آبادانی با انتقال خلیفه به آن، در خانه آخرت برقرار می شود.
جامی هم در این رابطه می گوید:
«الإنسان الکامل الحقیقی هو البرزخ بین الوجوب و الإمکان و المرآه الجامعه بین صفات القدم و أحکامه و بین صفات الحدثان ... و هو الواسطه بین الحق و الخلق. و به و من مرتبته یصل فیض الحق و المدد الذی هو سبب بقاء ما سوى الحق إلى العالم کله، علوا و سفلا. و لولاه من حیث برزخیته التی لا تغایر الطرفین، لم یقبل شیء من العالم المدد الإلهی الوحدانى لعدم المناسبه و الارتباط، و لم یصل إلیه، فکان یفنى. و إنّه عمد السموات و الأرض. و لهذا السرّ برحلته من مرکز الأرض... ینخرم نظامها، فبدّل الأرض غیر الأرض و السموات.
«و لهذا نبّه أیضا علیه السلام على ما ذکرنا بقوله، «لا تقوم الساعه و فی الأرض من یقول، «اللَّه اللَّه»... و أتمّ الخلق معرفه باللَّه فی کل عصر خلیفه اللَّه، و هو کامل ذلک العصر. فکأنّه یقول صلّى اللَّه علیه و سلّم، «لا تقوم الساعه و فی الأرض إنسان کامل». و هو المشار إلیه بأنّه العمد المعنوی الماسک؛ و إن شئت، فقل، «الممسوک لأجله». فإذا انتقل، انشقّت السماء، و کوّرت الشمس، و انکدرت النجوم و انتثرت، و سیّرت الجبال، و زلزلت الأرض، و جاءت القیامه.
(جامی، نقد النصوص، ص 97-98)
انسان کامل حقیقی، همان برزخ میان وجوب و امکان و آینه جامع میان صفات و احکام قدم و صفت محدثات است .... او واسطه میان حق و خلق است و به واسطه او و مرتبه او، فیض و مدد حق که سبب بقای ماسواست، به تمام عالم، بالا و پایین آن، می رسد و اگر نبود انسان کامل با لحاظ برزخیتی که میان حق و خلق دارد و از این نظر با هیچ کدام از آن دو مغایرتی ندارد، چیزی از موجودات عالم به دلیل بی مناسبتی، نمی توانست مدد الهی وحدانی را بپذیرد و به دلیل نرسیدن فیض فانی می شد.
او ستون آسمان ها و زمین است. به همین سبب، با رحلت وی از زمین .... نظام آن از هم می پاشد و زمین به غیر زمین تبدیل می شود. به همین دلیل، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یاد آور می شود که در حالی که کسی بر روی زمین هست و خدا خدا می گوید قیامت برپا نمی شود و .... در هر عصری، آنکه کامل ترین معرفت را به خداوند متعال دارد، خلیفه اوست و هموست که انسان کامل آن عصر است. پس گویا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید در حال که در زمین انسان کامل هست، قیامت برپا نمی شود. و همین انسان کامل است که چونان ستون معنوی نگه دارنده از آن یاد می شود. می توان گفت: عالم به واسطه او نگه داشته شده است. پس آن هنگام که به جهان دیگر انتقال یابد، آسمان شکافته می شود و خورشید در هم می پیچد وستارگان تاریک و پراکنده می شوند و کوه ها به راه می افتند و زلزله در زمین می افتد و قیامت فرا می رسد.
وی در جای دیگری می گوید:
و لهذا، أی لأنّ المقصود من إیجاد العالم و إبقائه الإنسان الکامل، کما أنّ المطلوب من تسویه الجسد النفس الناطقه، یخرب الدار الدنیا بزواله، أی بزوال الإنسان الکامل و انتقاله عنها، کما أنّ الجسد یبلى و یفنى بمفارقه النفس الناطقه عنه، فانّه تعالى لا یتجلّى على العالم الدنیوی إلّا بواسطته. فعند انقطاعه ینقطع عنه الأمداد الموجب لبقاء وجوده و کمالاته، فینتقل الدنیا عند انتقاله، و یخرج ما کان فیها من المعانی و الکمالات إلى الآخره.
به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که مقصود از ایجاد و ابقای عالم، انسان کامل است؛ همان گونه که مقصود از پرداختن کالبد نفس ناطقه است، خانه دنیا به زوال وی خراب می شود؛ یعنی با زوال انسان کامل و انتقالش از آنجا، دنیا نیز زایل می شود؛ همان گونه که کالبد با مفارقت نفس ناطقه فانی می گردد. بنابراین، خداوند متعال جز به واسطه انسان کامل بر عالم دنیوی تجلی نمی کند و هنگام رفتن انسان کامل، امدادی که سبب بقای وجود و کمالات دنیا باشد قطع می شود. پس به هنگام انتقال انسان کامل دنیا نیز منتقل می شود و تمام معانی و کمالاتش، از آن به سوی آخرت خارج می شوند.
منابع :
-
یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 618 تا 624