عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تعین اول» ثبت شده است

اصطلاح برزخ، در متون عرفانی کاربرد بسیاری دارد. در قاموس اصطلاحات عارفان، چیزی که در میان دو امر قرار گیرد و جلوه ای از هر دو طرف را در خودجمع کند، برزخ خوانده می شود. از این رو ، بهترین تعریف برزخ در این زمینه، تعبیر حائل شامل است؛ یعنی امری که حائل میان دو چیز و در عین حال، شامل آن دو نیز باشد. برای مثال، تعین ثانی که شامل اسما و اعیان ثابته یعنی دوجهت وجوبی و امکانی است، برزخ میان وجوب و امکان است و هر دو را در خود جمع می کند.

به عبارت دیگر واژه برزخ به معنای وسط بین دو طرف می‌باشد، که طبیعتاً شیء برزخ شامل جمله‌ای از خصوصیات یا همه خصوصیات دو طرف نیز می‌باشد. لکن این وسطیت گاهی به معنای وسطیت در جایگاه است مثل عالم مثال که بین دو عالم عقل و عالم ماده قرار دارد و خصوصیات هر دو را تا اندازه‌ای که تناسب از هر دو طرف حاصل شود، داراست، اما گاهی مراد از وسطیت، جامعیت و شاملیت نسبت به دو طرف هست که هر دو طرف را در خود هضم و جمع کرده است و گویا در وسط اعتدالی و اوجی قرار دارد و دو طرف در دو جانب آن می‌باشند.

در تعین ثانی گاهی واژه برزخ به‌ کار می‌رود که مراد جامعیت این تعین نسبت به وجوب (اسماء) و امکان (اعیان) می‌باشد. در تعین اول نیز مسئله این ‌گونه است، تعین اول جامع دو طرف احدیت و واحدیت اندراجی است، یعنی شامل اثبات اعتبارات و از سوی دیگر، اسقاط اعتبارات است. پس وسط آنها به حساب می‌آید و عنوان برزخ و میانه را می‌یابد لکن در مقایسه با برزخ‌های دیگر به «برزخ اکبر» یا «برزخ اُولی» و یا «برزخ البرازخ» موسوم می‌باشد.

سماه بعضهم البرزخ الأکبر، الجامع الجمیع البرازخ و أصلها الساری فیها؛

 (جامی ، نقد النصوص، ص36)

برخی این مقام را برزخ اکبر نامیده اند که جامع جمیع برزخ ها و اصل ساری در همه آنها است.

جامی در اشعه اللمعات می‌گوید:

اگر با آن (= تعین اول) ملاحظه انتفاء اعتبارات (= حقایق مندمج در آن) کنند، احدیت گویند و اگر ملاحظه اثبات اعتبارات کنند، واحدیت گویند و به اعتبار صلاحیت وی مر اعتبارین را که همان حقیقت محمدی است، وحدت و برزخیت اولی گویند، زیرا که وی برزخی است جامع بین الأحدیّه و الواحدیّه.

(جامی،  اشعه اللمعات، ص ۳5)

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 403
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، ص 391

     

     

     

     

     

    احدیت به عنوان مناسب ترین اسم برای حقیقت این مقام یعنی وحدت ذاتی انتخاب شده است ، به بیان دیگر اگر بخواهیم اسمی برای وحدت حقیقی بیابیم آن اسم احد خواهد بود:

    الاحده التی هی اقرب النعوت نسبه الی اطلاق الحق و سعته و غیبه...

    (قونوی، اعجازالبیان، ص115)

    قونوی در جای دیگری به گونه ای متفاوت به این حقیقت اشاره می کند:

    ان التعین الاول الاسمی الاحدی... هو اول ممتاز من الغیب الالهی المطلق.

    (قونوی، اعجازالبیان، ص115)

    تعین اول اسمی احدی یعنی تعینی که به صورت اسم عرفانی ظاهر شده است ، نخستین مرتبه از غیب مطلق الهی است.

    قونوی در تفسیر فاتحه از واژه احدیت برای تعین اول استفاده کرده است و جندی نیز در اشاره به این مقام بیشتر از این واژه استفاده می‌کند و همین امر موجب شده است که اصطلاح احدیت بر تعین اول و واحدیت بر تعین ثانی اطلاق شود .

    الواحد بهذا الاعتبار احد ینتفی عنه الکثره الوجودیه و النسبیه و هو مقام کان الله و لا شیء معه و مقام استهلاک الکثره الاسمائیه فی الاحدیه الذاتیه.

    (قونوی، اعجازالبیان، ص115)

    واحد به اعتبار تعین اول احد است و از او کثرت وجودی یعنی کثرات خارجی و کثرت نسبی یعنی کصرات اسمائی در تعین ثانی نفی می شوندو این مقامِ کان الله و لا شیء معه و نیز مقام استهلاک کثرت اسمائی در احدیت ذاتی است.

    البته این تعبیر بعد از جندی پذیرفته شد و رواج یافت. در این میان محقق قیصری ، هر چند بسیار از جندی متاثر است و در بسیاری ازموارد در بحث های خود ناظر به اوستاما تعبیر احدیت را بر خلاف جندی بر لحاظ به شرط لای مقام ذات حمل می کند.

    گاهی برای آنکه ترادف این احدیت با وحدت ذاتیه تبیین گردد آن را مقید به قید جمعیه یا جمع می‌کنند و به صورت احدیت جمعیه یا حضرت احدیت جمع به کار می‌برند

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 399  و 400
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 382 تا 383 

        این یکی دیگر از عناوینی که درباره تعین اول به ‌کار می‌رود، جامع تعینات بودن آن است. با توجه به بحث‌های پست گذشته درباره تعین اول، از جهات متعدد این مطلب ثابت است:

        از سویی تعین اول چیزی جز علم به ذات از حیث وحدت حقیقیه نیست که واحدیت اندراجی را به همراه دارد. این معنا جامعیت تعین اول را در اشتمال بر همه کثرات عالم تبیین می‌کند.

        از سوی دیگر، تعین اول منشأ همه تعینات بعدی است. این نکته نیز اقتضا می‌کند که تعین اول در درون خود همه آن تعین‌ها را به نحو مندمج داشته باشد تا در مراحل بعد، همه آنها از تعین اول بروز و ظهور یابند؛

        و از سوی سوم ـ چنان‌که در پست پیشین گفته شد ـ تعین اول، همان نفس رحمانیِ مندمج است و چون نفس رحمانی همه تعینات، از عرش تا فرش نظام هستی را در خود دارد، تعین اول نیز به منزله تعینی در مقابل تعینات دیگر، جامع همه تعینات به شمار خواهد آمد.

        سعیدالدین فرغانی در مشارق الدراری می‌گوید:

        محققان مر این تعین مذکور را تعین اول جامع تعینات خوانده‌اند.

        (سعیدالدین فرغانی، مشارق الدراری، ص۱۲۵)

        در لایحه ۲۳ از لوایح می‌گوید:

        ... مرتبه ثانیه (پس از مقام و مرتبه ذات) تعین اوست به تعین جامع مر جمیع تعینات فعلیه وجوبیه الهیه (اسما) را و جمیع تعینات انفعالیه امکانیه کونیه (مظاهر از اعیان و ماهیات) را، و این مرتبه مسماست به تعین اول؛ زیرا که اول تعینات حقیقت وجود اوست و فوق او مرتبه لاتعین است لاغیر.

        (عبدالرحمن جامی، سه رساله در تصوف، ص۲۵)

        در این عبارت متظور از تعینات الهی ، اسمیا الهی و مراد از تعینات کونی اعیان و ماهیات هستند.

        در عبارت دیگری این گونه می آرود:

        حقیقت حق سبحانه عبارت از تعینی است کلی، که جامع تعینات کلیه و جزویه و ازلیه و ابدیه است که آن را تعین اول گویند.

        قونوی نیز چنین آورده است:

        أن اول المراتب المعلوم هو المسماه المنعوته مرتبه الجمع و الوجود و قدیعبر عنهابعض المحققین بحقیقه الحقایق و حضره احدیه الجمع و مقام الجمع

        (قونوی، مفتاح الغیب، چاپ شده به همراه مصباح الانس، انتشارات مولی، ص35)

        نخستین مرتبه معلوم و مورد وصف و نام گذاری شده ، همان مرتبه جمع  و وجوداست که برخی محققان ازآن به مرتبه حقیقه الحقایق ، حضرت احدیت جمع و مقام جمع تعبیر می کنند.

