عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسم عرفانی» ثبت شده است

اسم از جهتی عین مسما و از جهتی غیر آن است، و از آنجا که این بحث، به‌ویژه مغایرت اسم و مسما در پاره‌ای از روایات نیز آمده است، برخی پنداشته‌اند مراد از اسم در این مقام، اسمای لفظی‌ای همچون علیم و قدیر و الله و رحیم و رحمن و... است، و از همین روی مغایرت اسما با مسما در باب حق‌تعالی را بسیار روشن شمرده‌اند؛ زیرا اسما حقایقی ذهنی و قراردادی‌اند،‌ در حالی ‌که مسما حقیقتی عینی و خارجی است. پس اسم غیر از مسماست.

(سیدمحمدحسین طباطبایی، الرسائل التوحیدیه، رساله التوحید، ص۱۶)

این توضیحات نشان می‌دهد که این گونه تحلیل‌ها اساساً وارد فضای بحث‌ نشده، از دور دستی بر آتش دارند؛ زیرا اصل سخن ناظر به اسمای حقیقی است نه اسمای اعتباری یا اسماء‌الأسماء. اهل معرفت می‌گویند بین عین مسما و اسمای ‌تکوینی خارجی، یک جهت عینیت و یک جهت غیریت است. ایشان بر اساس تعریفی که از اسم ارائه داده‌اند، حقیقت هر اسمی را ذات به اضافه یک صفت و نسبت و اعتبار می‌دانند. از این رو، اسم با نظر به ذات متجلی در آن، عین ذات است، و از جهت صفت و تعین خاصی که در آن است غیر ذات خواهد بود.

محی‌الدین ابن‌عربی در فص ادریسی از فصوص الحکم می‌گوید:

فالإسم عین المسمّی من حیث الذات والإسم غیر المسمّی من حیث ما یختصّ به من المعنی الذی سیق له؛

(قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۱۶۸)

اسم از حیث ذات همان مسما و عین آن است و از جهت معنایی که بدو اختصاص دارد (و موجب امتیاز آن از دیگر اسما می‌شود) ـ که همان معنا (و صفت و تعینی) است که اسم برای آن ساخته شده است، غیر مسماست.

در همین توضیح و تبیین، ارتباط اسما با یکدیگر نیز از نظر عینیت و غیریت روشن می‌شود. اسما از نظر ذاتی که مشتمل بر آن‌اند،‌ عین یکدیگر و متحدند و هیچ اختلافی ندارند،‌ اما از جهت جنس یا نوع یا شخص نسبت و اضافه و صفتی که در هر یک وجود دارد و اسم را اسم کرده و موجب امتیاز و تحقق آن می‌شود،‌ با یکدیگر متفاوت و مختلف‌اند.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 222 تا 229
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 286 تا 289

باید توجه داشت که اسم به معنای عرفانی آن افزون بر ملاحظه نسبت اشراقی یا صفت خاص ، مستلزم ملاحظه ذات نیز هست، یعنی باید در دل تعینات و در نفس وجود آنها وجود حق تعالی دیده شود تا بتوان گفت آنها اسماء الهی هستند.

تنها در این صورت تعبیر صیروره المطلق مقیدا معنا می یابد.

برای درک بهتر این واقعیت می توان از این مثال سود جست که هنگام گفتگوی دو نفر انسان ، طرف واقعی مورد خطاب هر کدام تنها روح و نفس طرف مقابل اوست نه بدن او. از همین رو کسی با مرده سخن نمی گوید. در اینجا مخاطب اصلی روح است ، اما به واسطه بدنی که روح در آن تجلی و حضور دارد. این بدان معناست که هرکدام از دو طرف دیگری را واجد ذات سمعی یعنی ذات به اضافه ی صفت شنوائی می یابدو او را مورد خطاب قرار می دهد.

در مورد متکلم نیز این تلقی وجود داردکه او یک ذات به علاوه ی صفت تکلم است و به این ترتیب او را با نام متکلم می خوانیم و اطلاق این اسم را بر او جایز می دانیم. البته نفس ویژگی های اندماجی گوناگونی دارد. از این رو می تواند در موقعیت های متفاوت در جنبه های مختلفی ظهور داشته باشد. این در حالی است که هیچ کدام از این جلوه ها ، امری ورای نفس نیستند و همه جزء افعال همان نفس بسیط واحدند. به همین ترتیب ، این ذات مطلق و یگانه حق تعالی است که به واسطه داشتم همه کمالات در مقام ذات به صورت اندماجی، خود را در موطن کثرت با جلوه های گوناگون ظاهر می سازد. از همین رو یکی از اموری که عارف در هر موطن و هر مقامی در پی آن است، شناخت اسمی است که در آن موطن غلبه داردو بر آن مقام حاکم است تا چگونگی تجلی حق در آن موطن را به حقیقت دریابد.

