عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نسبت انسان با عالم» ثبت شده است

به اعتقاد اهل الله ، از نظر تکثر، انبیا و اولیا متعددند، ولی از نظر حقیقت اصلی، همگی یک حقیقت بیش نیستند که همان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است. آن حقیقت، در نشئه عنصری به وزانِ شرایط اجتماعی و جغرافیایی، به صورت انبیا و اولیای مختلف در می آید و همه مظاهر اویند. تا اینکه سرانجام، کمال جلوه گری آن در بدن عنصری حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم ظهور می یابد و همه آن حقیقت، در وجودِ آن حضرت جاری می شود.

هر کدام از انبیا و اولیا، مظهری از حقیقتی هستند که به طور کامل، تنها در وجود  آخرین پیامبر جلوه کرده است. هر کدام از آنها، تنها به اندازه استعداد خویش از آن حقیقت بهره برده اند و آن را تجلی می دهند. با در نظر داشتن این گونه ارتباط میان انبیاء با حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم ، مطالب بسیاری می توان از آن نتیجه گرفت؛ از جمله رابطه ادیان و شرایعی که هر کدام از این انبیاء آن را نمایندگی کرده اند. نیز مفهومِ خاتم بودن دین اسلام و بسیاری از مسائل دیگر که در این مجال نمی گنجد:

و ظهور تلک‏ الحقیقه بکمالاتها اولًا لم یکن ممکناً فظهرت تلک الحقیقه بصور خاصه کل منها فی مرتبه لائقه باهل ذلک الزمان و الوقت حسب ما یقتضیه اسم الدهر فی ذلک الحین من ظهور الکمال و هی صور الأنبیاء، علیهم السلام. فان اعتبرت تعیناتهم و تشخصاتهم لغلبه احکام الکثره و الخلقیه علیک حکمت بالامتیاز بینهم و الغیریه و بکونهم غیر تلک الحقیقه المحمدیه الجامعه للأسماء لظهور کل منهم ببعض الأسماء و الصفات. و ان اعتبرت حقیقتهم و کونهم راجعین إلى الحضره الواحدیه بغلبه احکام الوحده علیک حکمت باتحادهم و وحده ما جاءوا به من الدین الإلهی کما قال تعالى: «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ». فالقطب الذی علیه مدار احکام العالم و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و هو الحقیقه المحمدیه، صلى اللَّه علیه و آله. و باعتبار حکم الکثره متعدد. و قبل انقطاع النبوه قد یکون القائم بالمرتبه القطبیه نبیاً ظاهراً کإبراهیم، صلوات اللَّه علیه، و قد یکون ولیا خفیاً کالخضر فی زمان موسى، علیهما السلام، قبل تحققه بالمقام القطبی. و عند انقطاع النبوه اعنى نبوه التشریع بإتمام دائرتها و ظهور الولایه من الباطن انتقلت القطبیه إلى الأولیاء مطلقاً فلا یزال فی هذه المرتبه واحد منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب و النظام.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 128-129)

در وهله اول، ظهور آن حقیقت با کمالاتش، امکان پذیر نبود. پس آن حقیقت، نخست به صور خاصی ظاهر شد که هر کدام از آنها با مرتبه اهلِ آن زمان مناسبت داشتند و با آنچه که اسم دهر در هنگام ظهور آن کمال، اقتضای آن را داشت مطابق بودند و آن صورت های انبیا صلی الله علیه و آله و سلم بود. پس اگر به واسطه غلبه احکام کثرت و خلقیت بر خودت تعینات و اشخاص آنها را اعتبار کنی، به امتیاز آنها از یکدیگر و نیز غیریت آنها را از آن حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم جامع اسما حکم می دهی؛ زیرا هر کدام از آنها با برخی از اسما و صفات ظاهر شده اند؛ و اگر حقیقت آنها و بازگشتشان به حضرت واحدیت را به واسطه غلبه احکام وحدت بر خودت اعتبار کنی، به اتحاد آنها و وحدت آنچه از ادیان الهی آورده اند حکم می دهی؛ همان گونه که خداوند تعالی از زبان مومنان فرمود میان هیچ یک از رسولانش تفاوتی نمیگذاریم. پس قطبی که مدار احکام عالم بر اوست و از ازل تا ابد مرکز دایره وجود است، به اعتبار حکم وحدت واحد است و آن، حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است و به اعتبار کثرت، متعدد است. از طرف دیگر پیش از آنکه سلسله نبوت پایان پذیرد، کسی که در مقام قطبیت قرار می گیرد، گاهی نبی ظاهری است؛ همانند ابراهیم صلوات الله علیه و گاهی نیز یک ولی پنهان، همچون خضر در زمان موسی علیه السلام قبل از آنکه موسی به مقام قطبیت برسد و آن گاه که سلسله نبوت، یعنی نبوت تشریعی، با اتمام دایره اش پایان پذیرد و ولایت از باطن ظهور کند، قطبیت به طور مطلق به اولیا منتقل می گردد. پس، همواره یکی از آنها در این مقام قرار می گیرد تا به واسطه او این ترتیب درعالم حفظ شود.

(جامی ، نقد النصوص، ص 266)

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 640 تا 643

 

 

در بحث اسم جامع الله، دو نوع نسبت بین این اسم و اسمای دیگر مطرح است که در نوشتار اسمای الهیه شرح آن گذشت و خلاصه آن این است که اسم جامع الله در یک مرحله به نحو اندماجی همه اسما را در خود دارد و در مرحله دیگر به نحو سریانی، همه اسم‌های تفصیل‌یافته کران تا کران عالم را تحت پوشش خود داشته و آنها را شامل است.

با در نظر گرفتن این بحث و آنچه در فرازهای پیشین گفته شد که انسان کامل مظهر اسم جامع الله است و متحد با آن است، نسبت انسان کامل با موجودات عالم نیز در دو مرحله مطرح است، یکی در مرحله اندماج که حقایق همه موجودات در ذات انسان کامل مندک و مندمج است و یکی در مرحله انبساط و سریان که روح و جسم و جان و بدن انسان کامل همه مراحل عالم تا پایان ماده را شامل و محیط است.

قیصری در فصل هشتم از مقدمه خود بر شرح فصوص الحکم در مقام استشهاد برای آنچه پیرامون حقیقت انسانی گفته است، کلام بلندی را از امیر موحدان علی علیه السلام نقل می‌کند و می‌گوید:

ویؤیّد ما ذکرنا قول امیرالمؤمنین ولی الله فی الارضین قطب الموحدین علی بن ابی طالب علیه السلام فی خطبه کان یخطبها للناس؛ انا نقطه باء بسم الله انا جنب الله الذی فرطتم فیه وانا القلم وانا اللوح المحفوظ وانا العرش وانا السموات السبع والارضون...؛

( شرح فصوص الحکم قیصری، فصل هشتم از مقدمه، ص ۳۸)

آنچه که ما در باب انسان کامل گفتیم را سخن امیرمؤمنان و ولی‌الله فی الارضین و قطب موحدین علی بن ابی طالب علیه السلام تأیید می‌نماید که در خطبه‌ای برای مردم فرمود: من نقطه باء بسم‌الله‌ام، من جنب‌الله‌ام که شما در آن تفریط نموده‌اید، من قلمم، من لوح محفوظم، من عرشم، من آسمان‌ها و زمین‌های هفت‌گانه‌ام... .