        توضیح این که تمام تعینات از یک لحاظ به دو قسم تقسیم می شوند:

        نخست تعیناتی که جهت الهی دارند(اسماء) ، دوم تعیناتی که جنبه کونی و خلقی دارند (اعیان و ماهیات)، ازآنجا که لازمه علم ذات به ذات ، علم به تمام کثرات (چه اسمائی و چه کونی) است در تعین اول باید همه آنها البته به نحو اندماجی و اندراجی- موجود باشند.به همین دلیل این تعین را جامع تعینات الهی و کونی می خوانند:

        محققان مر این تعین مذکوره را ، تعین اول جامع تعینات خوانده اند

        (فرغانی، مشارق الدراری، ص 125)

        خلاصه آن که در سیر از مقام ذات به سوی کثرات حلقه واسطه علم ذات به ذات است و لازمه چنین علمی ، علم به کثرات است.  پس اولا باید علم ذات به ذات به عنوان مقامی از مقامات و تنزلی از تنزلات موجود باشد که همان تعین اول است، ثانیا لازمه این علم ، علم به همه کثرات به نحو تفصیلی است که به عنوان مقامی متمایز یعنی تعین ثانی شناخته می شود.

        پس کثرت به نحو بالفعل از تعین ثانی آغاز می شود و خود تعین ثانی و مادون آن از تعین اول ناشی می شوند، از همین رو گفته می شودتعین اول باید یه نحو اندماجی تمام این کثرات را در خود داشته باشد:

        عبدالرحمن جامی در اشعه اللمعات می‌گوید:

        حقیقت وجود را من حیث هو بی‌ملاحظه نسب و اعتبارات... وجود مطلق و ذات بحت و هستی صرف و غیب هویت و احدیت مطلقه و احدیت ذاتیه (مقام ذات) گویند... و اول مراتب تنزلات وی علماً، تنزل وی است به شأنی کلی (تعین اول)، جامع مر جمیع شئون الهیه (اسما) و کونیه (مظاهر اسما از اعیان و ماهیات) ازلیه و ابدیه را به آن طریقه که خود را به این شأن کلی، جامع بداند و صورت علمیه ذات متلبس به آن مر او را حاصل شود اما بر وجه کلی جملی بی‌امتیاز شئون از یکدیگر.

        ( عبدالرحمن جامی، اشعه اللمعات، ص۳۳، ۳۴)

        ناگفته نماند که واژه احدیت جمع بر تعین ثانی نیز اطلاق می گردد، زیرا این مقام نیز کثرات را به صورت جمعی در خود دارد. پس این عنوان مشترک لفظی است . تعبیر مقام جمع نیز گاهی بر تعین ثانی اطلاق می شود. در چنین مواردی ، تعین اول را مقام جمع الجمع می خوانند.

        منابع :

        • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 398
        • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 382 تا 383 

            این واژه همان سابقه تاریخی تعین اول را داراست، و به طور عمده فرغانی آن را به‌ کار برده، و پس از او اصطلاح مستقر برای این مقام خاص گردیده است. اما قیصری در قرن هشتم «تجلی اول» را با «فیض اقدس» یک‌سان دانسته و تفسیری که از فیض اقدس ارائه می‌دهد، همان تفسیر تعین ثانی در اصطلاح دیگران است. لکن در متون فرغانی، جامی، فناری و صائن‌الدین، «تجلی اول» و «تعین اول» به همان معنایی که مقصود ماست، به ‌کار رفته است.

            برای نمونه صائن الدین چنین تصریح می کند:

            انماستلزمت الهویه المطلقه الظهور المذکور المسمی بالتجلی الاول ....

            ( صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد ، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۴۱)

            تنها نکته‌ای را که باید درباره این دو واژه بدان توجه داشت این است که گرچه هر دو واژه به یک مقام اشاره دارند گاهی وقتی در برابر یکدیگر به کار می‌روند، به دو بعد فاعلی و قابلی در یک مقام اشاره دارند؛ به این ترتیب که عنوان تجلی اول به بُعد فاعلی و عنوان تعین اول به بُعد قابلی از همان مقام اشاره دارد. زیرا تجلی و جلوه گری مفید فاعلیت است. بنابراین اصطلاح تجلی اول بیانگر جهت فاعلیت حق تعالی در ایجاد نخستین تعین است . در تحلیل عقلی تنها پس از تجلی است که تعین پیدامی شود، ازهمین رو اصطلاح تعین اول بیانگر جهت قابلیتی است که در تعیم یاد شده نسبت به دریافت فیض ظهوری حق تعالی وجود دارد.

            فرغانی در توضیح این مقام با تشبیه آن به حدیث نفس می گوید تجلی ذات حق تعالی برای خود همانند حدیث نفس کردن است که به موطن دیگری نیاز ندارد ، همان موطن است که برای خود او متجلی می شود. به عبارت دیگر باتجلی اول هنوز از صقع ربوبی خارج نشده ایم.

            فناری بیان فرغانی را چنین نقل می کند:

            فاعلیته من حیث التجلی الاول الذی فیها کالمتحدثه مه نفسهاباقتضاء شهورهاو کمالاتها الذاتیه و الاسمائیه حدیثا نزیها من حرف.

            (فناری، مصباح الانس، انتشارت مولی، ص320)

            فاعلیت حضرت حق تعالی از جهت تجلی اول که در ذات حق است همچون کسی است که به اقتضای ظهور ذات و کمالات ذاتی و اسمائی ، با خود حدیث نفس می کند، حدیث نفسی که از حروف منزه است.

            باز در جای دیگری می گوید:

            اعتبار الفاعلیه للتجلّی والقابلیّه للتعیّن مع أنهما شیء واحدٌ انّما حصل باعتبار کون الذات کالمتحدثه لنفسها بکمالاتها.

            (فناری، مصباح الانس، انتشارت مولی، ص۱۳۴)

            با این که تجلی اول و تعین اول یکی بیش نیست ولی اعتبار فاعلیت برای تجلی و اعتبار قابلیت برای تعین به این اعتبار حاصل می شودکه ذات همچون کسی است که کمالاتش را برای خود بازگو می کند.

            همانطور که ذکر شد قیصری بر خلاف فرغانی ، تجلی اول را با فیض اقدس مترادف به کار می برد و از سوی دیگر تفسیری از فیض اقدس ارائه می دهد که آن را با مقام تعین ثانی در اصطلاح ما برابر قرار می دهد:

            فالماهیات هی الصور الکلیة الأسمائیة المتعیّنة فی الحضرة العلمیّة تعیناً أوّلیاً وتلک الصور فایضة عن الذات الالهیّة بالفیض الأقدس والتجلّی الاوّل

            (قیصری، مقدمه شرح فصوص، تصحیح آشتیانی، ص69)

            بنابراین ماهیات همان صور کلی اسمائی هستندکه در حضرت علمی به تعین اول از ذات الهی متعین گشته و به توسط فیض اقدس در تجلی اول ناشی شده اند.

            منابع :

            • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 395 تا 396

              مقام غیب‌الغیوبی ذات، همه حقایق را در خود، به نحو اندماجی داراست، در تعین اول مسئله چگونه است؟

              وحدت حقیقیه در مقام ذات، مشتمل بر دو جهت احدیت اندراجی و واحدیت اندراجی است. وجود واحدیت اندراجی در مقام ذات به معنای وجود همه کثرات، به نحو اطلاقی و اندماجی در آن مقام است که از آنها با عنوان «شئون ذاتیه» نام می‌برند.

              بنابراین و با توجه به تعریف تعین اول، باید وجود همه کثرات را در تعین اول نیز مشابه آنچه در مقام ذات گذشت، پذیرفت؛ زیرا تعین اول، علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه است که خودبه‌خود، واحدیت اندراجی را در خود به همراه دارد. البته روشن است که واحدیت اندراجی در مقام ذات، وجودی، و در مقام تعین اول، علمی است، همچنان‌که وحدت حقیقیه در مقام ذات، وجودی، و در تعین اول، علمی است. به بیان دیگر، تعین اول علم به ذات «من حیث الاحدیه الجمعیه» است و چون ذات همه حقایق را مندمجاً دارد، در تعین اول نیز به تبع علم به ذات، علم به همه حقایق مندمج نیز در پی خواهد آمد، و همه کثرات مادون، به نحو علمی و اندماجی در تعین اول وجود خواهند داشت.

              با توجه به مطالب فوق اکنون می توان مراد از واژه ذاتی را در تعبیر اسمای ذاتی توضیح داد، مراد از ذاتی ، اسماء منسوب به ذات است که در مقام ذات علمی ، یعنی تعین اول تحقق اندراجی دارند و گاهی از آن به حروف عالیات و یا حروف اصلی تعبیر می شود:

              و یسمّى ذلک المعلول فی هذه المرتبه حروفاً عالیات‏، و حروفاً أصلیات و مفاتح اول و تاره، یعبّر عنها بمفاتیح الغیب و الأسماء الذاتیَّه و الشئون الأصلیَّه، کلُّ ذلک بحسب اعتبارات مترتّبه منزَّله،- تنزُّله- فی التعیُّن الأول‏.