از همین رو، خداوند در مقام ذات اطلاقی خود، که هیچ تعین و ویژگی‌ خاصی ندارد، هیچ اسم و نامی نخواهد داشت، و بر این اساس، از آن مقام به مقام «لااسم و لارسم» (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۱۱۹) یاد می‌کنند. اما در مقام ظهور و تجلی به‌تدریج تک‌تک اسم‌ها، همچون الله، علیم، حی، قادر و متکلم،‌ که تا بی‌نهایت ادامه دارند،‌ پدید می‌آیند که همگی ظهورهای خداوند و تجلیات اویند:

هرگاه در صفت الوهیت و تدبیر جلوه کند اسم الله سر بر می‌آورد، و هرگاه در تعین علمی ظاهر شود اسم علیم و... .

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 222 تا 229
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 286 تا 289

گفتیم که اسم در اصطلاح عرفانی به معنای یک صفت افزون بر ذات است و هر اسم ترکیبی از یک صفت الهی خاص است که همراه با ذات الوهی درنظر گرفته شده است. هنگامی گفته می شود حق تعالی در یک موطن خاص غفور و در موطنی دیگر هادی و در مواطن دیگری مضل جلوه گری می کند، در واقع در این مواطن، ذات حق است که با یک نسبت اشراقی خاص، یعنی یک صفت خاص دیده می شود. نسبت اشراقی خاص، نسبتی است که از دیگر نسبت های اشراقی ممتاز باشد. پیش تر تأکید شد که تا این امتیاز نباشد، بحث تجلی و ظهور مطرح نمی شود.

در اصطلاح عرفانی، نسبت اشراقی شأنی ، در مقابل نسبت نسبت ذاتی اندماجی به کار می رود. نسب ذاتی پیش از تمایز و به صورت اندماجی، در مقام اطلاقی ذات، به اطلاق مقسمی ذات موجودند، ولی نسب اشراقی به واسطه تنزل از مقام اطلاقی ذات، در مراتب و مواطن متعین و مقید انتزاع می شوند. به بیان دیگر، این نسب اشراقی یا نسب اضافی گوناگون هستند که موجب تنزل و تقید مطلق در مواطن و شئون گوناگون می شوند.

ملاصدرا در تبیین نظریه تشکیک خاصی، تفسیری ابتدایی از نسب اشراقی را ارائه می دهد که بر اساس آن، نسب و اضافات اشراقی (و به بیان دیگر، همه معلول هایی که از اشراق وجودی علت ایجاد گشته اند)، در عین حال که عین ربط به علت هستند، خود نیز مصداق بالذات مفهوم وجود تلاقی می شوند. البته در ادامه خواهیم دید که خود وی سرانجام تصریح می کند که اگر بخواهیم هویت اضافه اشراقی را با دقت تصویر کنیم، باید آن را نه به عنوان معلول، بلکه چونان شأنی از شئون آنچه علت خوانده می شود در نظر بگیریم. به این ترتیب، در تفسیر نهایی مقوله علیت به تشأن باز می گردد. در این صورت، دیگر آنچه با نام نسبت یا اضافه اشراقی خوانده می شود، نمی تواند مصداق بالذات مفهوم وجود باشد، بلکه مصداق بالعرض آن است که به حیثیت تقییدی شأنی حق موجود است.

بنابراین، در تحلیلی که مطابق با مبانی عرفان نظری است، نسب اشراقی و هر آنچه ماسوای ذات اطلاقی و یگانه حق است، معدوم بالذات وموجود بالعرض هستند. وجود عرضی آنها، چیزی جز ظهور حق تعالی در یک موطن خاص نیست. البته این بدان معنا نیست که اشیا، عین حق مطلق می باشند، بلکه منظور آن است که آن ذات مطلق که در همه مراتب و مراحل سریان دارد، این مواطن را نیز پر کرده است. مطلق در دل هر مقید سریان و وجود دارد. در اصطلاح عرفانی، گاه نسبت اشراقی را صفت اعتباری، نسبت یا معنا نیز می خوانند :

الإسم علی اصطلاحهم هو الذات باعتبار معنی من المعانی ، عدمیه کانت أو وجودیه ، یسمون ذلک المعنی بالصفه و النعت،

(صائن الدین ترکه، تمهید القواعد ص 266)

اسم بنا بر اصطلاح اهل الله ، عبارت از ذات با اعتبار معنایی از معانی است، چه آن معنا عدمی و چه وجودی باشد و این معنا را صفت یا نعت می نامند.

عدمی بودن است نسب و اضافات همان نکته ای است که در توضیح پیشین با عنوان معدوم بالذات بودن نسب اشراقی بیان شد.

شیخ اکبر در فص ادریسی فصوص الحکم در همین زمینه می گوید :

فوجود الکثره فی الاسماء و هی النسب و هی امور عدمیه و لیس إلا العین الذی هو الذات ....لکن الوجوه الوجودیه متفاضله

بنابراین، وجود کثرت تنها در اسما است و این اسما همان نسب هستند و آنها اموری عدمی اند و موجود چیزی نیست، جز آن که حقیقت که ذات الوهی است ، ....اما وجوه وجودی، متفاضل و دارای ارزش و اهمیت متفاوت هستند،

قیصری نیز در شرح این عبارت، به نحو وجود اسما و نقش آنها در نظام هستی به عنوان نسب حق تعالی این چنین اشاره می کند:

إن الاسماء لکونها لیست حقایق موجوده متمیزه بوجودها عن وجود الحق، بل وجودها عین وجود الحق، کانت نسبا واقعه علی الوجود الحق المطلق، حاصله بینه و بین الأکوان التی هی الموجودات المقیده .... و لیس وجود الکثره الأسمائیه إلا عین الذات الإلهیه الظاهره بحسب شونها المختلفه....