قیصری در ادامه و با استفاده از این روایت می‌گوید:

لذلک قیل الانسان الکامل لابدّ ان یَسْری فی جمیع الموجودات کسریان الحق فیها... از همین روی گفته شده که انسان کامل ضرورتاً در همه موجودات سریان دارد همچون سریانی که حق‌تعالی در آنها دارد.

متون روایی شیعی مثل آنچه در کتاب الحجّه کافی آمده است، بهترین ادله نقلی در مباحث مطرح پیرامون انسان کامل است و از طرف دیگر مباحث عرفانی نیز بهترین تفسیر و تحلیل آن روایات به شمار می‌آید، همچنان‌که برخی از فقرات زیارت جامعه کبیره که منشور اعتقادی شیعیان درباره امامت است و بهترین شناسنامه انسان کامل و امام معصوم می‌باشد، جز با معارف عمیق عرفانی قابل حل و هضم نیست. در قسمتی از این زیارت می‌خوانیم:

بکم فتح الله وبکم یختم وبکم یُنزّل الغیث وبکم یُمسِک السماء ان تقع علی الارض الاّ باذنه... اسماءکم فی الاسماء واجسادکم فی الاجساد وارواحکم فی الارواح وانفسکم فی النفوس وآثارکم فی الآثار وقبورکم فی القبور.

در این زیارت به‌روشنی هرچه تمام‌تر، سریان انسان کامل در همه موجودات حتی سریان بدن و جسم انسان کامل در همه اجساد و اجسام تبیین و ارائه شده است.

عرفا در تبیین نسبت انسان کامل با عالَم، از نوع ارتباط و نسبت روح با بدن نیز بهره می‌برند. ایشان بر این باورند که همچنان‌که روح در بدن سریان دارد و از طریق این سریان ارتباط کاملی با بدن می‌یابد و به خاطر مناسبت خود با عوالم برتر، فیض الهی را گرفته و به تمام بدن می‌رساند، انسان کامل نیز روح عالم و عالم جسد اوست و به واسطه ارتباط دوسویه‌اش، مسیر وصول فیض الهی به کل عالم می‌شود و همچون روح که اگر از بدن مفارقت نماید، موجب مرگ بدن می‌شود، با رفتن انسان کامل از نشئه مادی نیز، عالم ماده جمع می‌شود و روز قیامت برپا می‌گردد، زیرا انسان کامل همانند روح منشأ حیات و بقای آن بوده است.

ابن عربی در فتوحات مکیه بدین نکته اشاره کرده و می‌گوید:

فهو للعالم کالروح من الجسد فالإنسان روح العالم والعالم جسده... وکمال العالم بالإنسان مثل کمال الجسد بالروح والإنسان منفوخ فی جسم العالم فهو المقصود من العالم.

( فتوحات مکیه، ج۲، ص ۶۷؛ همچنین ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۶۳، ۶۶ و ۷۲)

انسان برای عالَم همانند روح برای جسد است، پس انسان روح عالم و عالم جسد اوست... و کمال عالم به انسان همانند کمال جسد به روح می‌باشد و انسان (همانند روح) در جسم عالم دمیده شده است و همو مقصود اصلی از عالم است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 624 تا 625

از لوازم بحث خلافت تکوینی انسان کامل، آن است که مدد الهی و فیض خداوندی از مجرای انسان کامل به همه موجودات ساری و جاری می‌شود به گونه‌ای که بقا و استمرار عالم به دست انسان کامل است لذا با رفتن انسان کامل، عالم نیز برچیده شده و بساط آن جمع می‌شود و قیامت کبرای شرعی و آفاقی بر پا می‌شود.

سرّ این مسئله در آن است که انسان کامل حالت برزخیت بین حق و خلق را داشته و با هر دو طرف مناسبت دارد؛ این مناسبت دوطرفه انسان کامل موجب ارتباط یافتن حق با خلق و اتصال خلق با حق شده و به تبع آن فیض خداوند به خلق و مخلوقات جهان می‌رسد، به گونه‌ای که اگر انسان کامل نباشد، هیچ مناسبتی بین دیگر موجودات با خداوند نبوده و استمرار فیض الهی صورت نخواهد گرفت.

ملا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌گوید:

وهو الواسطه بین الحق والخلق وبه ومن مرتبته یصل فیض الحق والمدد الذی هو سبب بقاء ما سوی الحق الی العالم کلّه علواً وسفلاً ولولاه من حیث برزخیته التی لا تغایر الطرفین لم یقبل شیءٌ من العالم المدد الالهی الوحدانی لعدم المناسبه والارتباط ولم یصل الیه فکان یفنی وانه عمد السموات والارض ولهذا السرّ برحلته من مرکز الارض... ینحزم نظامها فبدّل الارض غیر الارض.

( نقد النصوص، ص ۹۷)

انسان کامل واسطه بین حق و خلق است و به سبب او و از مرتبه او فیض حق‌تعالی و مددی که سبب بقای ماسوی‌الله است به همه عالم از آسمانی و زمینی می‌رسد و اگر انسان کامل از آن جهت که برزخیت داشته و با طرفین حق و خلق مغایرت ندارد (بلکه مناسبت دارد) نمی‌بود، هیچ چیزی از عالم، به واسطه‌ آنکه مناسبت و ارتباطی با خداوند ندارد، مدد الهی وحدانی را نمی‌پذیرفت، و فیض الهی بدو نمی‌رسید و فنا می‌یافت و از همین جهت انسان کامل ستون آسمان‌ها و زمین است و به خاطر همین سرّ، آن زمان که وی از مرکز زمین رحلت نماید... نظام زمین برچیده شده و زمین دگرگون خواهد شد (و قیامت به پا می‌شود.)

عرفا معتقدند انسان کامل در صورتی کامل است و کون جامع است که همه نشئات حتی نشئه مادی و بدن عنصری هم داشته باشد، لذا وقتی انسان کاملی از عالم ماده رحلت می‌کند دیگر نمی‌تواند خلیفه در کل نظام هستی و در زمین باشد، و شاید آنکه خداوند می‌فرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَه به همین نکته اشاره داشته باشد که بُعد اَرْضی و مادی هم باید داشته باشد. بنابراین در هر عصر و زمانی باید یکی از انسان‌های کامل روی زمین باشد و وقتی نوبت به آخرین آنها می‌رسد با رفتن او قیامت برپا می‌شود.

محقق قیصری در بخشی از فصل نهم که همه آن پیرامون خلافت انسان کامل است می‌گوید:

فلا یزال فی هذه المرتبه واحدٌ منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب والنظام قال سبحانه «وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» «وَإِن مِّنْ أُمَّه إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ» کما قال فی النبی صلی الله علیه و آله و سلم «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ» الی ان ینختم بظهور خاتم الاولیاء وهو الخاتم للولایه المطلقه فاذا کملت هذه الدائره ایضاً وجب قیام الساعه.