              در تراث عرفانی، از این کثرات به لحاظ‌ها و اعتبارهای مختلف، با عناوین متعددی مانند «اسمای ذاتیه»،  «شئون ذاتیه»، «شئون اصلیه»، «حروف عالیات»، «حروف اصلیات»، «مفاتیح غیب» و «مفاتیح اُوَل» یاد می‌شود.

               کاربرد «اسماء ذاتیه» یا «شئون ذاتیه» برای کثرات مندمج در تعین اول به جهت آن‌ است که همه این کثرات همان کثراتی هستند که در مقام ذات حضور دارند و در تعین اول بدان‌ها علم حاصل می‌شود. در این دو تعبیر وجهه نظر، مقام مافوق تعین اول است، اما در عناوین «حروف عالیات» و «حروف اصلیات»، به مراحل مادون تعین اول توجه شده است. این دو تعبیر، برخاسته از فرهنگ قرآنی است؛ زیرا در فرهنگ قرآنی و دینی، عالَمْ کلام خدا و همه موجودات در آن، کلمات الهی هستند:

              وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَه أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (لقمان، ۲۷)

              این کلمات، خود از حروف شکل یافته‌اند، و این حروف وجودی در مراحل طولی عالم در مواطن متعددی به صورت حروف اصلی و حروف فرعی تحقق دارند، که حقایق مندمج در تعین اول به منزله حروف اصلی تشکیل کلمات و کلام الهی در نزد عرفا مطرح‌اند؛ زیرا همان حقایق مندمج، در تعینات بعدی تفصیل می‌یابند و از آن جهت که در رفیع‌ترین مرحله و مقام تحقق دارند به حروف عالیات موسوم شده‌اند.

              کاربرد تعبیر «مفاتیح غیب» برای اسمای ذاتیه در تعین اول بدین جهت است که غیب ذاتی حق‌تعالی و حقایق پنهان در آن، با کلیدهایی که در تعین اول قرار دارد، گشوده و یک قدم به ظهور نزدیک‌تر می‌شود؛ یعنی خزانه لایتناهی غیب ذات را این کلیدها به‌تدریج می‌گشاید و آن کنوز مخفی را آشکار می‌سازد. تعبیر مفاتیح غیب در مراحل بعدی نیز به‌ کار رفته است؛ زیرا این معنا حالتی طولی دارد، چراکه کثرت در تعین اول، غیب ذات را باز می‌کند، و کثرت در تعین ثانی، غیب تعین اول را ـ که در تعینات و حضرات غیب مطلق نام دارد‌ـ می‌گشاید و همین ‌طور بازگشایی خزاین طولی الهی به وسیله مفاتیح غیب ادامه می‌یابد تا آنکه حقایق مندمج در ذات، به مرحله شهادت مطلقه بار یابند. در همین راستا به کثرت اندماجی در تعین اول، «مفاتح اُوَل» نیز می‌گویند؛ زیرا مفاتیح ثانیه و ثالثه و... در مراحل بعدی قرار دارند.

              در متن‌های ذیل تدبر کنید. صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

              ... ویسمّی ذلک المفعول (اعتبارات مندرجه) فی هذه المرتبه (تعین اول)، حروفاً عالیات وحروفاً اصلیّات ومفاتح اُوَل وتاره یعبّر عنها بمفاتیح الغیب والأسماء الذاتیه والشئون الاصلیّه. کل ذلک بحسب اعتبارات مترتبه منزله فی التعین الاول.

              (صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۴۵)

              مولا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌نویسد:

              حقیقت حق سبحانه (تعین اول) عبارت از تعینی است کلی که جامع جمیع تعینات کلیه و جزویه، ازلیه و ابدیه است، که آن را تعین اول گویند. پس علم او به تعینات نامتناهی به عین علم او باشد به ذات خودش، و چون اشیا را بأسرها در ضمن علم او به ذات او، معلومیتی اندراج داشته، هر آینه از آن هرچه به ظهور آید، چنان و چندان تواند بود که اقتضای آن معلومیت ضمنی بود؛ زیرا که آن فرعِ معلومیت ذات مقدسه از تغیر و تبدل است ازلاً و ابداً، و اقتضای مضاف به معلومیت فرع، راجع به اصل (یعنی راجع به معلومیت اصل ذات است)؛ و این مقتضیاتِ آبی از تناهیِ مذکوره است «اجنّه اشیا در مشیمه مشیّت اولی» و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن نظراً الی ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به حروف عالیات و حروف اصلی (یاد رفته است).

              (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴۴)

              جامی در حاشیه همین قسمت از نقد النصوص می‌گوید:

              مراد از شئونات ذاتیه، اعتبارات واحدیت است که مندرج است در مرتبه اولی (تعین اول) و ظاهر می‌گردد در مرتبه ثانیه (تعین ثانی) و ماتحت او (تعینات خلقی)، به صور حقایق متنوعه. پس اعتبارات واحدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولی، شئون ذاتیه است... .

              (جامی، نقد ‌النصوص، ص۴5)

              اعتبارات مندرج در مرتبه تعین اول را حروف عالی و حروف اصلی و مفاتح نخستین می نامندو گاه ازآن به مفاتح غیب و اسمای ذاتی و شئون اصلی تعبیر می شود. هر کدام از این تعبیرهاو نام ها، بنابرلحاظ هایی در تعین اول گفته می شود.

              دلیل گزینش دو تعبیر حروف عالیات و حروف اصلی درنامگذاری اسمای ذاتی ، توجهی است که اهل معرفت به فرهنگ قرآنی دارند. در فرهنگ قرآنی همه عالم کلمات حق است که در آیه 27 سوره لقمان گذشت.همه کلمات نیز از حروف اصلی و فرعی- تشکیل شده اند. حروف اصلی ، در تعین اول نوشته شده است و به همین دلیل به آنها حروف اصلی یا حروف عالیات می گویند. پس اسماء ذاتی حق در تعین اول حروف اصلی و عالیاتند که از طریق آنها همه کلمات وجودی نوشته می شود.

              در بیان دیگر قرآنی می خوانیم: و عنده مفاتح الغیب (انعام/59) تبدیل شدن غیب به شهود از طریق مفاتیح صورت می گیرد. مفاتیح در مقام ذات ، شئون ذاتی و در تعین اول اسماء ذاتی اند. از این رو اهل الله این آیه را چنین تفسیر کرده اند که به اسماء ذاتی در تعین اول اشاره دارد، یعنی کلیدی که خزانه غیب را باز می کند و به صورت شهود در می آورد، همان اسماء ذاتی است:

              پس مفاتیح غیب که اسماى اول ذاتند، و به حضرت هویت مضاف، کما قال تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ذاتست من حیث تعیناتها و اعتباراتها الکلیّه الاولیه التى تقتضیها محض الذات من حیث تجلیها الاول على نفسها فى نفسها لنفسها

              (فرغانی، مشارق الدراری، ص 124)

              مفاتح به صیغه جمع از کثرت خبر می دهد ، کثرتی که نزد اوست . اگر تامل شود که این چگونه کثرتی است که به عندالله بودن متصف می شود ، آنگاه تفسیر اهل معرفت یعنی اسماء ذاتی از بهترین و نهائی ترین تفسیر های این آیه قرآنی خواهد بود . عارفان مفاتیح غیب را در مقام ذات ، شئون ذاتی و در مقام تعین اول اسمای ذاتی و در مقام تعین ثانی اسماء و اعیان می دانند .

              این تعدد از نگاه طولی به هستی بر می آید. اینان عالم مثال را نسبت به عالم ماده و عالم عقل را نسبت به عالم مثال و عالم ماده ، غیب می دانند. از همین رو در نشر ایشان غیب و مفاتیح غیب متعددند.

              این تفسیرکه بر سطوح تجلی شناختی طولی مبتنی است، از بهترین روش های تفسیر آیات دشوار قرآنی است. البته همان گونه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از بطون هفت گانه یا هفتاد گانه قرآن خبر می دهند، هر آیه باطنی دارد و آن باطن نیز باطنی دیگر دارد و همین طور، بدون این که هیچ کدام از آنها با دیگری منافات داشته باشند.

              جامی در این باره گوید:

              حقیقت حق سبحانه عبارت از تعیّنى است کلى که جامع جمیع تعیّنات کلیه‏ و جزویه‏ ازلیه و ابدیه است، که آن را «تعیّن اوّل» گویند. پس علم او به تعیّنات نامتناهى به عین علم او باشد به ذات خودش. و چون أشیاء را بأسرها در ضمن علم او به ذات او معلومیتى اندراج داشته، هر آینه از آن هر چه به ظهور آید چنان و چندان تواند بود که اقتضاء آن معلومیت ضمنى بود؛ زیرا که آن فرع معلومیت ذات مقدّسه از تغیّر و تبدّل است ازلا و ابدا، و اقتضاء مضاف به معلومیت فرع راجع به اصل. و این مقتضیات آبى از تناهی مذکوره است.