(قیصری ، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 550-551).

چون اسما، حقایق موجودی نیستند که به واسطه وجودشان از موجود حق متمایز باشند، بلکه وجودشان عین وجود حق است، از این رو، نسبی بوده که بر وجود حق مطلق واقع شده و در ارتباط میان حق و تعینات کونی که همان موجودات مقید هستند می باشند. ... و وجود کثرت اسمائی، همان عین ذات الهی است که به حسب شئون مختلفش ظاهر می شود.

بیان پیشین از ابن عربی را صائن الدین نیز به خوبی شرح داده است . وی می گوید نسب اشراقی امکانی به خاطر عدمی بودن ذاتیشان هرگز سبب تعدد در متن یگانه حقیقت نمی گردند. اما می توان به اعتبار نسبتی که با وجود مطلق دارندآنها را وجوه وجودی نامید . تنها در این صورت است که می توان در میان این اسماء از وقوع تفاضل که در دل خود امتیاز به همراه دارد سخن گفت:

إعلم أنّ النسب الاسمائیه التی هی امور عدمیّه فی نفسها لیست اعداماً صرفاً فإنّها من حیث هی اعدامٌ لا یمکن أن یشار الیها ویعبّر عنها، بل لها نسبه الی العدم بالقیاس إلی انفسها کما أنّ لها نسبه إلی الوجود بالاضافه الیه فهی بالاعتبار الأول تسمّی «بالامور العدمیّه» و«النسب الامکانیه الإعتباریه» وبالاعتبار الثانی تسمّی «بالوجوه الوجودیّه» اذ بها یظهر الوجود...؛

(صائن‌الدین ترکه اصفهانی،‌ شرح فصوص الحکم، انتشارات بیدار، ج۱، ص۲۹۴)

بدان‌ که نسبت‌های اسمی که بر ‌حسب ذات خود امور عدمی هستند، عدم‌های صرف نیستند؛ زیرا به اسم‌ها از آن حیث که عدم‌اند، نه می‌توان اشاره‌ای کرد و نه می‌توان از آنها تعبیری داشت و سخنی گفت؛ بلکه اسمای خداوند نسبتی با عدم دارند و معدوم‌اند به ‌حسب ذات خود همچنان‌که نسبتی با وجود دارند و موجودند در مقایسه با وجود حق‌تعالی.‌ پس این اسما به اعتبار اول «امور عدمی» و «نسب امکانی اعتباری» نام دارند، و به اعتبار دوم،‌ «وجوه وجودیه» نامیده می‌شوند؛ زیرا به ‌واسطه آنها وجود حق‌تعالی ظهور می‌یابد... .

قیصری در شرح فصوص الحکم می فرماید:

 الذات مع صفه معینه و اعتبار تجل من تجلیاته تسمی بالاسم ، فإن الرحمن ذات لها الرحمه ، و القهار ذات لها القهر،

(قیصری،‌ شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص44)

و ذات همراه با صفتی معین و به اعتبار تجلی ای از تجلیاتش اسم نامیده می شود . بنابراین اسم رحمان عبارت از ذاتی است که رحمت دارد و اسم قهار عبارت از ذاتی است که صفت قهر را داراست.

به عنوان نتجه می توان این بحث را چنین خلاصه نمود: در مقام غیب‌الغیوبی،‌ همه کثراتِ کامن و مندمج در ذات حق‌تعالی، به حیثیت تقییدیه اندماجیه متحقق‌اند، اما در مقام ظهور و تجلی، همه آن کثراتِ مندک و مستهلک، بروز می‌یابند؛ لیکن با توجه به مبانی عرفانی در وحدت شخصیه وجود، هرگز نباید پنداشت که جدای از وجود حق‌تعالی، وجودات دیگری که مصداق بالذات موجودیت باشند،‌ پدید آمده‌اند؛ زیرا چنین معنایی در علیت فلسفی جریان دارد. در فرآیند ظهور و تجلی،‌ همه‌ کثرات ظهور و بروز یافته،‌ به حیثیت تقییدیه شأنیه موجودند و شئون خداوند متعالی هستند.

بنابراین اسما، به حسب ذات خود معدوم‌اند، اما بر ‌حسب آنکه اسمای حق‌ و نسب اضافیه ذات اویند، موجود و متحقق‌اند، که از منظر اول به اسمای الهیه،‌ «نسب و امور عدمیه»، و از منظر دوم به آنها «نسب و وجوه و امور وجودیه» اطلاق می‌شود.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 222 تا 229
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 286 تا 289

اسم و اسما در عرفان جایگاه مهمی دارند. آنچه ما بر زبان می‌آوریم، مثل علیم و قدیر و رحمان و رحیم و غفور، همه اسم‌الإسم هستند؛ یعنی اسم آن اسمای حقیقی عرفانی‌اند.