( شرح فصوص الحکم قیصری، فصل نهم از مقدمه، ص ۴۰)

دائماً در مرتبه قطبیت نظام هستی، یکی از انسان‌های کامل، هست که در این مقام قرار می‌گیرد تا این ترتیب و نظام را حفظ نماید چراکه خداوند می‌فرماید: «برای هر قومی هدایت‌گری هست» و یا می‌فرماید: «هیچ امتی نیست مگر آنکه خداوند نذیری در میان آنها قرار داده است» همچنان‌که درباره رسول‌ الله صلی الله علیه و آله و سلم (همین تعبیر را به کار می‌برد و) می‌فرماید: «نیستی تو مگر نذیر امت». این مسیر ادامه می‌یابد تا آنکه با ظهور خاتم اولیا که ولایت مطلقه را پایان می‌دهد، خاتمه پذیرد و وقتی دایره ولایت همچون دایره نبوت کامل شد، رستاخیز واجب می‌شود.

آنچه در کل بحث انسان‌شناسی عرفانی و به‌ویژه مسئله خلافت انسان کامل، کاملاً احساس می‌شود هماهنگی کامل مبانی عرفانی با عقاید شیعی است. جای‌جای بحث‌های گذشته و آنچه پس از این می‌آید، رنگ و بویی کاملاً شیعی دارد. از باب نمونه‌ای کوچک اگر عبارات اخیر محقق قیصری ـ که برای اثبات وجود انسانی کامل همانند رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم در هر عصر و زمانی به آیات «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» و «إِن مِّنْ أُمَّه إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ» استشهاد می‌کند‌ـ را با عبارات دعای شریف ندبه که در مقام اثبات وصایت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه به همین آیات تمسک جسته است مقایسه نماییم، فضای شیعی موجود در مباحث انسان کامل عرفا کاملاً روشن خواهد شد.

منابع :

  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 613 تا 616

عارفان به ما سوی الله، یعنی از عقل اول تا عالم ماده، عالم کبیر می گویند و درمقابل، از انسان، به عالم صغیر یاد می کنند. به باور آنان، متناظر با تمام مراتبی که در عالم کبیر هست، مراتبی در وجود انسان (عالم صغیر) یافت می شود و از واقعیت، با عنوان تطابق نسختین یاد می کنند. به تعبیری ، هر آنچه در عالم کبیر می گذرد، در انسان نیز متناظر با آن یافت می شود. گویا این انسان، همان عالم است؛ جز اینکه از نظر ظاهری کوچک است. این کوچکی و بزرگی نیز تنها بنابر صورت ظاهر است وخواهیم دید که خود آنها تأکید می کنند که در حقیقت ، انسان کامل است که باید عالم کبیر خوانده شود.

تطابق نسختین در مراحل متعدد و برابر تقسیم بندی های گوناگون عالم کبیر قابل تصویر است. برای نمونه، حقایق عالم را در یک دسته بندی، می توان به عالم عقل، مثال و ماده تقسیم کرد که نسخه مفصل هستی است . این نسخه مفصل، یک نسخه کوتاه مطابَق هم در مقابل دارد که عینِ این مراحل را به اجمال و به أحدیت جمعی در خود دارد و آن انسان است. انسان نسخه مختصری است که با نسخه مفصل عالم تطابق دارد. همان گونه که در نسخه مفصل، عالم ماده وجود دارد ، انسان نیز دارای بدن مادی است. متناظر با عالم مثال یا عالم خیال منفصل در نسخه مفصل، عالم خیال متصل نیز در نسخه مجمل وجود دارد. به همین ترتیب، عالم عقل نیز با مرحله عقلی انسان متناظر است. قیصری در این باره می گوید:

الإنسان لکونه نسخه العالم الکبیرمشتمل علی ما فیه من الحقائق کلها بل هی عینه من وجه .

قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 92

(چون انسان نسخه ای از عالم کبیر است، دربردارنده تمام حقایقی می شود که در آن است، بلکه او از جهتی عین عالم است). در جای دیگری همو با توضیح بیشتری به این مطلب اشاره می کند:

لمّا علمت‏ ان‏ للحقیقه الانسانیه ظهورات فی العالم تفصیلًا، فاعلم ان لها ایضاً ظهورات فی العالم الإنسانی اجمالًا، و اوّل مظاهرها فیه الصوره الروحیه المجرده المطابقه بالصوره العقلیه، ثم الصوره القلبیه المطابقه بالصوره التی للنفس الکلیه، ثم بالصوره التی للنفس الحیوانیه المطابقه بالطبیعه الکلیه...

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 119)

از آنجا که دانستی حقیقت انسانی به تفصیل ظهوراتی در عالم دارد، بدان که برای آن در عالم انسانی نیز ظهوراتی اجمالی است. نخستین مظهر آن در عالم انسانی، همان صورت روحی است که با صورت عقلی مطابق است. (عقل اول، در نسخه کبیر) آن گاه صورت قلبی که با نفس کلی مطابق است و سپس، صورت نفس حیوانی که با طبیعت کلی (عالم مثال) مطابق است.

تطابق عالم کبیر و صغیر توضیح دیگری نیز دارد که با آن، روح بودن انسان کامل برای عالم بهتر خودنمایی می کند. اهل الله می گویند در واقع، عالم یک انسان است؛ زیرا چیزی جز حقیقت یکپارچه نیست که یکپارچگی خود را از راه نفَس رحمانی و انسان کامل به دست آوده است. انسان کامل در عالم، همچون روح و مدبر آن، کل عالم را چونان کالبد تفصیلی خود می طلبد. یکپارچگی این کالبد مفصل به نفَس رحمانی و یکپارچگی روحِ آن، به انسان کامل است. برای مثال، در واقع، عالم مثال منفصل جهت مثالی و برزخی انسان کامل است و عالم عقل، جهت روحی و عقلانی او می باشد و در این میان، عقل اول، روح اعظم انسانی است. پس با وجود انسان کامل در نظام آفرینش، می توان به حق به کل این مجموعه عنوان انسان داد. حقیقتی وحدانی که با وجود انسان کامل در آن، عنوان انسان کبیر می یابد. گویا همان انسان کامل است که به صورت تفصیلی در آمده، عالم را شکل می دهد. با این نگاه، در تک تک اجزای عالم، تجلی انسان کامل دیده می شود:

و لهذا، أی‏ لکون‏ العالم‏ بمنزله الجسد و کون الإنسان الکامل بمثابه روحه، یقال فی حق العالم، «انه الإنسان الکبیر»، فانّه کما أنّ الإنسان عباره عن جسد و روح یدبّره، کذلک العالم عباره عنهما مع أنّه أکبر منه صوره. و لکن‏ هذا القول إنّما یصحّ و یصدق‏ بوجود الإنسان‏ الکامل‏ فیه‏، أی فی العالم، فانّه لو لم یکن موجودا فیه، کان کجسد ملقى، لا روح فیه. و لا شک أنّ إطلاق «الإنسان» على الجسد الذی لا روح فیه لا یصحّ إلّا مجازا.

و کمال یقال للعالم، «الإنسان الکبیر»، کذلک یقال للإنسان، «العالم الصغیر». و کل من هذین القولین إنّما یصحّ بحسب الصوره. و أمّا بحسب المرتبه، فالعالم هو الإنسان الصغیر، و الإنسان هو العالم الکبیر.

(جامی، نقد النصوص، ص 91)

به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که عالم به منزله کالبد و انسان کامل همچون روح آن است درباره عالم گفته می شود که انسان کبیر است، (اما تنها با وجود انسان در آن).