              «اجنه أشیاء در مشیمه مشیّت اولى»؛ و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن‏ نظرا إلى ذاتها به «شئونات ذاتیّة» رفته، و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به «حروف عالیات» و «حروف اصلى»

              (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص44و 45)

              جامی در حاشیه این متن در شرح شئون ذاتی می نویسد:

              مراد از «شئونات ذاتیه» اعتبارات واحدیت است، که مندرج است در مرتبه اولى و ظاهر مى‏گردد در مرتبه ثانیه و ما تحت او به صور حقایق متنوّعه. پس اعتبارات و احدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولى شئون ذاتیه است و به اعتبار تفصیل در مرتبه ثانیه صور آن شئون مذکوره است و مسمّى ب «اعیان ثابته» و «ماهیات».

              (جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، ص 45)

              منابع :

              • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 392 تا 394

                آشنائی با نام های متعددی که عارفان در اشاره به تعین اول به کار می برند ، اهمیت بسیاری دارد . افزون بر این با اشاره به نام های مختلف آن می توان برخی بحث ها و نکات تاریخی مرتبط را نیز مطرح ساخت. این مهم یعنی آشنائی با اصطلاحات متفاوت ، همراه با زمینه تاریخی آنها خواننده را در فهم متون اصیل عرفان اسلامی یاری خواهدکرد.

                یکی از مهم ترین دلایل تنوع و تعدد اصطلاحات عرفانی ، این است که نوع شهود های عرفانی ، حقایقی هستند که وجوه و حیثیات متعددی دارند. چنین نیست که تمام این وجوه در کشفی واحد بر عارف دست دهد . بر همین اساس عارف به لحاظ وجوه خاصی که از حقیقتی واحد برایش جلوه می کند، نام های متناسب مختلفی در اشاره به آن حقیقت به کار می برد.

                برای مثال گفته شده که نزدیک به نود اصطلاح در اشاره به نفس رحمانی وجود دارد که هر کدام به لحاظ خاصی از لحاظ های آن مقام نظر دارند.

                منابع :

                • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 392

                  پیش‌تر روشن شد که از دیدگاه محققان بزرگِ عرفان نظری، نفس رحمانی از تعین اول تا عالم ماده، همه تعینات حقی و خلقی را پوشش می‌دهد. اما پرسشی که در این فراز در پی پاسخ آنیم این است که رابطه نفس رحمانی با تعین اول چگونه است؟ آیا مانند رابطه نفس رحمانی با هر یک از تعینات دیگری است که بر بستر نفس رحمانی نقش بسته است؟ آیا رابطه جزء و کل بین آنها حاکم است یا مسئله به گونه‌ای دیگر است؟

                  از کلمات عرفا در تحلیل نفس رحمانی و تعین اول، و از تلویحات و تصریحات عبارات آنان برمی‌آید که رابطه نفس رحمانی با تعین اول، رابطه اجمال و تفصیل است؛ زیرا نفس رحمانی و تعین اول دو حقیقت جدا و بریده از هم نیستند، و رابطه آن دو مانند رابطه نفس رحمانی با مثلاً عالم عقل یا عالم مثال نیست، بلکه نفس رحمانی و تعین اول، حقیقتی واحد در دو مرحله اجمال و تفصیل‌اند: مرحله اجمال، تعین اول؛ و مرحله تفصیل، نفس رحمانی است، یا به دیگر سخن، آن حقیقت واحد به لحاظ اجمال، تعین اول، و به لحاظ تفصیل نفس رحمانی است، یا به بیان دیگر، هرگاه نفس رحمانی را جمع کرده، به صورت یک حقیقت فشرده و مندمج درآوریم، تعین اول خواهیم داشت، و هرگاه تعین اول باز و گشوده و منبسط گردد، نفس رحمانی شکل خواهد گرفت.

                  بنابراین تعین اول، حقیقت اصلی و روح و باطن نفس رحمانی و سرسلسله ظهور واحد سریانی است که در رأس نفس رحمانی، تعین اجمالی و اندماجی موسوم به تعین اول قرار دارد و به‌تدریج در مراتب و مراحل بعدی حقایق مندمج در تعین اول بر بستر نفس رحمانی نقش می‌بندد. لذا باید تعین اول را اولین مرحله از تجلی وحدانی و سریانی نفس رحمانی بدانیم، که از همین جهت آن را تجلی اول نامیده‌اند که به معنای مرتبه اول از تجلی وحدانی سریانی است نه آنکه تجلی‌های متعدد و متکثری در میان باشد.

                  محقق قونوی می‌گوید:

                  وللذات المشار الیها من حیث المرتبه الکلّیه (تعین اول) اعتباران او نسبتان، کیف شئتَ قلتَ؛ اعتبارُها من حیث جمعها ـ المنبه علیه ـ واحاطتها ایضاً و وحدتها، واعتبارُ کونها لیست غیر الحقائق المذکوره التی اشتملت علیها. فمن حیث نسبه الجمع والإحاطه، تسمّی حضره الجمع ومرتبه احدیه الجمع (تعین اول) التی تلیها حضره الألوهه (تعین ثانی ) ونحو ذلک. ومن حیث ان الوجود الظاهر المنبسط علی اعیان المکوّنات، لیس سوی صوره جمعیه تلک الحقائق، تسمّی الوجود العام والتجلّی الساری فی حقائق الممکنات؛

                  (قونوی ، مفتاح ‌الغیب در حاشیه مصباح الانس ،ص۱۳۵)

                  ... و از جهت آن وجود ظهور یافته و منبسط بر موجودات نیست مگر صورت تنزل‌یافته همان جمعیت حقایق در تعین اول، که این صورت را وجود عام و تجلی ساری در حقایق ممکنات ـ یعنی نفس رحمانی ـ نامیده‌اند». وی همچنین در همان منبع در حاشیه ص۱۵۷ مصباح الانس می‌گوید: فالنَفَس من حیث مطلق الصوره الوجودیّه الظاهره، اوّل مولود ظهر عن الاجتماع الأسمائی الأصلی المذکور من حضره باطن النَفَس وروحه. در این عبارت مراد از حضرت باطن نَفَس و روح نَفَس، همانا تعین اول است.

                  منابع :

                  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 383 تا 384 
                  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 549 تا 552

                   

                    از مباحث پیشین، دو تفاوت مهم میان این دو علم به ‌دست می‌آید:

                    تفاوت به لحاظ معلوم

                    تفاوت اول از حیث معلوم و متعلَّق علم در این دو علم است. معلوم در علم ذات به ذات در مقام ذات، نفس مقام اطلاقی ذات بدون هیچ ‌گونه تعینی است، اما متعلق علم و معلوم در علم ذات به ذات در تعین اول، ذات با حیث وحدت حقیقیه است. در واقع در تعین اول، «اسم احدی جمعی» که مشتمل بر ذات به اضافه صفت و نسبت وحدت حقیقیه است، معلوم قرار می‌گیرد.

                    به عبارت دیگر در تفاوت به لحاظ معلوم ، در مقام ذات، خودِ ذات، باویژگی اطلاق مقسمی معلوم است، اما در تعین اول ذات با لحاظ قید احدیت معلوم است.

                    اعلم ان تعلق علم الحق بذاته على نحوین و کذلک تعلقه بالمعلومات-: فان للحق تعیّنا فى عرصه تعقّله نفسه، و لهذا تعیّن الاطلاق بالنسبه الى تعین کل شى‏ء فى علم کل عالم، بل و بالنسبه الى تعیّن الحق فى تعقل کل متعقل، و یتعلق علمه تعالى من حیث تعیّنه فى نفسه و من حیث تعیّنه فى تعقّل کل متعقّل، فعلمه سبحانه یتعلق به ایضا بذاته على نحو آخر و هو: معرفته بذاته من حیث اطلاقها و عدم انحصارها فى تعیّنها فى نفسه،

                    (قونوی ، فکوک، ص 253)

                    علم حضرت حق به ذات خود و نیز به دیگر معلومات ، به دو صورت قابل تصور است ، زیرا حضرت حق در ساحت علم به خود تعینی دارد و البته این تعین نسبت به دیگر تعیناتی که قابل تصور برای هر عالمی باشد اطلاق دارد...

                    علم حق تعالی به ذات خود به گونه ای دیگر نیز تعلق می گیرد و آن علم حق به ذات خود به لحاظ اطلاق ذات و عدم انحصار آن در تعینات است.