مسئله مهم آن است که اسم حقیقی عرفانی چیست؟ حقیقت علیم یا قدیر یا دیگر اسما چیست؟

در عرفْ‌ دو گونه اسم رایج است.‌ گاهی از اسم‌های قراردادی و اَعلام، مثل علی و حسن استفاده می‌کنند، و گاه نیز از اسم‌ها و نام‌های واقعی بهره می‌برند؛ مثلاً انسانی را که از نظر علمی برجستگی یافته است، با عنوان عالم می‌خوانند. بر این اساس، یک ذات به‌علاوه تعین و وصفی ویژه،‌ اسم واقعی و غیرقراردادی به شمار می‌آید، که اگر بتوان در عرف به آن تعین خارجیِ علمیِ همراه ذات، «اسم» اطلاق کرد، لفظ «عالم» برای چنین تعین خارجی‌ای اسم‌الاسم است.

عارفان مسلمان نیز همین معنا را در تحلیل اسم حقیقی عرفانی ارائه می‌کنند و می‌گویند،‌ هرگاه ذات حق را با تعین و وصف و اضافه اشراقی خاصی در نظر آوریم، یکی از اسم‌ها و نام‌های الهی تکوین خواهد یافت و الفاظ مطابق با آنها اسم‌الاسم خواهد بود. به بیان دیگر همان گونه که قبلا ذکر شد تمام این بحث ها هستی شناختی و ناظر به خارج هستند یعنی مراد از اسم، واقع و حقیقت خارجی آن است. از همین رو گاه لفظی که برای اشاره به واقعیت خارجی وضع شده است برای جلوگیری از اشتباه و اشتراک در لفظ "اسم الاسم" خوانده اند.

محقق قیصری در مقدمات خود بر شرح فصوص الحکم می‌گوید:

الذات مع صفه معیّنه واعتبار تجلٍّ من تجلّیاته‌ تسمّی بالإسم‌،‌ فإنّ الرحمن ذات لها الرحمه‌ والقهّار ذات لها القهر وهذه الأسماء هی أسماء الأسماء؛

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 44)

ذات حق همراه با صفتی معین و اعتبار تجلی‌ای از تجلیات او، اسم نامیده می‌شود؛ مثلاً اسم رحمان، ذات حق‌تعالی است که به همراه صفت و اعتبار رحمت لحاظ شود، و اسم قهار همانا ذات حق‌تعالی است که با صفت قهر اعتبار شود، و این اسم‌های لفظیِ رحمن و قهار و غفار و امثال آنها، اسامی آن اسمای حقیقی هستند.

قونوی نیز می فرماید:

لا شک ان کل تعین یتعقل للحق هو اسم له فان الاسماء لیست عند المحقق الا تعینات الحق

(قونوی، رساله النصوص، ص56)

بدون تردید هر تعینی که برای حق به تصور در می آید ، اسمی برای اوست، پس اسماء به جز تعینات حق نیستند.

منابع :

 

 

 

 

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 222 تا 229
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 286 تا 289

نکته مهمی که بطور غیر مستقیم در تمام متون عرفانی مذکور به آن اشاره شده است این است که نوع ارتباطی که میان نسب و شئون ذاتی با ذات مطلق حق تعالی تصور می شود باید متضمن نوعی تاخر نسب از ذات و تقدم ذات از نسب باشد. به بیان دیگر این شئون و نسبت ها همه شئون یک ذات و کاملا و ابسته به آن هستندو در عین حال که تعدد و تکثری در مقام ذات به علت حضور آنان متصور نیست، تاخر آنها از نظر رتبی نسبت به مقام ذات تردید پذیر نیست.

ملاصدرا از این گونه تقدم و تاخر به تقدم بالحقیقه و المجاز تعبیر می کند. البته وی این اصطلاح را برای تبیین رابطه میان ماهیت و وجود به کار می گیرد و در آن ماهیت اعتباری به وجود اصیل تاخر بالمجاز دارد و وجود اصیل نسبت به ماهیت اعتباری تقدم بالحقیقه دارد ، اما چنین تقدم و تاخری میان هر حقیقتی که با حیثیت تقییدی محقق شود، در نسبت با متنی که حیثیت برای آن ثابت است وجود دارد. افزون بر این صرف عنوان حیثیت می رساند که نخست باید متنی محقق باشد تا حیثیت های تقییدی او بتوانند به وجود او موجود باشند. بنابراین در حیثیت تقییدی اندماجی چون ذات متحقق است ، نسب و شئون نیز هستند. یعنی چون حق موجود است، وحدت حقیقی، اطلاق حقیقی، وجوب اطلاقی، علم اطلاقی، قدرت اطلاقی، و ... وجود دارند.

با این بحث تقدم و تاخر بالحقیقه و المجاز که احکام تقییدی اندماجی است ، در اینجا نیز جاری می باشد. خود صدرالمتالهین نیز تاکید می ورزد که تاکید بر عینیت صفات با ذات نباید موجب حصول این توهم شود که صفات چیزی جز متن ذات ، بدون هیچ تاخر و ثانویتی هستند. یعنی رابطه صفات و ذات نباید در پرتو اصل پیش گفته به نحو عینیت در تمام جنبه ها و به عبارتی ، تساوی کامل تفسیر شود.