زیرا همان گونه که انسان، شامل کالبد و روحی است که آن را تدبیر می کند ، عالم نیز از این دو تشکیل شده است البته از نظر شکلی بزرگ تر است. ولی این بیان، تنها وقتی صادق است که انسان کامل در آن باشد یعنی در عالم. پس اگر او در عالم موجود نباشد، عالم همچون کالبدی بدون روح است و بی تردید اطلاق عنوان انسان بر کالبدی که روح ندارد درست نیست؛ مگر به طریق مجاز. همان گونه که عالم انسان کبیر گفته می شود، به انسان نیز عالم صغیر گفته می شود و هر کدام از این دو عنوان، تنها به حسب صورت درست است، ولی بنا بر مرتبه، عالم همان انسان صغیر و انسان، همان عالم کبیر است.

و اعلم، أن للعالم اعتبارین: اعتبار أحدیته، و اعتبار کثرته‏. فباعتبار أحدیته الجامعه یسمى بالإنسان الکبیر، و باعتبار کثره أفراده لیس له الأحدیه الجامعه کأحدیه الإنسان، إذ لکل منها مقام معین. فلا یصح أن یقال، لیس للعالم أحدیه الجمع مطلقاً.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 395)

عالم دو اعتبار دارد:

اعتبار أحدیت و اعتبار کثرت؛ به اعتبار أحدیت جمعی اش، انسان کبیر خوانده می وشد و به اعتبار کثرت افرادش، دیگر أحدیت جامعی چون اأحدیت انسان ندارد؛ زیرا هر کدام از کثرات مقامی معین دارند. پس نمی توان گفت که عالم به طور مطلق أحدیت جمعی ندارد، (بلکه تنها به اعتبار کثرت افرادش این أحدیت را ندارد).

ان حقایق‏ العالم‏ فی‏ العلم‏ و العین کلها مظاهر للحقیقه الانسانیه التی هی مظهر للاسم اللَّه، فارواحها ایضاً کلها جزئیات‏ الروح الأعظم الإنسانی، سواء کان روحاً فلکیاً أو عنصریاً أو حیوانیاً، و صورها صور تلک الحقیقه و لوازمها، لذلک یسمى عالم المفصل بالإنسان الکبیر عند اهل اللَّه لظهور الحقیقه الانسانیه و لوازمها فیه،

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 117-118)

حقایق عالم در مراتب علم (یعنی تعین ثانی) و عین (یعنی تعینات خلقی) همگی مطاهری برای حقیقت انسان اند که مظهر اسم الله است. پس ارواح شان چه ارواح فلکی و چه عنصری و چه حیوانی همگی نیز جزئیاتی از روح اعظم انسانی (عقل اول) هستند؛ و صورت های آنها (ابدان) صورت و لوازم آن حقیقت هستند. از همین رو، اهل الله عالم مفصل را انسان کبیر خوانند؛ زیرا حقیقت انسانی و لوازمش در آن ظهور می کند.

مع‏ أن‏ صاحب‏ الشهود و المحقق العارف بمراتب الوجود، یعلم أنه موجود فی جمیع المظاهر السماویه و العنصریه، و یشاهده فیها بالصور المناسبه لمواطنها و مراتبها عند التنزل من الحضره العلمیه إلى العینیه و من العینیه إلى الشهاده المطلقه قبل ظهوره فی هذه الصوره الإنسانیه الحادثه الزمانیه، شهوداً محققاً. و لا یحیط بما أشرنا إلیه إلا من أحاط بسرّ قوله تعالى: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 335)

صاحب شهود و محقق عارف به مراتب وجود می داند که انسان در تمام مظاهر آسمانی و عنصری موجود است و او را با صورتی که مناسب با مواطن و مراتب خاص اوست، پیش از ظهور در این صورت انسانی، به نحو حق الیقینی می یابد؛ (در هنگام تنزل از حضرت علمی به حضرت غیبی و از حضرت غیبی به حضرت شهادت مطلق). کسی یارای فراگیری آنچه گفتیم را ندارد؛ مگر آنکه سرّ این کلام حق تعالی را دریافته باشد که : به یقین، شما را به طورهای گوناگون آفریدیم.

با توجه به این بیان، عقول و مفارقات و نیز دیگر اجزای عالم کبیر، همگی قوه ای از قوا وشأنی از شئون انسان کامل خواهند بود. البته ترتیب وجودی آنها، به صورت ترتیب شئون انسان کامل خودنمایی می کند. برای مثال ملک یا عقلی که نسبت به ملائکه وعقول دیگر، از نظر وجودی برتری دارد، شأن و قوه ای برتر در هستی انسان کامل خواهد بود. عقل اول که نخستین مرحله پس از صقع ربوبی است، اولین شأن از شئون برترین انسان های کامل و اولین جلوه و ملک مسدد (یاریگر) آنها به شمار می آید. بیان حضرت رسول الله صل  الله علیه و آله وسلم که أول ما خلق الله العقل و در عین حال أول ما خلق الله نوری بدین معناست که نخستین آفریده، عقلی است که همان نور من است. منظور ایشان ، این حقیقت است که صورت وجودیِ خارجیِ حقیقت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله وسلم که در تعین اول ریشه داشت، در عالم تعینات خلقی، همان عقل اول است. از همین رو، ائمه اطهار علیهم السلام فرموده اند فرشته ای که یاریگر و مسدد روح انبیاست ، جبرئیل یا روح القدس است؛ در حالی که فرشته یاریگر خودشان فرشته ای با مرتبه بالاتر است؛ یعنی روح اعظم یا همان، عقل اول که شأنی از شئون رسول الله و جانشینان بر حق وی ، ائمه اطهار علیهم السلام است.

(شیخ کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الروح التی یسدد بها الائمه ص 273)

فی ان العالم هو صوره الحقیقه الانسانیه ... فأول ظهورها فی صوره العقل الأول الذی هو صوره اجمالیه للمرتبه العمائیه... لذلک قال علیه السلام: «اول ما خلق اللَّه نورى» و أراد العقل کما أیده بقوله: «اوّل ما خلق اللَّه العقل». ثم فی صوره باقى العقول و النفوس الناطقه الفلکیه و غیرها .

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 117-118)

درباره اینکه عالم همان صورت حقیقتِ انسانی است.

نخستین ظهور عالم در صورت عقل اول است که همان صورت اجمالی برای مرتبه عمایی (تعین ثانی از جهت احدیت) است . .... از همین رو، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

اولین چیزی که خداوند آفرید نور من بود و مقصودش عقل بود؛ همان گونه که این مطلب را با سخن دیگرش تأیید کرد که نخستین چیزی که خداوند آفرید عقل بود. و سپس، صورت دیگر عقول و نفوس ناطق فلکی و ...

و هو العقل‏ الأول‏ الذی هو الروح المحمدی فی الحقیقه الظاهر فی هذه النشأه العنصریه المشار إلیه بقوله، صلى اللَّه علیه و سلم: أول ما خلق اللَّه نورى.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 405)

او عقل اولی است که همان روح محمدی صلی  الله علیه و آله وسلم است که در این نشئه عنصری ظاهر شده است و حضرت در حدیث اولین چیزی که خداوند آفرید، نور من بود بدان اشاره دارد.

کانت الملائکه من بعض قوی تلک الصوره التی هی صوره العالم المعبر عنه فی اصطلاح القوم بالانسان الکبیر.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 49)

فرشتگان، تشکیل دهنده برخی از قوای آن صورتی هستند که همان صورت عالم است و آن را در اصطلاح، انسان کبیر گویند.