                    تفاوت به لحاظ علم

                    تفاوت دوم میان این دو علم، به خود علم بازمی‌گردد؛ زیرا علم در مقام ذات به شکل اطلاقی و اندماجی است و هیچ ‌گونه نسبت و تعینی را ایجاب نمی‌کند، ولی همین علم در تعین اول، از حالت اطلاقی و اندماجی خارج شده، به شکل یک نسبت و صفت افرازی درمی‌آید، و به همین دلیل از تعین اول به نسبت علمیه تعبیر می‌شود.

                    صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

                    ... وهو الظهور والتجلّی الاول المعبر بالنسبه العلمیّه؛

                    (صائن‌الدین ترکه، تمهید ‌القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص ۱۲۵)

                    ... تجلی ذات برای ذات همان ظهور و تجلی اولی است که از آن به نسبت علمیه تعبیر می‌شود.

                    فتلزمها بهذا الاعتبار النسبه العلمیه بحصول نفسها فی نفسها

                    (صائن‌الدین ترکه، تمهید ‌القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص ۱۲3)

                    پس به لحاظ وحدت حقیقی ، برای ذات به واسطه حصول خود برای خود نسبتی علمی لازم می آید.

                    به بیان دیگر تعین اول که آن را یک نسبت علمی با اضافه اشراقی علمی می خوانند . هویتی تعینی آن هم از سنخ علمی دارد و حقیقت علم درآن چیزی جز یک اضافه اشراقی و تجلی نمی باشد.

                    اما در مقام ذات این علم یک نسبت ممتاز و یا یک اضافه اشراقی نیست، بلکه هویتی وجودی و اطلاقی دارد:

                    و لا أیضا بمعنى‏ أنّ العلم عین الذات، فإنه لا یتعقّل من حیث ذلک الاعتبار للحق نسبه ممتازه عن ذاته یعبّر عنها بأنها علم أو غیره من الأسماء و الصفات و النسب و الإضافات‏

                    (قونوی، المراسلات، ص 145)

                    همچنین نباید علم را (در تعین ثانی) عین ذات دانست، زیرا از جهت آن اعتبار (یعنی اعتبار اطلاق ذات) برای حق نسبتی که از ذاتش ممتاز باشدبه گونه ای که ازآن به علم یا غیر علم از اسماء و صفات و نسب و اضافه های دیگر تعبیر شود قابل تصور نیست.

                    منظور از وجودی بودن علم به ذات در مقام ذات، این واقعیت است که در آن مقام در عین حال که تمام حقایق به نحو اندماجی و شئون ذاتی موجودند ، اما هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد . بنابراین برای علم ذات به ذات، نفسِ وجود اطلاقی حق کافیست.

                    یعنی نفس این وجود، ویژگی حضور برای خود دارد، نحوه وجود او، خودیاب و خوددان است. خودپیدائی و به تعبیر فیلسوفان مشائی عدم الغیبه و به تعبیر شیخ اشراق ظهور نحوه وجود حق تعالی در مقام ذات است، به گونه ای که در این مقام نسبت و تعین علمی پیدا نمی شود ، بلکه از حیثیات اندماجی چنین ذات مطلق ، حضور وجودی برای خود است، برخلاف تعین اول که که حضور علمی دارد.

                    به تعبیر دیگر ویژگی این وجود حضور برای خود است، علم ذات به ذات تعبیر دیگری از حقیقیت سراسر حضور حق برای خود است.

                    درتمام این تعبیرها ، جهت وجودی حفظ می شود. به عبارت دیگر همه این تعبیرها در موطن وجودی بیان می شود، یعنی در ساحتی که هنوز از تنزل و اضافه های اشراقی خبری نیست. اما در تعین اول ، حقیقت و هویت علم ذات به ذات ، علمی است نه وجودی . بنابراین حقیقت تعین اول نسبتی علمی و یک تنزل است:

                    اعلم ان لاوّلیه علم الحق الذاتی سرّین‏: حکم‏ أحدهما علمه بنفسه باعتبار وحدته و إطلاقه معا، و انّما قلت معا من أجل انه لیس فی محض الإطلاق علم و لا یتعلق به حکم و لا یتعین له اسم، و یتعقل تعین‏ الوحده له‏

                    (قونوی، النفحات الالهیه، ص 141)

                    برای اولیت ذاتی علم حق در تعین اول دو سر است که حکم یکی ازآنها ، علم به خودش به اعتبار وحدت و اطلاقش به طور همزمان است. قید هم زمان را از آنجا افزودم که در ساحت اطلاق محض یعنی مقام ذات چیزی به نام علم نیست و نسبت علمی شکل نمی گیرد، یعنی حکمی بدان ساحت تعلق نمی گیرد و اسمی برایش تعین نمی یابدو تعقل تعین وحدت برای او با چنین اعتباری است.

                    این تفاوت دوم را می‌توان به صورت «بالقوه و بالفعل» نیز تحلیل کرد؛ زیرا ـ چنان‌که گذشت‌ـ عرفا همه صفات‌ اندماجیه را به نحو بالقوه‌ موجود می‌دانند. بنابراین علم ذات به ذات در مقام ذات، بالقوه است و در تعین اول به فعلیت می‌رسد.

                    منابع :

                    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 371 تا 372 
                    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 388 تا 391

                    چنان‌که گذشت، وحدت حقیقیه، قدر مشترک مقام ذات و تعین اول است؛ بدین معنا که وحدت مقام ذات و وحدت تعین اول، هر دو به یک گونه‌اند. به عبارت دیگر حقیقیت تعین اول همان وحدت حقیقی است و در مقام ذات نیز وحدت حقیقی به عنوان حلقه واسط میان آن مقام و تعین اول مطرح است.

                     اما دو تفاوت شگرف میان آنها وجود دارد.

                    تفاوت اول

                    نخست آنکه وحدت حقیقیه در مقام ذات، اندماجی است؛ یعنی این وحدت هیچ‌ گونه امتیاز و نسبت و تعینی پدید نمی‌آورد، و به تبع آن، حضور وحدت حقیقیه در مقام ذات، اسم حقیقی عرفانی در پی ندارد؛ مانند همه احکام و کمالات و حقایق اطلاقی مندمج و مندرج در مقام ذات. بر این اساس فقط می‌توان آن را تعین فرضیِ غیر واقعی دانست و از آن اسم عرفی غیر عرفانی تشکیل داد.

                    به عبارت دیگر در برابر، وحدت حقیقیه در تعین اول، یک نسبت و صفت و تعین حقیقیِ افرازی است که به تبع خود اسم حقیقی عرفانی را در پی دارد و موجب شکل‌گیری و به فعلیت رسیدن اسم اَحَد می‌گردد. توضیح اینکه، اَحَد در این مقام، جمعی است نه اَحَد در مقابل واحد.

                    أن التعین الاول الاسمی الاحدی ،.... هو اول ممتاز من الغیب الالهی المطلق

                    (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱20)

                    همانا تعین اول که اسم احد است... نخستین مرتبه متمایز از غیب مطلق الهی یعنی مقام ذات است.

                    صدرالدین قونوی در تفسیر فاتحه در مقایسه مقام ذات با تعین اول، تنها تفاوت میان آن دو را تعینی بودن وحدت حقیقیه و شکل‌گیری اسم عرفانی اَحَدی در تعین اول می‌شمارد:

                    ... لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه وبین هذا التعین الإسمی الأحَدی فرقٌ غیر نفس التعیّن؛

                    (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

                    ... بین غیب مطلق که همان هویت ذات حق‌تعالی است و این تعین اسمی احدی (تعین اول) هیچ فرقی نیست جز نفس همین تعینِ (واقعیِ) اسم احدی.

                    این اسم عنوان وحدت حقیقی در تعین اول است. در مقام ذات،  تمام حقایق به نحو شئون ذاتی برای ذات ثابتند، به گونه ای که او را از مقام بی تعینی و اطلاقی خارج نمی سازند، تنها هنگامی از مقام اطلاق تنزل حاصل می شود که قیدی از قیود بر اطلاق غلبه کند که این ، بنابرتعریف، به آن معناست که دیگر در مقام ذات نیستیم.زیرا تا زمانی که از مقام ذات سخن می گوئیم، همه حقایق به نحو حیثیات اندماجی در نظر گرفته می شوند، به گونه ای که هیچ گونه افزایشی را  برمتن موجب نمی شوند. وجود حق، یک متن وجودی شمرده می شود که برای انتزاع حیثیات متعدد از دل آن کفایت می کند. آن مقام مقام بی اسمی و بی رسمی است. در آنجا هیچ اسمی شکل نمی گیرد، زیرا گفته شد، اسم، به معنای عرفانی آن ، همان ذات با صفتی خاص است. این صفت خاص ، اضافه ای اشراقی می باشدکه مستلزم نوعی تنزل از مقام ذات است:

                    لا شک ان کل تعین یتعقل للحق هو اسم له فان الاسماء لیست عند المحقق الا تعینات الحق

                    (قونوی،  رساله النصوص،  ص51)

                    بی تردید هر تعینی که برای حق تصور شود ، اسمی برای اوست ، زیرا نزد محقق اسماء جزتعینات حق نیستند.