بنابراین همه احکام و صفات اطلاقی برای ذات به نحو اندماجی ثابتندبدون این که موجب تکثری در آن شوند، در عین حال که در تحلیل عقلی تقدم و تاخر بالحقیقه و المجاز میان آنها موجود است ، البته نه بدانگونه که موجب بروز تکثری در متن وجود شود، ای تقدم و تاخر به این معناست که ذات بطور حقیقی موجود است در حالی که نِسب به طور مجازی و اعتباری موجودند . به بیان دیگر الذات موجود اولا و بالذات و النسب موجود ثانیا و بالعرض.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

با آنچه تاکنون در این قسمت گفته شده، افزون بر تبیین نوع عینیت صفات با ذات،‌ بحث دیگری نیز روشن می‌شود و آن نوع ارتباط صفات با یکدیگر است؛ زیرا با توجه به سه محور اساسی در کیفیت تحقق این صفات در مقام ذات، عینیت صفات با یکدیگر ثابت می‌شود.

  •  محور اول: همه این صفات به متن واحد موجودند؛
  •  محور دوم: همه اطلاقی‌اند؛
  •  محور سوم: همه اندماجی‌اند.‌

با در نظر گرفتن این سه محور در باب صفاتِ متحقق در مقام ذات،‌ عینیت آنها ثابت می‌شود. عرفا از این معنا به تلاحق صفات اطلاقی در مقام ذات یاد می‌کنند، که این تلاحق موجب اتحاد آنها با یکدیگر است.

فناری در مصباح الأنس برای اثبات عینیت حیات و قدرت با علم باری تعالی در مقام ذات می‌گوید:

حیاته وقدرته عین علمه اذا اعتبرتا فی ذاته من حیث هو علی کمال اطلاقها وقد مرّ... أنّ المطلقات التامّه إذا تلاحقت إتّحدت فیکونان عین علمه؛

(فناری، مصباح الأنس، ص۷۹)

حیات حق‌تعالی و قدرت او عین علم اوست، آن‌گاه که این صفات را در ذات حق‌تعالی از آن جهتی که بر کمال اطلاقشان هستند اعتبار نماییم، و پیش‌تر گذشت... که مطلقات تامه (و صفات و احکامی که اطلاق تام داشته باشند) وقتی پشت به پشت هم (در مقام ذات) درآیند (یعنی پابه‌پای هم در سراسر متن ذات متراکم شوند و همه اطلاقی و اندماجی باشند)،‌ با یکدیگر یگانه می‌گردند. ‌بنابراین حیات و قدرت در آن مقام عین علم او خواهد بود.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

با تأمل کامل در این بحث،‌ یکی از مباحث مهم توحیدی، با دقت بسیار بالایی حل و فصل می‌شود؛ زیرا در کتب کلامی و کتاب‌های اعتقادی، از جمله مباحثی که در باب توحید مطرح می‌شود، بحث عینیت یا غیریت صفات ذاتیه با ذات حق‌تعالی است.

جدای از آرای بسیار مبتذل و دور از واقعیتی که در این باب مطرح شده است، در کلام‌های مترقی‌ای مانند کلام امامیه با تأثر از روایات اهل‌بیت علیهم السلام نظریه عینیت صفات با ذات مطرح می‌شود، اما هیچ گاه عمق قضیه آشکار نمی‌شود. لکن با توجه به بحث پیش‌گفته، عمیق‌ترین تحلیل در این زمینه ارائه می‌شود و مراد از عینیت صفات با ذات در موطن مقام ذات تبیین می‌گردد.

از امتیازات برجسته این تحلیل عرفانی در باب کیفیت تحقق اسما و صفات در مقام غیب‌الغیوبی ذات، تشریح دقیق مغایرت متن ذات با اسما و صفات متحققِ در آن موطن است که در کتب کلامی به چشم نمی‌خورد. جالب آنکه در روایات اهل‌بیت علیهم السلام به این تغایر در موطن نهایی اشاره شده و کمال نهایی توحید را نفی مطلق صفات از ذات معرفی کرده‌اند. به شماری از این روایات پیش‌تر اشاره شده است.

برای نمونه امیر موحدان، علی علیه السلام، می‌فرمایند:

اوّل الدین معرفته وکمال معرفته التصدیق به وکمال التصدیق به توحیده وکمال توحیده الإخلاص له وکمال الإخلاص له نفی الصفات عنه.

(نهج‌البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱، ص۳۹)

نهایی‌ترین موطنی که صفات از آن نفی می‌شود، مقام غیب‌الغیوبی ذات است. در آن موطن صفات و احکام و اسما و حقایق اندماجیه، از متن وجودی نفی می‌شوند؛ زیرا اصل «الموصوف غیر الوصف»

(این اصل در کلام نورانی و معجزنمای امام صادق علیه السلام، در باب تبیین توحید ناب آمده است. در این باره، ر.ک:‌ توحید صدوق، ب۱۱، ص۱۴۳، ح۷.)