او (رسول خاتم) نیز اقتضای مظهری کلی کرد که آن مظهر را از راه جامعیت، مناسبتی با اسم جامع باشد تا خلیفه الله باشد در رسانیدن فیض و کمالات از اسم الله به ما سواه، و آن مظهر جامع، روح محمدی بود صلوات الله علیه که أول ماخلق الله روحی أو نوری عبارت از آن است.

(جامی، نقد النصوص، ص 275)

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 632 تا 638

اهل  معرفت، در توافق کامل با اعتقاد شیعی، بر این باورند که انسان کامل در همه ما سوی الله سریان و حضور وجودی دارد. یکی از نتایج این حضور، آگاهی از تمام جزییات در سرتاسر عالم خواهد بود. این مطلب، با تحلیلی که جایگاه انسان کامل را نسب به عالم همانند جایگاه روح نسبت به تن می داند هماهنگ است.

بی گمان روح در سراسر بردن حاضر و از آن آگاه است. اما برای ارائه تبیینی دقیق تر، از پرداختن به بحثی بسیار مهم در عرفان نظری ناگزیریم؛ بحثی که با عنوان علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین مطرح می شود. در اینجا، ما تنها به بحث حق الیقین نیازمندیم ، اما آگاهی از این تقسیم بندی سه گانه در زمینه یقین، می تواند در فهم عمیق تر مطلب راه گشا باشد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 624 تا 625

 

 

از آنچه  گذشت بر می آید که وجود عالم به انسان کامل وابسته است و هرگاه عالم، از او خالی شود، بساط عالم برچیده می شود و قیامت برپا می گردد. پیش تر دو تبیین درباره سر ایجاد انسان بیان شد؛ یعنی کمال استجلای حق تعالی و اینکه انسان، روح عالم است. حال، به راحتی می توان نتیجه گرفت که با رخت بر بستن انسان کامل از این نشئه، دیگر دلیلی بر بقای عالم وجود ندارد. هنگامی که علت غایی منتفی شود، عالم نیز باقی نخواهد ماند؛ نیز اگر روح عالم کالبدش را ترک کند، کل عالم همچون کالبدی بدون روح، محکوم به فساد ونابودی است.

این بیان کاملا با مضمون روایت هایی مطابق است که در فرهنگ شیعی از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است که :

لو خلت الأرض طرفه عین من حجه لساخت بأهلها ، ابن عربی و پیروان مکتب وی نیز مسئله قیامت شرعی (آفاقی) را به هنگامه رحلت انسان کاملی از دنیا که دیگر جایگزینی ندارد، پیوند می زنند. در طول روزگاران، سلسله انسان های کاملی که هر کدام جانشین دیگری شده اند، بی فاصله ادامه یافته و دارد و همین، دلیل بقای عالم است. عارفان، همچون شیعیان معتقدند بی فاصله پس از رحلت انسان کامل، قطب یا امام بعدی با بدن عنصری این منصب را عهده دار می شود، اما زمانی خواهد رسید که مقضای حکمت الهی به ختم سلسله انسان های کامل در مقام خاتم اولیا تعلق می گیرد. به این ترتیب، با رحلت آن شخص ، عالم نیز به پایان می رسد.

فالقطب‏ الذی‏ علیه‏ مدار احکام العالم و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و هو الحقیقه المحمدیه، صلى اللَّه علیه و آله. و باعتبار حکم الکثره متعدد.... فلا یزال فی هذه المرتبه واحد منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب و النظام، قال سبحانه: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ». وَ إِنْ مِنْ أُمَّه إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ». إلى ان یختم بظهور خاتم الأولیاء و هو الخاتم للولایه المطلقه فإذا کملت هذه الدائره ایضاً وجب قیام الساعه باقتضاء الاسم الباطن‏.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 129)

قطبی که مدار احکام عالم بر محور وی می باشد و  اوست که از ازل تا ابد، مرکز دایره وجود است، به اعتبار حکم وحدت واحد است که همان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم است و به اعتبار حکم کثرت متعدد است ...پس همواره یکی از انسان های کامل در این مقام استقرار دارد تا به واسطه او، این نظام و ترتیب در عالم حفظ گردد. خداوند فرمود: هر قومی، یک هادی دارد و هیچ امتی نبوده است جز اینکه در میان آنها نذیری بوده است؛ همان گونه که درباره نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : تو جز یک نذیر نیستی، تا آنجا که این سلسله به ظهور خاتم اولیا ختم شود و او خاتم ولایت مطلقه است. پس آن گاه که این دایره نیزکامل شود، برپایی قیامت، به اقتضای اسم باطن واجب است.

... لأنه الحافظ خلقه‏ کما یحفظ بالختم الخزائن، فما دام ختم المَلِک علیها لا یجسر أحد على فتحها إلا بإذنه. فاستخلفه فی حفظ العالم، فلا یزال العالم محفوظاً من الخلل الذی یقتضیه التفرقه و المباینه التی فی حقائق العالم من الخصوصیات التی بها یتمیز بعضها عن البعض. و الإنسان الکامل یکون کالختم لئلا یفتحها مُسلّطوا تلک‏ ما دام فیه هذا الإنسان الکامل‏.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 50)

زیرا انسان کامل حافظ خلق خداوند است، همان طور که با مُهر پادشاه از خزینه ها محافظت می شود و تا مهر پادشاه باشد، کسی جرئت نمی کند آن را بدون اجازه وی باز کند؛ بنابراین خداوند او را در حفظ عالم جانشین خویش قرار داد؛ از این رو، عالم همواره محفوظ است تا زمانی که انسان کامل در آن حضور داشته باشد.

قیصری در توضیح عبارت فوق می گوید:

إذ الحق إنما یتجلى لمرآه قلب هذا الکامل، فینعکس الأنوار من قلبه إلى العالم، فیکون باقیاً بوصول ذلک الفیض إلیها، فما دام هذا الإنسان موجوداً فی العالم یکون محفوظاً بوجوده و تصرفه فی عوالمه العلویه و السفلیه.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 359)

چون حق تعالی در آینه قلب انسان کامل تجلی می کند و انوار وی از قلب او به عالم باز می تابد، از این رو، عالم به واسطه رسیدن آن فیض، باقی است؛ بنابراین، تا این انسان در عالم موجود است، عالم به واسطه وجود وی و تصرفش در عوالم علوی و سفلی باقی خواهد بود.

ابن عربی در ادامه عبارت پیشین می گوید:

أَلَا تراه‏ إذا زال‏ و فُکَّ من خزانه الدنیا لم یبق فیها ما اختزنه الحق فیها و خرج ما کان فیها و التحق بعضه ببعض، و انتقل الأمر إلى الآخره فکان خَتْماً على خزانه الآخره.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 50)

آیا نمی بینی که چون انسان کامل از میان رود مُهر گنچینه دنیا با رحلت وی باز شود، ذخیره های حق در آن باقی نمی ماند و از آن خارج می شود؛ برخی از آن، به برخی دیگر می پیوندند و امر به آخرت انتقال می یابد. پس او (انسان کامل) مُهر گنجینه آخرت می شود.