                    این درحالی است که وحدت حقیقی در مقام ذات ، به نحو اندماجی در نظر گرفته می شودو نه حیثیت شأنی که به صورت اضافه اشراقیه ای ممتاز از دیگر اضافه ها درآید.

                    ویژگی اضافه های اشراقی آن است که اولا ممتاز از یکدیگرند و ثانیا هر کدام در موطن ود بر دیگر اضافه ها غلبه دارند. از این رو اسم عرفانی ازآن مقام نفی می شود، اما اطلاق اسماء به معنای عرفی یا فرضی و نه عرفانی ، مستلزم مشکل فوق نیست و در آثار عرفانی نیز بدان مقام با چنین اسمائی اشاره شده است.

                    تعبیرهایی همچون واحد حقیقی، واجب، متشخص و ...در مورد آن مقام و در معنای عرفی و فرضی اسم به کار برده می شوند.اما اسم احد در تعین اول که بیانگر غلبه وحدت حقیقی در آن مقام است ، اسم عرفانی به معنای دقیق کلمه است و نشانِ ایجاد یک اضافه اشراقی و تنزل از مقام اطلاقی و نوعی تقید است.

                    فکان الدال علی الحق من حیث التعین الاول، الاسم الاحدی الجمعی

                    (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

                    پس آنچه بر حق ، از جهت تعین اول دلالت می کند ، همان اسم احدی جمعی است.

                    صدرالدین قونوی در نص هجدهم از نصوص با اشاره به آنکه احدیت ـ‌ که البته مراد احدیت جمعیه است‌ـ در تعین اول وصف است ولی در مقام ذات وصف و نسبت نیست می‌گوید:

                    الأحدیه وصف التعیّن لا وصف المطلق المعیَّن إذ لا إسم للمطلق ولا وصف؛

                    (صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص۵۶)

                    احدیت جمعیّه وصف تعین اول است نه وصف ذات مطلق معیَّن؛ چراکه مطلق نه اسمی دارد و نه وصفی.

                    محقق فناری در مصباح الأنس به فعلی و واقعی بودن تعین احدی در تعین اول و فرضی بودن آن در مقام ذات اشاره می‌کند و می‌گوید:

                    ثمّ أوّل المراتب المعلومه... وهو مقام التعین الأول المنعوته بالأحدیه الذاتیه التی لا فرق بینه وبین ما قبله الاّ بالتعین الفعلی لا الفرضی...؛

                    (فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص۹۹، ۱۰۰)

                    سپس اولین مرتبه معلوم ... که همان مقام تعین اولی است که به احدیت ذاتیه وصف می‌شود، مقامی که هیچ فرقی میان آن و مقام پیش از آن، یعنی مقام ذات نیست مگر به تعین فعلی نه تعین فرضی (در تعین اول و تعین فرضی نه فعلی در مقام ذات)...؛

                    در واقع تمامی شئون اندماجی و کثرات اندراجی در مقام ذات همه و همه از نوع تعین فرضی هستند، یعنی هیچ کدام تعین واقعی و نفس الامری برای آن مقام به حساب نمی آیند. اما وحدت حقیقی در تعین اول یک تعین واقعی و نفس الامری است و همین موجب امتیاز آن از مقام ذات شده است.

                    در عبارتی از قونوی به وحدت حقیقی در تعین اول به عنوان تنها وجه امتیاز آن از مقام ذات تصریح شده است:

                    أن للواحد حکمین: احدهما کونه واحدا لنفسه فحسب من غیر تعقل أن الوحد‌ه صفه له أو اسم أو نعت أو حکم ثابت أو عارض ألازم بل بمعنی کونه لنفسه هو لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه و بین هذا التعین الاسمی الاحدی فرق غیر نفس التعین.

                    (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص122)

                    واحد دو حکم دارد : یکی این که تنها برای خود واحد است (اشاره به وحدت موجود در تعین اول) بدون تعقل این که وحدت برای او صفت یا اسم یا نعت یا حکم ثابت یا عارض یا لازمی باشد. بلکه به معنای آن که او او باشد برای خود. میان غیب مطلقی که همان هویت و مقام ذات است و این تعین اسمی احدی ، جز خود این تعین تفاوتی نیست.

                    به عبارت دیگر خودِ همین تعبیر که می گوئیم فقط ذات یا تنها ذات ، همان تعین احدی است و چنین نیست که وحدت حقیقی در تعین اول غیر از ذات در نظر گرفته شود ، به گونه ای که این وحدت حقیقی، صفتی مغایر یا حکمی عارض یا لازم (اما مغایر) باشد.

                    بنابراین ، تعین اول با قید احدیت همراه است ، ولی ذات کمال اطلاق را داراست و از همه قیدها حتی قید احدیت مبراست ، همان گونه که از قید عدم احدیت هم مبراست. در نتیجه وحدت حقیقی در مقام ذات را نباید چونان اسم و تعین و قید عرفانی دانست.

                    اما الأول فهو صوره علمه بنفسه ... و هذا انما یلحقه فی مرتبه التعین الأول الذی هو الحد الفاصل بین کمال الإطلاق حتى قید الاحدیه و بین ما اندرج تحت الشهاده، إذ قبله لا حکم علیه و لا وصف له- لا بالاحدیه و لا بعدمها

                    (فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص 158)

                    اما نخستین مقام تعینی همان صورت علم او به خودش برای خودش است... و این صورت فقط به ذات در مرتبه تعین اول لاحق می شود. مرتبه ای که عبارت است از حد فاصل میان کمال اطلاق حتی از تعین احدی است و میان آنچه مندرج است در مراتب شهادت، زیرا مقام ذات که ژیش از تعین اول هیچ حکمی ندارد و هیچ وصفی چه احدیت و چه غیر آن نمی پذیرد.

                    یعنی مقام ذات نسبت به قید احدیت و عدم احدیت مطلق است ، ولی تعین اول به قید احدیت مقید است.

                    تفاوت دوم

                    تفاوت مهم دوم میان وحدت حقیقیه در مقام ذات و در تعین اول نیز آن است که این وحدت در مقام ذات، حقیقتی وجودی و مندمج در متن وجود حقیقی حق‌تعالی است، اما همین وحدت در تعین اول، صرفاً هویت علمی دارد. به بیان دیگر، در مقام ذات خود وحدت حقیقیه هست ولی در تعین اول علم به معلوم دارای وحدت حقیقیه تحقق دارد؛ زیرا تعین اول، علم خداوند به ذات احدی خود است، و روشن است که بین شی‌ء و علم به آن با وجود عینیت لازم در باب علم و معلوم، چقدر تفاوت وجود دارد.

                    منابع :

                    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 369 تا 371 
                    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 384 تا 388

                    در حقیقت تعین اول، دو عنصر نقش اساسی دارند: علم و وحدت حقیقیه.

                    درباره هویت علمی تعین اول تا حدی در پست قبلی سخن گفته شد، اما برای آنکه عنصر دوم در تعین اول روشن‌تر شود، لازم است توجه ویژه‌ای به وحدت حقیقیه ذاتیه در مقام ذات شود؛ زیرا عرفا بر این باورند که حلقه واسطه بین مقام ذات و تعین اول، همانا وحدت حقیقیه در مقام ذات است.

                    به بیان دیگر نخستین پرسشی که در تعین اول مطرح می شود ، چرائی و چگونگی تنزل هستی شناختی از مرتبه اطلاق به مرتبه تعین است. یعنی چگونه مرتبه بی تعینی و اطلاق صرف، منشاء و مبداء تعینات و به ویژه در مرتبه نخست تعین اول می باشد؟

                    چه حقیقتی در مقام ذات هست که مصحح فزآیند تنزل از مقام اطلاق و ظهور تجلیات آن و لازم آورنده آن است؟

                    عرفا در پاسخ به این پرسش حلقه واسط میان مقام ذات و تعین اول را ویژگی ای در مقام ذات می دانند که وحدت حقه حقیقیه نام دارد. برهمین اساس برای درک چگونگی عملکرد این حلقه ناگزیریم ویژگی وحدت اطلاقی در مقام ذات را بررسی و سپس به تبیین تعین اول بپردازیم.

                    پیش تر اشاره شد که وحدت مفهومی مقول به تشکیک است و متناسب با انواع و درجات وجودی امر واحد، نوع و درجه وحدت آن امر نیز متفاوت خواهد بود. افزون بر این که هر نوع خاص و درجه متمایزی از وحدت، احکام و لوازم خاص خود را خواهد داشت.