 در همه جا حاکم است،‌ گرچه این اوصاف، اوصاف اندماجی بوده، همپای متن وجودی گسترده شده باشند.

علامه طباطبایی رحمه الله علیه در رساله التوحید پس از طرح همین روایت،‌ تأکید می‌کند که مراد از صفات نفی‌شده از ذات،‌ صفات محدثه و در مقام فعل نیست، بلکه اصل وصف که مغایر با ذات است از آن نفی شده است. (الرسائل التوحیدیه، رساله التوحید، ص۱۶)

به هر روی، با آنکه همه حقایق در مقام ذات تحقق دارند، این تحقق به گونه‌ای است که عرفا از آن با تعابیر مختلفی مثل تحقق اندماجی، ‌استجنانی، اندکاکی، استهلاکی و اندراجی یاد می‌کنند و فرایندی کاملاً شبیه معقولات ثانیه فلسفی دارند.

صدرالمتألهین درباره کیفیت تحقق صفات در موطن ذات می‌گوید:

إنّ صفاته تعالی عین ذاته... علی نحو یعلمه الراسخون فی العلم من أنّ وجوده تعالی الذی هو عین حقیقته هو بعینه مصداق صفاته الکمالیّه ومظهر نُعوته الجمالیه والجلالیه فهی علی کثرتها وتعدّدها موجوده بوجودٍ واحدٍ من غیر لزوم کثره وانفعال وقبول وفعل فکما أنّ وجود الممکن عندنا موجودٌ بالذات والماهیه موجوده بعین هذا الوجود وبالعرض... فکذلک الحکم فی موجودیه صفاته تعالی بوجود ذاته المقدس الاّ انّ الواجب لا ماهیه له؛

(صدرالمتألهین، رساله مشاعر، مشعر اول از منهج ‌ثانی با شرح رساله المشاعرِ‌ لاهیجی، ص۲۶۶)

همانا صفات خداوند متعالی عین ذات است، اما این عینیت به گونه‌ای است که تنها راسخان در علم آن را درمی‌یابند؛ بدین صورت که وجود خداوند که عین حقیقت اوست (و خداوند حقیقتی ورای وجود، و ماهیتی جدای از آن ندارد) بعینه مصداق صفات کمالی و مظهر نعوت جمالی و جلالی است.‌ بنابراین چنین صفات و نعوتی به‌رغم کثرت و تعددشان، به وجود واحد موجودند، و مستلزم هیچ ‌گونه کثرت و انفعال و قبول و فعل (در ذات) نیستند.‌ پس همچنان‌که وجود شیء‌ ممکن از دید ما بالذات موجود است و ماهیت آن شیء به‌عینِ همان وجود و به‌نحو بالعرض تحقق دارد، ماجرا در موجودیت صفات حق‌تعالی به ‌وجود ذات مقدسش نیز ‌چنین است؛ جز اینکه وجود حق‌تعالی (برخلاف وجود ممکن) ماهیت ندارد.

بل وجوده الذی هو عین ذاته هو بعینه مظهر جمیع صفاته الکمالیه من غیر لزوم کثره و انفعال و قبول و فعل ، و الفرق بین ذاته و سفاته کالفرق بین الوجود و الماهیه فی ذوات الماهیات

(ملاصدرا، شواهد الربوبیه، ص 38)

بلکه وجود ماهیات که همان ذات اوست ، خود مظهر جمیع صفات کمالی نیز هست، بدون این که کثرت، انفعال، قبول و یا فعلی لازم بیایدو تفاوت میان ذات حق و صفاتش مانند تفاوت میان وجود ماهوی و تفاوت میان وجود و ماهیت در ذوات ماهوی است(یعنی این که صفات حق با حیثیت تقییدی حق موجودند).

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

یکی از مباحث بسیار مهم در این زمینه آن است که این اعیان، چگونه ایجاد شده اند و نسبتشان با اسمای الهی در تعین ثانی چیست؟ در حقیقت ، اعیان ثابته صور و مظاهر اسمای الهی اند؛ بدین معنا که هر اسمی برای خود، مظهر خاصی دارد و در شکل مظهری پیدا می شود. این مظهر ، همان عین ثابت یا ماهیت خاص مربوط بدان است است. به این ترتیب، می توان گفت ارتباط اسما با اعیان، ارتباطی از گونه ارتباط ظاهر و مظهر است؛ با این بیان که اسم (یعنی ذات به همراه صفت خاص) همواره تعین خاصی به همراه دارد. همراهی با یک تعین یا نسبت خاص، به معنای همراهی با نوعی محدودیت و تحدد است. تحدد مستلزم وجود یک حد است که اهل معرفت آن حد را عین ثابت می نامند.

برای روشن تر شدن موضوع، ارجاع به یک بحث فلسفی می تواند راه گشا باشد. نوع ارتباط اعیان ثابته با اسما، به طور دقیق همانند ارتباطی است که در فلسفه صدرایی میان وجود و ماهیت برقرار می شود. در این دستگاه فلسفی ، اصالت با وجود است و ماهیت حد آن می باشد. به بیان دیگر، چون وجود متعین داریم، از تعین تحدد و از تحدد ، حد به دست می آید که این حد، همان ماهیت است. به این ترتیب، تعین ماهیت هرگز ورای وجود نیست و موطن مستقلی ندارد، بلکه همان وجود متحدّد است که حد را به طور طبیعی با خود و در خود دارد.  از همین رو، می گویند ماهیت بالوجود موجود است؛ یعنی ماهیت با حیثیت تقییدی وجود موجود است که منظور همان، حیثیت تقییدی نفادی است.