در توضیح این عبارت قیصری چنین می گوید:

أی، ألا ترى الإنسان الکامل. (إذا زال و فُکَّ) أی، فارق و انتقل من الدنیا إلى الآخره و لم یبق فی الأفراد الإنسانى من یکون متصفاً بکماله لیقوم مقامه، ینتقل معه الخزائن الإلهیه إلى الآخره، إذ الکمالات کلها ما کانت قائمه مجموعه و منحصره محفوظه إلا به، فلما انتقل، انتقلت معه‏.

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 360)

آیا نمی بینی که وقتی انسان کامل از دنیا رود و به آخرت انتقال یابد و دیگر در افراد انسانی کسی نباشد که به کمال وی متصف باشد تا جایگزین وی شود، گنجینه های الهی نیز همراه وی به آخرت منتقل می شوند؛ زیرا تمام کمالات جز به واسطه وی برپا نبودند، پس آن گاه که او انتقال یابد، آنها نیز با او انتقال می یابند.

. قال، رضى اللَّه عنه، فی التسمیه الإلهی بالاسم الربانی: (ألا ترى الدنیا باقیه مادام هذا الشخص الإنسان فیها) و الکائنات یتکون و المسخَّرات تتسخر، فإذا انتقل إلى الدار الآخره، مارَّت هذه السماء موراً و سارت الجبال سیراً  و دکَّت الأرض دکاً، و انتشرت الکواکب و کُوِّرت الشمس و ذهبت الدنیا و قامت العماره فی الدار الآخره بنقل الخلیفه إلیها).

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 361)

ابن عربی در القسم الالهی بالاسم الربانی می گوید:

آیا نمی بینی که دنیا تا هنگامی که این شخص انسانی در آن است، باقی است و کائنات تکون می یابند و امور تحت تسخیر در می آیند. پس آن گاه که به خانه آخرت انتقال یابد، آسمان سخت در تب و تاب افتد و کوه ها به راه افتند و زمین به جنبش در آید و ستارگان پراکنده شوند و خورشید در هم پیچد و دنیا از میان برود و آبادانی با انتقال خلیفه به آن، در خانه آخرت برقرار می شود.

جامی هم در این رابطه می گوید:

«الإنسان‏ الکامل‏ الحقیقی‏ هو البرزخ بین الوجوب‏ و الإمکان و المرآه الجامعه بین صفات القدم و أحکامه و بین صفات الحدثان ... و هو الواسطه بین الحق و الخلق. و به و من مرتبته یصل فیض الحق و المدد الذی هو سبب بقاء ما سوى الحق إلى العالم کله، علوا و سفلا. و لولاه من حیث برزخیته التی لا تغایر الطرفین، لم یقبل شی‏ء من العالم المدد الإلهی الوحدانى لعدم المناسبه و الارتباط، و لم یصل إلیه، فکان یفنى. و إنّه عمد السموات و الأرض. و لهذا السرّ برحلته من مرکز الأرض... ینخرم نظامها، فبدّل الأرض غیر الأرض و السموات.

«و لهذا نبّه أیضا علیه السلام على ما ذکرنا بقوله، «لا تقوم الساعه و فی الأرض من یقول، «اللَّه اللَّه»... و أتمّ الخلق معرفه باللَّه فی کل عصر خلیفه اللَّه، و هو کامل ذلک العصر. فکأنّه یقول صلّى اللَّه علیه و سلّم، «لا تقوم الساعه و فی الأرض إنسان کامل». و هو المشار إلیه بأنّه العمد المعنوی‏ الماسک؛ و إن شئت، فقل، «الممسوک لأجله».  فإذا انتقل، انشقّت السماء، و کوّرت الشمس، و انکدرت النجوم و انتثرت، و سیّرت الجبال، و زلزلت الأرض، و جاءت القیامه.

(جامی، نقد النصوص، ص 97-98)

انسان کامل حقیقی، همان برزخ میان وجوب و امکان و آینه جامع میان صفات و احکام قدم و صفت محدثات است .... او واسطه میان حق و خلق است و به واسطه او و مرتبه او، فیض و مدد حق که سبب بقای ماسواست، به تمام عالم، بالا و پایین آن، می رسد و اگر نبود انسان کامل با لحاظ برزخیتی که میان حق و خلق دارد و از این نظر با هیچ کدام از آن دو مغایرتی ندارد، چیزی از موجودات عالم به دلیل بی مناسبتی، نمی توانست مدد الهی وحدانی را بپذیرد و به دلیل نرسیدن فیض فانی می شد.

او ستون آسمان ها و زمین است. به همین سبب، با رحلت وی از زمین .... نظام آن از هم می پاشد و زمین به غیر زمین تبدیل می شود. به همین دلیل، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یاد آور می شود که در حالی که کسی بر روی زمین هست و خدا خدا می گوید قیامت برپا نمی شود و .... در هر عصری، آنکه کامل ترین معرفت را به خداوند متعال دارد، خلیفه اوست و هموست که انسان کامل آن عصر است. پس گویا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید در حال که در زمین انسان کامل هست، قیامت برپا نمی شود. و همین انسان کامل است که چونان ستون معنوی نگه دارنده از آن یاد می شود. می توان گفت: عالم به واسطه او نگه داشته شده است. پس آن هنگام که به جهان دیگر انتقال یابد، آسمان شکافته می شود و خورشید در هم می پیچد وستارگان تاریک و پراکنده می شوند و کوه ها به راه می افتند و زلزله در زمین می افتد و قیامت فرا می رسد.

وی در جای دیگری می گوید:

و لهذا، أی لأنّ المقصود من‏ إیجاد العالم و إبقائه الإنسان الکامل، کما أنّ المطلوب من تسویه الجسد النفس الناطقه، یخرب‏ الدار الدنیا بزواله، أی بزوال الإنسان الکامل و انتقاله عنها، کما أنّ الجسد یبلى و یفنى بمفارقه النفس‏ الناطقه عنه، فانّه تعالى لا یتجلّى‏ على العالم الدنیوی إلّا بواسطته. فعند انقطاعه ینقطع عنه الأمداد الموجب لبقاء وجوده و کمالاته، فینتقل الدنیا عند انتقاله، و یخرج ما کان فیها من المعانی و الکمالات إلى الآخره.

 به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که مقصود از ایجاد و ابقای عالم، انسان کامل است؛ همان گونه که مقصود از پرداختن کالبد نفس ناطقه است، خانه دنیا به زوال وی خراب می شود؛ یعنی با زوال انسان کامل و انتقالش از آنجا، دنیا نیز زایل می شود؛ همان گونه که کالبد با مفارقت نفس ناطقه فانی می گردد. بنابراین، خداوند متعال جز به واسطه انسان کامل بر عالم دنیوی تجلی نمی کند و هنگام رفتن انسان کامل، امدادی که سبب بقای وجود و کمالات دنیا باشد قطع می شود. پس به هنگام انتقال انسان کامل دنیا نیز منتقل می شود و تمام معانی و کمالاتش، از آن به سوی آخرت خارج می شوند.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 618 تا 624

 

 

در یک بیان کلی درباره نسبت انسان با عالم یا ماسواالله، می توان گفت که او علت غایی عالم است. پیش تر بخشی از این بحث بررسی شد، ولی نکات دیگری نیز هست که در اینجا باید بدان افزود. در پست های گذشته بحث شد که حق تعالی، برای بروز کمال اسمایی خود، عالم را آفرید،

 به بیان دیگر، مقصود حق از ایجاد عالم، استجلای خود بود؛ یعنی دیدن کمالات خودش در آینه غیر. و کمال استجلا نیز جز در انسان ظاهر نمی شود. تبیین دیگر این بود که نسبت انسان کامل با عالم، همانند نسبت روح با بدن است. اساسا هدف ازخلق بدن، این بوده است که به مرحله ای از رشد برسد که روح در آن دمیده شود. بنابراین، اگر انسان کامل به منزله روح عالم است، پس غایت اصلی از خلق عالم، انسان کامل است.