                    مفهوم وحدت در عالم ماده نوعا وحدت عددی است که در آن کثرت در مقابل وحدت قرار می گیرد و از تکرار وحدت ها ساخته می شود.

                    با گذر از عالم ماده در عالم عقل با نوع دیگری ازوحدت روبرو می شویم که در فلسفه نیز بدان می پردازند. این وحدت وحدت عقلانی است که ویژه ارباب عقول و عقول مجرده است.به این بیان که هر کدام از آنها در عین برخورداری از وحدت خاص به خود، تمام افراد نوع تحت تدبیر خویش و ویژگی های آنها را در بر گرفته است.

                    بی گمان در برابر این وحدت ، کثرت عقول و مفارقات قرار گرفته است و از این رو وحدت های مغایر و ممتاز عقلی را می توان داشت.

                    سپس در تشکیک خاص صدرائی ، نوع دیگری از وحدت به نام وحدت سریانی را می یابیم . این وحدت در عین حفظ یگانگی می تواند با کثرت سازگار باشد ، بلکه نوع وحدتش سازگاری با کثرت را لازم می آورد. در این نوع وحدت ، نه تنها کثرت مقابل نداریم که کثرت موجود هم برای این وحدت قید گشته است.

                    در افق عرفانی و با قبول وحدت شخصی وجود ما با وحدت اطلاقی روبرو هستیم که نه تنها با سریان در کثرات، تمام آنها را در بر دارد ، بلکه فوق سریان هم خواهد بود و هویتش محدود به سریان نمی شود.

                    به بیان دیگر ، وجود مطلق یعنی ذات حق تعالی ، حقیقتی واحد است و شئون و تجلیاتی دارد که ورای او وحدت اطلاقی اش نیستند. سریان وحدت وی مانع از آن است که کثرات شانی، ورای هستی او معنا یابند.

                    از سوی دیگر اطلاق وجودی وی مانع از آن می شود که بتوان حقیقتش را صرف سریان و احاطه بر کثرات دانست، بلکه او فوق این کثرات و فوق سریان است. از چنین وحدتی که به مرتبه اطلاقی وجود منتسب می شود به وحدت اطلاقی یاد می شود که متناظر با اطلاق مقسمی ذات حق تعالی است . در وحدت اطلاقی ، از این جهت که واحد فوق همه شئون است ، می توان گفت اساسا شئونی در کار نیست و هر چه هست، همان واحد است، اما از سوی دیگر از این جهت که همه شئون آن شئون واحدند که در هر کدام ازآنها حضور وجودی داردو به نحو حیثیت تقییدی شأنی مصحح موجودیت آنها شده است، می توان گفت که در دل هر شأنی حاضر است.

                    با توجه به این بیان وحدت اطلاقی هیچ گونه کثرت مقابلی را برنمی تابد ، بلکه دربرگیرنده کثراتست. تصولا اگر بتوان کثرتی در مقابل وحدت اطلاقی یافت، آن واحد دیگر اطلاقی نخواهد بود، زیرا در این صورت برخی از کثرات از دایره اطلاق و احاطه او مستثنی شده اند.

                    وحدت اطلاقی نه وحدت عددی و نه وحدت عقلانی است، حتی وحدت سریانی نیز با وجود ویژگی دربرگیرندگی کثرات، از وحدت اطلاقی متمایز است. هویت واحد برخلاف واحد سریانی محدود و مقید به سریان نیست.

                    و انّه واحد وحده حقیقیه لا یتعقل فى مقابله کثره و لا یتوقف تحقّقها فى نفسها و لا تصورها فى العلم الصحیح المحقق على تصوّر ضدّها، بل هى لنفسها ثابته مثبته، و قولنا وحده للتفخیم، لا للدلاله على مفهوم الوحده على نحو ما هو متصور فى الاذهان المحجوبه.

                    قونوی ، مفتاح الغیب(چاپ شده به همراه مصباح الانس)، انتشارت مولی، ص 19)

                    بی گمان حق تعالی واحد است به وحدت حقیقی که هیچ کثرتی در مقابل آن متصور نیست ، تحقق چنین وحدتی به خودی خود و حتی تصور آن به صورت درست ، بر تصور یک ضد برای او وابسته نیست(1)، بلکه این وحدت برای خود ثابت است و خود، خود را اثبات را می کند، نه این که توسط دیگری اثبات شود(2)، تعبیر به وحدت برای تنزیه و تفخیم اوست(3)، نه این که برای دلالت بر مفهوم وحدت باشد، آن گونه که ذهن های محجوبان می پندارند(4).

                    1.  به بیان دیگر نباید برای تصور چنین وحدتی ، کثرت مقابلی که ضد او تلقی می شود ، تصور کرد، زیرا اصولا این وحدت در مقابل کثرت قرار نمی گیرد.
                    2. یعنی  امر دیگری در مقام تصور برای او، وحدت را اثبات نمی کند، بلکه وحدت فی نفسه برای او ثابت است ، بنابراین خود خود را ثابت می کند.
                    3. مراد قونوی از تنزیه این است که نسبت دادن وصف وحدت به ذات مطلق حق (به طریق ایجابی) در واقع به معنای این است که بگوئیم (به طریق سلبی) کثرتی درآن را ه ندارد ، مراد از تفخیم نیز آن است که او تمام این حقایق را به نحو کمالی در خود دارد ، کمال و تمامی که از سنخ اطلاقی است.
                    4. یعنی مقصودمان از وحدت ، وحدت عددی و مانند آن نیست، برای ذهن معمولی معنای متبادر به ذهن از مفهوم وحدت ، وحدت عددی نیست.

                    تقریر دیگر هست که می تواند ویژگی وحدت اطلاقی حق تعالی را تفسیر کند و آن استفاده از ویژگی نامتناهی بودن ذات حق است. از آنجا که وجود حق نامتناهی است و امری که از لحاظ وجودی نامتناهی است ، جایی برای غیر باقی نمی گذارد ، زیرا در غیر این صورت با دو وجود نامتناهی سروکار خواهیم داشت که هر کدام دیگری را به عدم شمول دیگری محدود می کند، وجود حق به وحدت اطلاقی واحد است یعنی وحدتی که هیچ کثرتی از دایره شمول آن فروگذار نمی شود، بنابراین کثرات به عنوان امور متناهی ورای این امر نامتناهی واحد نیستند و در دل او باید معنا شوند و بر وحدت آن خدشه ای وارد نمی سازند.

                    البته این بدان معنا نیست که که امر نامتناهی تنها هویتی سریانی دارد و چیزی به وزان حاصل جمع امور متناهی است که اگر چنین باشد ، نمی توان آن را امری نامتناهی دانست. امر نامتناهی همه جا را فرا گرفته است و در عین حال فوق همه نیز است.برای نزدیکی به ذهن ، مفهوم شمول امری واحد بر امور کثیر را می توان با یک مثال روشن تر ساخت ، فرض کنید در تمام عالم هستی تنها یک انسان موجود باشد و بس ، این انسان در عین حال که حقیقتی واحد است و می توان آن را به عنوان یک واحد مورد خطاب قرار داد شئونی نیز دارد . آیا واحد دانستن حقیقت این انسان با وجود شئون بسیار در او تنافی دارد ؟ آیا واحد دانستن وی، به معنای در نظر نداشتن قوای مختلف عقلانی ، خیالی و حسی در وجود اوست؟ پاسخ منفی است . تمام کثرات و شئون او در دل همان انسان واحد معنا می شوند. تمام آن قوا در همین حقیقت واحد و در مراتب مختلف وجود آن حضور دارند، در عین حال که حقیقت انسانی ، به هیچ یک از این قوا، و حتی به حاصل جمع آنها محدود نمی شود. حقیقت انسانی امری شامل بر تمام آنها و در عین حال فراتر از آنهاست. آوردن برخی متون عرفانی درباره وحدت اطلاقی ما را با زبان فنی محققان آشنا می سازد. فرغانی در این زمینه می نویسد:

                    محقق فرغانی در مشارق الدراری درباره وحدت ذاتیه می‌گوید:

                    وحدتی که به حضرت ذات مضاف است، عین اوست، نه صفتی یا نعتی زاید بر حقیقت او؛ چه، در آن حضرت، مغایرت و غیر را اصلاً مجال نیست یا وحدت و کثرت آنجا متغایر نیستند...