همین نوع ارتباط در بحث اسما و اعیان ثابته نیز مطرح است؛ یعنی به نفس وجود اسما که متحدّدند، تحدّد (اعیان ثابته) نیز موجود خواهد بود. به عبارتی، اعیان ثابته به واسطه حیثیت تقییدی نفادی اسماء موجوداند. وقتی اسما با اعیان، چنین اتحادی (اتحاد ظاهر و مظهر) داشته و به لحاظ وجودی و مرتبه ای، هر دو یک متن وجودی باشند و تنها به لحاظ عقلانی متکثرند؛ یعنی یکی ظاهر و دیگری مظهر تلقی شده باشند، می توان به سادگی نتیجه گرفت که علم حق تعالی به کثرات اسمائی در تعین ثانی، علم او به اعیان ثابته در همان موطن نیز هست.

اکنون با توجه به این بحث و نیز بحث های پیشین می توان به روشنی دریافت درعرفان نظری نیز هر سه حیثیت تقییدی (اندماجی، شأنی و نفادی) به کار می رود. در مقام ذات، اسما به نحو حیثیت تقییدی اندماجی موجودند؛ کثرات وجودی عالم، نسبت به حق حیثیت تقییدی شأنی دارند و حیثیت اعیان ثابته نسبت به اسماء حیثیت تقییدی نفادی است.

تاکنون از ساحت تعین ثانی بحث می کردیم، ولی بحث مشابهی نیز در ساحت تعینات خلقی مطرح است. این از آن روست که تعینات خلقی همان اسمای کونی (در مقابل اسمای الهی در تعین ثانی) هستند. همان گونه که اسمای الهی محقِق اعیان ثابته اند، اسمای کونی (تعینات خلقی) نیز محقُّق اعیان خارجی هستند. پس همان گونه که با دو مرتبه از اسما (الهی و کونی) رو به رو هستیم، به طور متناظر ، با دو مرتبه از اعیان (ثابته و خارجی) سر وکار داریم. وجود اعیان در هر دو مورد، به نفس وجود اسما و به نحو حیثیت تقییدی نفادی است. بنابراین، اصطلاح اعیان ثابته بر ماهیت موجود د رتعین ثانی واعیان خارجی بر ماهیات موجودند در تعینات خلقی خارج از صقع ربوبی اشاره دارد.

خوانندگان آشنا به فلسفه اسلامی می دانند که آنچه در فلسفه به عنوان صورت اخیر شیء شناخته می شود و شیئیت شیء و تمام حقیقت ماهیت به واسطه آن است، با آنچه در اصطلاح عرفانی اسم کونی یا اسم خارج از صقع ربوبی خوانده می شود، معادل است.

اعلم، ان للاسماء الالهیه صورا معقوله فی علمه تعالى، لانه عالم بذاته لذاته و أسمائه و صفاته، و تلک الصور العقلیه من حیث انها عین الذات المتجلّیه بتعین خاص و نسبه معینه، هی المسماه بالاعیان الثابته، سواء کانت کلیه او جزئیه، فی اصطلاح اهل اللّه. و یسمّى کلیاتها بالماهیات و الحقائق، و جزئیاتها بالهویات عند اهل النظر، فالماهیات هی الصور الکلیه الاسمائیه، المتعینه فی الحضره العلمیه، تعینا اولیا

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 61)

اسمای الهی در علم حضرت حق تعالی (در تعین ثانی)، صور معقول و معلومی دارند؛ زیرا او به حسب خودش به ذات خود  اسما و صفاتش عالم است و آن امور عقلی (عنی صور معلوم) از آن جهت که عین ذاتی هستند که به تعینی خاص و نسبتی معین متجلی است، در اصطلاح اهل الله به اعیان ثابته نامیده می شوند؛ چه کلی باشند و چه جزئی. اهل نظر (فیلسوفان) کلیات این اسما را ماهیات یا حقایق و جزئیات آنها را هویات می نامند. پس ماهیات، همان صور کلی اسمائی متعین در حضرت علمی (تعین ثانی) به نخستین تعین هستند. (یعنی این مرتبه، نخستین مرتبه ای است که ماهیات در آن تعین می یابند).

و کل واحد من الأقسام الأسمائیه یستدعى مظهراً به یظهر أحکامها و هو الأعیان،

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 47)

هر کدام از اقسام اسما خواهان مظهری است تا با آن، احکام آن اسم ظاهر شود و آن مظاهر ، همان اعیان هستند.

لأن الظاهر و المظهر فی الوجود شى‏ء واحد لا کثره فیه و لا تعدد، و فی العقل یمتاز کل واحد منهما عن الآخر، کما یقول اهل النظر، بان الوجود عین الماهیه فی الخارج و غیره فی العقل‏ .