این تبیین در حدیث شریف لولاک لما خلقت  الافلاک (علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 16، ص405) خلاصه شده است، بدین معنا که اگر وجود مقدس نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نبود، عالم خلق نمی شد. سر این مطلب در همین نکته است که انسان کامل، غایت نهایی آفرینش عالم است. به بیان دیگر، خداوند عالم را آفرید تا در آن، وجودی همچون پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم بیاید؛ مقصد اصلی اوست و دیگران مقصود تبعی اند.

و (جعله) ای جعل(الله)  الانسان الکامل (العین المقصوده) و الغایه المطلوبه (من) ایجاد (العالم) و ابقائه (کالنفس الناطقه) التی هی المقصود (من) تسویه جسد (الشخص الانسانی) و تعدیل مزاجه الطبیعی الجسمانی.

(جامی، نقد النصوص، ص 96)

انسان کامل را عین مقصود و  غایت مطلوب از ایجاد و ابقای عالم قرار داد؛ همانند نفس ناطقه ای که مقصود اصلی از راست شدن کالبد شخص انسان و اعتدال بخشیدن به مزاج طبیعی جسمانی وی بوده است.

فهو، أی الإنسان الکامل هو، الأول بالقصد و الإراده، لما جعله اللَّه سبحانه العین‏ المقصوده و العلّه الغائیه من إیجاد العالم؛ و من شأن العلّه الغائیه التقدّم فی العلم و الإراده، کما أنّ من شأنه أیضا التأخّر فی الوجود، کما أشار إلیه بقوله، و الاخر، أی ذلک الإنسان هو المتأخّر عمّا عداه، بالإیجاد فی سلسله الموجودات،

(جامی، نقد النصوص، ص 100-101)

انسان کامل از جهت قصد، اول است و از جهت ایجاد آخر؛ یعنی انسان کامل از جهت قصد و اراده اول است؛ زیرا خداوند او را عین مقصود و علت غایی از ایجاد عالم قرار داد. شأن علت غایی آن است که از نظر علم و اراده به آن، بر معلول خود تقدم دارد؛ همان گونه که شأن آن در وجود خارجی مؤخر است؛ بدین معنا (جناب ابن عربی) اشاره کرد که از جهت ایجاد آخر است؛ یعنی آن انسان از غیر خود در سلسله ایجادی موجودات متأخر است.

عارفان در این زمینه، از مثال باغبان و میوه سود می جویند. باغبان تا میوه ای را که قرار است به ثمر بنشیند و منافع آن را تصور نکند، نهال را در دل زمین نمی نشاند. پس تصویر میوه همچون علت غایی، بر تمام مراحل رشد درخت مقدم است، اما در مقام وجود خارجی تا نهال نباشد و تنه و ساقه هایی استوار نیابد و شکوفه ندهد، به بار نشستن آن امکان پذیر نیست. از این رو، میوه به لحاظ وجود خارجی اش پس از تمامی این مراحل قرار می گیرد.

همین مطلب درباره مقام انسان کامل و غایت بودنش در فرایند خلقت صدق می کند. او در مقام علم الهی، از تمام موجودات پیش تر و سرمنشأ سلسله ایجاد است، اما در عالم خارج در نهایی ترین حلقه آن قرار می گیرد. سخنانی از ائمه اطهار علیهم السلام همچون بیان امیر مومنان علیه السلام که من نخستین کسی بودم که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق کردم، در حالی که آدم بین روح و جسد بود ؛ نیز حدیث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: من نبی بودم؛ درحالی که آدم میان آب و گل بود، همگی اشاره دارند که هر چند وجود خارجی این حضرات از بسیاری از موجودات دیگر متأخر است، در مقام حقانی شان و در صقع ربوبی، از همه موجودات سبقت دارند:

ظاهرا آن شاخ اصل میوه است                    باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی میل امید ثمر                               کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس به معنی آن شجر از میوه زاد                گر به صورت از شجر بودش ولاد

بهر این فرموده است آن ذو فنون                رمز نحن الاخرون السابقون

گر به صورت من زآدم زاده ام                     من به معنی جد جد افتاده ام

کز برای من بُدش سجده ملک                   وز پی من رفت بر هفتم فلک

اول فکر آخر آمد در عمل                            خاصه فکری کو بود وصف ازل

(جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 518-519)

فأوجد من حیث الاسم‏ «اللَّه» العالم‏... لکنّه کان بدون وجود آدم‏ جسدا مسوى‏ و مزاجا معدّلا، لا روح فیه... و بیان ذلک أنّ المقصود الأصلی و العلّه الغائیه من إیجاد العالم أن یحصل کمال الجلاء و الاستجلاء، اللذین‏ هما عباره عن ظهور ذاته سبحانه و رؤیته إیّاها فی کل شأن سبق فی علمه الذاتی ظهوره فیه متعیّنا بحسبه، متنوّعا بموجب حکمه... فإذا لم یحصل الکمال المذکور على النحو المطلوب‏ فی العالم، لم یکن له سرّ و روح. و لا شک أنّ ذلک لا یحصل إلّا فی المظهر الأحدى الجمعى الکمالی الإنسانی. فالعالم من غیر وجود الإنسان فیه کان کمزاج معدّل و جسد مسوّى، لا روح‏ فیه‏.

(جامی ، نقد النصوص، ص 85-86)

پس از جهت اسم (جامع) الله، عالم را آفرید، ولی بدون وجود آدم. عالم همچون کالبدی تسویه شده و مزاجی اعتدالی بود که روحی در آن نبود؛ یعنی مقصود اصلی و علت غایی از ایجاد عالم، آن است که کمال جلا و استجلا حاصل شود که همان ظهور ذات حق تعالی و دیدن او خود را در هر شأنی است که در علم ذاتی حق، ظهور حق در آن به صورت متعین و متنوع بر اساس آن موطن گذشته باشد. .... پس اگر آن کمال آن گونه که مطلوب است در عالم حاصل نشود، عالم روحی نخواهد داشت و بی تردید این کمال حاصل نمی شود؛ مگر در مظهر احدی جمعی کمالی انسانی. پی عالم بدون وجود انسان در آن، همچون مزاج اعتدالی و جسد تسویه شده ای بدون روح است.

الإنسان‏ هو المقصود الأول من العالم کله، إذ به یظهر الأسرار الإلهیه و المعارف الحقیقیه المقصوده من الخلق، و به یحصل اتصال الأول بالآخر، و بمرتبته یکمل مراتب عالم الباطن و الظاهر... و أیضاً، لما کان الإنسان مقصوداً أولیاً و وجوده الخارجی یستدعى وجود حقائق العالم، أوجد أجزاء العالم أولًا لیوجد الإنسان آخراً، لذلک جاء فی الخبر:

لولاک لما خلقت الأفلاک.