                    (سعیدالدین فرغانی، مشارق الدراری، ص۱۲۲)

                    صائن الدین ترکه نیز در تمهید القواعد در این باره چنین آورده است:

                    الوحده الحقیقیه التی لا یتصور اعتبار الکثره- و المغایره فیها بوجه من الوجوه حتى ان الکثره- لا یغایر الوحده بالنسبه إلیها و کذلک الوحده لا یغایر الذات. و تحقیق هذا الکلام ما سبق من انّ الوحده یطلق باعتبارین:

                    أحدهما و هو الوحده الذاتیّه المطلقه التی لا یعتبر فی مفهومها ما یشعر یتعدَّد الوجوه و الاثنینیَّه أصلًا حتى ان عدم اعتبار الکثره لما فیه من الاشعار بمقابلتها للکثره المستلزمه للاثنینیَّه، غیر معتبر فی مفهومها.

                    و الثانی الوحده الإضافیَّه النسبیَّه التی هی عباره عن کون الشی‏ء بحیث لا ینقسم إلى الأمور المشارکه من حیث هو کذلک و هذا هو الذی یقابله الکثره بالعرض أو بالذات، و المعتبر هاهنا هو الوحده بالمعنى الأول و الهویَّه المطلقه عباره عن الواحد بها، فتکون هو الوحده بالمعنى الأول و الهویَّه المطلقه عباره عن الواحد بها، فتکون الذات بهذا الاعتبار، لها الاحاطه العامه التی لا یشذُّ عنها- منها- شی‏ء من المراتب حتى المحسوسات.

                    (صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات انجمن حکمت و فلسفه، ص 123 و 124)

                    وحدت حقیقیه آن است که هیچ گونه اعتبار کثرت و مغایرتی در آن به هیچ وجهی راه ندارد تا آنجا که نسبت به آن، حتی کثرت با وحدت تغایر ندارد و نیز وحدت غیر ذات نیست. تحقیق این سخن که پیشتر گذشت این که وحدت دو اعتبار دارد: نخست ، وحدت ذاتی اطلاقی که در مفهومش اساسا چیزی که به تعدد وجوه و دوگانگی اشاره کند در نظر گرفته نمی شود تا آنجا که حتی لحاظ نکردن کثرت نیز در مفهو مآن اعتبار نمی گردد زیرا چنین اعتباری به نوعی تقابل اشاره دارد که مستلزم دوگانگی و کثرت است ... وحدتی که در اینجا مراد است همان وحدت به معنای نخست است و هویت مطلقه ، هویتی است که واحد به چنین وحدتی باشد. پس ذات به این اعتبار احاطه عامی خواهد داشت که هیچ کدام از مراتب، حتی مرتبه حسی از دامنه شمول آن بیرون نمی ماند.

                    مشاهده می شود که در هر دو نقل قول هر دو محقق پیش از اغاز بحث از تعین اول ، بحث از وحدت اطلاقی را به عنوان مقدمه در دستور کار خود قرار داده اند...

                    مقام تعین اول از بسیاری جهات با مقام اطلاقی حق مشابهت دارد، اما در نهایت متعین است و تعین آن همان جهت غلبه وحدت درآن است.

                    غیب هویّه الحق إشاره الى إطلاقه باعتبار اللاتعیّن و وحدته، الحقیقه الماحیه لجمیع الاعتبارات. و الأسماء و الصفات و النسب و الإضافات هی عباره عن تعقّل الحق نفسه و إدراکه لها من حیث تعیّنه‏

                    (قونوی، النصوص، ص 17 و18)

                    غیب هویت حق به اطلاق حضرت حق، به لحاظ بی تعینی اشاره دارد و وحدت حقیقی اش که محو کننده تمام اعتبارها و اسماء صفات و نسب اضافه هاست، ‏ یعنی حق خود را از جهت تعینش (تعینِ وحدت حقیقی) تعقل و ادراک کند.

                    نکته دیگر آن است که وقتی از تعین اول و تعین ثانی سخن می گوئیم در موطن صقع ربوبی یعنی موطن وجوب هستیم و هنوز به ساحت تعینات امکانی وارد نشده ایم.

                    در حقیقت وجوب در مقابل امکان وجه ممیز صقع ربوبی (شامل تعین اول و ثانی) از تعینات خلقی است، یعنی مقام ذات حتی از صفت وجوب و مقام واجب الوجودی که در مقابلش امکان و ممکن الوجودی قرار می گیرد، فراتر است و ویژگی آن مقام وجوب اطلاقی است، وجوبی که مقابل ندارد و به قیدی مقید نمی شود.

                    نکته دیگر آن است که تعین اول بدون هیچ شرطی لازمه ذات است و تا ذات مطرح است ، ذات به حسب خود ، ذات به حسب خود ، تعینی را به عنوان لازم ذات (نه عین ذات) می طلبد و آن تعین اول است . بنابراین ، چنین نیست که نخست ذات بوده  و سپس تعین اول آمده است. در اینجا تقدم زمانی مطرح نیست ، نیز این تجلی برای حق مسبوق به فقدان نیست که پیش تر چنین تجلی ای نداشته و سپس صاحب این تجلی شده باشد. گرچه می توان نوعی تقدم رتبی در میان قائل شد ، تقدم و تاخری همانند آنچه در مثال چرخش دست و کلید تصور می شودکه هر دو پدیده از لحاظ زمانی هم زمانند، اما از نظر رتبی ، تقدم و تاخر دارند.

                    و مقتضاى ذات آن بود مطلقا- لا بشرط أو شروط- که خودش را در خودش تعیّنى باشد، که به آن تعیّن خودش بر خودش تجلى کند و خودش را بیابد و با خودى خودش، حضوریش باشد بى توهم تقدم استناد و فقدان و غیبتى،

                    (فرغانی، مشارق الدراری، ص122)

                    جامی درباره تعین اول و چگونگی پدیدار شدنش به عنوان تعین اول می گوید:

                    اوّل که هنوز حکم ظهور در بطون، و واحدیت در احدیت، مندرج بود، و هر دو در سطوت وحدت (وحدت حقیقی) مندمج، نام عینیت و غیریت و اسم و رسم و نعت و وصف و ظهور و بطون و کثرت و وحدت و وجوب و امکان منتفى (وجوب به عنوان صفتی مقابل امکان از مقام ذات تنزیه می شود) و نشان ظاهریت و باطنیت و اوّلیت و آخریت مختفى بود. شاهد خلوتخانه غیب هویت خواست که خود را بر خود جلوه دهد: اول جلوه ‏اى که کرد به صفت وحدت بود. پس اوّل تعیّنى که از غیب هویت (مقام ذات) ظاهر گشت وحدتى بود که اصل جمیع قابلیات است، و او را ظهور و بطون مساوى بود(1). و به اعتبار آن که قابل ظهور و بطون نیز بود، احدیت و واحدیت از وى منتشى شدند.

                    و التعیّن التالی لغیب الهویه و اللاتعیّن هی هذه الوحده التی انتشت منها الأحدیه و الواحدیه. فظلّت برزخا جامعا بینهما... پس تعیّن اوّل عبارت از تمیّز ذات بود به اعتبار قابلیت مذکوره.

                    (جامی، نقدالنصوص، ص 34)

                    1. ظهور ناظر به جهت واحدیت وحدت حقیقی و بطون ناظ به جهت باطنیت وحدت حقیقی و تعین اول نسبت به دو جهت واحدیت و احدیت که مندرج در آن هستند مساوی است. اسم غالب در تعین اول ، همان وحدت حقیقی است که از آن به اسم احد تعبیر می شود که شامل احد و واحد اندراجی است. پیش تر گفته شد که اطلاق احد بر نفس وحدت حقیقی با احد که یکی از دو لحاظ وحدت حقیقی است تفاوت دارد.

                    نکته دیگر آن است که ذات حق تعالی نمی تواند با تعینات نسبت ایجادی داشته باشد، زیرا این امر به تعین و تقید مقام اطلاقی به نسبتی خاص می انجامد. از سوی دیگر ، هر چند تعین نخست عبارت از علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقی و بدون حضور کثرات است، این مقام بالقوه مبدا تمام کثرات تفصیلی است که در تعین ثانی ظهور می کند.

                    در واقع می توان گفت کثرات بالفعل در مقام تعین اول حضور ندارند، اما بالقوه و به صورت کثرات اندماجی ، این مقام را دارای این قابلیت می سازندکه منشاء تفاصیل در مقام بعدی باشد.

                    بی گمان نسبت ایجادی میان تعین اول و کثرات ، مستلزم مشکلی که در مقام ذات با آن روبرو بودیم نیست .

                    ناگفته نماند که بالقوه و بالفعل در اینجا به معنای عرفانی شان هستند نه به معنای فلسفی ، در واقع بالقوه عرفانی به معنای اجمال و بالفعل عرفانی به معنای تفصیل است . بالقوه عرفانی به وجود حقیقی و مقام اطلاقی نزدیک تر است.

                    منابع :

                    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 261 تا 269 
                    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 358 تا 363