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 117)

... زیرا ظاهر و مظهر (اسم وعین) در وجود، یکی بیش نیست و کثرت و تعددی میان آنها نیست و این عقل است که هر یک از آنها را از دیگری جدا می کند؛ همان گونه که اهل نظر می گویند وجود در خارج، عین ماهیت است، اما در ذهن غیر از آن است.

أنّ الاسم فی التحقیق هو التجلّی المظهر لعین الممکن الثابته فی العلم‏.

(قونوی، اعجاز البیان، ص 72)

اسم در تحقیق (عرفانی) ، همان تجلی ای است که ظاهر کننده عین ممکن است و درعلم حضرت حق (یعنی تعین ثانی) ثابت می باشد.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص463-466

در تعین ثانی دو بحث عمده و مهم وجود دارد که نقش کلیدی در تحقق همه کثرات عالم و پدید آمدن موجودات خلقی دارد. یکی اسمای الهیه و دیگری اعیان ثابته و در واقع از جهتی باید گفت تعین ثانی با دو محور اساسی آن یعنی اسمای الهیه و اعیان ثابته، استخوان‌بندی اساسی عرفان نظری را تشکیل می‌دهند و سعی ما در این نوشتار بررسی جهات مختلف اعیان ثابته می‌باشد.

موضوع اعیان ثابته از لحاظ های مختلفی اهمیت دارد. برخی آن را جزء مهم ترین نوآوری های شیخ اکبر، محی الدین ابن عربی به شمار آورده اند. این بحث برخلاف مبحث اسما که پیش از محی الدین نیز مطرح بوده است کمتر مورد توجه عارفان پیش از ابن عربی بوده است.

 اعیان ثابته، همان صور ماهیات و کثرات تفصیلی است که در تعین ثانی، معلوم حق قرار می گیرند. به بیان دیگر، صور علمی حق در تعین ثانی را که به نحو معلومات تفصیلی اند و در واقع، چیزی جز همان ماهیات نیستند، اعیان ثابته می نامند. پس اعیان ثابته ، همه اموری است که با اسامی ماهوی از آنها یاد می کنیم؛ مانند عقل اول، نفس کلی، فلک، فرشته، انسان، اسب، سنگ و.... حق تعالی به این امور علم پیشین دارد و ایجاد آنها نیز به واسطه همین علم پیشین است.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص463

    نکات مهم بحث اسمای الهی به این قرار است:

    • اولین مرحله‌ای که اسما به نحو تفصیلی و امتیازیافته شکل می‌گیرند، تعین ثانی است.
    • از آن جهتی که اسم به واسطه صفت از ذات و از سایر اسما ممتاز می‌شود، عین صفت و از آن جهتی که اسم مجموع ذات و صفت است، غیرصفت می‌باشد.
    • اسم‌هایی که جنبه کثرت و جهت خلقی در آن غالب باشد، اسمای ثبوتی هستند و اسم‌هایی که جهت وحدت و جنبه حقی و ذاتی در آن غلبه داشته باشد، اسمای سلبی نام دارند.
    • اسم‌هایی که رحمت و لطف در آن است و موجب انس می‌شود، اسمای جمالی و اسم‌هایی که قهر و غضب در آن غلبه دارد و خوف‌آفرین و هیبت‌زا است، اسم‌هایی جلالی خداوند می‌باشد.
    • در تعین ثانی، اسم‌هایی که لمحه ذاتی آنها غالب باشد، اسمای ذات و نام‌هایی که جلوه وصفی آن شدت داشته باشد، اسمای صفات و اسمایی که جنبه فعلی در آنها غلبه داشته باشد اسمای افعال نام دارد.
    • در رأس هرم اسما در تعین ثانی، اسم جامع الله قرار دارد، که در مقام اندماج کثرت در وحدت، همه اسماء دیگر را مندمجاً در خود داشته و در مقام سریان وحدت در کثرت، به تجلیات خود بحسب مواطن و مراتب دیگر اسما را پدید آورده و در همه ساری و جاری است.
    • واژه «الله» گاه به معنای ذات حق و گاه به معنای ذاتی که مستجمع جمیع اسما و کمالات است، به کار می‌رود، که در صورت اول «الله ذاتی» و در صورت دوم «الله وصفی» می‌باشد.
    • پس از اسم جامع الله، اسم‌های چهارگانه «اول و آخر و ظاهر و باطن» قرار دارند و همه اسمای الهی زیرمجموعه یکی از این چهار اسم قرار دارند.
    • اسم‌های هفت‌گانه «حی و عالم و قادر و مرید و سمیع و بصیر و متکلم» ائمه سبعه یا ائمه اسما و یا امهات اسما نامیده می‌شوند.
    • اسم حی امام ائمه اسما است زیرا سه اسم سمیع و بصیر و متکلم مشروط به چهار اسم حی و عالم و قادر و مرید است و قادر و مرید مشروط به حی و عالم و عالم نیز مشروط به حی است.
    • بر اثر نکاح و ازدواج بین اسما، اسمای جزئی تا بی‌نهایت تولد می‌یابند.

    منابع :

    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 423 تا 424 و 286 تا 289