انسان، مقصود نخست تمام عالم است؛ زیرا به واسطه او اسرار الهی و معارف حقیقی که مقصود از خلقت است (کمال استجلا) ظاهر می شوند و به واسطه او، اول به آخر می پیوندد و با مرتبه اوست که مراتب عالم باطن و ظاهر کامل می شود.....؛ نیز چون از یک سو، انسان مقصود نخستین از خلق عالم بوده است و از سوی دیگر، وجود خارجی او مستلزم وجود حقایق خارجی است، خداوند اجزای عالم را ایجاد کرد تا در نهایت، انسان را ایجاد کند. به همین دلیل، در خبر آمده است :

اگر تو نبودی، افلاک را نمی آفریدم.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 614 تا 618

 

 

نسبت انسان با عالم

پس از روشن شدن نسبت انسان با حق تعالی و بیان این نکته که انسان همان تجلی اعظم حق تعالی و خلیفه او درعالم است که بر صورت او خلق شده و موجب کمال استجلای حق است، در ادامه به این پرسش می پردازیم که چنین حقیقتی در نسبت با ما سوی الله ، چه جایگاهی دارد و جه نسبتی با عالم برقرار می کند؟

انسان؛ روح عالم

شیخ اکبر در فص آدمی، در بیان ضرورت وجود انسان و سرّ ایجاد انسان، به دو دلیل استناد می کند: نخست، کمال استجلای حق تعالی که به واسطه انسان محقق می شود و دیگر این نکته که انسان کامل در حکم روح برای کالبد عالم است؛ همان گونه که روح انسان نسبت به بدن او، سمت ربوبیت و تدبیر دارد، در مجموعه اکوان نیز وجود انسان همچون روحی است که تمام عالم را چون کالبد خود تدبیر و ربوبیت می کند.

سر این نکته دراین حقیقت نهفته است که در میان تمام تعینات و مکونات، تنها یک موجود است که با فراتر رفتن از ساحت خلق، به صقع ربوبی راه می یابد که همان انسان کامل است. انسان کامل با دستیابی بدان مقام، تعلق خویش به ساحت خلق را از دست نمی دهد، بلکه شامل جهات حقی و خلقی می شود. از همین رو، چونان واسطه ای عمل می کند که فیض وجودی و ظهوری حق را از جانب حقی دریافت می دارد و به جانب خلقی عطا می کند. حتی عقل اول که دارنده بالاترین مقام و رتبه وجودی در میان تعینات خلقی است، فیض وجودی و ظهوری خویش را از دست انسان کامل دریافت می کند. این همان سری است که او را، روح عالم می سازد.

برای نزدیک تر شدن مطلب به ذهن، می توان از مفاهیم علل اربعه، در فلسفه اسلامی سود جست. گویا حق تعالی علت فاعلی عالم، انسان کامل علت صوری آن و عالم، عالت مادی آن است. به همین دلیل، عارفان می گویند پیش از وجود انسان کامل، عالم همچون کالبدی است که آمادگی پذیرش روح را دارد. بنابراین، در واقع عالم تنها با وجود انسان کامل پابرجاست. از سوی دیگر، همان گونه که بدن با قطع ارتباط روح از آن، می میرد، با رخت بربستن انسان کامل از ساحت عالم نیز، قیامت کبری برپا می شود و بساط عالم برچیده می گردد. در این زمینه، در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.

فالعالم کله تفصیل آدم و آدم هو الکتاب الجامع فهو للعالم کالروح من الجسد فالإنسان روح العالم و العالم الجسد فبالمجموع یکون العالم کله هو الإنسان الکبیر و الإنسان فیه و إذا نظرت فی العالم وحده دون الإنسان وجدته کالجسم المسوی بغیر روح و کمال العالم بالإنسان مثل کمال الجسد بالروح و الإنسان منفوخ فی جسم العالم فهو المقصود من العالم.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه (دوره 4 جلدی) ، ج 2، ص 67)

همه عالم چیزی جز تفصیل آدم نیست و آدم همان کتاب جامع است. پس، او برای عالم همانند روح برای تن است. بنابراین ، انسان روح عالم و عالم تن وی است. با جمع این دو، همه عالم را انسان کبیر گویند و انسان نیز در آن است؛ نیز اگر به عالم، بدون انسان، نظر کنی، آن را همانند تنی پرداخته شده خواهی یافت، ولی بدون روح؛ و کمال عالم، به واسطه انسان است؛ همانند کمال تن که به روح است و انسان در تن عالم دمیده شده است. پس او، همان مقصود از عالم است.

و قد کان الحق سبحانه أوْجَد العالم کله وجود شبحٍ مَسوًّى لا روح فیه، فکان کمرآه غیر مجلوَّه. و من شأن الحُکمْ الإلهی أنه ما سوَّى محلًا إلا و یقبل روحاً إلهیّا عَبّر عنه بالنفخ فیه‏.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 49)

خداوند تمام عالم را، همانند شبحی پرداخته شده اینجاد کرده است که روحی در آن نیست. پس، همانند آینه ای کدر است و شأن حکمت الهی این است که محلی را نپردازد، مگر اینکه از قبول روحی الهی ناگزیر باشد که از آن، به دمیدن در آن تعبیر می شود.

فاقتضى الامر جلاء مرآه العالم، فکان آدم عین جلاء تلک المرآه و روح تلک الصوره.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 37)

پس امر، مقتضی جلای آینه عالم شد و آدم، همان جلای آن آینه، و روح آن، صورت است.

(فتم العالم بوجوده) أی، لما وُجد هذا الکون الجامع، تم العالم بوجوده الخارجی لأنه روح العالم المدبر له و المتصرف فیه. و لا شک أن الجسد لا یتم کماله إلا بروحه التی تدبره و تحفظه من الآفات.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 355)

عالم به وجود او تمام شد؛ یعنی آن گاه که این کون جامع به وجود آمد، عالم به لحاظ وجود خارجی او، کامل شد؛ زیرا او روح عالم است که آن را تدبیر و تصرف می کند و بی شک کالبد به نهایت کمال نمی رسد، جز با روحی که تدبیرش کند و از آفات باز دارد.

باید یادآور شد اسمای الهی برای انسان کامل به منزله قوا برای روح است؛ زیرا عالم با اسمای الهی تدبیر می شود و انسان کامل که به صقع ربوبی بار یافته و با اسماء متحد شده است؛ از طریق این اسما، عالم را تدبیر می کند؛ همان گونه که روح به واسطه قوا بدن را تدبیر می کند:

اعلم أنّ الأسماء الإلهیّه  الحسنى تطلب بذواتها وجود العالم. فأوجد اللَّه العالم جسدا مسوّى و جعل روحه آدم ؛ و أعنى ب «آدم» وجود العالم الإنسانی.

و علّمه الأسماء کلّها، فانّ الروح هو مدبّر البدن بما فیه من القوى، و کذلک الأسماء للإنسان الکامل بمنزله القوى‏.

(رسائل ابن عربی، رساله 27، رساله نقش الفصوص، ص1)

بدان که اسمای حسنای الهی به ذات خود خواهان وجود عالم هستند. پس خداوند عالم را همچون کالبدی پرداخته ایجاد کرد و روحش را آدم قرا رداد؛ مقصودم از آدم، وجود عالم انسانی و تمام اسما را به او آموخت، زیرا روح بدن را به واسطه قوایی که در آن هست، تدبیر می کند، به همین ترتیب، اسما نیز برای انسان کامل به منزله قوا هستند.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 605 تا 608